اخوان ثالث و مسئله التقاط
مهدی اخوان ثالث
مهدی استعدادی شاد
بخش اول اين مطلب، داستان ديدار زنده ياد اخوان ثالث از شهر برلن آلمان است. اين بخش پيش از اين زير عنوان "آينه ی سرخ" در نشريه ی آرش، چاپ پاريس، شماره 47 و48 - 1373 به چاپ رسيده است. سپس در بخش دوم كه با فاصله ی ده ساله نسبت به بخش اول نگاشته شده است، سراغ يكی از مطالب نظری او را میگيريم و با نگاه به "مؤخره از اين اوستا" مسئله ی التقاط را شرح داده و آن را میكاويم.
- 1 سگی رها شده از بند صاحبش، تهمانده ی ديوار برلن را كه به رسم يادگار بر جا گذاشته شده و جزء جاذبه هی توريستی شهر شده است، خيس میكند. مفتولهی بتونی، تر میشوند. آنان، مثل بقيه ی توريستهايی كه برای ديدن ديوار ويرانه آمدهاند، با فاصله از كنار عمليات آبپاشی سگ میگذرند. نمیخواهند در مدار افشانه باشند. حضور و نمايش قضی حاجت حيوان، موضوع صحبت را عوض میكند.
چهار، پنج نفری چيزی راجع به سگ میگويند: يكی درباره ی وفی سگ به انسان حرف میزند. بعدی با حيوان زبانبسته اظهار همدردی میكند كه هنوز انسان را نشناخته، سومی پيرامون نجسی و پاكی حيوان نزد مسلمانان مضمونی كوك میكند. از دو نفر ديگر، يكی ساكت میماند. هنوز حيران فروپاشی ديوار و نظام وابستهاش است. آخری كه در حال و هوی ديگر است، سگ مذهبی را يكی از معادلهی قديمی كلبی مسلكی میداند و Cynism در زبان فرنگيان را همان روحيه ی دو گانه سگ و سگاخلاقی میخواند كه از يك سو، حامی انسان است و جانفشانی میكند و از سوی ديگر، پاچه ی آدم را میگيرد.
پنجاه متری كنار ديوار فرو پاشيده ی برلن، مرزی كه سياستمحوری را از بازارمداری جدا میكرد، تبادل نظر آنان درباره ی سگ ادامه میيابد. با دور زدن ساختمانِ عبوسِ رايشتاگ - عمارت پارلمان جمهوری وايمار - سگ فراموش میشود.
همگی به طرف ماشين میروند تا به خانه بازگردند.
در ميدان جلو ساختمان، ميدانی كه چهل - پنجاه سال پيش محل كتابسوزی اوباش نازيست بوده، اخوان ثالث چند شعر كوتاه را تا راه افتادن ماشين خوانده است. از جمله اين "شعرك" را كه: «بلبل نگر كه غنچه شده در كمين گُل». سپس با لهجه ی خراسانی گفته: «پلنگ، میبينی كه مو هم هايكو داريم. نيازی به شعر ژاپونی و چه و چهها نيس.» صحبت شعر ادامه يافته و او، با جثه ی كوچك و حافظه ی خط - خطی شده از سختی روزگار و صدايی محزون كه مدام بلند و كوتاه شده و كلامی دلسوخته كه پيوسته قطع و وصل گشته، درباره ی شاعر "شعرك" و منبع آن گفته. اسم شاعر، شفاعی محلاتی بوده و انگار اثر در تذكرهالشعری وحيد نصرآبادی درج شده.
ماشين در اين ميانه به ميدان "زيگر زويله" رسيده است. در ميدانی، كه متفقين پس از سرنگونی فاشيسم رو به راهش كرده و در وسطش مجسمه ی برق انداخته ی "الهه ی پيروزی" را عَلَم كردهاند، موضوع صحبت عوض شده است.
گفتگو به شوخی و طنز و هجو و هزل و مطايبه رسيده. گاهی كسی لطيفه ی گفته، از آن لطيفههايی كه بر زبان مردم پس از انقلاب چرخيده و سد هجوم ماتم و ذلت شده است. در فاصله ی لطيفهها، مزهپراكنی هم جريان داشته، از آن مزههايی كه تلخی روزگار را كم میكرده است. سهم اخوان ثالث هم در اين ميانه اين جمله بوده كه، نمیدانم ما انقلاب كرديم يا انقلاب ما را! آقا بزرگ علوی هم كه تاكنون به پهنی صورت به هجوهی قبلی خنديده و گاهی نكته ی را بری خود يادداشت كرده بوده تا شايد خوراك خاطراتنويسی كند، از حرف شاعر هراسيده و برحسب ذات محتاط خود برآشفته، جمله ی معترضه به اين مضمون گفته كه: بابا نمیترسی اين حرفا به گوش آقايون برسه؟ اخوان ثالث، رندانه خود را به سادهلوحی زده و در جواب كه: «سيد علی، مو رو میشناسن و مودونن كه حلالزادهايم.» بعد تك لبخندی بر چهرهاش شكفته و نگاه زيرك و بچگانهاش هزار جمله ی بیآوا گفته است.
آقا بزرگ علوی كه سكوت كرده، دنباله حرف را نمیگيرد. اخوان ثالث، اما، پس از آن توضيح كوتاه، ول نمیكند. چند هجو ديگر درباره ی ملايان و تازيان كوك میكند. سپس با سكوت او، صحبت به بناهی تاريخی و تاريخ شهر برلن میرسد. حتا از اهميت شهر برلن در تاريخ فرهنگ معاصر ايران سخن به ميان میآيد. اسم تقیزاده، كاظمزاده ايرانشهر، جمالزاده، ارانی و خليل ملكی كه در اين شهر برباليدهاند، برده میشود. بعد به پيوند ايران و آلمان اشاره میرود. سر علاقه ی ايرانيان به آلمان و همنوايی بر سر يهودیستيزی نظرها متفاوت است. بری جلوگيری از اختلاف نظر، اين قضيه درز گرفته میشود. شاعر باز شروع میكند و چند هجو سروده ی خود را میخواند. يكی میپرسد كه آيا اينها را نوشته. در پاسخ میگويد كه هنوز نه! آنها را بری ضبط در حافظه ی دوستان تعريف میكند. وقت نوشتن و تكثيرشان نرسيده! بعد با لحن فاخری اين جمله را میگويد: «صدور بخشنامه است بری بايگانی يادها.«
كسی چيزی نمیگويد. آقی بزرگ علوی فقط اشاره میدهد كه بايد مواظب بود! سپس جلو خانهاش از ماشين پياده میشود. خسته شده و بری خواب ظهر میرود كه سالهاست بدان عادت دارد. درست مثل عادت به دوش آب سرد صبحها كه از دههها پيش آن را رعايت كرده است.
بقيه پس از پياده شدن آقا بزرگ در بخش شرقی شهر، به خانه ی در بخش غربی میروند. قرار اينطور بوده. روز را بايستی سر میكردند. غذايی سرپايی، شكمهی گرسنه را سير میكند. تا بعد از ظهر كه تعداد ديگری به جمع افزوده شوند، اخوان ثالث چرتی میزند تا ضعف بيماری قند را جبران كرده باشد. پس از استراحت عصر سور و ساطی برقرار میشود. شاعر كه مرض قند او را تراشيده، طلبِ مِی میكند. گيلاسها پر و خالی میشوند و جانها به تدريج گرم. مجلس شوری میگيرد و فرصت شعرخوانی پيش میآيد. جوانترها خود را به ميان نمیاندازند. اخوان ثالث شمع محفل میشود و نخست شعر "حالت" خود را میخواند.
»آفاق پوشيده از فرّ بیخويشی است و نوازش، / ی لحظههی گريزان صفی شما باد...» آن گاه يكی از زنان خوش سيمی مجلس از او طلب شعر عاشقانه میكند. اخوان ثالث كمی اين پا و آن پا میكند. صبر میكند. ترديد دارد كه "لحظه ی ديدار" را بخواند يا "دريچه" را. سرانجام با اصرار يكی از مهمانان دومی را میخواند. «ما چون دو دريچه، رو به روی هم، / آگاه ز هر بگوی مگوی هم. / هر روز سلام و پرسش و خنده، / هر روز قرار روز آينده. / عمر آينه ی بهشت، اما... آه / بيش از شب و روز تير و دی كوتاه / اكنون دل من شكسته و خستهست، / زيرا يكی از دريچهها بستهست، / نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد، / نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد.«
"دريچه"، اين عاشقانه سروده ی جاودانه ی او، همه را در ياد عشقهی ناكام خود غرق میكند. حُزن فضا را تنگ میكند. فضا با افرادی غوطهور در خاطرات تلخ، غمبار میشود. شاعر، سنگينی فضا را حس میكند. سعی میكند جوّ را بشكند. چيزهايی میگويد. فحوی كلامش اين است كه نبايد در غم و يأس غرق شد. برخی تعجب میكنند كه اين نكته را از او بشنوند. اديبی كه سراينده ی روزگار زمستانی بوده. سپس او، همه را به توجه میخواند. زيرا میخواهد شعر ديگری را بخواند كه حال و هوا و حس خاص خود را دارد و از چاه مشكلات و بُغضهی فردی، آدم را بيرون میآورد. تأكيد میكند كه شعر تازه ی است و چاپ نشده. در واكنش به بيداد اين سالها. در جايی آن را چاپ نكرده ولی قصد دارد آن را به طريقی چاپ كند. نمیخواهد حرف اين سالهی خود را نزده بگذارد. از ترفند خود نمیگويد. حكايت نمیكند كه با زيركی شعر را محصول دوران گذشته میخواند تا امكان چاپ آن را در زمان حال و روزگار جاری فراهم آورد. روزگاری كه شايد خودش ديگر در آن حضور نداشته باشد. زيرا كه خاموشی گزيده است. نخست توضيحی راجع به عنوان و مفهوم شعر میدهد. يعنی همان چيزی كه بعدها، وقتی اخوان ثالث در خاك میشود و يادنامهاش در میآيد، چاپ شده است. میگويد، همانطور كه بعدها در كتاب "باغ بیبرگی" آمده: - در افسانهها مار قهقهه )يا اژدها( بوده است كه شهری را به ستوه در آورد. از آتشبازیها، قربانی گرفتنها، كُشت و كشتارها و چه و چهها. تا سرانجام پهلوانی مدعی شد كه شر او را دفع كند. آيينه ی بزرگی پيش روی مار گرفت. مار با ديدن چهره ی واقعی خود به قهقهه افتاد. آنقدر خنديد تا مُرد.
يكی از ميان مهمانان میپرسد كه نكند مار قهقهه تمثيل رهبر است. شاعر پاسخی نمیدهد. پاسخ را قبلا در جمع كوچكتری داده بود. فقط سر بالا میكند و نگاهی میچرخاند تا هر كس از نگاهش پاسخ را بگيرد. میطلبد كه به شعر دقت شود. سپس لبیتر میكند و میخواند: «ميهنم آيينه ی سرخ است / با شكافی چند، بشكسته...«
يك لحظه مكث میكند و سپس با لبخندی گزنده كه معلوم نيست مخاطبش كيست، میگويد راستی عنوانش فراموش شد. عنوان شعر "ی مار قهقهه" است. شاعر پس از آن ادا كردن خاص حرف "ق"، در برابر مخاطبان مجرايی شكافته و آنان را به تحرك واداشته است. مخاطبانی كه چيزی جز آن چهره ی اخوان ثالث را در برابر ندارند. چهره ی كه دلواپسی تاريخی را به صورتی فشرده در يك لحظه برنموده است. شاعر در اين فضی گردابگونه به خواندن ادامه میدهد: «ی مار قهقهه / ميهنم آيينه ی سرخ است / با شكافی چند، بشكسته / كه نخواهند التيامی داشت / ز آن كه قابی گردشان را با بسی قلابها بسته / مثل درياچه ی بزرگی، راههی رودها مسدود بر آن مانده، پيوسته...«
آن گاه نفسی تازه میكند تا مرثيهخوان ذلت عمومی ما جانی بری ادامه بيابد: «مىخورد از مايه تا گردد كويری خشك / نم نمك، آهسته آهسته...«
مخاطبان آن روز، درست مثل ساير خوانندگان اين شعر در هر وقت ديگر، در اين كمركش پر ستيغ سرايش، طعم تلخ و شوری كوير و مرگ تدريجی را كه چتر خود را بر ما میگسترد، در گلو و سينه ی خود حس میكنند. اين حس، گر چه تلخ و نامطلوب، همچون انرژی كه توجه و تشويق بينندگان رقص مرگ در جان رقصنده ی ماهر ايجاد میكنند، در شاعر دلسوخته آن ديار امكان ادامه را مهيا میدارد تا بخواند: «معبر دلخسته ی بس قتلعام آخرينش اين / خوب گويم بدترينش اين. / ی مار قهقهه، آيينه ی دلخسته را بردار / چند و چون بشكسته را بردار / خويش را لختی در آن بنگر، / دلبری دلبر...«
پس از لبخندی كه شاعر در پی اين مصرع زده، همچون هنرمندی چيرهدست و بازيگری كاردان در جی ضروری درنگ و سكوتی حاكم میكند كه هزاران نكتهبينی و جمعبست میزايد. در اميد خويش میشكفد و دست رد به سينه ی "قاصدك" نمیزند. مار قهقهه را به پرتگاه نيستی میكشد، هنر و رندی را معجونی بری رهگشايی میسازد تا در لحظه تاختن به هيولی آدمخوار، در ادامه ی شعر بخواند: «دلبری دلبر / ی درونت كشته ما را برونت كشته با آوازه عالم را / خويش را بنگر ببين چونی / چيستی، آزار يا آزر / يا مهيب خويش خور آذر؟ / ی مار قهقهه، هم زشت، هم پستی / همچنان بیرحم و سيریناپذيری دون / تا چه ديدی تو در اين آيينه ی سرخم / كه چنينش خرد بشكستی؟ / از درون بينان / نيست در گيتی كه او صاف تو نشناسد؟ / هيچ كس. / من چرا زين بيشتر گويم / پس بس. / ميهنم آيينه ی سرخ است / با شكافی چند...«
شعر اخوان ثالث كه تمام میشود، هيچ كس واكنشی نشان نمیدهد. همه در حالتی ميان حُزن و شور، در خلسه و نشئگی اسير، به بُهت دچار بودند. تنها، در جمع، شاعر است كه لبی به جام میزند. چشمانش میدرخشد. انگاری پيروزی بر خصم را حس میكند و آن را برمیتابد. مثل اين كه مطمئن است آيينه را به دست مار قهقهه داده...
*
- 2مقاله ی "مؤخره از اين اوستا"، به واقع پس از كتاب بدعت و بدايع نيما يوشيج، تكخال ديگری است كه، در آن سالهی اوليه ی پاگيری شعر نوی فارسی، اخوان ثالث در عرصه ی نظری و زيباشناختی به زمين مىزند.
كتاب "از اين اوستا" در روند مطالعه ی آثار اخوان ثالث، خود را به عنوان اوجی از سرايش و انديشيدن او مطرح مىسازد. چاپ اول كتاب به سال 1344 برمىگردد و در آن مؤلف، يعنی راوی قصههی ناكامی ما و انديشنده ی راه چارههی جمعىمان، 25 شعر را متقدم آن مقاله ی ياد شده مىآورد. اين كتابی است كه از يك منطق محاسبه شده بهره برده.
مؤلف، در همان شعر اول كه عنوانش "مقدمه" خوانده شده و غزلی بر پيشانی سرايش او است، آن من راوی را چنين معرفی مىكند كه: «من نوحهسری گل افسرده خويشم /... / من همسفر مركب پی كرده خويشم / من مرثيهگوی وطن مرده خويشم /... /.» كتاب اشعار ديگری از جمله شعرهی كتيبه، مرد و مركب و آن گاه پس از تندر را چون كيمياهی كميابی در گنجههی خود جی داده كه هر كدام به تنهايی بری سرافرازی سراينده ی در ايام پاگيری و تثبيت شعر نيمايی كافی مىنموده است.
از آن جا كه اين كتاب صاحب منطقی منسجم است، هر كدام از اين اشعار نه تنها بيانی از زيبايىشناسی او و شيوه ی نگرش ويژه به موضوع و مضمون را خاطرنشان مىسازند، بلكه اجزی مكمل آن نظريهپردازی و به نوعی تاريخنگاری ادبيات فارسی از سوی شاعر هستند. بخشی از اشارههی مستقيم يا ضمنی "مؤخره ی از اين اوستا" آشكار نمىشود، اگر در مقدمات (اشعار كتاب) دقيق نگرديم كه در مجموع يك فرامتن را تشكيل مىدهند.
اخوان ثالث، در "كتيبه" آن هستىشناسی خود را بيان مىكند كه ريشه در نگاه خيامی دارد و چالشی ميان عبثيتِ حاكم بر هستی با تلاش معنابخشی به باشندگی را به نمايش مىگذارد. او همچنين در كنار اين سير و سياحت در عوالم نگرشهی فلسفی، در شعری نظير "هستن" چالشی با مسايل محدود و خلاصهتر در عرصه ی اجتماعيات را پی مىگيرد. چنانچه با ادی احترام به مرتضی كيوان، شهيد جنبش انقلابی، فكر سازماندهی و تشكيلات حزبی را در راستی نقد "حقايق جهانشمول و ماندگارش"، مورد شك و ترديد قرار مىدهد.
اخوان ثالث البته سالها چوب اين شجاعت و جسارت نگرش انتقادی خود را خورد. زيرا رسانههی حزب مربوطه با اشاعه ی تعابير و برآوردهی دلبخواهی، به وی برچسبهی گمراهكننده مىزنند و با تسليمطلب و مأيوس خواندنش در سرايندگی و انديشگری، او را به حاشيه ی بىتوجهی عمومی تبعيد مىكنند.
در اين ميانه، نه تنها شواهد و گواهىهی تاريخی در نادرستی آن ايدئولوژىها، بلكه دستاوردهی همين "مؤخره از اين اوستا" نيز داری استدلال محكمی بری لزومِ روش انديشه انتقادی در اوضاع و احوال زمانه هستند. آن تنش درون ماندگار نگرش شاعر ما كه از يك سو، شعر زمستان را همچون بيانيه ی (مانيفست) شكست آرمانگرايی يك دوران مىسرايد و از سوی ديگر، خود را "ميم اميد" مىخواند كه عدل تخلص شاعرانهاش تأكيدی مصرانه بر اميدواری دارد، مسئله ی وجود التقاط را در كارساز انديشيدن او عيان مىدارد.
در اين رابطه بىهوده نيست كه زبان رايج و رسمی آن دههها را در نظر بگيريم كه كلمه ی التقاط را با باری منفی همراه مىكرد و آدم التقاطی را فردی سرگردان و بازيچه ی جهانبينىهی متعارض مىدانست. اخوان ثالث همچون هر انديشگر صاحبقدمی، نه تنها در برابر اين روزمرگی زبانی مىايستد و به مفهوم التقاط آن معنی درستِ گزينش را مىدهد كه به واقع تعريف فرهنگنامهايش چنين است، بلكه با استفاده از مفهوم التقاط در سطح تفكر همعصر ساير متفكران پيشتاز زمانه مىشود كه تازه چند دهه ی بعد انديشههايشان مطرح و تثبيت مىگردد. اخوان ثالث را به واقع بايستی يكی از پيشقراولان "خردمندی چند حوزه ی" خواند كه نام ديگرش عقلانيت ارتباطی و حقيقتگرايی مبتنی بر رفتار و كنشهی جمعی است.
سوی اين صاحبقدمی در عرصه ی انديشه، اخوان ثالث در تاريخنگاری تحولات ادبی زبان فارسی نيز يكی از پيشتازان است كه در تداوم متونی چون "ارزش احساسات" نيما يا "پيام كافكا"ی هدايت و خيلی پيشتر از آن كه متون و مطالب مهم ديگری چون "طلا در مس" براهنی منتشر شوند، به ظرايف و معيارهی جديد شناخت متن ادبی ارجاع مىدهد كه مخالفان به اصطلاح پيشرو و مدرن او هنوز به خواب هم نديدهاند. اخوان ثالث فقط موضوع تخطئه ی حزب سياسی نبوده تا با برچسبهايی از توجه نظرسنجی دور بماند، بخشی از جريانات باب روز در مدرنيسم ما زحمت مطالعه ی دقيق و انتقادی آثار اخوان ثالث را بر خود هموار نكردهاند و با محافظهكار خواندن او، خود را از يكی از زندهترين منابع پوئتيك و زيبايىشناسی شعر و انديشه ی متجدد فارسی محروم داشتهاند.
"مؤخره از اين اوستا"، نه تنها در تقابل با ايدئولوگهی حزبی، امثال طبرىها، نگاشته شده و با قطار كردن اسمهی دستكاری شده ی ماركس و انگلس و لنين و استالين و مائو، هاله ی نورانی مقدس آنان را بری مريدان كمی كدر كرده و انديشيدن را از انحصار مركز اردوگاه سوسياليسم بيرون كشيده، بلكه همچنين به چالشی برابر سنت اساتيد دانشگاهی ادب كلاسيك و جريان نئوكلاسيك مكتب سخن برخاسته و به مستدلسازی تحول نيمايی برآمده است.
منتها دستاوردهی اخوان ثالث در "مؤخره از اين اوستا" بدين حدود خلاصه نمىشود. او در شعر هستن، از پيمانه يا معيار رفتار آدمی مىپرسد و سپس آن را چون دستگاه ارجاعی تعيين مىكند. شرح و تفصيل اين معيار رفتاری البته در مؤخره خيلی بيشتر از شعر ياد شده مورد بحث و حلاجی قرار مىگيرد. اخوان ثالث در مؤخره بری رسيدن به منظور خود ساختاری را برپا مىدارد كه از همان سنگ بنی نخست دنبال تعريف معيار رفتار و چگونگی پيامدهايش در زمانه مىرود. او مطلب خود را با خطابيه و ادی احترام به پيشكسوتان شروع مىكند. اينان در ضمن منابع ارجاعی انديشه ی او نيز هستند. در اين راستا صفاتی را كه بری موصوفهی محترم خويش در نظر مىگيرد چيزی جز نيكی و زيبايی نيست. اين صفات مثلا به رفتار زرتشت اطلاق مىشود كه در دشمنی با اهريمن دروغ و بدی تمايز مىيابد.
با اين كه از منظر امروزی بدين شيوه نگرش كه به خير و شربينی موضوعها و پديدهها محدود است، مىتوان ايراد گرفت، اما اينها دليل رها كردن مطلب او نيست. اخوان ثالث در ادی احترام بعدی خود، سراغ مزدك و بودا و مانی و سرانجام گاندی را مىگيرد تا با اعلام منابع مقدس انديشيدن خود كه در ضمن كنار گذاشتن اديان سامی و پيامبران ابراهيمی است، روايت انديشيدن دستاوردهايش را حكايت كند. اين حكايت از مجری بازگويی قصههی از ياد رفته و تأملات راوی پيرامون گذشتهها و امور جاری مىگذرد. او در هر ايستگاهی از مكث و شروع بخش بعدی را با فعل انديشيدن همراه مىسازد. سپس انديشيدن خود را با يادآوری نام فرهيختگان گذشته كه بيشتر شاعرانند و شاخصترينشان خيام، سنت و تبار مىبخشد. با تكيه بر اين تبارشناسی انديشه و اعلام زبان فارسی همچون فضی انديشگی، سپس به چالش با دعوی متشاعران و سليقههی گذرا كه هر قيل و قال يا ادا و اطواری را شعر لقب مىدهند، برمىخيزد. بعد بری ارائه ی محك و معيار شعرشناسی، از خود شروع مىكند و برخی از سرودههی خود را نه شعر كه كار و قطعه مىخواند. عملكردی كه نه تنها تمايز شعر را از غيرِ خود معلوم مىدارد، بلكه همچنين با يك آيندهبينی شگرف ورود امكانات تازه ی را بری بيان شاعرانگی زمانه در نظر مىگيرد.
او سپس در پی رجزخوانی برابر به اصطلاح پيشتازان هنری كه نه سبك و سياقی را ثبت و نه معيار سنجشی را بری نظريه ادبی پديدار مىكنند، در تداوم انديشيدنها و پاراگرافهی تازه مطلب، با كنار گذاشتن روشهی سترون اساتيد ادب، با تكيه بر قصيدههی سخنوران و قياس ايشان با رباعىهی خيامی به تعيّن و تشخص من نظريهپردازِ متن مىپردازد. اين من، كه فرديتی از مجری نگرش انسانی، انتقادی و معنوی گذشته است، در نظر اخوان ثالث با پذيرش امر تضاد در درون آدمی مجموع مىشود و به دام نظريههی وحدتجويانه، همسانسار و تكبنی نمىافتد.
مقاله ی اخوان ثالث در اين مرحله به تعريف مبنی فرديت غير خصوصی شخص شاعر مىرسد، و در هر اشاره ی بخشی از شناخت خود از نظريههی ادبی زمانه، يعنی امر شكلگيری فرديت در متن و حضور تكاملگر مخاطب را عريان مىسازد. از يك سو مىآورد كه: «مسئله مخاطبان نيز در خور توجه است. اين نيز از نشانهها و دلايلی است كه بيننده ی متأمل را در سنجش و داوری و شناخت اهل سخن، نكته مىآموزد كه خطاب به انسان و انسانيت است...» (ص 114كتاب ياد شده) و از سوی ديگر، در تعريف من فعال در متن به درجهبندی اشكال مختلف بيانگری راوی مىرسد و آنها را من منزوی، من اجتماعی و من عالی بشری مىخواند. او از آن جا كه پايه را بر تعقل و تأمل نويسنده و راوی مىگذارد، در حاشيه ی هر اشاره و نكتهبينی به گفتاوردهايی نيز ارجاع مىدهد كه الزاما همه در سنت زبان فارسی نبوده و عناصر ادبی فرنگی را نيز در بر مىگيرد.
بخش بعدی "مؤخره از اين اوستا" به نقد رفتار همصنفان اخوان ثالث مربوط مىشود. او در اين رابطه نخست به سبك و سنگين كردن آن ارتباطهی قلابی و سترون بين صاحبان جرايد و شعرا مىپردازد كه از يك سو به منظور پر كردن صفحات نشريات است و از سوی ديگر، در سطح گپهی شفاهی مىماند و به عمق شناخت و عيار شعر معاصر نمىرسد. او بری نشان دادن راهكار جديد، مصاحبه ی را بازنويسی كرده و با دقت در خور، هر سؤالی را بهانه ی پرداختن ساختمان نظری خود مىسازد. او با اين كار در كنار كاربرد زبان صريح و مطنز كه به مقدسات مرسوم پرتو منتقدانه ی مىافكند، فرمولبندىهی نظريه ی خود را توضيح مىدهد و در اين راه، اصطلاحات قدما را به معنی جديدی مىرساند. از اين جمله آنچه او با مفهوم شعور نبوت و مسئله ی الهام در شعر مىكند، يك رفتار مدرن است. بخشی از امر معنا بخشيدن جديد به الفاظ قديمی از طريق كاربرد حكايت و شرح واقعه حاصل مىشود. او در آن قصه ی ماجری گردهمايی شاعران در شهرستان دورافتاده كه گويی از دنيا بىخبری و پرت افتادن از جريانات عمده و زنده ی شاعرانگی و نيز نقد بومىگرايی به اصطلاح خودكفا است، به واقع نه تنها پَته ی متشاعران را رو مىكند بلكه به مفهوم با شعر زندگی كردن معنی معاصر مىدهد. او در پسِ حكايت هر ماجرايی، دستاورد نظری آن را در زبانی رسا و مقاله ی تكرار مىنمايد. چنان چه مثلا مىآورد (در ص 144كتاب) «مقصود من از شعور نبوت هر گز يك امر ماوراءالطبيعه نيست. هر شاعر حقيقی به ميزان و اندازه ی رسوخش در تجارب عالی و متعالی زندگی و وجود، شعرش داری ارزش بيشتر يا كمتر است.» سپس حرف بسيار مهمی با چند اشاره ی ضمنی مختلف به حوزههی فكری و رفتاری ما مىزند كه: «در عالم اين معنی (يعنی سرايش شاعر حقيقی) هيچ كس "خاتمالنبيين" نيست.» آن گاه بری آن كه عدم وجود تعريف نهايی از شعر را بری مخاطب آشكار كند و جا بری پاسخهی آيندگان باز گذارد، هر تعريف جا افتاده ی سابق را با اما و اگری تعديل يا تدقيق مىكند. او بری آن كه امكان انعطاف در افكار عمومی از دست نرود و روی احتمالات آينده كه هميشه شناخت و نظريه را پيش بردهاند، دری بسته نگردد، از وقار و صلابت نظری خود مايه مىگذارد و حرف درخشانی مىزند (ص 149كتاب): «البته بايد يادآوری كنم كه سليقه و پسند من هيچگاه وضع و حال ثابتی ندارد.«
بر پايه ی اين نگرش زيبايىشناختی كه از كليه ی شناختهی فلسفی و اجتماعی به جان هنر نزديكتر است، او به متغير بودن سليقههی لذتخواهی ما گواهی و به انعطافپذيری در ساير مسايل رجوع مىدهد: «.. اگر مقصود قراردادها و سنتهی اجتماعی و اقتصادی يا به اصطلاح اخلاقی و مذهبی و امثال اينهاست، شايد به قول پيران پيشين بشود گفت به نظر من هيچ امری "ثابت و مقدس" نيست مگر آن كه بری زندگی روحی سودمند و لازم باشد، بری يك شرف طبيعی لازم باشد. مسلما بسياری و شايد تمام قيود و سنتهايی كه ما داريم و به تحميل بر جامعه ی ما جاری و حاكم است، غير لازم و عبث و نابهنجار است. وقتی جامعه آن چنان بيدار و هوشيار و متفكر شد كه سودمندی و لزوم حقيقی را دريافت و تشخيص كرد، آن وقت خواهد ديد و فهميد كه اغلب و شايد تمام اين قراردادها پوچ و احمقانه و دست و پا گير، يعنی مانع رشد طبيعی و انسانی است...» (ص 152كتاب(
او بلافاصله پس از اين نقد جامع الگوهی رفتاری - نظری ما، گرايش مثبت و سازنده ی خود را با ادی احترام به مزدك و زرتشت اعلام مىدارد. از ديدگاه او، با وجود چنين متفكران ازلی و پيشاپيشی، حاجتی به ديگران نيست. آن هم ديگرانی كه همچون اصحاب مقدس ايدئولوژىهی قدرتگرا در سطح جامعه مطرح شدهاند. اين نكتهها را بايد در ميان سطرهی "مؤخره از اين اوستا" خواند و اشارههی سربسته ی آن را دريافت. به ويژه آن كه اخوان ثالث اين فرايند نقد و سنجش را در دو جبهه ی متفاوت به پيش مىبرد. او از يك طرف، لزوم قائم به ذات شدن فاعل شناسا را از طريق انديشيدن و شناختن متفكران فراموش شده هويدا مىسازد. اين امر وجه فكری نقد را در بر مىگيرد. از طرف ديگر، با كنايه و استفاده از زبان به اصطلاح زرگری و خواندن دگرگونه و كميك اسامی ماركس و انگلس و...، كه چيزی جز قداستزدايی از به اصطلاح پيامبران ايدئولوژىهی سر برآورده در دوران تجدد نيست، امر وجه زبانی نقد را پيش مىبرد. انگار با رديف كردن نام رهبران تقدسيافته ی چپىهی آن زمان كه به صورت پنج تن آل عبی مدرن درآمدهاند، وی دريچه ی به نقد ايدئولوژی مخالفان و اپوزيسيون واقعا موجود زمانه ی خود مىگشايد.
اين جا ما به اوج شهامت او در نظريهپردازی و فلسفيدن دور از ارزشهی حاكم زمانه رسيدهايم كه با تلفيقی از آموزههی دو نظريهپرداز - زرتشت و مزدك - بی آن كه ربطی با جريانات مقلدان و پيروانشان بجويد در استقلال شعوری به امر التقاط و استفاده ی آن از سوی شاعر منجر گشته است. اين اوج چنان بلند است كه انگار نه تنها دوره ی از سقف نگاه همعصران و منتقدان بالا مانده بلكه همچنين تمام آن گرد و خاك بلند كردن انصار حزبالله و عناصری چون ميرشكاكها كه در پی نابودی سنت مدرن تفكر شاعران بودهاند، به گرد پايش هم نرسيده است. روشن است كه به تمسخر گرفتن "سومين برادر سوشيانت" ميرشكاكها در ستونهی روزنامه كيهان و سعی دست انداختن اخوان ثالثها از سوی جوانان مؤمن و كارمند حاكميت فقها بی اثر مانده و خواهد ماند.
اخوان ثالث بی آن كه تأثيری از كوتاهنظری همنسلان يا خصمی از جزمانديشان نسلهی آتی گرفته باشد، دست كم به پيامد آثار جرم اين دستههی اخير انديشيده است. انگار او به پيشبينىهی داهيانه ی مجهز بوده كه فرا روييدن بحران معنويت امروزی ما را از چندين دهه ی قبل مشاهده كرده است. گويا مىدانسته كه با به قدرت رسيدن مذهب، از دست رفتن مشروعيت تاريخی اين جريان همچون "پايگاه روحيات و معنويات" جامعه آغاز خواهد گشت و روشنفكر دلسوز اين مرز و بوم بايستی در فكر جبران كمبود معنويت باشد. اخوان ثالث دههها پيشتر از آن كه فيلسوفان رسمىاش، عناصری چون داريوش شايگان در شرح زندگی خود (كتاب "زير آسمانهی جهان") با تكرار حرف متكلمان مسيحی كه خواستار احيی معنويات در سده ی بيست و يكم بودهاند و بدون آن كه نامی از كارل رنر مبتكر چنين نظر و سخنی بياورد، از ضرورت وجود معنويت بگويد، بدين مسئله توجه كرده و راه و روش خود را اعلام داشته است. او در همين مطلب "مؤخره از اين اوستا" آورده است كه: «... نمىتوانم هردمبيل، ولنگار و بيراه باشم، بايد به امری مقدس و بزرگ... ايمان داشته باشم. اين ايمان به منزله ی جان من است.» تلاش برپايىی نظريه ی التقاطی از افكار زرتشت، مانی و مزدك و بودا... بخشی از اين حركت در ايجاد معنويت است كه در رابطهاش مىگويد: «من رهسپار وادىهی مقدس بودم» (ص .154) رفتار مدرن او در سطح انديشيدن حتا در يافتن همين امر مقدس نيز مشهود است كه نه به دنبال قبول يك امر كلی و ايمان آوردن و سپس اتمام قضيه، بل نقد و بررسی ايمانهی مرسوم و سعی در تفكيك كردن موضوعهی موجود ياعرضه شده بری اعتقاد داشتن است. او در اين باره خاطرنشان ساخته است: «چون حس و هوش و خِرَدم به من اجازه نمىدهند كه چه دينی و چه دنيوی به اين حماقتهی جاريه معتقد شوم و دروغها را باور كنم.«
اين جا به مرحله ی رسيدهايم كه منحنی رفتار او را بر محور مختصات ذهنيت اجتماعی بنگريم. رفتاری كه چيزی جز برگذشتن از فريفتاری ايدئولوژی و تلاش استقلال فاعل شناسا بری حضور در صحنه ی چالش اجتماعی و تعريف معنويت و شرافت انسانی در چارچوب عرف دنيوی نيست. او در اين فرايند همچون پيامبری كه مسئوليت هيچ امتی را به عهده نمىگيرد، نويد ظهور هيچ مُنجىی را اشاعه نمىدهد. او با نقد انتظار كشيدن مرسوم در ميان همزبانان و هموطنان، به آشتی دادن زرتشت و مزدك در دل و دنيی خويش برمىآيد و در اين پيكره نظری - معنوی، پيغامهايی از مانی و بودا را نيز جی مىدهد.
اين پيكره ی نظری - معنوی حاصل تلاش فردی است. همين مخاطب قرار دادن فرد، در قياس با الگوی قديمىی مخاطب قرار دادن جمع، ويژگی مدرن آن را مىسازد و الزام وجودىاش را اين گونه تشريح مىكند: «انسان امروز با شامه و بينش بشری و اجتماعی، بايد با حقايق زندگی آزاد و شرفمند امروز آشنا باشد. تفاهم و الفت ارواح، رفاه و آسايش همگان، عدل و ايثار و محبتهی بشری شرف كار و زحمتهی سودمند يا زيبی آدميان. اينهاست آن چه مقدس و شريف است. اينهاست آن چه ارزش به زندگی مىدهد، ارجمند و عزيز است.» (ص 155كتاب(.
او سپس اين "هفت شهر عشقجويی" انسان مدرن بری رسيدن به معنويت را چون الگوی رفتاری از ساير الگوهی رفتار متمايز مىسازد: «.. نه حدود و ديوارهايی كه عده ی سياستپيشه و بىعمق و آخوندهی درباری و روحانىنما بری مقاصد و اغراض آلوده و پست و پليد خود جمع و جور كردهاند... انسان آزادانديش، انسان واقعی امروز بالاتر از اين افقهی كوتاه و پست و حقير مىنگرد. امروز فقط انسان مطرح است و ارزش هستی و عمر و كار سودمند يا زيبايی او، كار شريف و سودمند بشری و حمايت محرومان جوامع بشری.» (همان جا(.
اين الگو كه امروزه برنامه ی جريان دگرانديشی است، بری اخوان ثالث آن روزگار، حاصل كار عنصری است كه نامی غير از زنديقی نمىگيرد. اخوان ثالث در مطلب مهم و درخشان خود تبار دگرانديشان امروزی را در سنت آزادانديشانی مىبيند كه در كنار سنت مذهبيون برباليدهاند و مدام موضوع سركوب و پيگرد تمامتخواهی مطلقانديشانه بودهاند. دگرانديشی يا زنديقی بودن كه اشاره ی به رفتار فكری اخوان ثالث هم هست، روحيه ی است كه بر فراز مؤخره از اين اوستا همواره در پرواز خواهد بود. چنانچه اين التقاطگرايی با وجين كردن جنبههی مثبت و پويی نظريات متفكران، سعی در يافتن راهكارهی فردی در عرصه ی اجتماع خواهد كرد.