تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 25 از 26 اولاول ... 15212223242526 آخرآخر
نمايش نتايج 241 به 250 از 256

نام تاپيک: حافظ

  1. #241
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    زلـــف بر بـاد مــده تا ندهــی بر بـادم
    ناز بنیــاد مکــن تا نکنــی بنیــادم

    مـی مخــور با همـه کس تا نخــورم خــون جــگر
    سر مکــش تا نکشــد سر به فلــک فریـــادم

    زلــف را حلــقه مکـن تا نکنــی دربنــدم
    طــره را تاب مــده تا ندهــی بر بــادم

    یارِ بیــگانه مشــو تا نبــری از خویشــم
    غم اغیــار مخــور تا نکنــی ناشــادم

    رخ برافــروز که فــارغ کنی از برگ گلــم
    قد برافــراز که از ســرو کنــی آزادم

    شمــع هر جمــع مشــو ور نه بســوزی ما را
    یـاد هر قـــوم مکــن تا نروی از یــادم

    شهــره شهــر مشــو تا ننهــم سر در کــوه
    شور شیریــن منمــا تا نکنی فرهــادم

    رحــم کن بر من مسکیــن و به فریــادم رس
    تا به خــاک در آصف نرســد فریــادم

    حافــظ از جــور تو حاشــا که بگردانــد روی
    مــن از آن روز که دربنــد تـــوام آزادم

  2. 7 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #242
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض


    گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت، رفت

    ور ز هندوی شمــا بر مــا جفــایی رفت، رفت

    برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت، سوخت

    جور شــاه کامــران گــر بـر گــدایی رفت، رفت

    در طریقت رنجــش خاطر نباشد مِی بیــار

    هر کُدورت را که بینی چون صفایی رفت، رفت

    عشقبــازی را تحمل باید ای دل! پای دار

    گر مــلالی بود بــود و گـر خــطایی رفت، رفت

    گر دلــی از غمــزهٔ دلــدار بــاری بُرد، بُرد

    ور میــان جــان و جانـان ماجرایـی رفت، رفت

    از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد؛ ولــی

    گـر میــان همنشینــان ناســزایی رفت، رفت

    عیب حافظ گو مکن واعظ، که رفت از خانقاه

    پای آزادی چه بنــدی؟ گر به جایی رفت، رفت


  4. 5 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #243
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض


    یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟
    دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟

    آب حیوان تیره گون گشت خضر فرخ پی کجاست؟
    خون چکید از شاخ گل ابر بهاران را چه شد؟

    کی نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
    حق شناسان را چه حال افتاد؟ یاران را چه شد؟

    لعلی از کان مرون برنیاد سال هاست
    تابش خورشید و سعی باد وباران را چه شد؟

    شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
    مهربانی کی سرآمد شهر یاران را چه شد؟

  6. 8 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #244
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    'S.u.b.w.a.y
    پست ها
    1,195

    پيش فرض




    خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشایِ تو بست _______ گشــادِ کارِ من انــدر کرشــمــه‌ هایِ تو بست

    مرا و سرو چــمن را به خاکِ راه نشاند _______ زمـــانه تا قصَــبِ نـرگــسِ قـــبایِ تو بـــست

    ز کار ما و دل، غنـچه صـد گـره بگــشود _______ نســیم گل چو دل اندر پی هــوای تو بست

    مرا به بنــدِ تو دوران چـــرخ راضــی کرد _______ ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست

    چو نافه بر دل مســکین من گـــره مفکن _______ که عـــهد با ســــرِ زلف گــره گشای تو بست

    تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال! _______ خطا نــــگر، که دل، امیــد در وفـــایِ تو بــست

    ز دست جور تو گفتم: «ز شهر خواهم رفت» ___ به خنده گفت که: «حافظ برو! که پای تو بست؟!»
    Last edited by mahpesar; 28-11-2013 at 18:48.

  8. 3 کاربر از mahpesar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #245
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    'S.u.b.w.a.y
    پست ها
    1,195

    پيش فرض





    خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

    به قصد جان من زار ناتوان انداخت


    نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود

    زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

    به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

    فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت


    شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن

    که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

    به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

    چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت


    بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد

    صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

    ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم

    سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت


    من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش

    هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

    کنون به آب می لعل خرقه می‌شویم

    نصیبه ازل از خود نمی‌توان انداخت


    مگر گشایش حافظ در این خرابی بود

    که بخشش ازلش در می مغان انداخت

    جهان به کام من اکنون شود که دور زمان

    مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
    Last edited by mahpesar; 28-11-2013 at 17:07.

  10. 3 کاربر از mahpesar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #246
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    'S.u.b.w.a.y
    پست ها
    1,195

    پيش فرض




    سـاقـی! به نور باده برافـروز جــام ما

    مطرب، بگو که کار جهان شد به کام ما



    ما در پیاله عکسِ رُخِ یار دیده‌ایم

    ای بی‌خبر ز لذت شُرب مُدام ما


    هرگز نمیرد آن که دلش زنده‌شد به عشق

    ثبت است بر جـریده‌ عـالـم دوام ما



    چندان بُوَد کرشمه و ناز سَهی قدان

    کآید به جلوه سرو صِنوبر خرام ما


    ای باد! اگر به گُلشن اَحباب بگذری

    زنـهار! عرضه‌ده بـر جـانـان پـیـام ما



    گو «نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری؟

    خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما»


    مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است

    زآن رو سـپرده‌اند به مسـتی زمـام ما



    ترسم که صَرفه‌ای نبرد روز باز خواست

    نان حلال شـیخ ز آب حـرام ما


    حافظ! ز دیده، دانه‌ی اشکی همی‌فشان

    باشد که مرغ وصـل کند قصد دام ما



    دریای اَخـضر فلک و کشـتی هلال

    هستند غرقِ نعمت حاجی قوام ما
    Last edited by mahpesar; 28-11-2013 at 18:53.

  12. 4 کاربر از mahpesar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #247
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    مـرا مـی ‌بینــی و هـــر دم زیــادت مـی‌ کنـی دردم
    تــو را مـی‌بینــم و میلــم زیـادت مـی‌شــود هــر دم

    به سـامـانــم نمـی‌پـرسـی نمـی‌دانــم چـه سـر داری

    بـه درمــانـــم نمـی‌کوشـی نمـی‌دانـــی مگـــر دردم

    نه راه است این که بگذاری مرا برخاک وبگریـزی

    گــذاری آر و بـازم پــرس تـا خـاک رهــت گــردم

    نـدارم دستـت از دامـن بجـز در خـاک و آن دم هـم

    کـه بـر خـاکـم روان گـردی بـه گــرد دامنـت گـردم

    فـرو رفـت از غـم عشقـت دمـم دم می‌ دهـی تا کـی

    دمــار از مــن بــرآوردی نمــی ‌گــویــی بــرآوردم

    شبـی دل را بـه تـاریکـی ز زلفـت بـاز مـی‌ جستــم

    رخت مـی‌دیــدم و جـامـی هـلالـی بـاز می‌خــوردم

    کشیــدم در بـرت نــاگـاه و شــد در تاب گیســویــت

    نهــادم بـر لبـت لــب را و جــان و دل فـــدا کــردم

    تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان مـی‌ده

    چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم

    " حافظ شیرازی "




  14. 2 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #248
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
    به هر درش که بخوانند بـی‌خـبر نرود


    طمـع در آن لب شيرين نکردنم اولی
    ولی چگونه مگس از پـی شکـر نـرود


    سواد ديده غمديده‌ام به اشک مشوی
    کـه نقش خال توام هرگز از نظر نرود


    ز من چو باد صبا بوی خود دريغ مدار
    چرا که بی سر زلف توام به سر نرود


    دلا مباش چنيـن هرزه گرد و هرجايی
    که هيچ کار ز پيشت بدين هنر نرود


    مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
    کـه آبـروی شــريـعـت بـديـن قـدر نـرود


    مـن گــدا هــوس ســروقــامـتــی دارم
    که دست در کمرش جز به سيم و زر نرود


    تـو کز مـکـارم اخلـاق عـالـمـی دگـری
    وفای عـهد من از خـاطرت بـه درنـرود


    سياه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بيـنم
    چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود


    به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفيد
    چو باشه در پی هر صيد مختصر نرود


    بـيـار بـاده و اول بـه دست حافـظ ده
    به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود


  16. 3 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #249
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2013
    محل سكونت
    ;)
    پست ها
    1,193

    12


    .



    معاشران گره از زلف یار باز کنید
    شبی خوش است، بدین قصه‌اش دراز کنید

    حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
    «و ان یکاد» بخوانید و در فراز کنید

    رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
    که «گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

    به جان دوست، که غم پرده بر شما ندرد
    گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

    میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
    چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید»

    هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
    بر او نمرده به فِتوای من نماز کنید

    وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
    حوالتش به لب یار دلنواز کنید








    پی نوشت : دانلود اهنگ
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] از سیامک عباسی
    شاعر : حافظ
    .


    Last edited by بانو . ./; 22-12-2013 at 17:45. دليل: ویرایش لینک

  18. 2 کاربر از بانو . ./ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #250
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض



    دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
    ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
    در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم کاین چنین رفته​ست در عهد ازل تقدیر ما
    عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
    روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
    با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
    تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

  20. 2 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •