آدم ها را بدون اینه به وجودشان نیاز داشته باشی ،
دوست بدار،
کاری که خدا با تو می کند...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آدم ها را بدون اینه به وجودشان نیاز داشته باشی ،
دوست بدار،
کاری که خدا با تو می کند...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دریا دریا آرامش
تو همانی که می اندیشی
جملات تاکیدی برای زندگی روزانه:
- خودم رو دوست دارم و می پذیرم.
- با جهان درحالت صلح و آشتی بسر میبرم.
-من در تماس با احساساتم هستم و آنها رو میپذیرم.
-دور من را انسانهای سرشار از عشق و با ملاحظه احاطه کرده اند.
-من دیگران را دوست دارم و به آنها اهمیت میدهم و همین باعث بوجود آمدن دوستیهای ماندنی خواهد شد.
-هر روز هر کاری را که از دستم بر میاید انجام میدهم تامحیطی سرشار از عشق برای خودم و اطرافیانم ایجادکنم.
-من به خود درونیم اعتماد دارم و معتقدم که مرا به راه درست هدایت میکند.
-بصیرت درونی من همواره روشن و متمرکز است.
یه پرستار استرالیایی بزرگترین حسرتهای آدمهای در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدمها مشترک بوده منتشرکرده.
اولین حسرت : کاش جراتاش رو داشتم اون جوری زندگی میکردم که میخواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن.
حسرت دوم : کاش این قدر سخت کار نمیکردم.
حسرت سوم : کاش شجاعتاش رو داشتم که احساساتام رو به صدای بلند بگم.
حسرت چهارم : کاش رابطههام رو با دوستای خوبم حفظ میکردم.
حسرت پنجم : کاش شادتر میبودم
طوری زندگی کنیم که پنج حسرت را نداشته باشیم...
یکی از صبحهای سرد دی ماه در سال1390 ، مردی در متروی تهران، ویولن می نواخت.
او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان میرفتند.
بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.
۴ دقیقه بعد: ویولنیست، نخستین پولش را دریافت کرد. یک زن پول را در ک
لاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.
۵ دقیقه بعد: مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.
۱۰ دقیقه بعد: پسربچه سهسالهای که در حالی که مادرش با عجله دستش را میکشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور میشد، به عقب نگاه میکرد و ویولنیست را میدید.
چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچهها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند.
۴۵ دقیقه بعد: نوازنده بیتوقف مینواخت.
تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند.
بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند.
ویولینست، در مجموع 14500 تومان کاسب شد.
یک ساعت بعد: مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد.
هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.
بله. هیچ کس این نوازنده را نمیشناخت و نمیدانست که او «سَیّد محمّد شریفی» است، یکی از بزرگترین موسیقیدانهای دنیا.
او یکی از بهترین و پیچیدهترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولناش که ۳۵ میلیون تومان میارزید، نواخته بود.
تنها دو روز قبل، سَیّد محمّد شریفی در برج میلاد کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودیاش به طور متوسط 100 هزار تومان بود.
این یک داستان واقعی است.
روزنامۀ همشهری در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که سَیّد محمّد شریفی به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد.
سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد میشوند: در طول زندگی خود چقدر زیبایی در اطرافمان بوده که از دیدن آنها غافل شده ایم و حال به جز خاطره ای بسیار کمرنگ چیزی از آن نداریم؟
به زیبایی هایی که مجبور به پرداخت هزینه برای آن ها نبوده ایم چقدر اهمیت داده ایم؟
در تشخیص زیبایی های اطرافمان چقدر استقلال نظر داریم؟
این داستان واقعی نیست!نوشته شده توسط hamid_diablo [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اصل داستان برای یه خارجی هست. این کاملا تحریف شده هست. روزنامه همشهری ؟
منم ی جا خونده بودم که نیویورک تایمز این تحقیق و انجام داده
هـــمــــه ی هستی در درون شماست !
وقتی تعطیلات را آغاز می كنید, در برابر آینه بایستید و به خود بگویید:
(( كسی حق ندارد این روزهای خوش را بر من حرام كند; حتی جنابعالی ))
انگشت کوچک : برای بهترین دوستم و قولی که بهش دادم ...
انگشت حلقه : برای یه شخص خیلی خیلی خاص ...
انگشت میانی : برای اونایی که پشتم حرف میزنن و حسابی اضافه کارن...
انگشت اشاره : برای انتخاب بهترین دوستام ...
انگشت شصت : برای زندگی ، تا بهش بگم هیچوقت کم نمیارم ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)