تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 2 اولاول 12
نمايش نتايج 11 به 12 از 12

نام تاپيک: بيدل دهلوی

  1. #11
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    ابوالمعانی در چهار عنصر خود آورده است:

    " ساز حقیقت از دست مجاز پرستان بی اصول ، كمینگاه صد محشر فریاد است و حسن معنی از نگاه لفظ آشنایان بی ادراك، غبارآلود یكعالم بیداد.

    جناب آیت الله سید علی خامنه ای، در دیدار با شاعران سازمان تبلیغاتی اسلامی مورخ 31 . 01 . 1969 میفرمایند:

    شعر باید گویاى مراد شاعر باشد

    شما باید روشن كنید كه چه مى‏خواهید بگویید. الان مثنویهاى دشوارى مثل "گلشن راز" داریم كه ملاحظه مى‏كنید، چه‏قدر براى آن شرح نوشته‏اند. كسى مثل لاهیجى - كه فیلسوف است - نشسته براى "گلشن راز" شرح نوشته است. اگر كسى مطلبى را بلد باشد، شعر را كه نگاه كرد، بالاخره خواهد فهمید كه این شعر، گویاى آن مطلب است . طورى نباشد كه شعر، گویاى مراد شاعر نباشد. یعنى اگر ذهن من گنجایش دارد كه آن مطلب را بفهمد، باید از گفته‏ى شما آن را بفهمم. اگر گفته‏ى شما آن را نرساند، این خروج از قواعد است .

    ما یك وقت با آقاى معلم راجع به این بیت "بیدل "

    حیرت دمیده‏ام گل داغــــــم بهانه ‏یى است‏

    طاووس جلوه‏زار تو آیینه‏ى خانه ‏یى است‏

    صحبت مى‏كردیم. قرار شد كه ایشان شرح خود را بنویسند و براى ما بفرستند؛ ولى بالاخره به وعده‏شان هم وفا نكردند! این بیت یقیناً در دیوان "بیدل " معنا دارد؛ كمااین‏كه معلوم شد كه در شعر آقاى عزیزى، حیرت و آیینه و امثال آن هم با دیوان "بیدل" مرتبط است. اینها واژه‏هایى است كه "بیدل" به كار مى‏برد؛ لیكن الان در دنیاى زبان فارسى، غیر از برادران افغانى - كه در افغانستان، به "بیدل " ارادت صوفیگرانه دارند و من نمى‏دانم كه همانها هم چه‏قدر مى‏فهمند - در هیچ جاى دیگرى از جهان زبان فارسى، شعر "بیدل" رواج ندارد. اگرچه بالاخره عده‏یى به این اشعار نگاه مى‏كنند؛ مثلاً برادر شاعرى مى‏خواند و در آن غرق مى‏شود و چیزى مى‏فهمد؛ اما این‏كه ملاك شعر قابل فهم نیست .

    دوستان: به چند نکتهء قابل ملاحظه ای برمیخوریم:

    جناب خامنه ای متاثر است که چرا شاعران دور و پیش شان از تحلیل و تفسیر این بیت بیدل عاجز مانده و اظهار میکنند که این بیت حتما در دیوان بیدل معنی دارد که استفاده شده است. وقتی خامنه ای مطمین میشود که ملت خودش را بر زبان بیدل وقوف نیست، فراتر رفته مردم افغانستان را هم از این نعمت محروم میسازند و میگویند که: ارادت برادران افغانی هم تنها از دید صوفیگرانه بوده و این که آنها چقدر زبان بیدل را میفهمند، شک می آورد. در حالیکه از هر تبعهء افغانستان اگر سئوال کنید، برای تان معنی " آیینه خانه " را توضیح میدهد. پس به این نتیجه میرسیم که رهبر معظم ملت هم از اینکه زبان بیدل زبان مردم افغانستان است، بیخبر بوده.

    جناب كاظم كاظمی، یكتن از شاعران و پژوهشگران خوب ما استند، اما در مورد بیدل مانند جناب کدکنی بی لطفی نموده چنین اظهار نظر كرده اند:

    " شعر بیدل با همة محسناتش خالی از ضعف نیست‌. البته بعضیها در برشمردن ضعفهای او راه افراط و تعصب پیموده‌اند كه ما با آنها همداستان نیستیم ‌ولی باور داریم كه پیچیدگی مفرط، تكرار مضامین‌، تصویرهای دور از ذهن و ناخوشایند، افت و خیزهای بیانی و... گاه و بیگاه خود را در شعر این شاعر نشان‌ می‌دهند و ما نباید از آن ‌شیفتگان ‌چشم ‌و گوش‌ بسته‌ باشیم‌ كه وجود همین مایه از كاستی را هم نپذیریم‌."

    اما جناب كاظمی از این تصاویر ناخوشایند و ضعف ها در كلام بیدل نام نبرده اند و مثال نیاورده اند تا ما چشم و گوش بسته ها هم متوجه میشدیم و با ایشان هم دست و هم فكر.

    جناب کاظمی هم گاهگاهی با ابوالمعانی بیدل دست و پنجه نرم میکنند و زحمات شان در این راستا که اجزای کلام بیدل را برای نوآموزان ادب تجزیه و تحلیل میکنند، غنیمت روزگار است، و در بسا موارد نوشته های ارزشمند را به دوستداران شعر و ادب پیشکش مینمایند. ولی از گفتهء بالای شان چنین برمی آید که اظهار نظر و قضاوت ها در ایران بالای این شاعر خوب ما اثرگذاشته و این عزیز را در شناسایی دقیق در مورد بیدل دلسرد نموده است. از این است که جناب کاظمی با همهء توانایی و پشت کارش درعرصهء شعر و ادب، تنها از دید فنون ادبی و صورت مجاز کلام به بیدل میپردازد و در تجزیهء کلام بیدل به روایت های از ایشان بر میخوریم که شباهت زیاد به جناب کدکنی داشته معنی و هدف کلام بیدل را نمیتوان متوجه شد.

    بطور مثال:

    تلاش مقصدت برد از نظـــــر ســـــامان جمعیت‌

    به كشتی چون عنان دادی، رم آهوست ساحلها


    جناب کاظمی این بیت را چنین تفسیر نموده اند:

    " یكی از مشكلاتی كه در خوانش شعر بیدل بسیار بدان گرفتار می‌آییم‌، منحرف ‌شدن از مسیر معنی شعر، به وسیلة تصویرهای كنایی است‌. بیدل بسیار وقتها عبارتی در كار می‌آورد كه خود هیچ ربط تصویری با بقیة شعر ندارد فقط معنای كنایی آن منظور است‌. "رَم آهو" در اینجا چنین حالتی دارد و فقط كنایه‌ای است از فرار كردن‌. بیدل می‌گوید وقتی به كشتی عنان دادی، دیگر ساحل از دستت می‌گریزد و باید فراموشش كنی. این رم آهو را جایگزین گریز می‌سازد و بس‌. بعضی از شارحان بیدل‌، در چنین موقعیتهایی می‌كوشند به زور و زحمت‌، بین این آهو و بقیة بیت رابطه برقرار كنند و گاه به تناقض بر می‌خورند."

    " بیدل می‌گوید وقتی به كشتی عنان دادی، دیگر ساحل از دستت می‌گریزد و باید فراموشش كنی‌" یعنی چه ؟؟؟ . من بدین گمانم:

    بیدل در این بیت به انسانی که عاشق است و در طلب معرفت برآمده است، تلاش مقصدش از برای رسیدن به محبوبش است و شاید حالت تجربه شدهء خود شاعر است که از عافیت بریده است، اشاره میکند:

    من در پی تلاش تو شدم و قصد ترا کردم، محبوب من، در پی تلاش تو از عقل بُریدم، از هرچه که سامان و اسباب خاطر جمعی مرا فراهم میساخت، هر آنچیزی که برای من سبب آرامش میشد، دست شستم و دانستم که با خاطر جمع و آرامش هرگز ترا و وصال ترا بدست آورده نمی توانم. من عنان خود را به کشتی عشق دادم. عاشق را با راحت چه کار است. وقتی من اختیار و عنان خود را به عشق سپرده ام، رم آهوست ساحلها.

    تلاش مقصد، با سامان جمیعت و به کشتی عنان دادن با رم آهو تصاویری استند که معانی بالا را اراوئه میکنند. .

    مثال دوم: از جناب کاظمی

    نفس تا می‌كشم‌، قانون حالم می‌خورد بر هم‌

    چو ســـاز خامُشی با هیچ آهنگی نمی سازم‌


    " در این بیت هم مجموعه‌ ای از هنرمندیها نهفته‌است‌. قانون در این بیت به معنی قاعده است‌، ولی در معنای نام یك وسیلة موسیقی، با آهنگ تناسب یافته است‌. "ساز خامشی‌" تركیبی است متناقض‌نما. فعل نمی‌سازم‌، در عین حال كه به معنی "سازگاری ندارم‌" است‌، كلمه "ساز" را در خود نهفته دارد كه با "ساز خامشی‌" تناسب لفظی می‌یابد."

    من بدین گمانم:

    در این بیت یک مسئله بسیار مهم جلوه میکند که با موسیقی و ساز سر و کار دارد. آنهاییکه در موسیقی وارد هستند، میدانند که قبل از ساز زدن،آلات موسیقی باید با هم کوک و سُر شوند، تا اینکار صورت نگیرد نغماتیکه از اثر نوختن بدست می آید سُر نبوده ، بلکه گوش سُر شناس را اذیت میکند. بیدل از آن ساز های با سُر است که وقتی آواز خود را میکشد با ساز های بی سُر جور نمی آید. اینجاست که میگوید ، بجای اینکه با ساز های بی سُر هم آهنگ شوم، بهتر است که ساز خاموشی را اختیار کنم. در جهان ساز های بی سُر و نا همآهنگ بسیار است، اگر آهنگ با قانون و سُر را با آنهاییکه سُر ندارند یکجا بسازیم ، از شنیدن آن حال انسان سُر شناس برهم میخورد.

    بعبارت دیگر بیدل میگوید: وقتی دهن باز میکنم و حرفم را میگویم، کجاست گوش محرمی که مرا بداند و این ناممکن است که حرفی زده شود و دیگران به آن موافقت کنند و بمعراج سخن آگاهی حاصل کنند. وای بحال آنهاییکه مهارت ندارند ساز را کوک و سُر نمایند. بلی، وقتی گوش ها به ساز بی سُر عادت کرده باشند، سُر در نزد آنها بی سُر مینماید.

    مثال سوم از جناب کاظمی:

    یاد آن فرصت كه عیش رایگانی داشتیم

    سجده‌ای چون آسمان بر آستانی داشتیم

    این بیت را از آن روی ذكر كردم كه در غزلیات بیدل چاپ كابل، نادرست ضبط شده است(سجده‌ای چون آستان بر آستانی داشتیم) و این نادرستی به كتاب شاعر آینه‌ها و غزلیات بیدل چاپ عباسی ـ بهداروند هم رسوخ كرده است. من شكل درست را در یكی از آهنگهای زیبای استاد محمدحسین سرآهنگ شنیده‌ام و این را قابل ذکر دانستم چون در معنی بیت بسیار اثر دارد.

    در این مورد جناب کاظمی معتقد است که " آسمان بر آستانی داشتیم " درست مینماید و یادآور هم شده اند که به معنی بیت بسیار اثر دارد، اما با تاسف که از آن معانی حرف نزده اند....

    و من به این نظرم که " آستان بر آستان " هم درست است و هم به معنی کمک میکند:

    بیدل از حالتی حرف میزند که برای عارف و عاشق دست داده است و آن حالت تجربهء عشق است و آن هم عیش رایگان. وقتی این عیش رایگان که حالت اتصال عارف است، دست بدهد، شخص عارف هرلحظه آستان بر آستان در سجده میباشد، یعنی پی هم در سجده میباشد و این حالت را حضرت حافظ هم به شیوهء بسیار زیبا بیان نموده و گفته است " خوشا آنان که دایم در نماز اند " و این همان حالت سجدهء آستان بر آستان است. عاشق در حالت اتصال با معشوق همیشه و مدام، یعنی آستان بر آستان در سجده است. .

    و با این مثال آخر اکتفا میکنیم:

    از جناب کاظمی

    ز بس كه نسخة تحقیق ما پریشانی است‌
    نظر به كاشغر و دل به خــوست می‌باشد


    در شعر بیدل‌، نشان بسیاری از اعلام (چه نام افراد و چه نام جایها و دیگر اعلام‌) نمی‌توان یافت‌، مگر آنها كه به نمادهایی شاعرانه بدل شده‌اند مثل مجنون و فرهاد و... و این‌، از ویژگیهای شعر مكتب هندی است و دلایلی هم دارد. این بیت‌، یكی از اندك مواردی است كه بیدل از یكی دو شهر نام می‌برد و جالب این كه این "خوست‌"، شهری مشهور هم نیست كه حكم نمادی شاعرانه داشته‌ باشد، بلكه شهری است نبستاً كوچك در جنوب شرق افغانستان كنونی و هم‌اكنون نیز به همین نام مشهور است‌.
    مسلماً آنچه بیدل را بدین كار غیرمتعارف ـ در شعر او ـ كشانده است‌، خوش‌نشستن‌ِ "خوست‌" در قافیه است‌.

    در این بیت جناب کاظمی کاملا به اشتباه رفته اند

    من بدین گمانم که:

    نظر به گفتهء موحققین و تاریخ نویسان دلایلی وجود دارد که بیدل را از خوست بدخشان که فعلا مربوط قطغن است، میدانند. و این بیت صد در صد ثابت میسازد که بیدل به وطن اصلی خود توجه داشته و از آن یاد نموده است. بیدل از این جا ها به مراتب دیدن نموده به خواص مردم این مرزو بوم و هم در کابل بلد بوده، از طریق کلام بیدل و با خوانش از زبان گفتاری بیدل بوضاحت درمیابیم که بیدل حتی اصطلاحات بسیار ناب مردم را بیشتر از اهالی آن میفهمید و آگاهانه در جای مناسب آن استفاده میکرد. کاشغر هم جایی در بدخشان است که بیدل از این جا ها واقف بوده. گویند بیدل به کاشغر و خوست که از این بیت برمی آید، توجه خاص داشته و بخصوص وقتی میگوید " دل به خوست " میباشد و با این بیت دلبندی خود را آشکار میسازد، واضح است که بیدل از بدخشان و از افغانستان بوده است. دلایل دیگر هم از لابلای کلام بیدل وجود دارد که ما را به این اصل نزدیک میسازد تا بگوییم: بیدل از بدخشان و افغانستان است.

    در یکی از کتاب های قلمی در بخار دیده شده که بیدل خود نوشته " جای من جای است که آبش لاجورد سیما و به کنار لعل جاری است" همه میدانند که لعل و لاجورد مخصوص بدخشان بوده آب لاجورد سیما گوپو و آمو در بدخشان جاری است. همچنان از همین خوست بدخشان بسیاری از اشخاص شاعر و عالم و منصبدار عسکری به دربار شاهان مغل هند شتافته در آنجا به رتبت و عزت رسیده اند، از آنجمله میتوان اسلام خان والا نایب سالار دربار شاه جهان را نامبرد که مانند پدر بیدل سپاهی پیشه بود. گویند پدر بیدل بعد از اینکه همدیارانش در هند به عزت رسیدند، عازم هند شد. در ایران دلیلی برای نسبت دادن بیدل به ایران نیافتند و از درک زبان بیدل عاجز مانده از تنگ نظری، بیدل را " مولانا عبدالقادر بیدل دهلوی " خواندند، تا مردم افغانستان ادعای افغانستانی بودنش را نکنند. در حالیکه اسم بیدل " مرزا محمد عبدالقادر بیدل" است ، بیدل نه مولانا بوده و نه دهلوی. همچنان حضرت مولانا جلال الدین بلخی که زادگاه آن بلخ بوده و جد اندر جد از افغانستان است، بیجهت آنرا ایرانی میخوانند. در ایران تا هنوز مردم به زبان گفتاری و اصطلاحات مولانا آشنایی کامل پیدا نکرده اند، فقط چند نفر محدود که آنهم در اثر تحقیق و پژوهش و ناگفته نباید گذاشت همکاری صاحب قلمان افغانستان، کار هایی در این زمینه انجام داده بقیه ملت از آن بیخبراند. چون زمامداران ما از قرن ها به اینطرف در اثر بی توجهی از ارزش ها و میراث های فرهنگی ما و حریم مقدس آن حراست نکردند، از این سستی و بی اعتنایی شان دیگران استفاده نموده، تمام مشاهیر بزرگ ما را با نام های تاریخی شهرهای ما از آن خود کردند. من این را وظیفهء فرهنگیان و قلم بدستان افغانستان میدانم که در این مورد قلم بزنند و هویت فرهنگی ملت خود را مشخص بسازند، نه وظیفهء دولت افغانستان. نمونه های از بی انصافی در برابر بیدل را از جناب شفیعی کدکنی که موخذی برای ایرانیان و محققین ما حتی شده، در بالا خواندیم. در اینجا به همین مقدار بسنده میسازم، چون در کتاب ایکه زیر چاپ است به طور مشرح و به تفصیل در این مورد پرداتخه شده است. این هم چند بیتی از بیدل که از سرزمین خود بدخشان به نیکویی یاد کرده است:

    اگر خورشید در صد سال یک لعل آورد بیرون .. بدخشان ها به یکدم بشکفاند جوهر تیغش

    متانت کان الــــــماس از قوی بنیادی هــمـــت .. دلیری ها جگر ســــــامانی کوه بدخشانش

    جان کند عقیق از هـــــوس لعــــــــل تو لیکن .. دور است بدخشــــان ز تلاش یمنی هــــــا

    نمونه های از صور خیال و تشبیهات در شعر بیدل:

    دل چو خون گردد بهار تازه رویی صید توست .. مــــوج صهبا دام پرواز است مــــرغ رنگ را

    وقتی كه قلب پر از خون باشد و جریان خون منظم در گردش ، رخسار انسان تازه و با طراوت و سرخروی جلوه میكند، بهار چهرهء تازه رو میباشد. موج صهبا، یعنی طپش قلب كه خون را پمپ میكند، باعث رنگینی چهره ها میشود. مراد از این بیت این است كه: وقتی عشق به انسان دست بدهد، آینده اش با شراب عشق تازه رویی و كیفیت به بار می آورد و با پر و بال عشق امكان پرواز به عالم روحانی میسر میشود. به این تصاویر زیبا و تشبیهات ناب مثل : " دل خون شده، موج صهبا، بهار تازه رویی و مرغ رنگ " توجه کنید.

    نغمه رنگ افتاده نقش بی نشان تأثیر ما .. مطربی کو کز سر ناخن کشد تصویر ما

    فرو رفتن در عالم حیرت را بیدل بیان میكند، میگوید، چنان در این عالم حیرت فرو رفته ام، مثل رنگ نغمه، یعنی مثل اینكه برای نغمه رنگ قایل شد. در حالیكه نغمه رنگ ندارد و چنان بی نشان گشته ام ، مانند نقش بی نشان، یعنی از بی نشان انسان چه نشان میتوان داد. مطربی پیدا نخواهد شد كه نقش بی نشان ما را به تصویر بكشد. تار با ناخن نواخته میشود اما تصویر و رنگ ایجاد نمیكند. وقتی نغمه رنگ ندارد پس مطربی كو كه رنگ نغمهء ما را به تصویر بكشد. مراد بیدل این است كه حالت بی نشانی ما را در عالم تحیر كه میتواند درك بكند؟ همانطور كه رنگ نغمه را مطرب نمیتواند با ناخن خود به تصویر بكشد، به همان اندازه درك این حالت ما هم مشكل مینماید. به این ترکیبات زیبا که تصاویر جالب را به نمایش گذاشته اند، توجه کنید: " نغمه رنگ، در عالم حیرت فرو رفتن، نقش بی نشان، از سر ناخن تصویر کشیدن "

    خاک برسرکرده عشق و پای درگل مانده حسن .. گربهاراین رنگ دارد، حیف قمری، وای سرو

    سرشت آدمی از گل است و با جام معرفت و روح خدایی و عشق به كمال میرسد، وقتی كه عشق خاك بر سر شود، زمانی كه انسان با عشق سروكار نداشته باشد، پس حسن ظاهرش تنها منحصر به گل میشود. بهار فصل شادابی و تراوش است، در بهار قمری بالای سرو نشسته نغمه سرایی میكند. بیدل میگوید: انسانی كه بدون عشق زندگی میكند، بهار آن چگونه خواهد بود، وای به حال قمری و سرو آن. بیدل از " عشق، بهار، خاک بر سر کردن، رنگ داشتن، در گل ماندن ، قمری و سرو" تصاویر بسیار جالب درست نموده است.

    این بیت شباهت به بیت مولانا دارد كه گفته است:

    وجود آدمی از عشق میرســد به كمال .. گر این كمال نداری كمال نقصان است

    مزاج عاشق و آسودگی بدان مــاند ... که شعله رنگ هواهای معتدل گیرد

    مزاج عاشق مانند شعله است، یعنی عاشق شعله صفت است، گرمی و حرارت دارد و آتشین طبع میباشد. شعله سوزان است و شعلهء معتدل وجود ندارد. آسودگی كار عاشق نیست. حالت عاشق به شعلهء تابنده میماند. منظور بیدل این است كه، عشق آسودگی نمیخواهد، یعنی وقتی عنان را به عشق سپردی از آسودگی دست بشور چون بعد از آن با آتش و شعله سرو كار داری و شعله معتدل نیست. " مزاج عاشق، شعله رنگ، آسودگی، هوای معتدل از تصاویر زیبای این بیت میباشند"

    کیست یارب تا مرا ازخود فروشی واخرد ... دستگاه انفعال هــــــــردکانم کــــــرده اند

    در این بیت بیدل، خود فروشی، خود صفتی و خود ستایی را تقبیح میكند. خود فروشی و خود ستایی متاعی است كه در هر دوكان جا بگیرد، سبب انفعال و شرمندگی همان دوكان میشود و بیدل از این حالت و صفت سخت دوری میجوید.

    کلمات " خود فروشی ، دستگاه انفعال، واخریدن، دکان " تصاویر جالب استند که هدف بیدل را بنمایش میگذارند.

    فسردگیهای ســـــــــاز امکان ترانه ام را عنان نگیرد

    حدیث طوفان نوای عشقم خموشی از من زبان نگیرد

    بیدل میگوید: فسردگیهای که ساز امکان آن در عالم کثرت میسر میشود، عنان مردمان را میگیرد و بالای آنها غلبه میکند. این فسردگیها انسان را میخکوب میکند و رهایی از این عالم کثرت بسوی معشوق ابدی محال است. خوشی های لحظه ای و آنی، فسردگیها در قبال خود دارند که اکثرا باعث ایجاد تکالیف روانی و روحی شده بسیار رقت ببار می آورند. بیدل به این عقیده است که انسان باید عشقی و لذتی بی پهنا داشته باشد و این را فقط بواسطهء عشق ممکن می یابد، چون عشق طوفان است، یعنی حدیث عشق طوفان زا است. وقتی طوفان میشود، درخت ها را از بیخ و بن میکند و دریا را بخروش می آورد. وقتی عشق بسراغ کسی بیاید، فسردگیهای ساز امکان جلو آنرا گرفته نمی تواند و همین است که بیدل میگوید: عنان ترانه های عشق مرا فسردگیهای ساز امکان گرفته نمیتواند و چون من حدیث طوفان نوای عشق استم، خموشی زبان مرا از من نمیتواند بگیرد و مرا خموش سازد. در این بیت تصاویر خلق شده با تشبیهات " فسردگیهای ساز امکان، حدیث طوفان نوای عشق، ترانه ، خموشی " بسیار زیبا و بجا آمده .

    بیدل اقتضای جسد می کشد به حرص وحسد .. خواب امنی داری اگــــر پیرهن خسک نشود

    انسان دارای نفس است و صفات حرص و حسد مقتضی جسم انسان است كه این دو صفات به خسك تشبیه شده. بیدل میگوید: وقتی انسان خواب امن پیدا میكند كه در لباسش خسك نباشد.یعنی هر وقت ما این دو صفات رذیله و نقیصه را از خود دور ساختیم، راحت میخوابیم و راحت زندگی میكنیم. " اقتضای جسد، خواب امن ، حرص و حسد، خسک " تصاویر جالب و تشبیهات بجا را در این بیت میتوان مشاهده نمود.

    بس که بیقدری دلیل دستگاه عالـــــــم است .. چون پرطاووس یکعالم نگین بی خاتم است

    در اینجا بیدل از دست جهان مینالد و شكوه میكند، او میگوید: در این جهان، انسان های دانسته و فهمیده بی قدر استند و آنها را به نگینه های پر طاووس مثال میدهد كه خاتم ندارند. خاتم خود انگشتر را میگویند كه بالای آن نگین می چسپانند. نگین وقتی بالای انگشتر چسپانده شود چون جایش همانجا است، زیبا جلوه میكند و هدف بیدل این است كه انسان های فهمیده در اجتماع جای مناسب را ندارند و قدر نمیشوند و خریدار ندارند. در این بیت " بیقدری ، بی خاتم، دلیل دستگاه عالم، پر طاووس با یکعالم نگین " تصاویر جالب را با تشبیهات بسیار شیوا به نمایش گذاشته.

    فعلا همین جا بسنده ساخته با این بیت از بیدل خدا حافظی میکنم

    به معــــنی گـر شریک معنی ات پیدا نشد بیدل

    جهان گشتم به صورت نیز نتوان یافت مانندت


  2. #12
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگی

    زحمت دل کجا بری؟ آبله پاست زندگی

    دل به زبان نمیرسد،لب به فغان نمیر سد

    کس به نشان نمیر سد تیر خطاست زندگی

    یکدو نفس خیال باز رشتهء شوق کن دراز

    تا ابد از ازل بتاز ! ملک خداست زندگی

    خواه نوای راحتیم ، خواه تنین کلفتیم

    هر چه بود غنیمتیم سوت و صداست زندگی

    شور جنون ما و من جوش فسون وهم و زنّ

    وقف بهار زندگیست لیک کجاست زندگی

    بیدل از این سراب وهم جام فریب خورده ای

    تا به عدم نمیرسی دور نماست زندگی

صفحه 2 از 2 اولاول 12

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •