تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 6 اولاول 123456 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 55

نام تاپيک: پابلونرودا

  1. #11
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض طفلکی ها



    چه چیزی لازم است تا در این سیاره
    بتوان در آرامش با یکدیگر عشق بازی کرد؟
    هر کسی زیر ملافه هایت را میگردد
    هر کسی در عشق تو دخالت می کند
    چیزهای وحشتناکی می گویند
    در باره ی مرد و زنی که
    بعد از آن همه با هم گردیدن
    همه جور عذاب وجدان
    به کاری شگفت دست می زنند
    با هم در تختی دراز می کشند


    از خودم می پرسم
    آیا قورباغه ها هم چنین مخفی کارند
    یا هر گاه که بخواهند عطسه می زنند
    آیا در گوش یکدیگر
    در مرداب
    از قورباغه های حرامزاده می گویند
    و یا از شادی زندگی دوزیستی شان

    از خودم می پرسم
    آیا پرندگان
    پرندگان دشمن را
    انگشت نما می کنند؟

    آیا گاو های نر
    پیش از آنکه در دیدرس همه
    با ماده گاوی بیرون روند
    با گوساله هاشان می نشینند و غیبت می کنند؟

    جاده ها هم چشم دارند
    پارک ها پلیس
    هتل ها، میهمانانشان را برانداز می کنند
    پنجره ها نام ها را نام می برند
    توپ و جوخه ی سربازان در کارند
    با مأموریتی برای پایان دادن به عشق
    گوشها و آرواره ها همه در کارند
    تا آنکه مرد و معشوقش
    ناگزیر بر روی دوچرخه ای
    شتابزده
    به لحظه ی اوج جاری شوند.

  2. #12
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض تابوت پابلو نرودا

    تابوت پابلو نرودا

    مهناز بدیهییان

    این نوشته از روی یک نوار که توسط کارلوس اورنیز از مراسم عزاداری پابلو نرودا ضبط شده تهیه گردیده. متن را ریکاردو گری بی نوشته است.
    مراسم عزاداری از خانه ی شاعر آغاز می شود.جایی که جسدش در حضور همسر و خواهرانش قرار گرفته.مراسم در میان اطاقی پراز گل و لای و آب که زمانی کتابخانه شاعر بوده انجام می شود.کتابها.نوشته هاو مدارک همراه با وسایل خانه در آب غرق اند زیرا روز قبل جریان آب توسط ارتش شیلی به خانه ی شاعر باز شده که پس از شکستن آنچه شکستنی بوده با دسته ی تفنگشان خانه را در حال غرق شدن رها کرده اند.
    تابوت توسط دوستان نرودا از اطاق خارج شد.چند تایی انگشت شمار همراه همسر و خواهران نرودا به اتفاق سفیر مکزیک مارتینز کوربالا تابوت را دنبال می کردند.
    شخصی پرسید کی مرده؟ به او می گویند "پابلو نرودا".و او می گوید کی؟ بله آقا درست شنیدید"پابلو نرودا"......چیزی طول نمی کشد که دهان به دهان این خبر می پیچد و نام نرودا سبب باز شدن درها و پنجره هاو نیمه بسته شدن در مغازه ها می شود.خبر سپس از طریق نفس های جاری در خطوط تلفن در سطح شهر منتشر می شود.اتوبوس ها متوقف می شوند ومردم دسته دسته از آنها پیاده می شوند. مردم در خیابان های دور در حال دویدن هستند.مردمی که هم اکنون در نزدیکی تابوت هستند همه می گریند و هنوز امید دارند که خبر دروغ باشد.نام نرودا مثل معجزه ای از خشونت بصورت صد ها زن و بچه و مرد سرازیر می شود.مردمی که تقریبا همه فقیرند.همه ی مردم کپر نشین سانتیا گو تبدیل به پابلو نرودا می شوند.و ما صدای غم زده ی کفش های مردم عادی را می شنویم و بوی بی نهایت گردو خاک را.در چشمانمان. نفس های فشرده ی هزاران گلو را که آماده ی انفجارند را حس می کنیم.


    سپس صدای خجول و نیمه خفه ای پنهانی بگوش می رسد که میگوید: "رفیق پابلو نرودا" و صدا که می گوید : "نگو که من گفتم".حالا.همین جاوبرای همیشه.

    از ان دورتر صدایی فریاد می زند "رفیق پابلو نرودا". آنجا در حال خشم.."اینجا"
    و در حال پرتاب کلاه در حال محکم کوبیدن قدمها بر روی زمین و مواجه شدن با ارتشی که کم کم جمعییت را محاصره می کرد.
    در اینجا حرکتی آغاز می شود عظیم و تاریخی.چیزی بزرگتر از دنیای ادبیات.چیزی شگفت.جالب زیرا حرکتی است تخیلی که امکان آن در گوشه و کنارنیست .نوعی شعر عظیم که برای آن جانها سپرده اند و معلوم نیست چه تعداد برای هین شعر بلند جانشان را از دست خواهند داد.
    صدا های لرزان در حال شکافتن جاده ها هستند"رفیق پابلو نرودا".و صدا های این مردم که توسط میلیون ها جاسوس و آدم کش شنیده می شود می خوانند:

    "اینجا با ما..حال و برای همیشه"
    در آنجا بالاتر.اینجا در راست و چپ در انتهای ستون راهپیمایان.ستون های سه هزار نفری.شیلی می گرید.قیام می کند.
    تلخی پایان نا پذیر.جرقه های نور"رفیق پابلو نرودا"..."رفیق پابلو نرودا"..."رفیق پابلو نرودا"....."رفیق پابلو نرودا"...."رفیق سالوادر آلنده".."اینجا با ما..اکنون..برای همیشه....
    ای مردم شیلی این ها شما را زیر پا می گذارند.این ها شما را بقتل می رسانند.شما را شکنجه می کنند.مردم شیلی دلسرد نشوید انقلاب منتظر شماست.ما می جنگیم تا جاییکه حسابمان را با این خیانت کاران تمام کنیم.
    موجی از گریه ..فریاد..تهدید ..ناسزا ..از صداهایی که از خشم خفه می شوند.کلمات دیوانه کننده..کلمات جهنمی..کلمات بهشتی. سه هزار مردم مغلوب ناله کنان در آن میان ناله ای عظیم و قدرتمند.صدای زنی شروع به خواندن شعرهای نرودا می کند.
    "من بارها زاده شده ام.از ریشه ها.از ستاره های مغلوب........."و تمام جمعیت بقیه ی شعر را فریاد مکنند. دوباره تهدید آغاز می شود...."از ابدیتی که با دستهایم آفریدم....." جمعیت بخش هایی از شعر بلند و معروف نرودا را می خواند ..
    ...........................
    ............................
    ...........................
    من بدرود می گویم.بر میگردم.
    به خانه ام .در رویایم

    .
    به پاتاگونیا باز می گردم.جاییکه
    باد طویله را می تکاند
    و اقیانوس یخ می پراکند


    من چیزی بیش از یک شاعر نیستم
    و همه ی شما را دوست دارم
    پرسه می زنم در دنیایی که دوست دارم.
    در کشور من معدنچیان و سربازان به قضات دستور میدهند.
    من اما حتا ریشه ها را در کشور سردو کوچکم دوست دارم.
    آنجاست که من خواهم مرد
    اگر هزار بار دیگر متولد شوم
    آنجاست که متولد خواهم شد.
    نزدیک کاج های بلند
    بادهای طوفانی جنوب
    رنکهای تازه ی خریده شده
    بگذار کسی به من نیندیشد.
    بگذار ما به تمام جهان بیندیشیم
    و مشت هایت را با عشق بر میز بکوب
    من دوباره خون نمی خواهم
    که با آن نان ودانه ام و موسیقی ام را خیس کنم.

    کاش آنها با من می آمدند
    معدنچیا ن ودخترک
    آن وکیل.خیاط.عروسک ساز
    که با هم به سینما برویم و خارج شویم.
    که قرمز ترین شراب را بنوشیم
    من نمی آیم که همه چیز را حل کنم
    آمده ام که آواز بخوانم
    آمده ام که تو با من بخوانی.

  3. #13
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض مرثيه ادواردو گاليانو براى پابلو نرودا

    مرثيه ادواردو گاليانو براى پابلو نرودا



    نرودا، جائى در شيلى، ۱۹۴۸: تيتر اصلى روزنامه "ال ايمپارسيال" اين است: در تعقيب نرودا در سراسر كشور. و زير آن نوشته شده: هر كه از مخفيگاه او خبر دهد جايزه ميگيرد. شاعر شباهنگام از اين مخفيگاه به مخفيگاه ديگر ميرود. نرودا يكى از بسياران است كه از تعقيب در امان نيستند چرا كه سرخ هستند يا نحيب هستند و يا چون فقط هستند. و او از سرنوشتش گلايه ندارد، سرنوشتى كه خود آنرا رقم زده است. از تنهائى هم نمينالد، از اين شور جنگاورى لذت ميبرد، با همه دردسرهايش. همانقدر كه از نواى زنگ كليسا، از شراب، از خوراك مارماهى و از ستاره هاى دنباله دار كه با بالهاى گشاده در پروازند لذت ميبرد.

    تصرف دوباره شيلى، سانتياگو، ۱۹۷۳: ابرى انبوه و سياه از كاخ شعله ور به هوا برميخيزد. پرزيدنت آلنده سر پستش ميميرد و در همان حال ژنرالها مردم شيلى را هزار هزار ميكشند. اداره ثبت احوال تعداد مردگان را ثبت نميكند چون در دفاترش به اندازه كافى جا نيست، اما ژنرال توماس اوپاز سانتاندر اطمينان خاطر ميدهد كه رقم قربانيان از يك در صد جمعيت تجاوز نميكند، كه به هر حال بار اجتماعى بالائى ندارد، و ويليام كلبى، رئيس سی آى ا، در واشينگتن توضيح ميدهد كه به يمن همين اعدامها شيلى از خطر جنگ داخلى رهائى يافته است. جناب پينوشه اعلام ميدارد كه اشك مادران كشور را نجات ميدهد. قدرت، تمامى قدرت به چنگ يك خونتاى نظامى با چهار عضو ميافتد كه در "آموزشگاه قاره امريكا" در پاناما شكل گرفته است. رهبرش، ژنرال آگستو پينوشه، استاد جغرافياى سياسى است. مارشهاى نظامى در پسزمينه اى از انفجار و آتش مسلسل شنيده ميشود. راديوها فرمانها و اعلاميه هائى را پخش ميكنند كه نويد خونريزى بيشترى را ميدهند. و اين در حالى است كه قيمت مس به ناگهان در بازار جهانى افزايش مييابد. پابلو نروداى شاعر در بستر مرگ ميخواهد در جريان اخبار وحشت قرار بگيرد. دقايقى‌ ميتواند بخوابد ولى در خواب فرياد ميكشد. خواب و بيدارى كابوسى دهشتبارند. از وقتى بدرود غرورآميز سالوادور آلنده را از راديو شنيده، شاعر رعشه مرگ را آغاز كرده است.

    خانه نرودا، سانتياگو، ۱۹۷۳: در ميان خرابه ها، در خانه اى به همان سان ويرانه، نرودا مرده است. از سرطان، از غم. مرگ او اما كفايت نميكند. نظاميان ميبايست نرودا، مردى كه آنچنان سرسختانه زنده مانده بود را، همراه با مايملكش ميكشتند. آنها تختخواب و ميزش را متلاشى ميكنند. پنبه لحافش را بيرون ميكشند و كتابهايش را ميسوزانند. چراغها و بطريهاى رنگ وارنگش را ميشكنند، نقاشيها و گوش ماهيهايش را خرد ميكنند. پاندول و عقربه هاى ساعت ديواريش را ميشكنند. با سرنيزه چشم همسرش را از تابلو ديوارى در ميآورند. شاعر از همين خانه ويرانه، روبيده به سيلاب گل آلوده، به گورستان برده ميشود. در پيچ هر خيابان مردم تازه اى بى اعتنا به كامانكارهاى نظامى كه با تفنگ و مسلسل نفس كش ميطلبند و سربازانى كه با موتور سيكلت و ماشينهاى ضد گلوله در رفت و آمدند و غوغا و وحشت ميافشانند، پا در صف ميگذارند. دستى، پشت پنجره اى به سلام بالا ميرود. جائى در بالكنى دستمالى به اهتزاز در ميآيد. اين دوازدهمين روز بعد از كودتاست. دوازده روز خفقان و مرگ. و براى اولين بار است كه سرود انترناسيونال در شيلى شنيده ميشود. انترناسيونال زمزمه ميشود، ناله ميشود، گريه ميشود، اما خوانده نميشود تا وقتى كه جمع مشايعين به انبوه تشييع كنندگان و از انبوه تشييع كنندگان به تظاهرات بدل ميشود. و مردم در مسيرى خلاف جهت ترس، يكباره با همه نفسى كه در سينه دارند، با همه صدايشان به خواندن در خيابانهاى سانتياگو ميپردازند و با اين سرود نرودا، شاعرشان را، به وجهى شايسته در آخرين سفرش همراهى ميكنند

    ﴿ترجمه شده از تريولوژى "يادمان آتش"﴾

  4. #14
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض گناهکار

    ترجمه مهناز بدیهیان



    اعلام میکنم که گناهکار م
    چرا که با دستهایی که به من داده اند
    جارویی نبافته ام.


    چرا جاروئی درست نکرده ام؟
    این دستها را چرا به من دادند؟
    چه فایده ای داشته اند؟
    اگر تنها کاری که کرده ام
    تماشای آمیختن دانه ها بوده است
    و گوش سپردن به باد.
    چرا گرد نياوردم نی ها ی جوان را
    از نیزار
    آنهنگام که سبز بودند.
    آن دسته های نرم را نچیدم
    تا بخشکند،
    تا آنها را به هم ببافم
    در بافه هائی زرين
    و به آن دامنهء زرد بکوبم
    تا جارویی بسازم برای روفتن کوره راه
    راهی که چنین ادامه دارد.
    چگونه زندگی من گذشت
    بدون دیدن، یاد گرفتن،
    بدون گردآوردن و بهم آمیختن نخستين چیزها ؟
    برای حاشا کردن، بسی دير است
    من وقت داشتم
    اما
    دست نداشتم.
    پس چگونه بزرگی را نشانه می گیرم
    اگر
    هرگز نتوانسته ام جارویی بسازم
    حتی یک جارو
    حتی یکی

  5. #15
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    بر خيز با من
    هيچ كس بيش از من
    نمي خواهد سر به بالشي بگذارد
    كه پلكهاي تو در آن
    در هاي دنيا را به روي من مي بندند
    آنجا من نيز مي خواهم
    خونم را در حلاوت تو
    به دست خواب بسپارم

    اما بر خيز!
    بر خيز با من
    و بگذاربا هم برويم
    براي پيكار روياروي
    از تارهاي عنكبوتي دشمن ،
    بر ضد نظامي كه گرسنگي را تقسيم مي كند ،
    بر ضد نگون بختي سازمان يافته

    برويم
    و تو ، ستاره ي من ، در كنار من ،
    سر بر آورده از گل و خاك من ،
    تو بهار پنهان را خواهي يافت
    و در ميان آتش
    در كنار من ،
    با چشمهاي وحشي خود ،
    پرچم من را بر خواهي افروخت .

  6. #16
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض "شعر"

    برگردان از متن اسپانیایی توسط سام واثقی





    و در آن سن... شعر بود، که در جستجویش

    مرا یافت. نمی دانم، نمی دانم از کجا آمد

    از رودخانه شاید از زمستان،

    نه می دانم چگونه، نه چه هنگام.

    نه؛ نه صدا بود نه حرفی

    نه سکوت، گویی

    از خیابان صدایم کردند تنها

    مرا، از شاخه های شب ناگاه

    از میان دیگران از میان آتش های پرتوان یا

    از بازگشتی تنها،

    اینک، ایستاده آنجا، من بی هیچ چهره ای وُ

    او در تماس من.





    من، نمی دانستم چه بگویم، دهان

    ره به هیچ نامی نمی گشودم،

    چشمانم کور،

    و ناچیزی می تپید گویی در جانم

    تبی یا بالهایی بر باد رفته،

    و من پای در رکاب خویش نهاده،

    گشودم

    باری رمز آن داغ از دل

    و نوشتم

    آن نخستین خط نهیفُ بی رنگ،

    بی رنگ، بی جان، لوده کلامی شاید

    اما حکمتی ناب

    از آنکس که هیچ هیچ نمی داند،

    و ناگه آنی

    نگاهم بر آسمان، که

    از بند کهکشانش رسته

    و رها،

    گشتاور سیارات،

    کشتزارها که می تپندُ

    سایه ها سوراخ سوراخ

    از گذر تیرها ، آتش و گل ها،

    و شب پیچ در پیچُ عالمی بی انتها.





    و من، خردترین ِ موجودات،

    مستِ خلأ بزرگِ ستارگان،

    در تشابه، در تصویر ِ

    ذهنیّت اسرار،

    خود را جزئی ناب احساس کردم، باری

    جزئی از این مغاکُ

    گردون ِ ستارگان، که

    قلبم رها در این هزارتوی باد شکست.



    از کتاب "یادمان ایسلا نگرا"1964 Memorial de Isla Negra

  7. #17
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض سرودى براى بوى هيزم

    مترجم صفدر تقى زاده


    دير هنگام كه ستارگان
    بى هيچ پوششى از ابر در هواى خنك
    مى درخشيدند، در خانه ام را باز كردم.
    اقيانوس
    در دلِ شب
    چهار نعل مى تاخت.
    بوى تندِ
    هيزم آماده
    مثل دستى
    از ميان تاريكىِ خانه
    بيرون خزيد.
    بو ديدنى بود
    انگار
    درخت
    زنده بود.
    انگار هنوز قلبش مى تپيد.
    ديدنى
    مثل يك لباس.
    ديدنى
    مثل يك شاخه ى شكسته.
    قدم زنان
    به درونِ خانه
    پاى نهادم
    كه آن
    تاريكىِ معطر.
    در خود احاطه اش كرده بود.
    بيرون
    نقطه هاى آسمان
    مثل سنگ هاى مغناطيسى
    برق مى زدند،
    و بوى هيزم
    قلبم را نوازش كرد
    مثل انگشتانى،
    مثل ياسمن
    مثل بعضى خاطره ها.
    بوى برگ هاىِ نوك نيزِ
    كاج نبود،
    نه،
    پارگى پوستِ
    او كاليپتوس نبود
    و نيز
    عطر
    تاكستانِ سرسبز
    بلكه
    چيزى راز آميزتر بود
    زيرا آن بو
    تنها يك بار،
    تنها يك بار،
    پديد آمد
    و آنجا، از ميان همه ى چيزهايى كه
    روى زمين ديده بودم،
    در خانه ىِ
    خودم، شب هنگام، كنار درياى زمستانى،
    آنجا رايحه ىِ
    زيباترين رُزها
    چشم انتظار من بود،
    قلبِ جريحه دارِ زمين،
    چيزى
    كه مثل موج
    مرا در خود گرفت
    از زمان
    رهايى يافت
    و در درونم گم شد
    به هنگامى كه دروازه ىِ شب را
    گشودم.


    (از ترجمه انگليسى: استفن كسلر)

  8. این کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #18
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    شايد گزافه نباشد اگر پابلو نرودا را پر خواننده ترين شاعر معاصر جهان بدانيم. کمتر کسی را در عرصه شعر معاصر جهان می شود يافت که مانند پابلو نرودا محبوب باشد.

    نرودا در ۱۹۰۴ در پارال يکی از شهرهای کوچک شيلی بدنيا آمد. در دوران مدرسه با گابريلا ميسترال شاعره سرشناس شيلی که اولين نوبل را برای شيلی به ارمغان آورد آشنا شد و اين ميسترال بود که دروازه دنيای ادبيات و شعر را به روی او باز کرد.

    نرودا از ۱۵ سالگی وارد عرصه ادبيات شد و از اين تاريخ به بعد بود که بی وقفه شعر سرود و زندگی پر از حادثه خود را پی گرفت.
    نرودا در پر التهاب ترين دوران تاريخ جهان زيست. او که نا خواسته و تنها به دنبال يافتن شغل با توصيه يکی از آشنايان پر نفوذ به عنوان کنسول به رانگون در برمه اعزام شده بود، از همان دوران جوانی در عرصه ادبيات و سياست، فعاليت پر شوری را پيش گرفت.

    پابلو نرودا بزرگترين شاعر قرن بيستم است. (گابريل گارسيا مارکز)

    نرودا نيز مانند هزاران نيروی روشنفکر دهه ۳۰ ميلادی مجذوب آرمانهای کمونيستی شد و به جبهه چپ پيوست. فعالانه در مبارزه عليه ديکتاتور اسپانيا در جنگهای داخلی شرکت کرد. او در کتاب خود به نام "خاطرات" می نويسد که چگونه در بحبوحه جنگ در مادريد اشعارش با نام "اسپانيا در قلب من" را که کاغذهايش از خمير کردن کاغذهای باطله و حتی پيراهن سربازان تهيه شده بود در تيراژ ۲۰۰ نسخه چاپ شد و دست به دست ميان مبارزان در سنگرها گشت.
    سفرهای متعدد نرودا چه در سالهائی که به طور رسمی نماينده دولت شيلی در سفارتخانه های کشورهای گوناگون بود و چه در سالهای تبعيد از شيلی، او را با چهره های برجسته قرن در ادبيات و سياست آشنا کرد.

    نرودا در کتاب خاطرات خود از آشنائی با نهرو، مائوتسه تونگ، چوئن لای، فيدل کاسترو و تقريبا تمامی غولهای ادبی دهه های ۳۰ تا ۷۰ ميلادی سخن می گويد.
    در دوران جنگ سرد نرودا متهم به طرفداری از استالين شد اما شعر او چنان پر قدرت و ماورای جنجالهای روزمره بود که مخالفانش نتوانستند با اين اتهامات او را از ميدان بدر کنند.
    اشعار تغزلی نرودا از چنان قدرتی برخوردارند که مرزهای جغرافيائی را شکسته و براحتی در دل مردم جهان می نشيند.

    فيلم پستچی به کارگردانی مايکل رادفورد بر اساس زندگی نرودا در تبعيد ساخته شده است
    در ايران تا مدتها نرودا به عنوان شاعری سياسی و مبارز شناخته شده بود. مترجمان اشعار او شايد بيشتر به سبب نياز آن روزها شعرهای سياسی او را ترجمه کرده بودند. اما اگر مجموعه کارهای او را در نظر بگيريم نرودا را می توان به جرئت شاعر عاشقانه ها ناميد. اشعار او در باره عشق بسيار زيبا و گاه از نظر غنای تصويری و ايجاز حيرت انگيز و غير قابل دستيابی هستند.

    مجموعه از شعرهای عاشقانه نرودا به فارسی با نام " هوا را از من بگير، خنده ات را نه " در سال ۱۳۷۴ توسط نشر چشمه به چاپ رسيد که استقبال زيادی از آن شد و اکنون چاپ هشتم اين کتاب در بازار است.

    پس از اين کتاب، مجموعه های ديگری نيز از او چاپ شد و پابلو نرودا امروز چهره ای است شناخته شده برای دوستداران شعر در ايران.

    نرودا پس از روی کار آمدن حکومت سالوادور آلنده در ايسلانگرا اقامت کرد و از سياست بکلی کناره گرفت. ۱۱ روز بعد از کودتای ۱۹۷۳ در شيلی و کشته شدن آلنده، نرودا در اقامتگاه خود در ايسلانگرا چشم از جهان بست.

  10. #19
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    کوزه گر


    تن تو را يکسره
    رام و پر
    برای من ساخته اند.
    دستم را که بر آن می سرانم
    در هر گوشه ای کبوتری می بينم
    به جستجوی من
    گوئی عشق من تن تو را از گل ساخته اند
    برای دستان کوزه گر من.
    زانوانت سينه هايت
    کمرت
    گم کرده ای دارند از من
    از زمينی تشنه
    که دست از آن بريده اند
    از يک شکل
    و ما با هميم
    کامليم چون يک رودخانه
    چون تک دانه ای شن


    از مجموعه " هوا را از من بگير خنده ات را نه "

  11. #20
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    هشت سپتامبر

    امروز روزی بود چون جامی لبريز
    امروز روزی بود چون موجی سترگ
    امروز روزی بود به پهنای زمين.

    امروز دريای توفانی
    ما را با بوسه ای بلند کرد
    چنان بلند که به آذرخشی لرزيديم
    و گره خورده در هم
    فرودمان آورد
    بی اينکه از هم جدايمان کند.

    امروز تنمان فراخ شد
    تا لبه های جهان گسترد
    و ذوب شد
    تک قطره ای شد
    از موم يا شهاب

    ميان تو و من دری تازه گشوده شد
    و کسی هنوز بی چهره
    آنجا در انتظار ما بود


    از مجموعه " هوا را از من بگير خنده ات را نه "

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •