یه تشکر ویژه از فرانک عزیز ...
یه تشکر ویژه از فرانک عزیز ...
Last edited by S.A.R.A; 22-04-2007 at 00:54.
مناجات
می شناسمت
چشم های تو
میزبان افتاب صبح سبز باغ هاست .
می شناسمت
واژه های تو ،
کلید قفل های ماست.
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دست های تو
پلی به رویت خداست .
پرینستون، 16 دسامبر 1975
مناجات
خدایا
خدایا !
تو با آن بزرگی
-در آن آسمان ها -
چنین آرزویی
بدین کوچکی را
توانی برآورد
آیا ؟
1346/7/25
آبی
لحظه ی خوب
لحظه ی ناب
لحظه ی آبی صبح اسفند
لحظه ی ابرهای شناور
لحظه ای روشن و ژرف و جاری
حاصل معنی جمله ی آب
لحظه ای که در آن خنده هایت
جذبه را تا صنوبر رسانید
لحظه ی آبی باغ بیدار
لحظه ی روشن و نغز دیدار
تردید
گفتم : بهار آمده
گفتی : اما درخت ها را
اندیشه ی بلند شکفتن نیست
گویا درخت ها
باور نمی کنند که این ابر این نسیم
پیغام آن حقیقت سبز است
آری بهار جامه ی سبزی نیست
تا هر کسی
هر لحظه ای که خواست
به دوشش بیفکند
بار امانت
آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها قهقه ها
آن امانت ها را
آسمان ایا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان ایا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟
در برابر درخت
صبح زود بود
باغ پر صنوبر و
سرود بود
سینه سرخ ها در اوج ها و اوج ها
پر گشوده فوج ها و فوج ها
می زد از کران شرق
در نگاه شان
شعاع شیری سحر
موج ها و موج ها و موج ها
هر گیاه وبرگچه در آستانه ی سحر
آن صدای سبز را
زان سوی جدار حرف و صوت
می چشید
آن صدا که موسی از درخت می شنید
گر چه خویش را ز خویشتن
تکانده بودم و رها شده
باز هم در آن میان غریبه بودم و کسی
از حضور من خبر نداشت
هرچه واژه داشتم نثار کردم و درخت
لحظه ای مرا به کنه خویش ره نداد
تسلی
باز می گردم با دست تهی
نه پرستویی با من نه خدایی نو
نه سبویی آواز
دست هایم خالی ست
هیچ صحرایی این گونه سترون ایا
خواب دیده ست کسی ؟
گاه می گویم
غم این نیست که دستانم خالی ست
کاسه ی چشم لبریز رهایی هاست
آیینه ای برای صداها
ایینه ای شدم
ایینه ای برای صدا ها
فریاد آذرخش و گل سرخ
و شیهه شهابی تندر
در من
به رنگ همهمه جاری است
ایینه ای شدم
ایینه ای برای صدا ها
آنجا نگاه کن
فریاد کودکان گرسنه
در عطر اودکلن
آری شنیدنی ست ببینید
فریاد کودکان
آن سو به سوک سکت گلبرگ ها
وزان
خنیای نای حنجره ی خونی خزان
ایینه ای شدم
ایینه ای برای صداها
باغ برهنه
زاغی سیاه و خسته به مقراض بالهاش
پیراهن حریر شفق رابرید و رفت
من در حضور باغ برهنه
در لحظه ی عبور شبانگاه
پلک جوانه ها را
آهسته می گشایم و می گویم
ایا
اینان
رویای رندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس می کنند ؟
در دوردست باغ برهنه چکاوکی
بر شاخه می سراید
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آن دم جوانه های جوان
باز می شود
بیداری بهار
آغاز می شود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)