دور از تو جان سپردم و افسوس همچنان
در سينه ماند حسرت ديدار ديگرم
اما بدان كه در دم مردن هنوز هم
نام توهست بر لب من آه......مادرم
دور از تو جان سپردم و افسوس همچنان
در سينه ماند حسرت ديدار ديگرم
اما بدان كه در دم مردن هنوز هم
نام توهست بر لب من آه......مادرم
من هم اونجوريش رو ديده بودم خودم كه توي شعر دست نبردمممنون كه درستش رو نوشتي
تو كاخ ديدي و من خفتگان در دل خاك
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان ديدم
تو تاج ديدي و من تخت رفته بر تاراج
تو عاج ديدي و من مشت استخوان ديدم
عشق از ازل است تا ابد خواهد بود
جوينده عشق بي عدد خواهد بود
فردا كه قيامت آشكارا گردد
هر كس كه نه عاشق است رد خواهد بود
قضا دستي است پنج انگشت دارد
چو خواهد از كسي كامي برآرد
دو بر چشمش نهد دو نيز بر گوش
يكي بر لب نهد گويد كه خاموش
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموش گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را
فروغ فرخ زاد
بعد از آن ديوانگي ها اي دريغ
باورم نايد که عاقل گشته ام
گوئيا او مرده در من کين چنين
خسته و خاموش و باطل گشته ام
دریا که روم، دریا صحرا گردد.
صحرا که روم، صحرا دریا گردد.
گویم به خود: " آنجا که رسم، باز رَهَم":
آنجا که رسم، آنجا اینجا گردد!
هزار بار زهر یاس کشت مرا
گر تو نبودی پادزهرای امید
از مرد و زن ان که هوشمند است
اندر همه حال سربلند است
بی دانش اگر زن است اگر مرد
باشد به مثل چو خار بی رورد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)