تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 14 از 16 اولاول ... 410111213141516 آخرآخر
نمايش نتايج 131 به 140 از 156

نام تاپيک: سهراب سپهری

  1. #131
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    آفتابی

    صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
    لباس لحظه ها پاک است.
    میان آفتاب هشتم دی ماه
    طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت.
    طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
    چه می خواهیم؟
    بخار فصل گرد واژه های ماست.
    دهان گلخانه فکر است.
    سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند.
    ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند.
    چرا مردم نمی دانند
    که لادن اتفاقی نیست ،
    نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط
    دیروز است؟
    چرا مردم نمی دانند
    که در گل های نا ممکن هوا سرد است؟


  2. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #132
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    تا انتهای حضور

    امشب
    در یک خواب عجیب
    رو به سمت کلمات
    باز خواهد شد.
    باد چیزی خواهد گفت.
    سیب خواهد افتاد،
    روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
    تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
    سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
    چشم
    هوش محزون نباتی را خواهد دید.
    پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
    راز ، سر خواهد رفت.
    ریشه زهد زمان خواهد پوسید.
    سر راه ظلمات
    لبه صحبت آب
    برق خواهد زد ،
    باطن آینه خواهد فهمید.
    امشب
    ساقه معنی را
    وزش دوست تکان خواهد داد،
    بهت پرپر خواهد شد.
    ته شب ، یک حشره
    قسمت خرم تنهایی را
    تجربه خواهد کرد.
    داخل واژه صبح
    صبح خواهد شد.


    Last edited by F l o w e r; 15-02-2012 at 19:44. دليل: تصحیح نام شعر

  4. #133
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    پادمه
    می رویید. در جنگل ، خاموشی رویا بود.
    شبنم بر جا بود.
    درها باز، چشم تماشا باز، چشم تماشاتر، و خدا در هر ... آیا بود؟
    خورشیدی در هر مشت: بام نگه بالا بود.
    می بویید. گل وا بود؟ بوییدن بی ما بود: زیبا بود.

    تنهایی ، تنها بود.
    نا پیدا، پیدا بود.
    او آنجا، آنجا بود.

  5. 3 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #134
    داره خودمونی میشه weronika's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    my room
    پست ها
    93

    پيش فرض

    صدا كن مرا .
    صداي تو خوب است.
    صداي تو سبزينه ي آن گياه عجيبي است
    كه در انتهاي صميميت حزن ميرويد.
    در ابعاد این عصر خاموش
    من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
    بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
    و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.
    و خاصیت عشق این است.
    کسی نیست،
    بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
    میان دو دیدار قسمت کنیم.
    بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
    بیا زودتر چیزها را ببینیم.
    ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
    زمان را به گردی بدل می‌کنند.
    بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
    بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
    مرا گرم کن
    (و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
    و باران تندی گرفت
    و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
    اجاق شقایق مرا گرم کرد.)
    در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
    من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.
    من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.
    بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
    مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
    مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
    اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
    و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.
    و آن وقت
    حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.
    حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.
    بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
    در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت
    قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
    بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
    چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
    چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.
    و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش استوا گرم،
    تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.

  7. #135
    حـــــرفـه ای raha bash's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    در خیال ترش کامی های ذهن سرکشم
    پست ها
    1,349

    پيش فرض مسافر

    دم غروب ، میان حضور خسته اشیا
    نگاه منتظری حجم وقت را می دید.
    و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر
    به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود.
    و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغت
    نثار حاشیه صاف زندگی می کرد.
    و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را
    گرفته بود به دست
    و باد می زد خود را.
    مسافر از اتوبوس
    پیاده شد:
    چه آسمان تمیزی!
    و امتداد خیابان غربت او را برد.
    غروب بود.
    صدای هوش گیاهان به گوش می آمد.
    مسافر آمده بود
    و روی صندلی راحتی ، کنار چمن
    نشسته بود:
    دلم گرفته ،
    دلم عجیب گرفته است.
    تمام راه به یک چیز فکر می کردم
    و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.
    خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
    چه دره های عجیبی !
    و اسب ، یادت هست ،
    سپید بود
    و مثل واژه پاکی ، سکوت سبز چمن وار را چرا می کرد.
    و بعد، غربت رنگین قریه های سر راه.
    و بعد تونل ها ،
    دلم گرفته ،
    دلم عجیب گرفته است.
    و هیچ چیز ،
    نه این دقایق خوشبو،که روی شاخه نارنج می شود خاموش ،
    نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
    نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
    نمی رهاند.
    و فکر می کنم
    که این ترنم موزون حزن تا به ابد
    شنیده خواهد شد.
      محتوای مخفی: ادامه 

    نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد :
    چه سیب های قشنگی !
    حیات نشئه تنهایی است.
    و میزبان پرسید:
    قشنگ یعنی چه؟
    - قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
    و عشق ، تنها عشق
    ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس.
    و عشق ، تنها عشق
    مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،
    مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
    - و نوشداری اندوه؟
    - صدای خالص اکسیر می دهد این نوش.
    و حال ، شب شده بود.
    چراغ روشن بود.
    و چای می خوردند.
    - چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
    - چقدر هم تنها!
    - خیال می کنم
    دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
    - دچار یعنی
    - عاشق.
    - و فکر کن که چه تنهاست
    اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.
    - چه فکر نازک غمناکی !
    - و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
    و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
    - خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
    و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
    - نه ، وصل ممکن نیست ،
    همیشه فاصله ای هست .
    اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
    برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
    همیشه فاصله ای هست.
    دچار باید بود
    و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف
    حرام خواهد شد.
    و عشق
    سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
    و عشق
    صدای فاصله هاست.
    صدای فاصله هایی که
    - غرق ابهامند
    - نه ،
    صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
    و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر.
    همیشه عاشق تنهاست.
    و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
    و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز.
    و او و ثانیه ها روی نور می خوابند.
    و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
    به آب می بخشند.
    و خوب می دانند
    که هیچ ماهی هرگز
    هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
    و نیمه شب ها ، با زورق قدیمی اشراق
    در آب های هدایت روانه می گردند
    و تا تجلی اعجاب پیش می رانند.
    - هوای حرف تو آدم را
    عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
    و در عروق چنین لحن
    چه خون تازه محزونی!
    حیاط روشن بود
    و باد می آمد
    و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد.
    اتاق خلوت پاکی است.
    برای فکر ، چه ابعاد ساده ای دارد!
    دلم عجیب گرفته است.
    خیال خواب ندارم.
    کنار پنجره رفت
    و روی صندلی نرم پارچه ای
    نشست :
    هنوز در سفرم .
    خیال می کنم
    در آب های جهان قایقی است
    و من - مسافر قایق - هزار ها سال است
    سرود زنده دریانوردهای کهن را
    به گوش روزنه های فصول می خوانم
    و پیش می رانم.
    مرا سفر به کجا می برد؟
    کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
    و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
    گشوده خواهد شد؟
    کجاست جای رسیدن ، و پهن کردن یک فرش
    و بی خیال نشستن
    و گوش دادن به
    صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟
    و در کدام بهار
    درنگ خواهد کرد
    و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
    شراب باید خورد
    و در جوانی یک سایه راه باید رفت،
    همین.
    کجاست سمت حیات ؟
    من از کدام طرف می رسم به یک هدهد؟
    و گوش کن ، که همین حرف در تمام سفر
    همیشه پنجره خواب را بهم میزند.
    چه چیز در همه راه زیر گوش تو می خواند؟
    درست فکر کن
    کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز ؟
    چه چیز در همه راه زیر گوش تو می خواند ؟
    درست فکر کن
    کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
    چه چیز پلک ترا می فشرد،
    چه وزن گرم دل انگیزی ؟
    سفر دارز نبود:
    عبور چلچله از حجم وقت کم می کرد.
    و در مصاحبه باد و شیروانی ها
    اشاره ها به سر آغاز هوش بر میگشت.
    در آن دقیقه که از ارتفاع تابستان
    به جاجرود خروشان نگاه می کردی ،
    چه اتفاق افتاد
    که خواب سبز تار سارها درو کردند ؟
    و فصل ؟ فصل درو بود.
    و با نشستن یک سار روی شاخه یک سرو
    کتاب فصل ورق خورد
    و سطر اول این بود:
    حیات ، غفلت رنگین یک دقیقه حوا است.
    نگاه می کردی :
    میان گاو و چمن ذهن باد در جریان بود.
    به یادگاری شاتوت روی پوست فصل
    نگاه می کردی ،
    حضور سبز قبایی میان شبدرها
    خراش صورت احساس را مرمت کرد.
    ببین ، همیشه خراشی است روی صورت احساس.
    همیشه چیزی ، انگار هوشیاری خواب ،
    به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت
    و روی شانه ما دست می گذارد
    و ما حرارت انگشت های روشن او را
    بسان سم گوارایی
    کنار حادثه سر می کشیم.
    و نیز، یادت هست،
    و روی ترعه آرام ؟
    در آن مجادله زنگدار آب و زمین
    که وقت از پس منشور دیده می شد
    تکان قایق ، ذهن ترا تکانی داد:
    غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست .
    همیشه با نفس تازه راه باید رفت
    و فوت باید کرد
    که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ.
    کجاست سنگ رنوس ؟
    من از مجاورت یک درخت می آیم
    که روی پوست ان دست های ساده غربت اثر گذاشته بود :
    به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی.
    شراب را بدهید
    شتاب باید کرد:
    من از سیاحت در یک حماسه می آیم
    و مثل آب
    تمام قصه سهراب و نوشدارو را
    روانم.
    سفر مرا به باغ در چند سالگی ام برد
    و ایستادم تا
    دلم قرار بگیرد،
    صدای پرپری آمد
    و در که باز شد
    من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.
    و بار دگر ، در زیر آسمان مزامیر،
    در آن سفر که لب رودخانه بابل
    به هوش آمدم،
    نوای بربط خاموش بود
    و خوب گوش که دادم ، صدای گریه می آمد
    و چند بربط بی تاب
    به شاخه های تر بید تاب می خوردند.
    و در مسیر سفر راهبان پاک مسیحی
    به سمت پرده خاموش ارمیای نبی
    اشاره می کردند.
    و من بلند بلند
    کتاب جامعه می خواندم.
    و چند زارع لبنانی
    که زیر سدر کهن سالی
    نشسته بودند
    مرکبات درختان خویش را در ذهن
    شماره می کردند.
    کنار راه سفر کودکان کور عراقی
    به خط لوح حمورابی
    نگاه می کردند.
    و در مسیر سفر روزنامه های جهان را
    مرور می کردم.
    سفر پر از سیلان بود.
    و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر
    گرفته بود و سیاه
    و بوی روغن می داد.
    و روی خاک سفر شیشه های خالی مشروب ،
    شیارهای غریزه، و سایه های مجال
    کنار هم بودند.
    میان راه سفر، از سرای مسلولین
    صدای سرفه می آمد.
    زنان فاحشه در آسمان آبی شهر
    شیار روشن جت ها را
    نگاه می کردند
    و کودکان پی پرپرچه ها روان بودند،
    سپورهای خیابان سرود می خواندند
    و شاعران بزرگ
    به برگ های مهاجر نماز می بردند.
    و راه دور سفر ، از میان آدم و آهن
    به سمت جوهر پنهان زندگی می رفت،
    به غربت تر یک جوی می پیوست،
    به برق ساکت یک فلس،
    به آشنایی یک لحن،
    به بیکرانی یک رنگ.
    سفر مرا به زمین های استوایی برد.
    و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند
    چه خوب یادم هست
    عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
    وسیع باش،و تنها، و سر به زیر،و سخت.
    من از مصاحبت آفتاب می آیم،
    کجاست سایه؟
    ولی هنوز قدم گیج انشعاب بهار است
    و بوی چیدن از دست باد می آید
    و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج
    و به حال بیهوشی است.
    در این کشاکش رنگین، کسی چه می داند
    که سنگ عزلت من در کدام نقطه فصل است.
    هنوز جنگل ، ابعاد بی شمار خودش را
    نمی شناسد.
    هنوز برگ
    سوار حرف اول باد است.
    هنوز انسان چیزی به آب می گوید
    و در ضمیر چمن جوی یک مجادله جاری است
    و در مدار درخت
    طنین بال کبوتر، حضور مبهم رفتار آدمی زاد است.
    صدای همهمه می آید.
    و من مخاطب تنهای بادهای جهانم.
    و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را
    به من می آموزند،
    فقط به من.
    و من مفسر گنجشک های دره گنگم
    وگوشواره عرفان نشان تبت را
    برای گوش بی آذین دختران بنارس
    کنار جاده سرنات شرح داده ام.
    به دوش من بگذار ای سرود صبح ودا ها
    تمام وزن طراوت را
    که من
    دچار گرمی گفتارم.
    و ای تمام درختان زینت خاک فلسطین
    وفور سایه خود را به من خطاب کنید،
    به این مسافر تنها،که از سیاحت اطراف طور می آید
    و از حرارت تکلیم در تب و تاب است.
    ولی مکالمه ، یک روز ، محو خواهد شد
    و شاهراه هوا را
    شکوه شاه پرکهای انتشار حواس
    سپید خواهد کرد
    برای این غم موزون چه شعرها که سرودند!
    ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت.
    ولی هنوز سواری است پشت باره شهر
    که وزن خواب خوش فتح قادسیه
    به دوش پلک تر اوست.
    هنوز شیهه اسبان بی شکیب مغول ها
    بلند می شود از خلوت مزارع ینجه.
    هنوز تاجز یزدی ، کنار جاده ادویه
    به بوی امتعه هند می رود از هوش.
    و در کرانه هامون، هنوز می شنوی :
    - بدی تمام زمین را فرا گرفت.
    - هزار سال گذشت،
    - صدای آب تنی کردنی به گوش نیامد
    و عکس پیکر دوشیزه ای در آب نیفتاد.
    و نیمه راه سفر، روی ساحل جمنا
    نشسته بودم
    و عکس تاج محل را در آب
    نگاه می کردم:
    دوام مرمری لحظه های اکسیری
    و پیشرفتگی حجم زندگی در مرگ.
    ببین، دو بال بزرگ
    به سمت حاشیه روح آب در سفرند.
    جرقه های عجیبی است در مجاورت دست.
    بیا، و ظلمت ادراک را چراغان کن
    که یک اشاره بس است:
    حیات ضربه آرامی است
    به تخته سنگ مگار
    و در مسیر سفر مرغ های باغ نشاط
    غبار تجربه را از نگاه من شستند،
    به من سلامت یک سرو را نشان دادند.
    و من عبادت احساس را،
    و به پاس روشنی حال،
    کنار تال نشستم، و گرم زمزمه کردم.
    عبور باید کرد
    و هم نورد افق های دور باید شد
    و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد.
    عبور باید کرد
    و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد.
    من از کنار تغزل عبور می کردم
    و موسم برکت بود و زیر پای من ارقام شن لگد می شد.
    زنی شنید،
    کنار پنجره آمد، نگاه کرد به فصل.
    در ابتدای خودش بود
    و دست بدوی او شبنم دقایق را
    به نرمی از تن احساس مرگ برمی چید.
    من ایستادم.
    و آفتاب تغزل بلند بود
    و من مواظب تبخیر خوابها بودم
    و ضربه های گیاهی عجیب را به تن ذهن
    شماره می کردم:
    خیال می کردیم
    بدون حاشیه هستیم.
    خیال می کردیم
    بدون حاشیه هستیم.
    خیال می کردیم
    میان متن اساطیری تشنج ریباس
    شناوریم
    و چند ثانیه غفلت، حضور هستی ماست.
    در ابتدای خطیر گیاه ها بودیم
    که چشم زن به من افتاد:
    صدای پای تو آمد، خیال کردم باد
    عبور می کند از روی پرده های قدیمی.
    صدای پای ترا در حوالی اشیا
    شنیده بودم.
    - کجاست جشن خطوط؟
    - نگاه کن به تموج ، به انتشار تن من.
    - من از کدام طرف می رسم به سطح بزرگ؟
    - و امتداد مرا تا مساحت تر لیوان
    پر از سوح عطش کن.
    - کجا حیات به اندازه شکستن یک ظرف
    دقیق خواهد شد
    و راز رشد پنیرک را
    حرارت دهن اسب ذوب خواهد کرد؟
    - و در تراکم زیبای دست ها، یک روز،
    صدای چیدن یک خوشه را به گوش شنیدیم.
    - ودر کدام زمین بود
    که روی هیچ نشستیم
    و در حرارت یک سیب دست و رو شستیم؟
    - جرقه های محال از وجود بر می خاست.
    - کجا هراس تماشا لطیف خواهد شد
    و نا پدیدتر از راه یک پرنده به مرگ؟
    - و در مکالمه جسم ها مسیر سپیدار
    چقدر روشن بود !
    - کدام راه مرا می برد به باغ فواصل؟
    عبور باید کرد .
    صدای باد می آید، عبور باید کرد.
    و من مسافرم ، ای بادهای همواره!
    مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید.
    مرا به کودکی شور آب ها برسانید.
    و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
    پر از تحرک زیبایی خضوع کنید.
    دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
    در آسمان سپید غریزه اوج دهید.
    و اتفاق وجود مرا کنار درخت
    بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک.
    و در تنفس تنهایی
    دریچه های شعور مرا بهم بزنید.
    روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
    مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید.
    حضور هیچ ملایم را
    به من نشان بدهید.


    ویرایش شد / لطفا اشعار را به صورت کامل قرار دهید ، در صورت طولانی بودن از محتوای مخفی استفاده نمایید

  8. این کاربر از raha bash بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #136
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    برای درک آغوشم،


    شروع کن، یک قدم با تو


    تمام گامهای مانده اش با من


    منم زیبا


    که زیبا بنده ام را دوست میدارم


    تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید


    ترا در بیکران دنیای تنهایان


    رهایت من نخواهم کرد


    رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود


    تو غیر از من چه میجوئی؟


    تو با هر کس به غیر از من چه میگوئی؟


    تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدائی خوب میدانم


    تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدائی، میهمانم کن


    که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم


    شعر زیبای برای درک آغوشم از سهراب سپهری


    طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت


    که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که


    وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم:


    خدائی، عالمی دارد


    توئی زیباتر از خورشید زیبایم.


    توئی والاترین مهمان دنیایم.


    که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت


    که وقتی من تو را می آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم


    مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟


    هزاران توبه ات را گرچه بشکستی،


    ببینم من تورا از درگهم راندم ؟


    که میترساندت از من؟


    رها کن آن خدای دور


    آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.


    من آن پروردگار مهربانت…


    خالقت…


    اینک صدایم کن


    مرابا قطرهء اشکی


    به پیش آور دو دست خالی خود را


    شعر زیبای برای درک آغوشم از سهراب سپهری


    که من با آن زبان بسته ات کاری ندارم


    لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم


    غریب این زمین خاکی ام….


    آیا عزیزم حاجتی داری؟


    بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد.


    به نجوائی صدایم کن.


    بدان آغوش من باز است


    قسم بر عاشقان پاک با ایمان


    قسم بر اسبهای خسته در میدان


    تو را در بهترین اوقات آوردم


    قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من


    قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور


    قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد


    برای درک آغوشم،


    شروع کن، یک قدم با تو


    تمام گامهای مانده اش با من


    تو بگشا گوش دل،


    پروردگارت با تو میگوید


    ترا در بیکران دنیای تنهایان،


    رهایت من نخواهم کرد

  10. #137
    آخر فروم باز ŞHÍЯÍŃ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2011
    محل سكونت
    یه کلــبــه کوچــیکـــ
    پست ها
    3,317

    پيش فرض

    در نهفته ترین باغ ها ، دستم میوه چید.
    و اینک ، شاخه نزدیک ! از سر انگشتم پروا مکن.
    بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست ، عطش آشنایی است.
    درخشش میوه ! درخشان تر.
    وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید.
    دورترین آب
    ریزش خود را به راهم فشاند.
    پنهان ترین سنگ

    سایه اش را به پایم ریخت.
    و من ، شاخه نزدیک !
    از آب گذشتم ، از سایه بدر رفتم.
    رفتم ، غرورم را بر ستیغ عقاب- آشیان شکستم
    و اینک ، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام.
    خم شو ، شاخه نزدیک!

  11. این کاربر از ŞHÍЯÍŃ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #138
    کاربر فعال انجمن فوتبال خارجی M E S S I's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2011
    پست ها
    2,430

    پيش فرض



    نخستین روز اردیبهشت 92 سی سومین سالروز در گذشت سهراب سپهری...
    یادش همیشه زنده و جاوید است زیرا سهراب با صدایی چون صدای پای آب در قلب ما جاری است...
    ...
    به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

    Last edited by M E S S I; 23-04-2013 at 09:48.

  13. #139
    حـــــرفـه ای wichidika's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    پست ها
    13,667

    10 وقتی سهرابِ نقاش از سهرابِ شاعر مشهورتر می‌شود

    وقتی سهرابِ نقاش از سهرابِ شاعر مشهورتر می‌شود





    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    شاید روز که سهراب سپهریِ شاعر، مشغول نقاشی کردن آثارش بود، هیچ‌گاه فکر نمی‌کرد روز 27 فروردین ماه ۱۳۹۲ اثری از وی در حراجی کریستی دبی به قیمت ۱۴۷ هزار و ۷۵۰ دلار (۵۱۷ میلیون و ۱۲۵ هزار تومان) به فروش برسد.

    هنرمندی که بیش از آنکه به عنوان یک نقاش نشاخته شده باشد، به عنوان یک شاعر در ایران شناخته شده است؛ درست برعکس تصوری که در خارج از ایران از وی وجود دارد.


    به گزارش خبرنگار بخش هنرهای تجسمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، نخستین روز از اردیبهشت ماه، مصادف است با درگذشت سهراب سپهری، شاعر پرآوازه‌ی ایرانی و البته نقاش مشهور این دیار.


    سهراب در پانزدهم مهرماه ۱۳۰۷ در کاشان دیده به جهان گشود و به واسطه‌ی والدین خود از سنین کودکی با هنر آشنا شد و پس از گذراندن دوران تحصیل خود تا مقطع دیپلم در کاشان برای ادامه تحصیلات وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد.


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] سهراب سپهری در آتلیه نقاشی


    سهراب فعالیت جدی خود را در نقاشی‌ با یک‌ سلسله‌ تصویرهای الهام گرفته شده از طبیعت‌ آغاز کرد و اولین تجربه‌های آثار آبرنگ و گواش او را می‌توان‌ بازتابی از احساس شاعرانه‌اش دانست. حرکت‌های آزاد و روان و با سرعت‌ قلمو، ترکیب رنگ‌ها‌ و ‌ تمرکز کردن در فضای دو بعدی از جمله‌ مشخصات‌ آثار او هستند.

    سهراب سپهری با این نقاشی‌ها به سبک انتزاعی مکتب‌ پاریس‌ نزدیک بود اما تلاش داشت تا با ترکیبی از سنت‌های شرقی وغربی به‌ شیوه‌ای مستقل‌ دست یابد.

    دست‌مایه‌ اصلی آثار سپهری شکل‌های ساده‌ شده‌ طبیعت‌ هستند‌، گاهی حتی یک‌ خط‌ راست و بیانی ساده از آنچه که می‌خواهد بگوید توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند.

    سهراب‌ بمانند ‌برخی دیگر از نقاشان‌ نوظهور ایران، در ابتدا به‌ کوبیسم‌ و بعد از آن ‌به ‌سورئالیسم‌ تمایل پیدا می‌کند. اگر حضور سبک کوبیسم را تحت‌ تأثیر آموزش‌های ضیاپور بدانیم‌، گرایشات و تمایلات بعدی او احتمالاً با درون‌گرایی روشنفکران‌ ایرانی پس‌ از کودتای ۲۸ مرداد بی‌ربط‌ نیست‌.


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نمونه‌ای از نقاشی سهراب سپهری


    نقاشی‌های سهراب از جنس نقاشی‌های‌ خالص‌ ایرانی است که ترکیب‌های او، چهره‌ی نجیب‌ و ساده‌ طبیعت‌ ایران‌ را نشان‌ می‌دهد.

    آثارش مانند تمام‌ آثار ایرانی فروتنانه‌ ابعاد عمیق‌ فکری زندگی ایرانی را نشان می‌دهد.

    تابلوهای سهراب آزمون‌های مراحل‌ نزدیک‌ شدن‌ این هنرمند به‌ طبیعت‌ است‌ اما از یک‌ سو رنگ‌های طبیعی به‌ کار رفته در آثارش همچون رنگ‌های زنده‌ در کویر هستند و از سوی دیگر رنگ‌ها در آثارش درخشان‌ و پاک‌ و پالوده‌ و خالص‌ نیستند.

    همزمان با فارغ التحصیلی از دانشگاه در سال ۱۳۳۲ در چند نمایشگاه نقاشی آثار خود را به روی دیوار برد و وقتی که ساکن ژاپن بود حکاکی بر روی چوب را نیز فرا گرفت. البته این امر سبب ‌شد تا‌ بعضی نقاشی‌های او را تا مدتی «ژاپنی» بخوانند.


    زمانی که عازم اروپا شد، در مدرسه هنرهای زیبای پاریس به فراگیری رشته لیتوگرافی (چاپ‌سنگی) مشغول شد و وقتی که به اتفاق حسین زنده‌رودی (از بنیان‌گذاران مکتب سقاخانه و پیشگامان شیوه نقاشیخط ایران) در فرانسه زندگی می‌کرد، بورس تحصیلی‌اش قطع شد و برای تأمین مخارج و ماندن بیشتر در فرانسه و ادامه فعالیت هنری خود، مجبور به انجام کارهای دشوار شد.


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] سهراب سپهری نقاش جوان


    وقتی که در اسفندماه ۱۳۴۱ شغل خود را‌ رها کرد تمام تمرکز خود را بر روی نقاشی و شعر گذاشت.

    سهراب در نقاشی‌های خود از ترکیب هنر غربی و شرقی بهره می‌برد و تلاش می‌کرد تا فرمی نو و با ترکیبی جدید را در نقاشی‌های خود ارائه کند.

    مرتضی ممیز هم درباره امضای او در آثارش می‌گوید: «این امضاء نشان از روحیه فروتنانه و ایرانی وی دارد»

    نکته دیگری که در آثار سهراب حضور دارد سادگی آثار اوست. نقاشی‌های سپهری اغلب‌ مثل‌ یادداشت‌هایی است‌ که‌ از لحظه‌های تصویری خیال‌ برداشته‌ شده‌اند‌. در واقع‌ او تلاش دارد که‌ لحظه‌های زنده‌ را ثبت‌ کند.

    از جمله مهم‌ترین آثار نقاشی سهراب می‌توان به طبیعت بی‌جان(۱۳۳۶)، شقایق‌ها، جویبار و تنه درخت(۱۳۳۹)، علف‌ها و تنه درخت(۱۳۴۱) ، ترکیب بندی با نوارهای رنگی (۱۳۴۹) ، ترکیب بندی با مربع‌ها(۱۳۵۱) و منظره کویری(۱۳۵۷) اشاره کرد.

    نمایش آثارش در گالری نیالا، لیتو، صبا، گیل گمش‌، بورگز، سیحون‌ و... و همچنین شرکت در نمایشگاه گروهی هنر معاصر ایران‌ در موزه بندر لوهاور فرانسه، حضور در در بینال سان پاولو برزیل،شرکت در نمایشگاه فستیوال روایان‌ فرانسه، برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری بنسن نیویورک‌ از جمله فعالیت‌های وی در عرصه هنر بودند.

    آثار وی در سال‌های اخیر مورد توجه مجموعه داران و خریداران آثار هنری قرار گرفته‌اند و در حراجی‌های بزرگ و معتبر بین‌المللی ارائه می‌شوند.

    سهراب سرانجام در اول اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ در تهران درگذشت و پیکرش در صحن امامزاده سلطان‌علی‌بن محمد باقر روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان به خاک سپرده شد.

    انتهای پیام

  14. #140
    حـــــرفـه ای wichidika's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    پست ها
    13,667

    پيش فرض یادی از سهراب سپهری در سالگرد درگذشتش

    یادی از سهراب سپهری در سالگرد درگذشتش



    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اول اردیبهشت‌ماه سال‌روز درگذشت سهراب سپهری، شاعر و نقاش معاصر، است.

    به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، سهراب سپهری پانزدهم مهرماه سال 1307 در کاشان در خانواده‌ای هنردوست به دنیا آمد. در مدرسه‌ی خیام و دبیرستان پهلوی کاشان تحصیل کرد. دیپلم ادبیات و علوم انسانی گرفت، سپس به تهران آمد و در دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم‌زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از هشت ماه استعفا داد.

    سهراب اولین مجموعه‌ی شعر خود را با نام «مرگ رنگ» در سال 1330 منتشر کرد. این دفتر شامل مجموعه‌ی شعرهای او در قالب نیمایی و چهارپاره است. سال 1332 از دانشکده‌ی هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد و نشان درجه‌ی اول علمی دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت کرد؛ پیشه‌ام نقاشی است، گاه گاهی قفسی می‌سازم با رنگ، می‌فروشم به شما...

    از آثار نقاشی سهراب سپهری به «طبیعت بی‌جان» (۱۳۳۶)، «شقایق‌ها، جویبار و تنه‌ی درخت» (۱۳۳۹)، «علف‌ها و تنه‌ی درخت» (۱۳۴۱) ، «ترکیب‌بندی با نوارهای رنگی» (۱۳۴۹)، «ترکیب‌بندی با مربع‌ها» (۱۳۵۱) و «منظره‌ی کویری» (۱۳۵۷) می‌توان اشاره کرد.

    سهراب دومین مجموعه‌ی شعرش را نیز با عنوان «زندگی خواب‌ها» منتشر کرد.

    در مرداد 1336 از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسه‌ی هنرهای زیبای پاریس در رشته‌ی لیتوگرافی نام‌نویسی کرد. او همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمرش ادامه داشت.

    سهراب در سال ‌1338، «آوار آفتاب» را منتشر کرد، که مورد استقبال قرار گرفت. از آثار او به مجموعه‌ی کتاب‌های «صدای پای آب»، «شرق اندوه»، «حجم سبز»، «ما هیچ، ما نگاه»، «در کنار چمن» و «هشت کتاب» که مجموعه‌ی آثار اوست، می‌توان اشاره کرد.

    شعر سهراب نرم و لطیف است و در زمانه‌ای پرغوغا و ملتهب از طبیعت برای بیان مفاهیم فلسفی و عرفانی سخن می گوید. در شعرهای سهراب همه چیز احساس می‌یابد، گویی تمام ذرات کائنات را سرشار از شور و شعوری می‌دانست که شعرش را خیال‌انگیز و پرتصویر کرده است. تصویرپردازی، طبیعت‌گرایی و حس‌آمیزی را شاید بتوان از مهم‌ترین ویژگی‌های شعری سهراب خواند.

    سهراب سپهری در غروب اول اردیبهشت‌ماه سال 1359 در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت.

    صحن امام‌زاده سلطان‌علی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی این شاعر و نقاش است.

    انتهای پیام

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •