تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 14 از 14 اولاول ... 41011121314
نمايش نتايج 131 به 140 از 140

نام تاپيک: مهدی اخوان ثالث

  1. #131
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض





    دراولین روزهای زمستان
    آخرین برگهای پاییزی
    دست دردست
    باد
    می روند از یاد

    مثل یاد
    تو، که
    دست در دست لحظه ها
    نم نمک ،
    می شود
    ز ِجان من جدا

    آه چاره چیست؟
    هیچ ! باید زیست
    باید زیست
    باید زیست


    ...زندگی می گوید
    اما باز باید زیست
    باید زیست
    باید زیست...



    .




  2. 5 کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #132
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض



    پاییـــــزجان! چه سرد ! چه دردآلود
    چــو من تو نیز
    تنــــها ماندستی

    ای فصـــل فصـــل های نگـــارینم
    ســــرد سکوتــــــ خود را بســــراییم


    پایــــیزم! ای قنــــاری غمگینــــــــــم!


    .

  4. 4 کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #133
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض

    عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
    گردی نستردیم و غباری نستاندیم

    دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
    از بیدلی آن را زدر خانه براندیم

    هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است
    ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم

    آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
    پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم

    احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
    و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم

    من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
    سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم

    صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
    ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم

    مانند افسون زدگان، ره به حقیقت
    بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم

    از نه خم گردون بگذشتند حریفان
    مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم

    طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار
    عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم

  6. این کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #134
    پروفشنال green-mind's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2015
    محل سكونت
    Www.
    پست ها
    899

    پيش فرض

    .


    موجها خوابیده اند ، آرام و رام
    طبل طوفان از نوا افتاده است
    چشمه های شعله ور خشکیده اند
    آبها از آسیاب افتاده است

    در مزار آباد شهر بی تپشوای جغدی هم نمی آید به گوش
    دردمندان بی خروش و بی فغان
    خشمناکان بی فغان و بی خروش

    آهها در سینه ها گم کرده راه
    مرغکان سرشان به زیر بالها
    در سکوت جاودان مدفون شده است
    هر چه غوغا بود و قیل و قالها

    آبها از آسیا افتاده است
    دارها برچیده ، خونها شسته اند
    جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
    پشکبنهای پلیدی رسته اند

    مشتهای آسمان کوب قوی
    وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
    یا نهان سیلی زنان یا آشکار
    کاسه ی پست گداییها شده ست

    خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
    و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
    این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
    لیک پشت تپه هم روزی نبود

    باز ما ماندیم و شهر بی تپش
    و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
    گاه می گویم فغانی بر کشم
    باز میبینم صدایم کوته است

    باز می بینم که پشت میله ها
    مادرم استاده ، با چشمان تر
    ناله اش گم گشته در فریادها
    گویدم گویی که من لالم ، تو کر

    آخر انگشتی کند چون خامه ای
    دست دیگر را به سان نامه ای
    گویدم بنویس و راحت شو به رمز
    تو عجب دیوانه و خود کامه ای

    من سری بالا زنم چون مکیان
    از پس نوشیدن هر جرعه آب
    مادرم جنباند از افسوس سر
    هر چه از آن گوید ، این بیند جواب

    گوید آخر ...پیرهاتان نیز ... هم
    گویمش اما جوانان مانده اند
    گویدم اینها دروغند و فریب
    گویم آنها بس به گوشم خوانده ام

    گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت...؟
    من نهم دندان غفلت بر جگر
    چشم هم اینجا دم از کوری زند
    گوش کز حرف نخستین بود کر

    گاه رفتن گویدم نومیدوار
    وآخرین حرفش که : این جهل است و لج
    قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
    و آخرین حرفم ستون است و فرج

    می شود چشمش پر از اشک و به خویش
    می دهد امید دیدار مرا
    من به اشکش خیره از این سوی و باز
    دزد مسکین بُرده سیگار مرا

    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما ماندیم و خوان این و آن
    میهمان باده و افیون و بنگ
    از عطای دشمنان و دوستان

    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما ماندیم و عدل ایزدی
    وآنچه گویی گویدم هر شب زنم
    باز هم مست و تهی دست آمدی؟

    آن که در خونش طلا بود و شرف
    شانه ای بالا تکاند و جام زد
    چتر پولادین و نا پیدا به دست
    رو به ساحلهای دیگر گام زد

    در شگفت از این غبار بی سوار
    خشمگین ، ما نا شریفان مانده ایم
    آبها از آسیاافتاده ، لیک
    باز ما با موج و توفان مانده ایم

    هر که آمد بار خود را بست و رفت
    ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
    ز آن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ؟
    زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

    باز می گویند : فردای دگر
    صبر کن تا دیگری پیدا شود
    کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
    کاشکی اسکندری پیدا شود


    موجها خوابیده اند ، آرام و رام
    طبل طوفان از نوا افتاده است
    چشمه های شعله ور خشکیده اند
    آبها از آسیاب افتاده است

    در مزار آباد شهر بی تپشوای جغدی هم نمی آید به گوش
    دردمندان بی خروش و بی فغان
    خشمناکان بی فغان و بی خروش

    آهها در سینه ها گم کرده راه
    مرغکان سرشان به زیر بالها
    در سکوت جاودان مدفون شده است
    هر چه غوغا بود و قیل و قالها

    آبها از آسیا افتاده است
    دارها برچیده ، خونها شسته اند
    جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
    پشکبنهای پلیدی رسته اند

    مشتهای آسمان کوب قوی
    وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
    یا نهان سیلی زنان یا آشکار
    کاسه ی پست گداییها شده ست

    خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
    و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
    این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
    لیک پشت تپه هم روزی نبود

    باز ما ماندیم و شهر بی تپش
    و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
    گاه می گویم فغانی بر کشم
    باز میبینم صدایم کوته است

    باز می بینم که پشت میله ها
    مادرم استاده ، با چشمان تر
    ناله اش گم گشته در فریادها
    گویدم گویی که من لالم ، تو کر

    آخر انگشتی کند چون خامه ای
    دست دیگر را به سان نامه ای
    گویدم بنویس و راحت شو به رمز
    تو عجب دیوانه و خود کامه ای

    من سری بالا زنم چون مکیان
    از پس نوشیدن هر جرعه آب
    مادرم جنباند از افسوس سر
    هر چه از آن گوید ، این بیند جواب

    گوید آخر ...پیرهاتان نیز ... هم
    گویمش اما جوانان مانده اند
    گویدم اینها دروغند و فریب
    گویم آنها بس به گوشم خوانده ام

    گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت...؟
    من نهم دندان غفلت بر جگر
    چشم هم اینجا دم از کوری زند
    گوش کز حرف نخستین بود کر

    گاه رفتن گویدم نومیدوار
    وآخرین حرفش که : این جهل است و لج
    قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
    و آخرین حرفم ستون است و فرج

    می شود چشمش پر از اشک و به خویش
    می دهد امید دیدار مرا
    من به اشکش خیره از این سوی و باز
    دزد مسکین بُرده سیگار مرا

    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما ماندیم و خوان این و آن
    میهمان باده و افیون و بنگ
    از عطای دشمنان و دوستان

    آبها از آسیا افتاده ، لیک
    باز ما ماندیم و عدل ایزدی
    وآنچه گویی گویدم هر شب زنم
    باز هم مست و تهی دست آمدی؟

    آن که در خونش طلا بود و شرف
    شانه ای بالا تکاند و جام زد
    چتر پولادین و نا پیدا به دست
    رو به ساحلهای دیگر گام زد

    در شگفت از این غبار بی سوار
    خشمگین ، ما نا شریفان مانده ایم
    آبها از آسیاافتاده ، لیک
    باز ما با موج و توفان مانده ایم

    هر که آمد بار خود را بست و رفت
    ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
    ز آن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ؟
    زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

    باز می گویند : فردای دگر
    صبر کن تا دیگری پیدا شود
    کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
    کاشکی اسکندری پیدا شود

  8. #135
    پروفشنال green-mind's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2015
    محل سكونت
    Www.
    پست ها
    899

    پيش فرض

    .

    پرید آنجا ، نشست اینجا ، ولی هر جا که می گردد
    غبار و آتش و دود است


    نگفتندش کجا باید فرود اید
    همه درهای قصر قصه های شاد مسدود است


    دلش می ترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون
    صدف با خویش

    دلش می ترکد از این تنگنای شوم پر تشویش
    چه گوید با که گوید ، آه

    کز آن پرواز بی حاصل درین ویرانه ی مسموم


    چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش
    همه پرهای پاکش سوخت


    کجا باید فرود اید ، پریشان مرغک معصوم ؟

  9. #136
    پروفشنال green-mind's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2015
    محل سكونت
    Www.
    پست ها
    899

    پيش فرض

    .



    چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم


    چه ها که می‌بینم و باور ندارم


    چه ها،‌چه ها، چه ها، که می‌بینم و باور ندارم


    حذر نجویم از هر چه مرا بر سر آید


    گو درآید، درآید


    که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم


    اگرچه باور ندارم که یاور ندارم


    چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم


    سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز


    نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز


    چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم


    خبر نداریم


    خوشا کزین بستر دیگر، سر بر نداریم


    در این غم، چون شمع ماتم


    عجب که از گریه آبم نبرده باز


    چه ها چه ها چه ها که می‌بینم و باور ندارم


    چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم


    .

  10. #137
    پروفشنال green-mind's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2015
    محل سكونت
    Www.
    پست ها
    899

    پيش فرض

    .

    آب و آتش نسبتی دارند جاویدان
    مثل شب با روز ، اما از شگفتیها

    ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
    آتشی با شعله های آبی زیبا


    آه
    سوزدم تا زنده ام یادش که ما بودیم
    آتشی سوزان و سوزاننده و زنده


    چشمه ی بس پاکی روشن
    هم فروغ و فر دیرین را فروزنده
    هم چراغ شب زدای معبر فردا


    آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
    آتشی که آب می پاشند بر آن ، می کند فریاد


    ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند

    آبهای شومی و تاریکی و بیداد


    خاست فریادی ، و درد آلود فریادی


    من همان فریادم ، آن فریاد غم بنیاد


    هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
    من نخواهم برد ، این از یاد


    کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند


    گفتم و می گویم و پیوسته خواهم گفت
    ور رود بود و نبودم


    همچنان که رفته است و می رود
    بر باد



    .

  11. #138
    پروفشنال green-mind's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2015
    محل سكونت
    Www.
    پست ها
    899

    پيش فرض

    .


    نذر کرده ام
    يک روزي که خوشحال تر بودم
    بيايم و بنويسم که
    زندگي را بايد با لذت خورد
    که ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد
    و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

    يک روزي که خوشحال تر بودم
    مي آيم و مي نويسم که
    اين نيز بگذرد
    مثل هميشه که همه چيز گذشته است و
    آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است

    يک روزي که خوشحال تر بودم
    يک نقاشي از پاييز ميگذارم , که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي نيست
    زندگي پاييز هم مي شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر

    يک روزي که خوشحال تر بودم
    نذرم را ادا مي کنم
    تا روزهايي مثل حالا
    که خستگي و ناتواني لاي دست و پايم پيچيده است
    بخوانمشان
    و يادم بيايد که
    هيچ بهار و پاييزي بي زمستان مزه نمي دهد
    و
    هيچ آسياب آرامي بي طوفان

  12. #139
    پروفشنال green-mind's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2015
    محل سكونت
    Www.
    پست ها
    899

    پيش فرض

    .


    با همین چشم ، همین دل
    دلم دید و چشمم می‌گوید
    آن قدر که زیبایی رنگارنگ است ، ‌هیچ چیز نیست
    زیرا همه چیز زیباست ،‌ زیباست ، ‌زیباست
    و هیچ چیز همه چیز نیست

    و با همین دل ، همین چشم
    چشمم دید ، دلم می‌گوید
    آن قد که زشتی گوناگون است ، ‌هیچ چیز نیست
    زیرا همه چیز زشت است ،‌ زشت است ،‌ زشت است
    و هیچ چیز همه چیز نیست

    زیبا و زشت ، همه چیز و هیچ چیز
    و هیچ ، هیچ ، هیچ ، اما

    با همین چشم‌ها و دلم
    همیشه من یک آرزو دارم
    که آن شاید از همه آرزوهایم کوچک‌تر است
    از همه کوچک‌تر

    و با همین دل و چشمم
    همیشه من یک آرزو دارم
    که آن شاید از همه آرزوهایم بزرگ‌تر است
    از همه بزرگ‌تر

    شاید همه آرزوها بزرگند ، شاید همه کوچک
    و من همیشه یک آرزو دارم
    با همین دل
    و چشم‌هایم
    همیشه

  13. #140
    پروفشنال green-mind's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2015
    محل سكونت
    Www.
    پست ها
    899

    پيش فرض

    .
    با شمایم... آی!

    ای شمایان! با شمایم، با...شما، البته می بخشید.

    هان، همین جایم، همین جا،کهکشانی آن سویِ خورشید.

    در مدار غربت جاوید.

    در دل تاریکی مطلق.

    در کنار حق.

    اندکی این سو ترک، آری همین جایم.

    چون شما؟ هرگز! مبادا این!

    که در آن نامیده روشن تان فرود آیم.



    کیستم؟ یک تکه تنهایی.

    ترستان بیهوده است از من،

    آری،آری تک و تنهایم.

    در همین خاموشیِ تاریکتر از ترس،

    و شما را در شهود روشنی نامیده هاتان خوب می بینم،

    خوب می پایم.



    ای شما ابله تر از تعریف خوشبختی،

    ای شما خالی تر از بیهودگی هاتان،

    ای شما تصویر بودن را خیالی خام،

    آری، آری، این منم، بی هیچ تصویری،

    دور یا نزدیک،

    در همین تاریک،

    من دلی با صورتی خوش کرده ام دیری است.

    گر نباید این، پس چه باید؟

    با جنون نزدیکم؟ آری این تواند بود،

    نیستم دور از جنون، شاید.

    از چه؟ از سختی؟ نمی دانم.



    دانم اما این که می گویید بی شک قافیه ی خوبی ست.

    این...چه می گفتید؟...هان، سختی.

    قافیه ی خوبی ست، می گفتم،

    خار این غم بوته ی محبوب من، این سخت،

    با گل روی شما، از باغ خوشبختی.

    این جنون، یا من نمی دانم چه می گویید،

    این همانی ها فراوانند، شاید نیز

    این همان باشد که می گویید.

    چیست چی؟...تعریف؟ تعریف چه؟ سختی؟ هوم! چه شوخی ها!

    شوخی خوبی ست شاید، لیک

    حال اگر جدی ست،

    حرفش آسان است، اما آنچه از سختی ست،

    آه این باور بفرمایید

    عین بدبختی ست.



    باز هم تعریف؟

    این نه؟آخر پس چه می پرسید؟

    پس چه می جویید؟

    من ندانم چیست تعریفش.

    هیچ تعریفی ندارد، آه،

    بگذریم.



    خوب می گفتید.

    هی!چه تان شد؟...آی...!

    با شما بودم... کجا رفتید؟

    آه...

    گربه جانم! گربیه ی تنهاییم! دیدی؟

    می روند، آری نمی خواهند،

    بوی بدبختی شنیدن را.

    و نمی خواهند از سختی،

    نه شنیدن را، نه دیدن را.

    آنچه می جویند

    طوماری از تعاریف است.

    و آنچه می خواهند تندیسی ست

    موزه ی مردم شناسی را.

    باشد. این باشد.



    می روند و رفته اند، آری

    شاید این بهتر.

    من دلی با صورتی خوش کرده ام، باری.

    کنج تنهایی،همین تصویر تاریکی

    هم چنانم هم نشین بهتر.

    آه، شاید این چنین بهتر.

    خواستم با رهگذاری، لحظه ای کوتاه

    گفت و گویی کرده باشم،

    خواستم حرفی بپرسم،

    تا بدانم رنگ خوشبختی

    چیست؟

    سرخ؟ یا خاکستری؟ یا زرد؟

    سبز یا آبی ست؟

    و بدانم رنگ خوشبختی

    نیز شبها تیره تر گردد؟

    و هوایش سردتر؟ یا...بگذرم، بگذر.



    گر نشد پرسید از یشان، هم نشد، باشد.

    می توان باری

    شب که شد از کهکشان پرسید.

    می توان از بیکرانه ی جاودان پرسید.

    می توان از ترس،از تاریکیِ تنهاتر از ساکت

    می توان از موش ترسوی شب تاریک

    می توان از گربه های آسمان پرسید.

    باز چشمت را ببند ، ای گربیه ی تنهاییم، انگار

    باز تنهایی، همه رفتند.

    دست های خُرخُرت گرمند، سر بگذار



    .


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •