تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 13 از 43 اولاول ... 39101112131415161723 ... آخرآخر
نمايش نتايج 121 به 130 از 424

نام تاپيک: موسیقی سنتی ایران، میراث جاودان

  1. #121
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض

    ● گذر از كار جمعی به كار فردی ‌
    اگر نگاهی به سابقه لطفی بیندازیم او به خصوص در دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ یكی از اهالی موسیقی است كه سودای تاسیس نهاد‌های جمعی را دارد و گروه شیدا و سپس چاووش یادگار همان سال‌هاست. در این دو گروه برجسته ترین نوازندگان و خوانندگان موسیقی ایران مثل محمدرضا شجریان و پرویز مشكاتیان عضویت دارند و آن سال‌ها گروه دیگری از نوازندگان و خوانندگان نیز با او همكاری دارند. در نوارهایی كه از آن سال‌ها به یادگار مانده است و توسط دو موسسه آوای شیدا و دل آواز منتشر شده است، نام‌هایی را می‌بینیم كه كنار هم قرار گرفتن آنان در یك كنسرت به آرزوی اهل موسیقی تبدیل شده است. با این همه برخی از آن هنرمندان این روزها خود با گروه‌هایی فعالیت می‌كنند، اما در فعالیت چند سال اخیر لطفی نوعی گذار از كار جمعی و علا‌قه به فعالیت جمعی به فعالیت‌های فردی دیده می‌شود. كافی است به نوارهای اخیر او نگاهی بیندازیم و آن را با نوارهای سال‌های گذشته او مقایسه كنیم. در <گریه بید> كه در تئاتر شهر پاریس اجرا شده است فقط نام لطفی و نام قوی حلم دیده می‌شود. در <رمز عشق> هم كه در كپنهاگ دانمارك اجرا شده است همین دو نام دیده می‌شود و در <خموشانه> نیز همین دو نام تكرار شده است و در <قافله سالا‌ر> كه در فلورانس ایتالیا اجرا شده فقط یك نام ؛ محمدرضا لطفی است. در كنسرت اخیر او نیز خودش بود و قوی‌حلم كه با توجه به بداهه نوازی این كنسرت احتمالا‌ اجرای گروهی دشوار می‌شد، اما استمرار كارفردی كه از اواسط دهه ۶۰ آغاز شده است، نشان از یك انتخاب می‌دهد. محمدرضا لطفی كه روزگاری بیش از هر هنرمندی دنبال تاسیس گروه و كار جمعی بود اكنون به كار فردی روی آورده است. ‌

    ● حذف خواننده ‌
    موسیقی سنتی ایران به شدت وابسته به خواننده است. در نقد خواننده محور بودن موسیقی ایرانی برخی از منتقدان و اهل موسیقی (برخی از نوازندگان) پیش از این سخن گفته‌اند. یك گروه موسیقی سنتی ایرانی كه خواننده نداشته باشد، برای مخاطب ایرانی چندان متعارف به نظر نمی‌رسد. با این همه لطفی در سال‌های اخیر و پس از پایان كار گروه چاووش به نظر می‌رسد كه آگاهانه تلا‌ش كرده است به نوعی از موسیقی دست یابد كه در آن خواننده محور نباشد. مروری بر نوارهای او نشان می‌دهد كه او در كنسرت‌های خود كسی را به عنوان خواننده نداشته است. با این همه به نظر می‌رسد او جای خالی خواننده را با صدای خودش پر كرده است. هم در كنسرت اخیر و هم در نوارهای او كه ضبط شده كنسرت‌های خارج از كشور اوست، خواننده‌ای حضور ندارد و خود او تنها خوانده است. او در كنسرت اخیرش با تفال به دیوان شعرا، شعرهایی را انتخاب و همان جا می‌خواند. علی القاعده منتقدان موسیقی درباره تاثیرات حذف خواننده از گروه نظر و به این پرسش پاسخ خواهند داد كه آیا حذف خواننده در این گروه با وجود صدای لطفی می‌تواند به تغییر ذائقه مخاطب ایرانی منجر شود یا نه؟

    ● گذر از گرایش اجتماعی به گرایش عرفانی
    یكی از ویژگی‌های آثار لطفی در دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ گرایش پر رنگ اجتماعی او بود و اصلا‌ هدف تاسیس گروه چاووش نیز عملی كردن چنین رویكردی بود. جالب است كه لطفی پیش از تاسیس گروه در سال ۱۳۵۱ آهنگی به یاد عارف می‌سازد و آن را در سال‌های بعد با تصنیف‌هایی از سایه و با صدای شجریان منتشر می‌كند. عارف هنرمند سیاسی دوره قاجار است كه ترانه‌هایش بیشتر رنگ و بوی اجتماعی و سیاسی دارد. انتخاب عارف، خود برای او و گروهش یك نشانه است، نشانه آغاز یك حركت كه چاووش نام می‌گیرد. <به یادعارف> برای او بیشتر حلقه اتصال به موسیقی دوره قاجار است كه به نظرش سیاست‌های فرهنگی دوره پهلوی در آن گسست ایجاد كرده است. موسیقی ایرانی در دوره قاجار به خصوص با عارف به منزله نشانه نوع موسیقی انتخابی از آن دوره، گرایش او را به موسیقی اجتماعی و سیاسی نشان می‌دهد. گروه چاووش می‌كوشد كه در سال‌های آغاز انقلا‌ب و متناسب با حال و هوا و هیجان روزهای انقلا‌ب نوعی از موسیقی ملی میهنی را ابداع كند كه با مردم رابطه‌ای فرهنگی برقرار كند و ترانه‌هایی چون سپیده (ایران ‌ای سرای امید/ بر بامت سپیده دمید) در آن دوره منتشر می‌شود كه هنوز نیز در روزهایی كه صدا و سیما نیاز به بسیج مردم داشته باشد، از تاثیر این ترانه غفلت نمی‌كند. ‌
    حوادث بعدی نیز كه منجر به دلخوری او می‌شود، نیز كماكان باید روحیه و حال و هوای موسیقی اجتماعی را در او حفظ می‌كرد، اما او پس از سال‌ها غیبت در روزگاری بسته تر از پیش به ایران بازگشته است و در هیات درویشان و به سبك و سیاق آنان كنسرت می‌دهد و در این چهره سپیدپوش كه دستی توانا در نواختن دارد و هنوز می‌تواند به اعتبار نامش هر شب چند هزار نفر را میهمان ساز بدون خواننده خود كند، نشانی از آن لطفی‌ای كه گرایش اجتماعی داشت دیده نمی‌شود، مگر همان انگشتان توانا و حنجره خسته. كافی است شعرهایی را كه آن روزها محمدرضا شجریان برای همراهی با ساز لطفی انتخاب می‌كرد و نسبتش را با شرایط و حال و هوای اجتماعی آن روز بسنجیم و بعد مقایسه كنیم با شعرهایی كه این روزها بر زبان لطفی جاری می‌شود، تا تصویر روشن‌تری از این تغییر و تحول داشته باشیم. ‌ ‌او در كنار گذر از گرایش اجتماعی به گرایش عرفانی و صوفیانه كه با آوازهایی دوست ‌ای دوست او طنین‌انداز می‌شود و الحق كه حس و حالی هم ایجاد می‌كند و شور و حال می‌بخشد، به نوعی از سنت‌گرایی و بومی‌گرایی نیز می‌رسد. برای قبول این ادعا كافی است یك بار همان مقاله‌ای را كه به‌خموشانه پیوست كرده بود نگاه كنیم و نگرانی‌ها و دغدغه‌های استاد را در فاصله گرفتن از شیوه‌های اصیل تر و قدیمی تر نواختن كمانچه مرور كنیم.










    علی اصغر سیدآبادی



    روزنامه اعتماد ملی

  2. #122
    اگه نباشه جاش خالی می مونه aftabkhanom's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    374

    پيش فرض نگاهي ديگر به كنسرت استاد محمدرضا لطفي


    محمدرضا لطفي كه پس از سال‌ها اقامت در خارج از كشور سال گذشته به ايران بازگشت و با طرح موضوع‌هايي جنجالي به نقد هنرمندان موسيقي كشور پرداخت و با انجام گفت‌وگوهاي متعدد خبر از اتفاق‌هاي تازه‌اي در موسيقي داد، در دو شب گذشته، بخشي از اين اتفاق‌هاي تازه را در اجراي خودش با مخاطبان و دوستداران موسيقي‌اش در ميان گذاشت.

    او كه در ماه‌هاي اخير با گشودن مكتب ميرزا عبدا... به آموزش هنرجويان پرداخته و تلا‌ش كرده است تجربه‌هايش را به هنرجويان منتقل كند، نقدهايي را درباره كمانچه‌نوازي ايران مطرح كرده است و در كنسرت اخيرش كمانچه به دست گرفت و به تكنوازي كمانچه پرداخت.

    برخي از مشتاقان لطفي در دو شب گذشته منتظر شنيدن صداي ساز او به‌طور مستقيم از راديو بودند، اما اين اتفاق رخ نداد، هرچند پيش از اين اعلا‌م‌شده بود كه اين اتفاق خواهد افتاد، ظاهرا توافق نهايي با سازمان صدا و سيما حاصل نشده است.

    يكي از دغدغه‌هاي دوستداران لطفي، تهيه بليت‌هاي اين كنسرت بود كه طبق روال فروش بليت در كنسرت‌هاي بزرگان موسيقي ايران انتظار مي‌رفت كه بليت‌هاي كنسرت لطفي نيز سر از بازار سياه درآورد، اما اينچنين نشد و اعلا‌م 10 مركز فروش بليت و همچنين تعيين قيمت بالا‌ براي بليت‌ها باعث شد كه بازار سياه براي بليت‌ها ايجاد نشود. ضمن اينكه مدير برگزاري كنسرت علت ديگري را نيز براي اين موضوع در گفت‌وگو با فارس برشمرده است: توزيع بليت بر اساس طراحي‌هاي صورت گرفته به صورت پلكاني بوده و هركس تنها مي‌تواند روزانه 4 بليت تهيه كند.وي همچنين در گفت‌وگو با ايسنا از فروش شبانه 2400 بليت براي هر اجرا خبر داده بود.


    محمدرضا لطفي و محمد قوي‌حلم هر دو با لباس سراسر سفيد كه با ريش بلند و سفيد آنان هماهنگ بود، ميان تشويق‌هاي حضار بر صحنه حاضر شدند.







    در رديف هاي نخستين

    چهره هائی چون محمدرضا شفيعي كدكني، عزت‌الله انتظامي، شهرام ناظري، پرويز مشكاتيان، اكبر زنجان‌پور، هوشنگ ابتهاج، مجيد درخشاني، هما روستا، حسين دهلوي و آيدين آغداشلو در ميان حاضران ديده مي‌شدند.


    برنامه با تكنوازي تار لطفي در مايه افشاري آغاز شد و در ميانه برنامه، خود نيز همراه تارش شد تا در كنار صداي تار، صداي او هم به گوش برسد كه:
    مستي ما از مي است/مستي ما از ني است
    و اين خواندن در قطعات بعدي نيز ادامه يافت:
    اگر عالم همه پر خار باشد/ دل عاشق پر از گلزار باشد

    سپس قوي‌حلم نيز همراهش شد تا در كنار صداي تمبك و تار صداي لطفي را بشنويم كه: آمده‌ام بي‌دل و بي‌خودت كنم.

    قطعه پاياني بخش اول برنامه، <هو حق مددي> بود كه حال و هوايي عارفانه و قلندرانه داشت.بخش دوم با تكنوازي كمانچه آغاز شد؛ سازي كه سخنان لطفي درباره‌اش، واكنش يكي از برجسته‌ترين كمانچه نوازان ايران يعني كيهان كلهر را در پي داشت. كمانچه اما به نظر مي‌رسيد سازي نباشد كه تكنوازي‌اش بتواند وجد و حالي در مجلس ايجاد كند. كمانچه بيش‌تر ساز گلا‌يه و شكايت و فراق و هجران است و شعرهايي را كه لطفي مي‌خواند نيز چنين حال و هوايي داشت.
    استاد لطفي پس از كمانچه‌نوازي، سه‌تار را به دست گرفت و با تنبك قوي‌حلم همراه شد و نواختند تا نيمه‌هاي شب و خواند و خواند:

    عبوس زهد به وجه خمار ننشيند/ غبار راه طلب كيمياي بهروزي است




    روزنامه اعتماد ملي

  3. #123
    اگه نباشه جاش خالی می مونه aftabkhanom's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    374

    پيش فرض اركستر ملي به رهبري فرهاد فخرالديني،

    اركستر ملي به رهبري فرهاد فخرالديني، ارديبهشت ماه در تالار وحدت با اجراي قطعاتي از حبيب‌الله بديعي، همايون خرم، روح‌الله خالقي و .... به روي صحنه رفت.






    در اين برنامه هشت قطعه با كلام و چهار قطعه بدون كلام اجرا شد كه با خوانندگي سالار عقيلي همراه بود. </FONT />


    در بخش نخست قطعاتي چون گيسو، از فريدون حافظي، تنظيم فرهاد فخرالديني، بدون كلام، جرعه‌اي از آسمان، از مهرداد دلنوازي با شعر رحيم زريان، جفاي گلچين، از عبدالحسين برازنده با تنظيم مازيار حيدري و شعر حسن صدرسالك، رقص صبا، از علي‌اكبر قرباني، بدون كلام، كلبه از حبيب‌الله بديعي با تنظيم شهرام توكلي و شعر تورج نگهبان و با شباهنگ، از مازيار حيدري با شعر فريدون مشيري، به‌اجرا درآمد كه در برخي از قطعات رنگ‌آميزي صداي پيانو و تمپوي سازهاي ضربي لحني تازه به اثر بخشيده بود. </FONT />


    چرخش هماهنگ ريتم و تسلط فخرالديني به اركستر يكي از دلايلي بود كه تشويق مردم در پايان قسمت اول چندين دقيقه به طول انجاميد. </FONT />


    در بخش دوم اين برنامه نيز قطعات شورافكن (از علي‌اكبر قرباني، بدون كلام)، سرخوشان (از مهرداد دلنوازي با شعر اسماعيل اميني)، دگر چه خواهي ( از حبيب‌الله بديعي با تنظيم شهرام توكلي و شعر نواب صفا)، سوئيت ليريك (از علي‌اكبر قرباني، بدون كلام)، ‌واي از شب من( از همايون خرم با تنظيم توكلي و شعر رهي معيري)، خوشه چين (از روح‌الله خالقي با تنظيم شهرام توكلي و شعر حسين گل گلاب) به اجرا درآمدند. </FONT />


    اعضاي اين گروه در اجراي چهارشنبه‌ شب عبادت بودند از: منوچهر انصاري، امير مينوسپهر، حامد كرماني، علي عسگري، مصطفي جوهريان، سحر دادبين، شهره مهرآبادي، پيمان ميرآقاسي، نويد مصطفي، حميدرضا مختاري و ايمان فخر (ويولون اول)، خسرو رحيميان، حسن قائم‌مقام، هومن عباسي شمس، مهتاب حسن‌خاني، نادر كشاورز و شهرام توكلي، بهرنگ آزاده، نيما حسين‌زاده، آزاده شمس و سالار محبوبيان. </FONT />


    (ويولن دوم)، فريدون زرين، سهراب برهمندي، عباس خسروي، علي‌ اكبرپور، آليناعسگري، رضا رحمتي، آتنا زنگنه و هومن اتابكي( ويولون آلتو)، محسن تويسركاني، مجيد اسماعيلي، داوود منادي، شاهرخ خليلي‌نژاد، ماني هاشميان و گلنار غراب (ويولون سل)، عليرضا خورشيد‌فر، حسين بيات، كارن كبيري و سپيده خداوردي (كنترباس). </FONT />


    بهناز ذاكري، پريچهر خواجه، شقايق بختياري خو، فاطمه صادق تبار اميري، هيلا فيض‌پور، مريم رضايي‌ نژادبان، پديده احرارنژاد، آوا ايوبي، جلال اميرپورسعيد، علي پژوهشگر، اميراصلان غلامي، داوود بزرگ‌پور، شهرام ركوعي، محمدعلي القا، حسين تاجيك، محمدحسين پورمعين، سعيد اتوت، شبنم پرورش، فرشاد محمدي، محمود منتظم صديقي، مازيار حيدري، ميلاد عمرانلو و نسرين ناگهاني از اعضاي ديگر اين اركستر بودند

    ايسنا

  4. #124
    اگه نباشه جاش خالی می مونه aftabkhanom's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    374

    پيش فرض استاد محمد رضا شجریان در سوگ مادر

    افسر شاهوردياني مادر استاد محمدرضا شجریان يكشبه شب 17 تير ۱۳۸۶ درگذشت
    مادر این استاد آواز متولد سال 1300هجری شمسی در مشهد و دارای شش فرزند به نام‌های محمدرضا (فرزند اول) علیرضا، نسرین، احمدعلی، محمدجواد (سیامک) و امیر بود.
    در خراسان،‌ محمدرضا شجريان كه 30 سال پيش دعاي "ربنا" را تلاوت كرده بود، در مراسم ختم مادرش كه در مسجد الزهرا (س) مشهد با حضور جمعي از مردم برگزار شد،‌ بار ديگر فرازهاي پاياني سوره "بقره" را كه به اين دعا ختم مي‌شود، تلاوت كرد. </FONT />
    وي همچنين پيش از تلاوت قرآن در سخناني با تشكر از حضور مردم در طول مراسم تشييع و نيز بزرگداشت مادر خود اظهار كرد: زبانم از تشكر محبت‌هاي بي‌دريغ شما قاصر است،‌ هرگز اين همه بزرگي منش و صفاي شما را از ياد نخواهم برد.

    درگذشت مادر استاد را به ايشان و خانواده‌شان صميمانه تسليت می‌گوئیم.

  5. #125
    اگه نباشه جاش خالی می مونه aftabkhanom's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    374

    پيش فرض نقدي بر «سرود گل» تازه ترين آلبوم گروه هم آوايان در فرانسه

    حسين عليزاده بي شک يکي از بزرگترين هنرمندان موسيقي ايران است. هنرمندي که همواره تلاش کرده موسيقي ايران را براي مخاطب امروز زنده کند. موسيقي که سال ها و سال ها در يک محدوده بسته مي چرخيده و از گوشي به گوش ديگر و از دلي به دلي ديگر خوانده مي شده و هر چه جلوتر مي رفته تنها مخاطبان خاص و محدود خودش را داشته است. او در «راز نو» و «به تماشاي آب هاي سپيد» بلندترين قدم هايش را برداشت. آنقدر که مخاطب اين دو اثر بيشتر نسل جوان ايران بودند؛ که احساسات و آرزوهايشان را در اين موسيقي متجلي مي ديدند.

    و امروز «سرود گل» که در ايران ضبط و تنظيم شده و در اروپا به بازار عرضه شده است...

    اين يادداشت کوتاه بيش از آنکه نقد اثر حسين عليزاده باشد، با شنيدن «سرود گل» بهانه اي است براي يافتن پاسخ اين پرسش قديمي که «چرا موسيقي ايراني با مردم ايران هم آواز نيست؟» البته نه از ديد يک هنرمند و موسيقي شناس ايراني، بلکه تنها از ديد يک شنونده علاقه مند به موسيقي که سال ها بارها و بارها اين سوال را شنيده و جواب قانع کننده اي از اهل موسيقي دريافت نکرده است.

    به روشني مي بينيم که جنبش هاي نو در شعر ايران، بعد از اوج شعر قرن هاي گذشته، با شاعران توانمندي چون نيما يوشيج، فروغ فرخزاد، احمد شاملو و... پا به پاي حرکت هاي نوين شعر در جهان پيش رفته.

    آن زمان که نيما يوشيج با شهامت شعر ايران را از عروض قديم رها کرد و به دنبال او اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و احمد شاملو، شيوه بيان و مفهوم شعر امروز را در اين راستا جلو بردند، اگر بسيار بودند آنها که نگران الگوي شعر قديم و قافيه و رديف بودند و با تعصب جلوي اين جنبش هاي نو را مي گرفتند، امروز شعر ما هم سرنوشتي چون موسيقي مان داشت. اما خوشبختانه ذوق انسان ايراني در شعر و ادبيات اين نياز را حسد و از حرکت هاي جديد پشتيباني کرد.

    تا امروز که زبان شعر يک زبان جهاني است، شعر ايران هم استوار و پايدار در کنار ساير فرهنگ ها با مخاطب ارتباط برقرار مي کند.

    اولين بار «سرود گل» را در کنسرت گروه هم آوايان شنيدم؛ بي نهايت لذت بردم، از درون رقصيدم و پرواز کردم. در بي نهايت لايه شفاف موسيقي عليزاده چرخيدم، با ساز او تا اوج رفتم، در حالي که هر نغمه اش نوازشي ملايم بر قلبم مي کشيد... انگشتان هنرمندش را که با سرعتي بي نظير بر پرده هاي ساز مي گذاشت، با نگاهم دنبال مي کردم و حيران بودم که اين همه صدا تنها از يک ساز مي آيد،

    و سرانجام پس از يک ماه که CD کار به دستم رسيد، با آرامش خاطر بارها و بارها به آن گوش دادم...

    همان طور که عليزاده در مصاحبه اي گفته جمع نوازي در موسيقي ايراني پيشينه زيادي ندارد و حتي به صد سال هم نمي رسد. همواره در کارهاي گروهي موسيقي ايراني ديده ايم که سازها بي برنامه در کنار هم مي نوازند و در نهايت صدايي به گوش مي رسد که اگر يک ساز هم بود باز همان صدا را مي شنيديم. (که اين فرد محوري خود ريشه در فرهنگ ايراني دارد.)

    حسين عليزاده در «سرود گل»، همچنان که در ديگر کارهاي اخيرش - راز نو و به تماشاي آب هاي سپيد - از تجمع سازها با انديشه و برنامه ريزي بر نقش هر يک از سازها در ترکيب و رنگ آميزي شان استفاده مي کند. همان تفکر و انديشه در هم نشيني سازها که از سال ها پيش اساس موسيقي کلاسيک غربي بوده و پيش از آن اساس انديشه غرب بعد از رنسانس. اين دستاورد عليزاده خود گام بسيار بزرگي است در تحول موسيقي ايراني که شايد بتوان آن را حتي با کار نيما در تحول شعر ايران مقايسه کرد.

    عليزاده در «سرود گل» و «به تماشاي آب هاي سپيد» اين سازبندي را بسيار موفق تر و دلنشين تر از «راز نو» به انجام مي رساند. در اين دو کار اخير لايه هاي مختلف صداي انساني و سازي آنقدر با نرمي و آرامش از هم مي گذرند و گاهي در هم ادغام مي شوند، که شنونده تنها ردي از نرمي و لطافت را بر خود حس مي کند، بي آنکه متوجه شود نقطه تلاقي کدام بوده است، اينجاست که موسيقي ايراني مي تواند در همتايي با موسيقي فکر شده غرب، عرض اندام کند و در جهاني که در آن مرزها هر روز کم رنگ تر مي شوند، براي انسان امروز نواخته شود.

    «سرود گل» بيش از آنکه در موسيقي سازي حرف تازه اي داشته باشد، شيوه تازه اي را در بيان موسيقي آوازي ايران مطرح مي کند. در واقع «سرود گل» موسيقي سازي، موسيقي متن نمايش بي نظير موسيقي آوازي است. اين موسيقي آوازي است که با ترکيب دو صداي زن و مرد، از لايه اي به لايه ديگر مي رود و ساز، فضا را براي رقص آواز بازتر مي کند، بدون آنکه خود يک نقش اصلي و چشمگير در اين نمايش داشته باشد. نقطه اوج اين اثر آميزش اوج و فرود صداي انسان است و چه زيباتر خواهد شد اگر ساز هم پا به پاي انسان وارد اين بازي شود...

    و بپردازيم به بهانه اصلي اين يادداشت که؛

    «سخن از درختان گفتن / بيش و کم/ جنايتي ست؛/ چرا که از اين گونه سخن پرداختن/ خموشي گزيدن در برابر وحشت هاي بي شمار است.» (برشت)

    با دقت بيشتر بر نقش شعر در موسيقي آوازي ايران درمي يابيم که چه بسا اين يکي از مهم ترين دلايل هم آواز نشدن موسيقي امروز ايران با ايرانيان امروز است. در «سرود گل» تا جايي که اشعار مولانا و حافظ را مي شنويم- که همواره نيز عادت کرده ايم موسيقي ايراني را آميخته با اشعار قديم بشنويم- زيبا و دلنشين از آن مي گذريم؛ چرا که سخن حافظ و مولانا، صحبت از عرفان است و دستاويز هميشگي هنرمند ايراني. صحبتي که در فرهنگ ما ريشه اي ديرينه دارد و به گونه اي ويژگي تمام هنرهاي ماست.

    اما در دو تصنيف آخر اشعاري از فريدون مشيري مي شنويم.

    اي همه گل هاي از سرما کبود/ خنده هاتان را که از لب ها ربود؟/ مهر، هرگز اينچنين غمگين نتافت/ باغ، هرگز اينچنين تنها نبود.

    در «گل هاي کبود» خود را در فضايي غمگين و محزون مي يابيم و در حزن حاکم بر موسيقي خود را با گل ها يکي مي بينيم. موسيقي اين تصنيف به راحتي به شنونده اين احساس را مي دهد که او همان گلً از سرما کبود است، با خنده اي ربوده شده از لبش.

    او که در نهايت حزن به سر مي برد، ناگهان با تصنيف بعدي روبه رو مي شود با موسيقي بسيار شاد و پرنشاط پاياني؛

    بوي باران، بوي سبزه، بوي خاک/ شاخه هاي شسته، باران خورده، پاک/ آسمان آبي و ابر سپيد/ برگ هاي سبز بيد/ عطر نرگس، رقص باد/ نغمه ي شوق پرستوهاي شاد/ خلوت گرم کبوترهاي مست/ نرم نرمک مي رسد اينک بهار

    ***

    با همين ديد گان اشک آلود/ از همين روزن گشوده به دود/ به پرستو، به گل، به سبزه درود،

    پس در پايان اين سرود، نقش انسان کجاست؟

    چرا در آغاز مي شنويم؛ «حلقه حلقه عاشقان و بي دلان بر اميد بوي دلدار آمدند»

    که صحبت از عرفان است و غيرقابل درک براي جوان امروز در دنياي امروز. اما جايي که با کلام نو، از سرماي دنياي امروز سخن به ميان مي آيد، تنها بايد در آرزوي بهار به گل و سبزه درود بفرستيم؟،

    در حالي که «اگر حضور انسان نباشد فقط باغچه را علف هرز برنمي گيرد، همه چيز به ويراني کشيده مي شود.»

    انتخاب آقاي عليزاده در اين شعر، بزرگترين و غيرقابل گذشت ترين نقطه ضعف «سرود گل» است. آن هم در کشوري که تا بخواهيم شعر و ادبيات داريم. نبايد به جوان ايراني حق بدهيم که دوستت دارم ساده موسيقي لس آنجلسي برايش باورکردني تر و دلنشين تر از درود به گل و سبزه باشد؟ چرا بايد شعرهاي اجتماعي و مردمي احمد شاملو، فروغ فرخزاد، نيما يوشيج و حتي بسياري از شاعران جوان امروز را بگذاريم و شعري از مشيري را انتخاب کنيم که در آن انسان کمترين حضور را دارد؟ در حالي که حتي مشيري نيز اشعاري چون «کوچه» دارد که در آن انسان نقش اول را ايفا مي کند.

    اما بي دليل نيست اگر اين اثر همچنان در ارتباط با جوان ايراني ناموفق باشد و موسيقي اي که با مردمش ارتباط برقرار نکند چطور مي تواند جهاني شود؟

    قبل از نگارش اين مطلب از يکي از همکاران حسين عليزاده پرسيدم که چرا عليزاده در اين کار از شعر نو استفاده کرده، اما نه از شعر نويي که حرف دل مردم امروز باشد، مثل شاملو؟ او در جواب گفت؛ «شعر شاملو ايراني نيست،» شعر شاملو تکامل شعر فارسي است، مفهوم ايراني، در يک شکل و قالب بدون مرز؛ که اين ويژگي هنر امروز است. و موسيقي ما هم هنوز راه دارد تا در اين قالب، بدون مرز بگنجد...


    گلتا مسيحا - روزنامه شرق

  6. #126
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    محمدعلی محمودیار: سلانه نام سازی است غریب. نه آنکه ناآشنا باشد ولی جدید است. اشف یا بهتر بگوییم اختراع آن می تواند تحولی را در موسیقی اصیل ایرانی و در میان سازهای زهی ایجاد کند. این ساز با نام حسین علیزاده نوازنده ی تار و سه تار و همکار قبلی گروه محمد رضا شجریان شناخته شده است با این حال زحمت ساخت آن را سیامک افشاری کشیده است. سلانه کاسه ای بمانند عود دارد و دسته ای بمانند ساز تار. تعداد پرده های روی دسته ی ساز نیز همانند تار است. با این وجود این ساز صدای قریبی دارد. حسی عجیب در آن است. وقتی در سه گاه آن را می شنویم ، حسی عجیب به ما دست می دهد. حسی که شاید در بعضی مواقع قابل وصف نباشد.

    اگر اشتباهی در کار نباشد فکر می کنم تعداد سیم های ساز 8 عدد باشد. آن را با زخمه می نوازند و ...



    ***



    سلانه – سیامک افشاری



    سازهای زهی مضرابی دارای کاسه ی طنین ، از لحاظ سازشناسی ، غالبا به دو دوره ی اصلی دسته بلند و دسته کوتاه تقسیم می شوند. بربط و عود از نمونه های دسته کوتاه و تنبور و دوتار و سه تار و تار از نمونه های دسته بلند سازهای ایرانی هستند. ردپای قدمت این سازها را اگر بپیماییم شاید به ایران باستان نیز برسیم.



    علاوه بر بربط که سازی زهی مضرابی و دارای کاسه ی طنین نسبتا بزرگ و دسته ای کوچک است و یکی از سازهای باستانی و اصلی ایران محصوب می شود ، و می توان نام و تصویرش را در آثار بجای مانده از دوران باستانی تاریخ ایران مشاهده کرد ؛ انواع مختلفی از خانواده ی سازهای تنبور نیز در ایران ، از دوران باستان تا به امروز ، رواج داشته اند . ساز سلانه با الهام از تصاویری از یک نمونه ساز زهی مضرابی دسته بلند که در اصل دارای سه سیم و سه گوشی بوده است ، در راستای کنکاش برای جست جو ی صدایی گمشده ساخته شده است.



    ساز مذکور همچنین در قرون 16 و 17 میلادی در ایتالیا مقارن با دوران رنسانس تحت عناوینی همچون کلاسیکن (Classikon ) رواج داشته که ظاهرا بر اساس نمونه های شرقی همین ساز شکل گرفته است. کوشش در جهت احیای چنین سازی ، بگونه ای کاملا تجربی ، محملی شد برای جامه ی عمل پوشاندن به اهداف ، خواست ها و تاملاتی نظیر : اصتفاده از واخوان ها جهات تقویت هارمونیک ها و حجم و تنوع بخشیدن به رنگ آمیزی صدای ساز و نیز امکان دستیابی به صداهای بم تر (از طریق اضافه کردن سیم ها ساز) به صورتی که جنس و رنگ و حالت صدای ایرانی باقی بماند.

    نکات قابل توجه در ساخت و طراحی فیزیک این ساز عبارت اند از :

    تغییر تکیه گاه ها و محل عبور سیم ها و واخوان ها ، استفاده از گوشی های واخوان ها در انتهای کاسه ، طراحی پنجه و غیره.

    کوشش در جهت رسیدن به اهداف فوق و جست و جوی صداهای گمشده « سلانه » را به بار آورد.


    ***
    آنچه که از موسیقی ایرانی از قرن گذشته به صورت آثار صوتی باقی مانده در هیچ هیک از آنان از سازهایی با وسعت و فرکانس های بم استفاده نشده است. حتی سازی مانند عود (بربط) که ریشه و اصل و نسب آن ایرانی است در آثار ذکر شده مورد استفاده قرار نگرفته است.
    استفاده از سازهای سنتی در موسیقی دستگاهی (ردیفی) در سال های متمادی چه در تکنوازی و چه در همنوازی ، رنگ و صداهای یکنواختی را ایجاد کرده که حتی اگر آثاری جدید بوسیله ی این سازها اجرا شود به علت رنگ ها و وسعت محدود آنها تکراری جلوه می کند. جای آن دارد با ریشه یابی از صداها و سازهای قدیم ایران (که بسیاری از آ«ها منشا سازهای دیگر کشورهای جهان نیز هستند) سازهایی ساخته و یا احیا شوند که موسیقی ایرانی را با رنگ و وسعت بیشتر غنا بخشیده تا راه برای ایجاد ذوق و ابتکار موسیقی دانان هموار شود. این امر وظیفه ی مهمی بر دوش موسیقی دانان ، پژوهشگران و سازسازان قرار می دهد که آینده ای پربار برای موسیقی این سرزمین بیافرینند.
    سیامک افشاری از آشنایان و علاقه مندان موسیقی و سازسازی که در هنر معماری تخصص دارد همواره در این زمینه جست جو گرد و پر تلاش بوده است. حاصل این تلاش ساز سلانه است. بدیهی است سلانه تجربه ای است که نیاز به طی مسیر تکامل و تعمق و تامل بیشتری دارد. با امید به تداوم این راه از دوست عزیز سیامک افشاری تقدیر و قدردانی می شود.

    ***
    چرا سلانه ؟!

    نام سلانه را سیامک افشاری انتخاب کرد. او معتقد بود که بخاطر دیر رسیدن به این ساز و یا سلانه سلانه رسیدن به آن ساختمان و صدا نام آن سلانه انتخاب شد. پس از پایان کارهای ساز او بزرگ روی ساز نوشته سلانه برای ح. علیزاده 21/10/81



    *** بد نیست که کمی به فکر بیافتیم. ای کاش حضرات فرهنگی ایران که مهد تمدن و فرهنگ مشرق زمین است کمی به فکر افتند. به چنین ابتکاراتی میدان دهند. آن ها را پرورش دهند و شرایط لازم را فراهم کنند. خوب است که کمی هم به فکر فرهنگ و هنر ایران باشیم.

  7. #127
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض پرويز مشكاتيان گفت: لطفي در اجراي اخير خود در ايران نسبت به دهه 50 پيشرفتي نكرده بود، بلكه عقب‌گرد ه

    پرويز مشكاتيان گفت: لطفي در اجراي اخير خود در ايران نسبت به دهه 50 پيشرفتي نكرده بود، بلكه عقب‌گرد هم داشت.




    به گزارش خبرنگار موسيقي فارس كنسرت محمدرضا لطفي، آهنگساز و نوازنده برجسته تار، پس از 25 سال در كاخ نياوران، با بازتابهاي مختلفي درمحافل هنري و رسانه‌اي روبرو شد. عليرغم چيره دستي و بزرگي اين نوازنده و آهنگساز موسيقي اصيل ايراني، بسياري از علاقمندان وي و موسيقي ايراني بر اين اعتقادند كه اجراي اخير لطفي توقعات را بر آورده نكرده است و اين اجرا درخشش قديم آثار لطفي را نداشته است. خبرنگار موسيقي فارس نظر پرويز مشكاتيان، آهنگساز و نوازنده برجسته سنتور را در اين خصوص جويا شد.
    وي در خصوص كنسرت اخير محمدرضا لطفي در كاخ نياوران پس از 25سال، گفت: من بهترين كار لطفي را در ابوعطا مي‌دانم، آنهم ابوعطايي كه در سفارت آلمان با شجريان اجرا كرد. آن اجرا يكي از زيباترين ابوعطاهاي ايراني است. شجريان بعد از آن آواز زيباتر دارد اما لطفي كار باشكوه‌تر از آن ندارد.
    مشكاتيان با تاكيد بر بزرگي و اهميت لطفي در موسيقي ايراني طي چند دهه گذشته، تصريح كرد: اگر آن شب لطفي را من در اندازه همين ابوعطا هم مي‌ديدم باز برايم پذيرفتني بود و مي‌گفتم در عرض 25 سال توانسته خودش را حفظ كند. اما متأسفانه خيلي بدتر بود. فكر كردم كه خواب مي‌بينم. هنوز برايم جا نيفتاده كه چه اتفاقي براي لطفي افتاده بود و چرا چنين شد.
    وي با اشاره به غزل خواني لطفي در اين برنامه افزود: چرا لطفي بايد به آن شكل تفال بگيرد و ده صفحه را هم ورق بزند و غزلي را كه شب قبل غلط خوانده باز هم غلط بخواند؟ درست است كه ايشان مدتها در ايران نبودند اما اين جامعه در عرض 25 سال خيلي تغيير كرده و استعدادهاي زيادي درآن ظهور كرده است.
    اين آهنگساز با تاكيد بر اينكه قرار نيست كه نوازندگان ما مثل قدما ساز بزنند، اظهار داشت: كاويدن آثار گذشتگان چراغ راهي براي اكنون و آينده است. قرار نيست ما خودمان را به 800 سال پيش و زمان حافظ پرتاب كنيم و مانند او غزل بگوييم . ما از حافظ، سعدي، خواجو و ديگران طرفي بربستيم و در حال حاضر اينجا قرار داريم و بايد براي آيندگان نيز كاري بكنيم چرا كه انسان وام‌دار انسان است.
    وي بيان داشت: جغرافياي فرهنگ بشري زنجيروار جلو مي‌رود. حافظ در زمان خودش روي دوش خواجو و نظامي حافظ شد. ولي اينكه اكنون شما روي دوش ميرزا عبدالله، ميرزا حسينقلي و درويش‌خان سوار شويد آينده روي دوش چه كسي سوار شود؟ صحبتهاي من نفي گذشتگان نيست بلكه مي‌گويم آنها وسيله‌اي بودند كه ما با گذشته موسيقي خود آشنا شويم و طرفي براي آيندگان ببنديم.
    سرپرست گروه عارف با انتقاد از اظهارات لطفي در ابتداي ورود به ايران مبني بر اينكه كسي در اين 25 سال كاري در موسيقي ايراني نكرده گفت: ايمل‌ها و فكس‌هايي براي من در خصوص كنسرت لطفي آمده كه گفته‌‌اند رهنمودهايي كه از كنسرت لطفي گرفته‌ايم اين است كه سازمان را كوك نكنيم و هركجا كم آورده‌ايم شعر را غلط بخوانيم!
    وي ادامه داد: شما مي‌توانيد از عاطفه زمان سواستفاده كنيد اما با حافظه زمان چكار مي‌شود كرد؟ در شب كنسرت برخي بلند شدند و رفتند و اين براي يك هنرمند آنهم در سطح لطفي فاجعه است.
    مشكاتيان با بيان اينكه اين اجرا تأثير خيلي بدي روي علاقمندان موسيقي گذاشت، گفت: درود بر مردم كه حرمت گذاشتند ولي جواب نگرفتند حتي براي 2 دقيقه.
    اين آهنگساز با اشاره به دونوازي لطفي و قوي‌حلم نيز گفت: قوي‌حلم نوازنده متوسطي‌ است و اين جاي سؤال دارد كه چرا لطفي از نوازندگان كوشا و توانمند خودمان بهره نبرد.
    مشكاتيان در خاتمه درخصوص نواختن چند ساز توسط لطفي خاطرنشان كرد: اين مسئله في‌نفسه بد نيست اما مهم اين است كه چگونه باشد. ايشان وقتي دف را برداشتند پوستش افتاده بود.آيا آقاي لطفي نمي‌دانند كه وقتي دف را جلو دهانشان بگيرند حائلي مي‌شود بين صداي ايشان و ميكروفن؟ تازه با اين حال سر دف نيز مرتباً به ميكروفن مي‌خورد و صدا مي‌داد.
    گراني بليط كنسرت لطفي و فروش بروشورهاي آن توسط برگزار كنندگان ازديگر مواردي بود كه مورد انتقاد شديد مشكاتيان قرار گرفت. به اعتقاد اين آهنگساز علاقمندان لطفي و موسيقي ايراني كه اين هزينه را براي ديدن كنسرت وي پرداخت كردند، جواب خود را نگرفتند.

    منبع: خبرگزاری فارس

  8. #128
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض خسته نیستم؛دردمندم‌

    خسته نیستم؛دردمندم‌

    پرويز مشكاتيان‌ براي‌ كساني‌ كه‌ نوع‌ موسيقي‌ او را مي‌شناسند و بيشتر براي‌ كساني‌ كه‌ در دهه‌هاي‌ 60 و 70 جريان‌ موسيقي‌ را پيگيري‌ مي‌كردند، پيش‌ و بيش‌ ازآن‌ كه‌ نام‌ يك‌ موسيقيدان‌ بزرگ‌ باشد، نامي‌ نوستالژيك‌ است‌، نامي‌ كه‌ علاقه‌مندان‌ را به‌ فضاي‌ عارفانه‌ "دستان‌" مي‌برد و به‌ ضيافت‌ تكنيك‌ و شكوه‌ "نوا" دعوت‌ مي‌كند و با »بيداد« و "آستان‌ جانان‌" خلوت‌ عاشقانه‌ را رنگ‌ و جلا مي‌دهد و...

    او از جمله‌ آهنگسازاني‌ است‌ كه‌ بيش‌ از نوازندگي‌ سنتور، ذوق‌ و قريحه‌اش‌ را در خلق‌ آهنگ‌هايي‌ باشكوه‌ به‌ رخ‌ كشيده‌ است‌. پس‌ از دوره‌ "چاووش‌" كه‌ يكي‌ از برهه‌هاي‌ باشكوه‌ موسيقي‌ ايراني‌ در طول‌ قرن‌ها به‌ شمار مي‌آيد، استقلال‌ موسيقي‌ مشكاتيان‌ در آواري‌ نمودار شد كه‌ چنان‌ كه‌ گفتيم‌ براي‌ علاقه‌مندان‌ فضايي‌ نوستالژيك‌ را به‌ ارمغان‌ مي‌آورد. دوره‌ دوم‌ فعاليت‌ مشكاتيان‌ با آوازي‌ چون‌ افشاري‌ مركب‌، افق‌ مهر، مژده‌بهار، وطن‌ من‌، با صداي‌ شادروان‌ ايرج‌ بسطامي‌ آغاز شد و كم‌كم‌ آوازي‌ چون‌ "جان‌ عشاق‌" و "گنبد مينا " با (صداي‌ استاد شجريان) كه‌ بلوغ‌ و پختگي‌ انديشه‌ آهنگساز را نمايان‌ مي‌كند، وارد بازار شد. مشكاتيان‌ با خوانندگان‌ ديگري‌ چون‌ افتخاري‌، علي‌ جهاندار، حميد نوربخش‌ و شهرام‌ ناظري‌ نيز هم‌نوا شد و اكنون‌ پس‌ از سه‌ دهه‌ تاثيرگذاري‌ بر جريان‌ موسيقي‌ ايراني‌، امروز و در واقع‌ اين‌ روزها اثر "تمنا" را به‌ بازار عرضه‌ كرده‌ است‌ و... با اين‌ بهانه‌ و به‌ مناسبت‌ آغاز پنجاه‌ و يكمين‌ سال‌ زندگي‌اش‌ با او ديدار كرديم‌ و حاصل‌، گفت‌وگويي‌ شد كه‌ در ادامه‌ مي‌خوانيد:


    امسال‌، بيست‌ و چهارم‌ ارديبهشت‌، شما 51 ساله‌ شديد، اما صدايي‌ كه‌ از اثر "تمنا" به‌ گوش‌ مخاطب‌ مي‌رسد، صدايي‌ سالخورده‌ است‌. در اين‌ اثر شما خيلي‌ خسته‌ به‌ نظر مي‌رسيد، اين‌طور نيست‌ ؟

    - خستگي‌ نيست‌. احساس‌ يك‌ انسان‌ دردمند است‌ و شايد اين‌ صدا كه‌ شما صفت‌ خسته‌ به‌ آن‌ مي‌دهيد، بيشتر بايد درد را القا كند.

    درد از چه‌ ؟

    درد از چه‌ سال‌هاي‌ سخت‌ و صعبي‌ را پشت‌ سر گذاشته‌ايم‌ و شايد بتوان‌ گفت‌ آمال‌ و آرزوهايمان‌ بسيار بيش‌ از اين‌ بود كه‌ امروز به‌ دست‌ آورده‌ايم‌. اگر صدايي‌ خسته‌ مي‌شنويد، شايد دليلي‌ جز اين‌ برايش‌ وجود نداشته‌ باشد كه‌ تالم‌ و درد بر اين‌ صدا زخم‌ زده‌ است‌.

    و اين‌ درد شايد مشكلي‌ است‌ كه‌ بيشتر اهالي‌ موسيقي‌ با آن‌ روبه‌رو هستند، اما پس‌ از گذشت‌ سال‌ها و رفع‌ برخي‌ موانع‌ يا به‌ اصطلاح‌ سرعت‌گيرها كه‌ شتاب‌ موسيقي‌ را در دهه‌هاي‌ 60 و 70 گرفته‌ بود، ما با تحول‌ يا به‌ معناي‌ درست‌تر تغييراتي‌ روبه‌رو شديم‌ كه‌ اميد را به‌ اهل‌ موسيقي‌ برگرداند، اما همچنان‌ اين‌ خستگي‌ و درد در چهره‌ و هنر موسيقيدان‌ها موج‌ مي‌زند.

    من‌ اين‌ تغيير يا تحول‌ را در هيچ‌ كجاي‌ موسيقي‌ نديده‌ام‌.
    شايد بايد كلان‌تر مقايسه‌ مي‌كردم‌ و مي‌گفتم‌ تحول‌ يا تغيير در بستر جامعه‌ و تغيير نگرشي‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ به‌ مقوله‌ موسيقي‌ داشت‌.

    به‌ جامعه‌ حرجي‌ نيست‌، زندگي‌ جريان‌ دارد و هر آينه‌ كه‌ امتيازي‌ به‌ جامعه‌ داده‌ مي‌شود (امتيازهاي‌ حداقلي‌حتي‌) راضي‌ است‌. چرا كه‌ جامعه‌ ايران‌ در طول‌ تاريخ‌ آموخته‌ است‌ يا به‌ او آموزانده‌اند كه‌ بايد صبور باشد. اما در مورد هنر، اين‌چنين‌ نيست‌، تحول‌ در ايجاد ارتباط‌ ميان‌ هنر و هنرپذير، يك‌ مقوله‌ است‌ و بينش‌ و نگرش‌ از بالا مقوله‌اي‌ ديگر است‌ و اين‌ دو، دو مقوله‌اي‌ كاملا متفاوت‌اند. مثلا يك‌ استاد موسيقي‌ با گروهش‌ كنسرتي‌ اجرا مي‌كند، مردم‌ در برف‌ و بوران‌ و سرما و گرما و حتي‌ در بدترين‌ شرايط‌ و با اشتياق‌ به‌ سالن‌ها مي‌روند و از برنامه‌ لذت‌ مي‌برند و در نهايت‌ متانت‌ سالن‌ را ترك‌ مي‌كنند. مشكلات‌ پشت‌ پرده‌، شايد براي‌ موسيقيدان‌ هزار و يك‌ مشكل‌ بوده‌ باشد. در همين‌ حال‌ كمترين‌ و كوچك‌ترين‌ مساله‌ براي‌ برگزاركننده‌ كنسرت‌، استفاده‌كنندگان‌ از كنسرت‌اند و مشكلات‌ بزرگ‌ همان‌ها هستند كه‌ مردم‌ نمي‌بينند. مشكلاتي‌ با وزارت‌ ارشاد، با اماكن‌، با مسوولان‌ و صاحبان‌ سالن‌، با گروه‌، نورپرداز، صدابردار و با هزار و يك‌ نفر ديگر. و اين‌ دردي‌ است‌ كه‌ نمي‌تواند بروز نكند.

    اشاره‌ كرديد به‌ مردم‌ (يا به‌ اصطلاح‌ خودتان‌ هنرپذير). حرف‌ دل‌ همه‌ مردم‌ شايد به‌ موسيقيدان‌ اين‌ است‌ كه‌ "ما به‌ او محتاج‌ بوديم‌ او به‌ ما مشتاق‌ بود" اما اين‌ اشتياق‌ متاسفانه‌ همه‌گير نيست‌ و برخي‌ موسيقيدانان‌ اشتياقي‌ براي‌ عرضه‌ كار به‌ هنرپذيران‌ ندارند. حتي‌ در فرآيند خلق‌ اؤر نيز مشكل‌ ايجاد شده‌ است‌ و اهل‌ موسيقي‌ در خلوت‌ و گوشه‌ انزواي‌ خود نيز انگيزه‌ و رغبتي‌ به‌ پديدآوردن‌ يك‌ اؤر هنري‌ ندارند.
    در تمام‌ جوامع‌ مدني‌، مشكل‌ترين‌ بخش‌ يك‌ اؤر هنري‌ آفرينش‌ و پديد آمدن‌ آن‌ است‌ و زماني‌ يك‌ اؤر هنري‌ خلق‌ شد، آفريننده‌ هيچ‌ مشكل‌ ديگري‌ براي‌ در اختيار مردم‌ گذاشتن‌ اؤر هنري‌ ندارد. اما در جامعه‌ ما ساده‌ترين‌ بخش‌ قضيه‌، آفرينش‌ و سخت‌ترين‌ بخش‌ ارائه‌ و عرضه‌ است‌. چرا كه‌ در خلوت‌ آفرينش‌ رخ‌ مي‌دهد، اما سخن‌ شما درست‌ است‌ كه‌ انسان‌ مجرد نيست‌ و نمي‌تواند از همه‌ پيرامونش‌ جدا باشد و بعد بنشيند و يك‌ اؤر بيافريند. با تمام‌ نداشتن‌ها، با تمام‌ توهين‌ها، با تمام‌ بي‌روحي‌ها و بي‌اعتنايي‌ها، از آنجا كه‌ مي‌تواند در گوشه‌اي‌ بنشيند و تنها با خودش‌ و جانش‌ را بفشرد و ملودي‌اي‌ را خلق‌ كند كه‌ زبان‌ و ضربان‌ دل‌ مردمش‌ باشد و رنگ‌گرفته‌ از آمال‌ و آلام‌ آنها، و سپس‌ اين‌ دردها را به‌ نغمه‌ بنشاند، مشكل‌ بزرگي‌ ندارد. و پس‌ از آفرينش‌، زايش‌ و خلق‌ يك‌ اؤر، تازه‌ مشكلات‌ آغاز مي‌شود و اين‌ عوامل‌ است‌ كه‌ كم‌كم‌ دست‌ به‌ دست‌ هم‌ مي‌دهد و انگيزه‌ها را آن‌قدر كمرنگ‌ مي‌كند كه‌ شما را كه‌ ناگزير از سرايش‌ و آفريدنيد، اگر در بند نكند، به‌ انفجار مي‌رساند، و درست‌ به‌ بغضي‌ مي‌ماند كه‌ نتركد و اشكي‌ كه‌ جاري‌ نشود. گاهي‌ فكر مي‌كنم‌ بينش‌ و نگرش‌ مسوولان‌ ما در راستاي‌ از بين‌ بردن‌ انگيزه‌ها است‌.

    آيا اين‌ بي‌انگيزگي‌ (به‌ قول‌ شما)، توجيه‌ اهل‌ هنر نيست‌؟
    نه‌، هنرمند نمي‌تواند كار نكند.

    پس‌ اين‌ احساس‌ چگونه‌ شكوفا مي‌شود ؟
    يك‌ مثال‌ عيني‌ برايتان‌ مي‌زنم‌. علي‌ رهبري‌ در وين‌ ماهي‌ پنجاه‌ هزار يورو حقوق‌ مي‌گيرد. از آنجا كه‌ او يك‌ ايراني‌ وطن‌پرست‌ است‌ و وطن‌ و خاك‌ و ديارش‌ را دوست‌ دارد، آمد و اركستر سمفونيك‌ را با هيچ‌ ساخت‌. نامه‌اي‌ براي‌ وزير نوشت‌ و در آن‌ به‌ وزير هشدار داد كه‌: نوازندگان‌ اركستر سمفونيك‌ روزي‌ چند ساعت‌ مسافركشي‌ مي‌كنند و اصلا ناي‌ آرشه‌كشيدن‌ ندارند. بايد فكري‌ براي‌ اين‌ موضوع‌ كرد! اما جوابي‌ به‌ اين‌ نامه‌ داده‌ نشد. ناگزير از اينجا رفت‌. اين‌ رخوت‌ها كه‌ بر چهره‌ موسيقي‌ ما ديده‌ مي‌شود از جانب‌ كيست‌؟ متاسفانه‌ يك‌ جامعه‌ دموكرات‌ بالنده‌ هم‌ نداريم‌ كه‌ بي‌هيچ‌ مرارت‌ و سختي‌ گردي‌ از چهره‌ رنگ‌ پريده‌مان‌ بزداييم‌.

    با تمام‌ اينها وقت‌ آن‌ نرسيده‌ كه‌ "مردي‌ از خويش‌ برون‌ آيد و كاري‌ بكند؟"
    با يك‌ مرد نمي‌شود. اگر مي‌شد، حافظ‌ اين‌ را نمي‌گفت‌. او در واقع‌ رويا و آرزويش‌ را در اين‌ جمله‌ خلاصه‌ مي‌كند.

    مثل‌ رويا و آرزوي‌ شما در "تمنا" كه‌ بيشتر شبيه‌ يك‌ حس‌ نوستالژيك‌ است‌ كه‌ فضاي‌ شعر خراساني‌ و بازگشت‌ به‌ حال‌ و هوايي‌ بومي‌ به‌ آن‌ دامن‌ زده‌ است‌؟
    من‌ براي‌ بار سوم‌ "كليدر" محمود دولت‌آبادي‌ را تورق‌ مي‌كردم‌ و شايد از دلتنگي‌ براي‌ خراسان‌ اين‌ حس‌ در من‌ شكل‌ گرفت‌. شايد هم‌ دلتنگي‌ براي‌ برخي‌ از دوستان‌ كه‌ به‌ قول‌ ادبا از خاك‌ به‌ افلاك‌ پيوستند، انگيزه‌ شكل‌گيري‌ اين‌ كار را در من‌ پديد آورد و قول‌ و قراري‌ هم‌ داشتم‌ با سروش‌ براي‌ ضبط‌ اين‌ كار. در واقع‌ بايد بگويم‌ كلا براي‌ اين‌ كار برنامه‌اي‌ ديگر داشتم‌. اما به‌ درون‌ فضاي‌ روستايي‌ و گل‌محمد و بلقيس‌ و... پا نهادم‌ و كار به‌ سمتي‌ پيش‌ رفت‌ كه‌ نمي‌شد از آن‌ خارج‌ شد.

    به‌ تازگي‌ هم‌ گرايش‌ چشمگيري‌ از سوي‌ موسيقيدانان‌ به‌ شعر معاصر ديده‌ مي‌شود. "تمنا" هم‌ شعري‌ از شاعر بزرگ‌ معاصر ملك‌الشعراي‌ بهار دارد و هم‌ پيوند يك‌ فضاي‌ موسيقيايي‌ است‌ با متني‌ داستاني‌. آيا اين‌ سرآغاز آشتي‌ ادبيات‌ معاصر با موسيقي‌ معاصر نيست‌؟

    هميشه‌ اين‌ فرصت‌ را بايد ايجاد مي‌كرديم‌. تنها آن‌ انگيزه‌ كه‌ گفتيد را نياز داريم‌ كه‌ جان‌مايه‌ حركت‌ به‌ سمت‌ و سوي‌ مسائلي‌ است‌ كه‌ هنرمند ابتدا به‌ آن‌ معتكف‌ مي‌شود و بعد در برابر هنرپذير به‌ آن‌ معترف‌ مي‌شود.سال‌هاست‌ كه‌ به‌ اين‌ مساله‌ فكر مي‌كنم‌ كه‌ چرا موسيقي‌ ما به‌ اسطوره‌ها نياويخته‌ است‌، چرا نشانه‌اي‌ از "دماوند" يا "عقاب‌" نمي‌يابيم‌ و به‌ همين‌ دليل‌ در حال‌ مطالعه‌ روي‌ اين‌ بخش‌ از فرهنگ‌ ايراني‌ هستم‌.روحيه‌ ايراني‌ اين‌گونه‌ است‌ كه‌ هر وقت‌ نسبت‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ و سنت‌ها و فرهنگ‌ و هنرشان‌ بي‌توجهي‌ شده‌، بيشتر متوجه‌ آن‌ شده‌اند. در بدترين‌ شرايط‌ فرهنگي‌، اقتصادي‌ و اجتماعي‌، رستم‌ خلق‌ مي‌شود كه‌ هيچ‌كس‌ را ياراي‌ هماوردي‌ با او نيست‌. هنگامي‌ كه‌ همه‌ مرزهاي‌ ما از سوي‌ دشمنان‌ در حال‌ تهديد و تجاوز بوده‌ (گرچه‌ استاد توس‌ لطفي‌ نداشته‌ به‌ آرش‌) آرش‌ خلق‌ مي‌شود كه‌ از قله‌ البرز جان‌ در تير مي‌نهد و در چله‌ كمان‌ مي‌گذارد. اسطوره‌ خوابي‌ است‌ كه‌ يك‌ قوم‌ با هم‌ مي‌بينند؛ البته‌ در بيداري‌، بر عكس‌ تاريخ‌ كه‌ واقعيت‌ دارد اما حقيقت‌ ندارد. واقعيت‌ ندارد اما حقيقت‌ دارد.

    همان‌طور كه‌ گفتيد در كار خلق‌ آؤاري‌ با مضمون‌ اسطوره‌ هستيد. علاوه‌ بر آن‌، به‌ نظر مي‌رسد بسياري‌ از كارهاي‌ شما هنوز عرضه‌ نشده‌. شايد به‌ تعبيري‌ بتوان‌ گفت‌، در كتابخانه‌ شما چند اؤر مثل‌ بيداد و نوا و دستان‌ وجود دارد كه‌ هر يك‌ چون‌ آؤاري‌ كه‌ گفتم‌ در حد شاهكارند، اما پرسش‌ اينجاست‌ كه‌ چرا رغبتي‌ براي‌ عرضه‌ آنها نداريد؟

    بعضي‌ از آنها مجوز پخش‌ ندارند و بايد به‌ انتظار بنشينيم‌ روزي‌ مجوز بگيرند.

    چه‌ كاري‌ براي‌ اين‌ آثار مي‌كنيد. آيا خودتان‌ آنها را اجرا مي‌كنيد يا به‌ كس‌ ديگري‌ مي‌سپاريد براي‌ اجرا؟
    با حس‌ و حالي‌ كه‌ از خودم‌ مي‌شناسم‌، اين‌ آثار را خودم‌ بايد اجرا كنم‌.

    حالا كه‌ بحث‌ از ديگران‌ شد، ازآقاي‌ لطفي‌ يادي‌ مي‌كنيم‌. به‌ تازگي‌ گويا كلاس‌هاي‌ اين‌ هنرمند ارزنده‌ در مكتب‌ ميرزاعبدا... آغاز شده‌. در اين‌ مورد چه‌ نظري‌ داريد* با وضعيت‌ كنوني‌ موسيقي‌ استاداني‌ چون‌ شما چرا عرصه‌ را براي‌ آموزش‌ جوانان‌ و شكوفايي‌ نهال‌ خلاقيت‌شان‌ از طريق‌ برگزاري‌ كلاس‌هاي‌ هدف‌دار، كنسرت‌هاي‌ پژوهشي‌، مستر كلاس‌ها و... مهيا نمي‌كنند؟

    شما خيلي‌ هوشمندانه‌ به‌ عاملي‌ به‌ نام‌ انگيزه‌ اشاره‌ كرديد. من‌ به‌ ديدن‌ لطفي‌ در مكتب‌ ميرزا عبدا... رفتم‌. لطفي‌ موسيقيداني‌ داراي‌ انديشه‌ و فكر و پيشينه‌اي‌ بسيار قوي‌ و آينده‌نگري‌ دقيق‌ است‌ و از طرفي‌ آگاه‌ و آشنا به‌ مسائل‌ گذشته‌ موسيقي‌ و حال‌ و البته‌ از نظر من‌ آرمانخواه‌ نسبت‌ به‌ آينده‌ است‌ و طبيعي‌ است‌، دوستان‌ ما كه‌ تازه‌ از آن‌ طرف‌ برمي‌گردند، حال‌ و هواي‌ آبادي‌ هنوز در مشامشان‌ وجود دارد. اما كم‌كم‌ كه‌ با يك‌ سري‌ سدها و نه‌و نوها روبه‌رو مي‌شوند، متوجه‌ واقعيت‌ قضايا مي‌شوند و جاي‌ خوشحالي‌ است‌ كه‌ لااقل‌ اين‌ صداقت‌ را دارند كه‌ باروبنه‌ را ببندند و به‌ كشورشان‌ بيايند تا دست‌ جوانان‌ اين‌ مملكت‌ را بگيرند. سبك‌ و سياقي‌ كه‌ لطفي‌ در آموزش‌ و تدريس‌ دارد، همان‌ روش‌ سينه‌ به‌ سينه‌ و در واقع‌ مكتب‌ ميرزاعبدا... )و متناسب‌ با نام‌ مكتب‌( است‌. جاي‌ هيچ‌ ترديدي‌ نيست‌ كه‌ در اين‌ سال‌هاي‌ تدريس‌ و انتقال‌ دانسته‌هاي‌ نسل‌ پيش‌ ما به‌ نسل‌ خود ما و نسل‌ پس‌ از ما، بهترين‌ روش‌، روش‌ سينه‌ به‌ سينه‌ بوده‌ است‌ و اين‌ مساله‌ جدا از آن‌ است‌ كه‌ هنرجويان‌ بايد نت‌ هم‌ بدانند، ضرب‌ و ريتم‌ را بشناسند. و با مسائل‌ آكادميك‌ و جهاني‌ موسيقي‌ آشنا بشوند. در اين‌ كه‌ در اهداف‌ لطفي‌، مساله‌ صداقت‌ كاملا پيداست‌ و ما نيز براساس‌ همين‌ روش‌ها آموخته‌ايم‌ ترديدي‌ نيست‌، اما اين‌ نكته‌ را كه‌ لطفي‌ موفق‌ خواهد شد يا نه‌، بايد به‌ گذشت‌ زمان‌ واگذار كنيم‌. بنابراين‌ هرگونه‌ پيش‌داوري‌ را در اين‌ زمينه‌ جايز نمي‌دانم‌. اما اين‌ قول‌ را مي‌دهم‌ كه‌ ما به‌ عنوان‌ دوستان‌ او در كنارش‌ هستيم‌ و بسيار خوشحاليم‌ كه‌ او با انرژي‌ سال‌هاي‌ گذشته‌ به‌ ايران‌ بازگشته‌ است‌.اما در پاسخ‌ به‌ بخش‌ دوم‌ سوالتان‌ بايد از شما بپرسم‌ در كجاي‌ دنيا هنرمندي‌ كه‌ كارش‌ آفرينش‌ است‌ مي‌آيد و خودش‌ و تنها خودش‌ كنسرت‌ و سمينار و پژوهش‌ و آموزش‌ راه‌ مي‌اندازد، آن‌ هم‌ بي‌هيچ‌ پشتوانه‌ مالي‌ و معنوي ‌؟

    اين‌ كار بزرگ‌ كمك‌ها و حمايت‌هاي‌ ارگانيك‌ مي‌خواهد. آيا وزارت‌ معظم‌ ارشاد كاري‌ جز اين‌ دارد كه‌ هنر و فرهنگ‌ را حمايت‌ كند؟

    تا چند سال‌ پيش‌ يك‌ ساختمان‌ سه‌ طبقه‌ را به‌ اين‌ اختصاص‌ داده‌ بودند كه‌ عده‌اي‌ بنشينند و نوارهايي‌ را كه‌ از فرودگاه‌ مهرآباد وارد مي‌شد يا قرار بود خارج‌ شود، گوش‌ مي‌كردند و اجازه‌ ورود يا خروجش‌ را مي‌دادند. اين‌ مساله‌ به‌ جز استهلاك‌ وقت‌ و نيرو چيزي‌ به‌ همراه‌ نداشت‌ و بعد از هشت‌ سال‌ به‌ اين‌ كار عبث‌ پي‌ بردند. آيا اين‌ همه‌ نيرو و وزارتي‌ به‌ اين‌ معظمي‌ نمي‌تواند متولي‌ كارهايي‌ چون‌ كنسرت‌ پژوهش‌، سمينار و... باشد. اگرنه‌، من‌ موسيقيدان‌ چه‌طور اين‌ كار را انجام‌ دهم‌* با چه‌ نيرويي‌، با چه‌ هزينه‌اي‌، با چه‌ تواني‌؟ من‌ موسيقيدان‌ بايد مطالعه‌ كنم‌، آموزش‌ بدهم‌، تمرين‌ كنم‌، در موسيقي‌ ايران‌ و جهان‌ غور كنم‌، دنبال‌ كار اجراي‌ كنسرت‌ و برگزاري‌ سمينار و گرفتن‌ مجوز براي‌ فلان‌ برنامه‌ هم‌ باشم‌. ببينيد در اين‌ رسانه‌ ملي‌ چند صد خواننده‌ مي‌خوانند كه‌ بسياري‌ از آنها متاسفانه‌ خارج‌ )فالش‌( مي‌خوانند. وزارت‌ ارشاد بيايد يك‌ همايش‌ بررسي‌ آواز و فراخوان‌ خوانندگان‌ سراسر ايران‌ بگذارد، آن‌ وقت‌ مي‌بينيد چه‌ خواننده‌هايي‌ از دهات‌ و روستاهاي‌ ايران‌ خواهند آمد كه‌ هم‌ صدا و هم‌ آوازشان‌ بهتر از خواننده‌هايي‌ است‌ كه‌ در تلويزيون‌ مي‌خوانند.

    جشنواره‌هايي‌ كه‌ برگزار مي‌شود از نظر شما استاندارد نيست‌؟

    در اين‌ جشنواره‌ها به‌ جنبه‌هاي‌ تجملاتي‌ بيشتر توجه‌ مي‌شود. مگر چند نفر مي‌توانند در اين‌ جشنواره‌ها شركت‌ كنند؟در آزمون‌ باربد، آن‌ هم‌ از طريق‌ واسطه‌ تنها 500 نفر در همه‌ رشته‌ها شركت‌ مي‌كردند و دقيقا به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ بچه‌هاي‌ ما موسيقي‌ مورد علاقه‌ و ساز مورد علاقه‌شان‌ را از رسانه‌ ملي‌ نمي‌بينند، با اين‌ اتفاق‌ روبه‌رو مي‌شويد كه‌ مثلا در اهواز شبي‌ 5 هزار نفر به‌ سالن‌ كنسرت‌ مي‌آيند.در همين‌ تهران‌ اگر 20 شب‌ هم‌ كنسرت‌ باشد، سالن‌ خالي‌ از شنونده‌ نخواهد بود و باز هم‌ عده‌اي‌ پشت‌ در مي‌مانند.

    اگر موسيقيدان‌ها از برخي‌ ارگان‌هاي‌ دولتي‌ يا نيمه‌دولتي‌، مثل‌ سازمان‌ فرهنگي‌ هنري‌ شهرداري‌، حوزه‌ هنري‌، خود وزارت‌ ارشاد و صدا و سيما، پيشنهادي‌ بشنوند مبني‌ بر برگزاري‌ برخي‌ كنسرت‌هاي‌ دوره‌اي‌ يا پژوهشي‌ يا يك‌ سلسله‌ كار هماهنگ‌ و همسو در قالب‌ نوار، تمايلي‌ وجود خواهد داشت‌؟


    من‌ صادقانه‌ به‌ شما بگويم‌ كه‌ من‌ ننشسته‌ام‌ اينجا كه‌ روزي‌ با گل‌ و بوته‌ به‌ سراغم‌ بيايند و از من‌ بخواهند كاري‌ انجام‌ دهم‌. من‌ در همين‌ خانه‌ هم‌ در حال‌ ارائه‌ كار براي‌ اين‌ مردم‌ هستم‌ و با كمال‌ افتخار در خدمت‌ همه‌ هنرجويان‌ براي‌ رفع‌ مشكل‌ و آموزش‌ و... هستم‌. اما اين‌ كه‌ ما آماده‌ايم‌ يا نه‌ نيازمند اين‌ است‌ كه‌ حركتي‌ ببينيم‌أ حركتي‌ به‌ سوي‌ تعالي‌ موسيقي‌ يا بويي‌ از توجه‌ به‌ اين‌ هنر به‌ اين‌ مقوله‌. بعد اگر آن‌ لوكوموتيو راه‌ افتاد ما هم‌ سوار خواهيم‌ شد. اما تا حالا در هيچ‌ زمينه‌اي‌ اين‌ حركت‌ را نديده‌ايم‌.

    اگر اين‌ پيشنهاد از طرف‌ يك‌ علاقه‌مند به‌ موسيقي‌ كه‌ كار شما و ديگر هنرمندان‌ را دنبال‌ مي‌كند، مبني‌ بر آغاز يك‌ حركت‌ همسو و هماهنگ‌ مثل‌ چاووش‌ ارائه‌ شود، لااقل‌ به‌ آن‌ فكر خواهيد كرد؟

    نهايت‌ "چاووش‌" چه‌ شد؟ آيا جز اين‌ بود كه‌ مهر و مومش‌ كردند؟ در حالي‌ كه‌ "چاووش‌" زمزمه‌ انقلاب‌ بود. ما در "چاووش‌" حدود چهارصد و اندي‌ هنرجو داشتيم‌ كه‌ از شهرستان‌ مي‌آمدند و با كمترين‌ شهريه‌.من‌ نمي‌توانم‌ اين‌ قول‌ را به‌ شما بدهم‌ كه‌ چنين‌ كاري‌ انجام‌ بشود، اما قول‌ مي‌دهم‌ مساله‌اي‌ در زمينه‌ دور هم‌ جمع‌ شدن‌ هنرمندان‌ و همبستگي‌ و اتحادشان‌ وجود نخواهد داشت‌.اجازه‌ بدهيد يك‌ متن‌ برايتان‌ بخوانم‌. از ماريو بارگاس‌ يوسا به‌ ترجمه‌ دوست‌ فرزانه‌ام‌ مينو مشيري‌. يك‌ پاراگراف‌ از اين‌ متن‌ را برايتان‌ مي‌خوانم‌ و هر كجا خواندم‌ فرانسه‌ شما بخوانيد ايران‌ و هر كجا خواندم‌ سزان‌ و مارسل‌ كارنه‌ و دبوسي‌ و.... شما بخوانيد حافظ‌ و مولانا و سعدي‌ و خواجو كه‌ به‌ مقصد و منظور شايد برسيم‌:ترديد دارم‌ كه‌ هيچ‌ بيگانه‌اي‌ به‌ اندازه‌ من‌ براي‌ فرهنگ‌ فرانسه‌، احترام‌ و ارزش‌ قائل‌ باشد. من‌ اين‌ فرهنگ‌ را در كودكي‌ شناخته‌ام‌ و خودم‌ را مديون‌ آن‌ مي‌دانم‌ و از بهره‌ آن‌ ايام‌ درخشان‌، سرشار از لذت‌هاي‌ معنوي‌ و هنري‌ شده‌ام‌. با خواندن‌ ادبيات‌، با شنيدن‌ موسيقي‌ و با نگاه‌ كردن‌ به‌ پديده‌هاي‌ هنري‌ بهترين‌ خالق‌هاي‌ آنان‌، چيزهاي‌ زيادي‌ آموخته‌ام‌، ولي‌ بهترين‌ درسي‌ كه‌ ياد گرفتم‌ اين‌ بود كه‌ فرهنگ‌ها نيازي‌ به‌ محافظت‌ ماموران‌ دولتي‌ و سياستمداران‌ ندارند و همچنين‌ براي‌ زنده‌ ماندن‌ و طراوت‌ نيازي‌ نيست‌ پشت‌ ميله‌ها محبوس‌ بمانند. چرا كه‌ اين‌ اقدامات‌ موجب‌ بومي‌ ماندن‌ و پلاسيده‌ شدن‌ آنها را فراهم‌ مي‌آورد. فرهنگ‌ها نياز به‌ زندگي‌ در آزادي‌ دارند. نياز به‌ رويارويي‌ دائم‌ با فرهنگ‌هاي‌ ديگر دارند تا تجديدحيات‌ پيدا كنند و غني‌تر شوند، تكامل‌ يابند و خود را با جريان‌ مسلسل‌ حيات‌ وفق‌ دهند. اين‌ فيلم‌هاي‌ مبتذل‌ آمريكايي‌ نيستند كه‌ شرف‌ فرهنگ‌ سرزميني‌ كه‌ زادبوم‌ فلوبر و برادران‌ لومير و دبوسي‌ و سزان‌ و مارسل‌ كارنه‌ و ولتر است‌ را تهديد مي‌كنند بلكه‌ تهديد از جانب‌ گروه‌هاي‌ عوام‌فريب‌ و متعصب‌ است‌ كه‌ از فرهنگ‌ فرانسه‌ به‌ گونه‌اي‌ سخن‌ مي‌رانند كه‌ گويي ‌از يك‌ موميايي‌ كه‌ نمي‌توان‌ آن‌ را در جوجهان‌ گذاشت‌ مبادا آزادي‌ آن‌ را متلاشي‌ سازد. اصل‌ و جان‌ مطلب‌ اين‌ است‌ كه‌ فرهنگ‌ها بايد در تبادل‌ خود تجديد حيات‌ كنند و فرهنگ‌ها مثل‌ عشق‌آاند كه‌ آمدني‌اند نه‌ آموختني‌. در ركاناتي‌ پروفسور پاولو در جشنواره‌اي‌ كه‌ من‌ كنسرت‌ داشتم‌ و سينماي‌ كيارستمي‌ به‌ نمايش‌ گذاشته‌ شده‌ بود، در پاسخ‌ به‌ سوال‌ من‌ كه‌ از او پرسيدم‌ چرا هنرمندان‌ اروپا به‌ فيلم‌ و سينماي‌ ايران‌ اين‌قدر اقبال‌ نشان‌ مي‌دهند گفت‌: »براي‌ بيان‌ عشق‌ و نماياندن‌ محبت‌ جلوه‌هاي‌ زيادي‌ وجود دارد؛ نگاه‌ كردن‌، نوازش‌، بوسيدن‌ و.. شما از همه‌ اينها محروميد اما سينمايتان‌ مملو از عشق‌ است‌.

    به‌ عنوان‌ پرسش‌ آخر شما با "تمنا" نوازنده‌ نوجواني‌ را به‌ جامعه‌ موسيقي‌ معرفي‌ كرده‌ايد. آيا از تنبك‌نوازي‌ "آيين‌" راضي‌ هستيد؟

    يكي‌ از روزنامه‌ها يك‌ سوال‌ براي‌ من‌ فرستاده‌ بود، سوال‌ جالبي‌ بود. پرسيده‌ بودند اگر آيين‌ پسر شما نبود، با نوجواني‌ هم‌سن‌ آيين‌ حاضر بوديد آلبوم‌ بدهيد؟من‌ نوشتم‌: "اگر نوجواني‌ در درد و رنج‌ها، غم‌ و اندوه‌، فرازو فرود زندگي‌ام‌، همراهم‌ بود و مثل‌ آيين‌ پسر گلي‌ بود و در ضمن‌ دوستم‌ هم‌ بود، حتما اين‌ كار را مي‌كردم‌."

    منبع : اعتماد ملی

    عزت الله الوندی

  9. #129
    اگه نباشه جاش خالی می مونه aftabkhanom's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    374

    پيش فرض نتيجه يك سو نگري به موسيقي

    • اگر بانويي در ميدان جنگ حضور فيزيکي يابد و مرداني را از پاي در آورد مي گويند مردانه جنگيد و هر کاري را که به طور معمول کار بانوان نباشد، اگر بانويي انجام دهد مي گويند مردانه انجام داد. نه آنکه خداي نکرده آقايان را بر بانوان برتري باشد، خير، اما بنا به عادت و حرف و سخن وقتي بانويي کاري آنچناني مي کند مي گويند کاري مردانه کرده است.

    • حال اگر بانويي بتواند يک راست پنجگاه يا يک نوا(يِ) کامل بخواند، کاري مردانه کرده است و اگر محرومش کنيم سزاوار نيست. زيرا انجام کارهاي مردانه براي بانوان زحمتي دو يا چند چندان دارد. در اينجا اگر بانويي بخواهد سازي بنوازد زحمت او بسيار بيشتر از يک همسان او از ميان آقايان است. حال اگر پاي خواندن هم در ميان باشد که بيشتر. صداي يک بانو اگر در هر لحظه اي از پنجره به بيرون برود مشکل آفرين است. (البته شرايط زماني و مکاني بسيار موثر است)

    • اگر بانوان به طور علمي آواز بخوانند (نه تصنيف و نه ترانه) بايد بخوانند اگر بانويي توانست رديفهاي مشکل ايراني را به آساني و تسلط بخواند جهاد کرده است. ريشه ي تعليم و تربيت در مسير فراگيري رديف واقعي موسيقي ما خود به خود شاگرد را موصوف به فراگيري چند صفت مي کند. متخصصين در رديف آوازي موسيقي ايران در خضوع، در کسوت شناسي، در پاکي نفس و روح موصوف اند. واين سلوکي اسان نيست. چه بسا بانواني که در اين راه پاي نهاده اند. اما بعد از چند جلسه در مقابل هواهاي نفساني، کار را رها کرده اند و به دنبال ابتذال و صحنه هاي مختلف کاباره ها و کافه هاي ريز و درشت رفته اند. چرا، چرا ما نبايد اين تفاوتها را جامعه تفسير کنيم؟ اين، گونه ها با هم متفاوت هستند. قابليت توجه و تفسير جدي دارند، بعد از هزار و اندي سال لازم است تفسير جديدي را براي موسيقي يا خوانندگي بانوان بياوريم. چيزي که جهان فهم باشد. درکجاي دنيا مي توان گفت در کشوري به بانوان اجازه فعاليت در امر آواز و مسائل آهنگين به طور علمي و آکادميک نمي دهند. به اين علت که صداي بانوان براي بعضي ها! محرک است!! آيا نمي گويند، آن بعضي ها را راهنمايي کنيد نه آنکه راه هنر را بر تشنگان آن ببنديد؟! در دنياي امروز راه راست را نشان مي دهند و ضرر و زيان را باز مي گويند. وقت آن رسيده که متفاوت بينديشيم تا به بانوان ارجمند موسيقي دان کشورمان عذرخواهانه بگوييم همه ما چوب عروسکهاي رنگارنگي را مي خوريم که زن هنرمند را بدنام کرده اند، همانطور که اصل موسيقي را زير سوال بردند. نامطرباني که آبروي مطربان ارجمند جامعه ي ما را بردند. تا کي بايد از به کار بردن واژه مطرب براي آنانکه طرب در قلب ها مي آفرينند شرمنده باشيم؟! مگر حضرت حق برترين مطرب نيست؟ مگر با ذکر او در قلبها اطمينان حاصل نمي شود؟ و آيا اطمينان موجب طرب و شادي سالک نيست؟ کي و چه زماني بايد بفهميم؟! تا چوب يکسو نگريستن با اين موسيقي مظلوم را کنار بگذاريم؟!

    • شما ببينيد، بينديشيد، فکر کنيد، آخر چرا و چگونه برآمدگان از تحصيل در هنرستان موسيقي و شاگردان مکتب امثال کريمي و هم نَفَسان او همگي خوشنام، داراي خانواده، و دور از هرگونه فريب و زرق و حقّه بازي و ريا هستند؟

    • شاگردان خالقي، صبا و وزيري را بنگريد، چرا نگوييم اگر بانويي توانست تمام رديف موسيقي ايران را نزد استادي کار کند، زانو بزند و دود چذاغ بخورد، در هر جلسه آموزشي قدم ها از نفس پرستي و خودخواهي فاصله خواهد گرفت. حرکت رديف آوازي و اشعار موجود در آن انسان ساز است. و البته اهل پژوهش و قلم وارد اين موضوع شده اند و پيچ به پيچ، تحرير به تحرير و مفاهيم اشعار، قدم به قدم حرکتهاي ملوديک و آهنگينِ رديف را از ديدگاه جامعه شناسانه و تربيتي بررسي کرده اند. اما اينجا حرف ديگري داريم. ما مي گوييم نظر مسئولين و روساي جامعه در بيان عقيده از قانون فراتر مي رود. چقدر شنيده و ديده ايم در نواري که صداي بانويي کمي بلندتر و شفاف و برجسته ضبظ شده است.

    وقتي مسئول وزارتي در بررسي براي مجوز بر آن ايراد مي گيرد و شما مي رويد تا آن را اصلاح کنيد و در پي معياري براي کارتان، بر مي آييد که صداي خانم تا چه اندازه باشد؟ مسئول مربوطه مي گويد: راستش را مي خواهي برو صداي خانم را بردار و ما و خودت را خلاص کن!! چقدر توهين آميز است اشپزي که ميزان به کار بردن املاح را در غذا نمي داند و براي رهايي از هر گونه گرفتاري، غذا پختن را منع کند!! مسئوليني که ميزان استفاده از صداي خانم را نفهميدند و ندانستند. ديگران نخواستند اينان و ما و بانوان، روشن و صريح بدانيم بانوان را در عمل کنار گذاشتند.

    • بياييم و دلشکسته گان تاريخ هنر کشورمان، بانوان زحمت کشي را که در محدوده ي ده سال در بهترين سالهاي نوجواني شان، رديف موسيقي ملي ما را نجيبانه آموختند، دلجويي کنيم و صدايشان را بشنويم. بياييم آنهايي را که نمي دانند، نمي فهمند و حتي بر مولانا خدشه وارد مي کنند چرا با مطرب نشست و خداوند را خنياگر راستين خواند؟ توجيه کنيم، زيرا اگر اين نکنيم و آنها را بر جهل خود بگذاريم بعدها ديگر تلاش سودي نخواهد داشت. زيرا جايي که عشق نيست التماس و زاري چون زر نابي است که براي خريد خاشاکي صرف مي شود.

    • خانم معصومه مهرعلي از بانوان برآمده از مکتب استاد کريمي با سابقه ي تدريس بسيار که هم اکنون شاگردان بسياري تربيت نموده و در محدوده خويش تدريس مي کند، مي گويد : «بياييد و به صداي ما گوش کنيد، به نواي زن که مادرانه و عاشقانه است و در تربيت جوانان سرزمينش ره گشاست. درنگ نکنيد، وقت تنگ است، تن ها خسته اند و خسته تر مي شوند و آوايمان خاموش و گله مند از آنان که صدايمان را نشنيدند و ديواري براي نشنيدن ديگران شدند ولي با ما غنچه هاي هنر بهتر مي شکفند.» اين است پيام دلسوزانه و جگر خراش يک بانوي مدرس آواز در اين کشور. بياييد و مگذاريد تاريخ بدين گونه که درباره مان قضاوت کرده است، تداوم يابد!
    نوشته توسط مهدي رحيمي
    Last edited by aftabkhanom; 18-07-2007 at 21:19.

  10. #130
    اگه نباشه جاش خالی می مونه aftabkhanom's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    374

    پيش فرض موسيقي سينه به سينه " در گفتگو با خسرو سلطاني - آلبوم ماهور كبير"

    خسرو سلطاني (موسيقيدان ايراني مقيم اتريش)، آلبومي به نام «ماهور كبير» منتشر ساخته است.
    اجراي اثر را «گروه شيراز» - متشكل از خسرو سلطاني (سرنا، كرنا، بالابان)، مجيد درخشاني (تار، سه تار، رباب)، علي اكبر شكارچي (كمانچه) و فرزانه نوايي (چنگ) _ به عهده داشته و بخش هاي آوازي توسط افسانه رثايي و عليرضا قرباني خوانده شده است.

    «گروه شيراز» در سال ۱۳۶۰ (۱۹۸۱ ) به كوشش خسرو سلطاني و با همكاري تعدادي از برجسته ترين نوازندگان ايراني مقيم اروپا در وين تشكيل شد و تاكنون كنسرت هاي متعددي برگزار كرده است.سلطاني در سال ۱۳۳۱ در تهران تولد يافت و پس از دريافت ديپلم هنرستان عالي موسيقي (در رشته نوازندگي فاگوت)، در آكادمي موسيقي وين تحصيلات خود را در همين رشته و نواختن سازهاي قديمي اروپا پي گرفت.وي از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳ با اركستر سمفونيك تهران و از ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۹ با اركستر سمفونيك راديو و تلويزيون اتريش همكاري داشت.
    سلطاني از سال ۱۳۵۸ در اتريش اقامت گزيده و ضمن اجراي كنسرت به تدريس در چندين مدرسه موسيقي اشتغال دارد. وي در سفر كوتاه خود به ايران از فعاليت هاي هنري خود و «ماهور كبير» سخن گفت: ... «ماهور كبير» مجموعه قطعاتي است در دستگاه ماهور. نام «ماهور كبير» به اين دليل انتخاب شده كه ما در رديف موسيقي ايراني «ماهور صغير» (ماهور كوچك) داريم ولي از آنجايي كه ماهور به عنوان دستگاهي بزرگ معرفي مي شود و داراي شباهت هايي با گام ماژور (گام بزرگ) در موسيقي غرب است به اين فكر افتادم كه مي توانيم گوشه اي به نام «ماهور كبير» هم داشته باشيم. شايد در آينده گوشه اي هم به اين نام درست شود.

    اين مجموعه با مقدمه اي در گوشه «حزين» آغاز مي شود، سپس ملودي «مرغ سحر» (اثر مرتضي ني داوود) با تنظيمي جديد اجرا شده است. كوشش كردم بافت ملودي دست نخورد و به همان شكل اصلي (بدون خواننده) اجرا شود زيرا «مرغ سحر» از لحاظ موسيقايي بسيار غني است و جا دارد كه بدون كلام هم اجرا شود. در ادامه كار از گوشه هاي ديگر مثل «خسرواني» كه البته در اينجا نامش را گذاشته ام «خسروان» صرفاً نام قطعه به اين شكل انتخاب شده نه اينكه بخواهم گوشه را عوض كنم. قطعه چهارم در گوشه «طوسي» است كه در آن يكي از سروده هاي باباطاهر را افسانه رثايي و عليرضا قرباني همخواني مي كنند. سپس «رنگ» و «كوراُغلي» كه به «راك» وصل مي شوند.
    «راك» معمولاً از درجه پنجم دستگاه ماهور اجرا مي شود ولي چون سرنا توانايي تار يا كمانچه را براي اجراي كامل دستگاه ندارد سعي كردم راك ماهور دو را به جاي شروع از فاصله پنجم از فاصله دوم آغاز كنم، به صورت يك مدلاسيون توي خودش، بدون آنكه نامطبوع باشد. البته اين عقيده من است، شنونده ممكن است نظر ديگري داشته باشد. در قطعه هفتم از ريتم «بسته نگار» استفاده شده (براي كمانچه و چنگ) كه البته «بسته نگار» در ديگر مايه هاي موسيقي ايراني است نه در ماهور و در اينجا فقط از ريتم آن استفاده شده است. پس از آن قطعه اي به نام «نغمه» (روي سروده هاي حافظ) با صداي افسانه رثايي و عليرضا قرباني اجرا شده است. «نغمه» هم در ماهور وجود ندارد ولي از آن در ماهور استفاده كرده ام. درست است كه هر دستگاه و نغمه اي در موسيقي ايراني كاراكتر ويژه خود و حريم خود را دارد ولي اگر كسي بخواهد در موسيقي كار كند نبايد زياد خود را در اين حريم ها نگه دارد. اين هم يك ديد است كه مثلاً حال كه در اصفهان گوشه اي داريم به اسم «نغمه»، چرا در ماهور نباشد؟ بسياري از تكنوازان بنام ايران هم از اينگونه كارها كرده اند بدون اينكه اشاره كنند يا نامي برايش بگذارند. همچنين از گوشه «زنگوله» استفاده كرده ام كه متصل شده است به گوشه دلكش. دلكش را هم در اينجا «دلكُش» ناميده ام، به روايت برخي استادان گذشته كه معتقد بودند نام اين گوشه در اصل «دلكُش» بوده است. آخرين قطعه هم «خوارزمي» است كه در اين مجموعه «خوارزم» نام گرفته است.

    • در اين مجموعه از چنگ (هارپ) استفاده شده است. سازي كه قرن هاست از گردونه سازهاي ايراني خارج شده و از شيوه نوازندگي آن در گذشته اطلاعي در دست نيست. آيا اين ساز در «ماهور كبير» به همان شيوه اي كه اكنون در موسيقي هنري غرب رايج است مورد استفاده قرار گرفته؟

    چنگ سنتي در دست نبود. ما مجبور شديم از هارپ اروپايي استفاده كنيم ولي تا حد امكان سعي شده حق مطلب ادا شود.اين هارپ را فرزانه نوايي نواخته است. از آنجايي كه ايشان مدت ها موسيقي ايراني را با ساز تار نزد هوشنگ ظريف كار كرده اند سعي كرده اند مطالب را تطبيق دهند و حال و هواي موسيقي كلاسيك در اجرايشان نباشد. از تكنيك خاصي استفاده كرده اند كه بسيار راضي بودم. البته كار آساني نبود ولي امكان پذير شد. تمام قطعه هاي مابيني (وصل قطعات) در اين مجموعه به وسيله چنگ و كمانچه اجرا شده است. كمانچه كه يكي از سازهاي بسيار قديم و رايج در ايران است ولي تلفيق اين دو ساز به گوش من بسيار زيبا آمد.

    • براي نوازندگي سرنا و كرنا روش جديدي ابداع كرده ايد يا اينكه از تجربيات تان در فاگوت نوازي هم استفاده كرده ايد؟

    سرنا و كرنايي كه در مجموعه «ماهور كبير» استفاده كرده ام به سفارش من در آلمان ساخته شده، بايد اشاره كنم من ضمن اينكه تحصيلاتم در رشته نوازندگي فاگوت و موسيقي كلاسيك بوده از بيست سال پيش به موسيقي ايراني علاقه پيدا كردم و به جز راهنمايي دورادور استادان موسيقي ايراني، اين موسيقي را خودم كار كرده ام و با آن آشنا شده ام. براي نوازندگي سرنا و كرنا قطعاً از تكنيك نوازندگي فاگوت هم براي دميدن در اين سازها استفاده شده.

    • اشاره كرديد سازها در آلمان ساخته شده، مدل آن را از ايران به آنجا برده ايد؟

    خير! سرنا سازي است با اصليت شرقي كه در ميان ملل كشورهاي مسلمان رايج است، از آفريقاي شمالي تا هند. اين ساز اوايل قرن يازدهم به اروپا رفته و اروپايي ها اين ساز را به همان شكلي كه در آن زمان از طريق مسلمانان به اسپانيا وارد شد نگهداشته اند و هنوز هم از آن استفاده مي كنند. سازي كه من مي زنم در حقيقت همان الگو است. البته اسم آن را تغيير داده اند به شالمي (Shalmai) يا بمبقد (Bombard) ولي همان ساز است و به همان كيفيت.

    • تفاوت شالمي و بمبقد با سرناهايي كه در نواحي مختلف ايران استفاده مي شود چقدر است؟

    مي توانم بگويم ۹۵ درصد به هم شبيه هستند و تفاوت ها بيشتر به خاطر نوع «قميش» و قطر شيپور است.

    •فكر مي كنيد اگر حمايت دولتي و رسمي از اينگونه فعاليت ها و احياي سازهاي باستاني صورت نگيرد ممكن است كه اين سازها وارد گردونه سازهاي موسيقي دستگاهي ايران شوند يا اينكه در سطح همين برنامه هاي پراكنده باقي خواهند ماند؟

    قطعاً اگر حمايت نشوند به نتيجه مورد نظر نمي رسند. واقعاً مشخص نيست نفر بعدي چند سال ديگر بخواهد چنين كاري كند ولي اين طوري كه من مي بينم شايد ديگر هيچكس نباشد.

    •شما در سال ۱۳۶۹ هم مجموعه اي به نام «نوبانگ كهن» (تقريباً با همين خصوصيات در دستگاه شور) منتشر كرديد كه در ايران هم در دسترس علاقه مندان قرار گرفت. شباهت ها و تفاوت هاي «ماهور كبير» با «نوبانگ كهن» چيست؟

    شايد بشود گفت «ماهور كبير» دنباله همان «نوبانگ كهن» است . البته در «نوبانگ كهن» اجرا قدري متفاوت است زيرا در آن مجموعه، نوازندگي سازهاي مضرابي به عهده حسين عليزاده بود. ايشان هم يكي از بهترين نوازندگان هستند و طبعاً اجراي بسيار خوبي ارائه شد ولي متأسفانه به اين خاطر كه من در ايران نبودم و پيگيري نكردم اين آلبوم در اينجا به نام ايشان شناخته شد و خود آقاي عليزاده هم هيچگاه متذكر نشدند كه در اين اثر تنها نوازندگي را به عهده داشتند. و قدري هم در ميكس و ضبط بخش هاي آوازي و بخش بسيار كوتاهي در ابتداي كرشمه و زيركش سلمك كه مجموعه اين قسمت ها در يك آلبوم ۶۰ دقيقه اي به ۲ دقيقه هم نمي رسد.

    • طرح شما ادامه دارد؟ يعني در بقيه دستگاه هاي موسيقي ايراني هم مي خواهيد كارهايي به فرم «نوبانگ كهن» و «ماهور كبير» ارائه كنيد؟

    اگر فرصت شود علاقه مند هستم كه در بقيه دستگاه ها و با همين سازبندي اين كار را ادامه دهم. در حال حاضر هم روي آواز ابوعطا كار مي كنم كه با تكنيك سرنا بسيار جور درمي آيد. همين «ماهور كبير» هم كه به تازگي به بازار آمده ده سال پيش آماده شد ولي گرفتاري هاي كاري به من فرصت ضبط و انتشار آن را نمي داد. اميدوارم موقعيتي براي نشر آن در ايران هم پديد آيد.

    •وضعيت موسيقي ايراني در خارج از كشور چگونه است؟

    متأسفانه من تماس زيادي با نوازندگاني كه در زمينه موسيقي ايراني فعالند ندارم. قبلاً تماس بيشتري داشتم ولي طي ده سال گذشته خيلي كمتر شده است. تا همين حد مي دانم كه موسيقي ايراني در خارج طرفداران زيادي دارد كه از آن حمايت مي كنند. شنونده هاي خارجي هم از اين موسيقي استقبال مي كنند. از طريق هنرمنداني كه از ايران مي آيند، موسيقي ايراني به خوبي معرفي مي شود. ولي قطعاً مي تواند خيلي بهتر باشد!

    •موسيقي ايراني در خارج در مقايسه با موسيقي هندي و عربي چه وضعيتي دارد؟

    اصلاً قابل مقايسه نيست! مثل شب و روز! واقعاً اميدوارم موسيقي ايراني هم روزي به آن اندازه معرفي شود كه در هر صورت راه درازي در پيش دارد.

    •به عنوان آخرين سئوال؛ نظرتان درباره نوآوري در موسيقي ايراني چيست؟

    از تجربيات موسيقي غربي مي توان استفاده كرد يا اينكه موسيقي ايراني را تنها از درون و با تكيه به خودش بايد متحول ساخت؟ نهايتاً اينكه چگونه مي توان كاري كرد كه موسيقي ايراني مخاطبان بيشتري داشته باشد و حضوري جدي تر در جامعه؟در مورد تعداد مخاطبان موسيقي ايراني؛ اين برمي گردد به آثاري كه موسيقيدانان ايراني ارائه مي كنند ولي در مورد نوآوري، مشكلي كه اكنون در موسيقي ايراني وجود دارد، اين است كه اگر كسي بخواهد نوآوري كند بقيه فكر مي كنند او مي خواهد چيزي را از بين ببرد و نوآوري موجب از ميان رفتن سنت هاي موسيقي ما مي شود در صورتي كه اين طور نيست. موسيقي سنتي ايران، موسيقي اي است كه كسي نمي تواند به تركيب اصلي آن دست بزند. البته اگر ما هنوز نُت نداشتيم ممكن بود تغييراتي پيدا كند ولي الان خوشبختانه نزديك به صد سال است كه نت شده و ديگر كسي مثلاً گوشه كرشمه را نمي تواند تغيير دهد. اگر هم تغييراتي در آن داده شود بستگي به شنونده دارد كه بپذيرد يا نپذيرد ولي اصل كار سر جايش است. اي كاش كه ثبت موسيقي ايراني به صورت نت، اقلاً سيصد سال پيش انجام شده بود. اگر در آن زمان موسيقي ما نت شده بود ما قطعاً محتواي بسيار بيشتري از موسيقي مان در دست داشتيم. چون هنر نت نويسي در اروپا حدود نهصد سال قدمت دارد. ما هم به راحتي مي توانستيم تقريباً از همان زمان نواهاي موسيقي ايراني را به صورت نت شده داشته باشيم ولي چون موسيقيدانان معتقد بودند موسيقي بايد سينه به سينه آموزش داده شود، بخش زيادي از محتواي موسيقي ما از بين رفته است. اگر قرار بود سروده هاي مولانا و حافظ هم سينه به سينه به الان برسد فكر نمي كنم بيش از چند صفحه اش باقي مانده بود. موسيقي ايراني هم متأسفانه به خاطر روش سينه به سينه بخش اعظمش از بين رفته است. اگر كسي بخواهد سينه به سينه تدريس كند هم موردي ندارد ولي براي تسريع در فراگيري، به عقيده من استفاده از نت نتيجه بهتري به دست مي دهد.
    Last edited by aftabkhanom; 18-07-2007 at 21:28.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •