مترو
از پله های ورود به ایستگاه پایین آمدم و کارت استفاده از مترو را از کیفم در آوردم،به دستگاه کارت خوان که زدم ،در گیت شیشه ای آن باز شد، بطرف صندلیهای انتظار رفتم، کنار پسری نشستم، سالن خلوت بود، لوازمی را که خریده بودم روی صندلی خالی بغلی گذاشتم، صدای بلند گو شنیده میشد که میگفت ،برای پرهیز از برخورد با قطار به خط زرد نزدیک نشوید یا تذکر میداد ؛ والدین گرامی مواظب فرزندان خود باشید. پسرک صندلی خود را عصبی وار که تکان میداد صندلی من هم تکان میخورد، به آرامی نگاهی به او انداختم، نوجوان لاغر اندامی بود که احتمالا شانزده یا هفده سال داشت ، در حالیکه با گوشی تلفنش پیامک میداد، پیوسته پاهای خود را کش و قوس میداد و باعث حرکت صندلی من هم میشد، نوعی بیقراری و استرس شدید در وجودش پیدا بود، سعی کردم حرکاتش را نادیده بگیرم و خود را مشغول بررسی وسایلی که خریده بودم کردم ، ده دقیقه طول کشید تا صدای نزدیک شدن قطار شنیده شد، بوسیله بلند گو گفته شد، تا توقف کامل قطار و باز شدن دربها از خط زرد عبور نکنید. واگن راننده ترن را که دیدم از تونل خارج شد مشغول برداشتن وسایلم شدم، ناگهان در یک لحظه پسرک مثل فنر جستی زد ، و خود را به محل عبور قطار ،که هنوز متوقف نشده بود انداخت ،جیغ کر کننده خانمها در سالن پیچید ، ابتدا همهمه و هیاهویی بپا شد و پس از آن سکوتی مرگبار ، مردم صحنه دلخراش را با تعجب نظاره میکردند ، سپس هر کسی زمزمه کنان به بغل دستی خود چیزی را که قبل از وقوع حادثه دیده بود را میگفت،
ماموران ایستگاه همراه با راننده ترن با چهره های ناراحت و نگران، کنار جسد مچاله شده ایی که بر اثر ضربه قطار به شدت به دیوار بغل محل گذر مترو خورده بود ایستاده و صحبت میکردند ، زبانم بند آمده بود ، حتی مثل سایرین جیغ هم نزده بودم ، به دور و اطرافم نگاه میکردم ، بعضیها سریعتر خودشان را جمع جور کردند و از سالن مترو خارج شدند ، صدای پای مردی شنیده شد که بر سر زنان خود را به محل تصادف نزدیک میکرد ، در حالیکه پایین به محل جسد نزدیک میشد میگفت : بابا چرا اینقدر دیر بمن پیام دادی ، بابا هر دختری را که میخواستی برایت خواستگاری میکردم فقط باید تا موقعش صبر میکردی ، و صدای هق هقش در فضای ایستگاه پیچید ، لحظاتی بعد بهت زده از دیدن خودکشی آن نوجوان، آنجا را ترک و با اتوبوس به خانه رفتم ،همسرم در را که برویم باز کرد ، متوجه رنگ چهره پریده و غمگینم شد ، وقتی علت را پرسید ،ماجرای پیش آمده را برایش تعریف کردم ، و او گفت: متاسفانه این اولین بار نیست ،که از این اتفاقها میفتد، همیشه از اینگونه خودکشی ها بین جوانان زیاد است. حالم گرفته شده بود، با خودم فکر میکردم کاش میتوانستم در آن ده دقیقه از حال درونی او و پیامکهایی که برای پدرش میفرستاد با خبر میشدم ، و شاید با گفتگو ، از این تصمیم نابخردانه او را منصرف میکردم . فاطمه امیری کهنوج
اسفند ماه ۱۳۹۷