تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 11 از 11 اولاول ... 7891011
نمايش نتايج 101 به 101 از 101

نام تاپيک: رمان سهم من از زلال باران ( فریده رهنما )

  1. #101

    پيش فرض قســــمت آخـــــر

    این هم از طرف من و روشا و عطیه و بهزاد به خاطر همه ی زحماتت.
    با حیرت آن را گرفت و پرسید:
    -این دیگر چیست؟
    -باز کن می فهمی.
    آیرین گفت:
    -بده به من خاله من خودم بازش می کنم.
    دستش را پس زدم و گفتم:
    -نه نمی شود ممکن است پاره اش کنی.
    گوزل با دقت مشغول باز کردن آن شد همین که چشمش به سند افتاد به ورق زدنش پرداخت و پس از خواندنش گفت:
    -نه این خیلی برای من زیاد است آخر برای چی علی جان!نباید این کار را می کردید.
    -در مقابل کاری که کردی ناچیز است من و عطیه با میل و رغبت آن فروشگاه را به نامت کردیم.می توانی یا خودت آن را اداره کنی یا به شخص مورد اعتمادت بسپاری.در ضمن خریدار کارخانه چرم آشنای ماست و قرار است هم اجناس مورد در خواست تو را تامین کند و هم اجناس مورد درخواست مارا در ایران.لابد می دانی که من و بهزاد هم در تهران دفتر واردات لوازم چرمی دایر کردیم و به احتمال زیاد به زودی فروشگاهی هم خواهیم داشت.
    -باورم نمی شود اصلا انتظارش را نداشتم.از همه ی شما ممنون کاری را که پدرتان در حق من نکرد شما کردید خسرو بچه های به این خوبی داشت و من غافل بودم.
    -ما هم آن موقع از خوبی تو غافل بودیم افسوس که دیر شناختیمت تو می دانستی که پدر ما یک آپارتمان کوچک هم داشت؟
    -اولش نه وقتی فهمیدم که آنجا را برای خوشگذرانی هایش خریده بود علی جان من هم در زندگی با پدرتان کمتر از مادرتان زجر نکشیدم شنیده ام که حالا آن خانه را به آی ناز بخشیده اید.
    -به پیشنهاد روشا این کار را کردیم.سندش آماده است پس فردا صبح ابراهیمی ان را برایش خواهد فرستاد وقتی به دستش می رسد که دیگر ما درترکیه نیستیم که بتواند آن را پس بدهد.دلم می خواست برای خداحافظی به سراغش بروم اما چون خودش ازم خواست که این کار را نکنم منصرف شدم البته دیروز رفتم پیش قدرت و ازش خداحافظی کردم می گفت آی ناز خیلی افسرده و دل مرده شده و بعید می داند به این زودی خودش را پیدا کند سعی کن تنهایش نگذاری گوزل.
    -ما هر دو تنهاییم و همدرد نگران نباش هوایش را دارم در ضمن ممنون که به خاطر من تصمیم گرفتی دست از تعقیب یحیی برداری و گذاشتی تا خودش به سزای اعمالش برسد دیروز از یکی از آشنایان شنیدم که یحیی در اثر سرعت زیاد در جاده بیرون شهر تصادف کرده و سخت مجروح شده و الان در حالت کما به سر می برد.
    -از مکافات عمل غافل نشو من راضی به مرگ کسی نیستم ولی کاری که او کرد سزاوارم نبود چون من در قتل برادرش نقشی نداشتم و بی گناه بودم.
    عطیه گفت:
    -قرار بود امشی جشن بگیریم نه اینکه داغ دلمان را تازه کنیم من و روشا می رویم میز شام را بچینیم تو هم گوزل جان تا کباب سرد نشده و از دهن نیفتاده دلمه ات را داغ کن.
    گوزل برخاست و گفت:
    -همه چیز آماده است تو زحمت نکش عطیه جان مگر نمی بینی بهزاد داره چشم غره می رود بعد از این تا تولد نوزاد کار کردن ممنوع من و روشا خودمان ترتیب همه چیز را می دهیم.
    -پس بگو استراحت مطلق حالا فهمیدی روشا جان چرا نمی خواستم به این زودی بروزش بدهم.
    -ای بابا عطیه جان عزیز دردانه شدن که غصه ندارد مگر بد است که همه هوایت را دارند؟
    پس از صرف شام علی برخاست و به هوای کمک به گوزل به آشپزخانه رفت و گفت:
    -گوزل جان لابد آی ناز بعد از رسیدن سند به دستش تو را در جریان قرار خواهد فقط ببین عکس العملش چیست و خبرش رو به روشا بده.
    -نگران نباش با میل قبول خواهد کرد چون تصمیم قطعی دارد از خانه قدرت بیرون بیاید و تنها زندگی کند تا به برادرش فرصت بدهد که با دختر مورد علاقه اش ازدواج کند.
    -خودش چی؟خودش هم باید این کار را بکند.
    -زمان می برد الان در وضیعیتی نیست که چنین انتظاری را بشود از او داشت تو عذاب وجدان نداشته باش چون مقصر نیستی و آی نزا بیهوده این وعده را به خودش داده بود در آب روان زندگی همه چیز در گذر است این موج هم می گذرد و زندگی ادامه خواهد داشت.
    -قول بده اگر مشکلی برایت پیش آمد یا نیاز به پول یا چیزی داشتی من و روشا را درجریان بگذاری مبادا این را از ما دریغ کنی می دانی که از این ماه مقرری ماهیانه ات قطع خواهد شد البته در آند آن فروشگاه در ماه چندین برابر آن است و با کوشش تو بهتر خواهد شد.
    -می دانم و باز هم ممنونم اتفاقا خیال داشتم کار در آرایشگاه را رها کنم چون زیاد با شریکم تفاهم ندارم ممنون که این فرصت را بهم دادید که زودتر این کار رو بکنم قدر روشا را بدان از جان و دل دوستت دارد چنین عشقی برایم عجیب و بارو نکردنی ست.
    -این علاقه دو طرفه است و هر دوی ما به یک اندازه به هم وابسته ایم.
    لحظه ی خداحافظی رسید و آماده رفتن شدیم دل کندن از استانبول آسان بود اما دل کندن از گوزل دشوار.گذاشتم ابتدا همه از او خداحافظی کنند بعد نوبت به من برسد.
    بوسیدم بوییدمش عطر تنش را به مشام کشیدم و گفتم:
    -همیشه به یادت هستم گوزل جان از استنبال فقط خاطره تو و مهر و محبت هایت را با خودم می برم و بقیه را همین جا باقی می گذارم.
    لبخند از روی لبانش سر خورد و فرو افتاد به سرعت ناپدید شد و اشک راه گونه هایش را در پیش گرفت و به جایش نشست.
    با پاهای زخمی قدم هایمان را از راه پر سنگ و کلوخ گذشته بیرون کشیدیم و قدم در راه هموار آینده نهادیم راهی که تا وقتی علی در کنارم بود هموار می پنداشتم.
    بوی عید بوی شکوفه های گیلاس و عطر گل یاس و محبوبه ی شب به همراه خطر خاک باران خورده در مشامم پیچید بهار در راه بود تا فصل تازه ای از زندگی ام را ورق بزند فصلی به دور از هیاهو و حوادث تلخی که تابه آن روز درگیرش بودم.




    __ پایان __


  2. 15 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


صفحه 11 از 11 اولاول ... 7891011

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •