لیلا با ناراحتی گوشی را روی دستگاه كوبید و گفت:
-آشغال ... می گه نمی تونم پشت تلفن صحبت كنم.
مریم گفت:
-مگه مرغ توی دهنش تخم گذاشته؟
لیلا گفت:
-گفت بعدازظهر برم پارك پشت مدرسه تا صحبتهاش رو بكنه.
مریم گفت:
-پس تا بعدازظهز باز می شه!
لیلا نگاهی به مریم انداخت و گفت:
-چی؟
مریم با خنده گفت: -تخم خانوم مرغه!
لیلا گفت:
-بی مزه ... مریم چه كار كنم؟ حالا مطمئن شدم كه تو درست حدس زدی و قصد دیگه ای داره، نكنه بخواد بلایی سرم بیاره؟!
مریم گفت:
-اووو ... تو هم حرفهای منو انقدر جدی نگیر توی پارك كه نمی تونه بلایی سرت بیاره. تازه من هم همراهت هستم. بعد از مدرسه می ریم تا ببینیم چه مرگشه. به حرفهاش گوش كن ببین درد بی درمونش چیه.
لیلا گفت:
-اگه خواسته نامعقولی داشت؟
مریم گفت:
-غلط كرده بی شرف! می ری می گی اگر دست از سرت برنداره بابات رو می فرستی سروقتش.
لیلا به ساعت نگاهی انداخت و گفت:
-دلم شور می زنه، گواهی بد می ده شیطونه می گه درس ومدرسه رو ول كنم.
مریم گفت:
-شیطونه غلط كرده با تو، به خاطر یه آسمون جل دست از مدرسه بكشی؟ اون هم آخر سال، آخر دبیرستان، حالا كه می خواهی دیپلم بگیری!
لیلا گفت:
-كه چی؟ دیپلم هم گرفتیم جای ما كه تو دانشگاه نیست مه نه پولش رو داریم نه پارتی اش رو.
مریم گفت:
-پارتی .... مغز كه داریم. حالا اگر می خوای مجابت كنم كه ما هم می تونیم بریم دانشگاه، مانتو شلوارم رو در بیارم و عوض مدرسه، ناهار در خدمت شما باشم.
لیلا گفت:
-نخیر، از همین حالا مجاب شدم، حالا بلند شو تا دیر نشده بریم.
ادامه دارد ...