ممنون دوست عزیز جالب بود ...
وقتی صدایم را بلند می کنم ، کمر سکوتم رگ به رگ می شود.
ممنون دوست عزیز جالب بود ...
وقتی صدایم را بلند می کنم ، کمر سکوتم رگ به رگ می شود.
امیدوارم تاپیک خوب و جالبی بشه
گل ميخک با ديدن چکش پژمرد
جاده ی متروک دیر گاهیست مقصد را از یاد برده است.
....
وقتی پایم پیچ خورد خفه شد
...
آبشار در اوج زیبایی سقوط می کند.
موسي هرگاه بنده اي مرا بخواند آنچنان به سخن او گوش مي سپارم كه گويي بنده اي جز او ندارم،اما شگفتا بنده ام همه را چنان مي خواند كه گويي همه خداي اويند جز من.
حضرت موسي خسته براي استراحت به زير درختي در كنار نهري رفت.از زمان ورودش قورباغه اي مدام صدا ميكرد.
حضرت موسي به خداوند فرمود:خدايا براي استراحت آمده ام.اين مخلوق را خاموش كن.
خداوند فرمود موسي:از زمان ورودت در كنار اين نهر,قورباغه ميگويد:خداوندا من براي استراحت امده ام.لطفا اين مخلوق خود را به جاي ديگر ببر
خوابگاه شب لبریز از هماغوشی پلکهاست.
...
عمری در قطار زندگی محکوم به پیاده روی بودم.
یعنی واقعا کسی چیزی بلد نیست بگه!!!!
یعنی همش باید تنهایی پیش برم
......
خوب پس قدم رووووووووو
....
سر حرف را که میبندی، سر سکوت باز میشود.
...
گاهی برای خودت هم دستی تکان بده.
حواسم که پرت شد ، شیشه همسایه شکست.
یه نفر دلشو می بازه ، مربی اش رو از کار برکنار می کنه.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)