برعکس موسیقی دان یا نقاش، شاعر نمی تواند تصمیم بگیرد که شعر را در ساعت فلان آغاز به نوشتن خواهد کرد. این پیش بینی ناپذیری "لحظه دیدار" بلسان اخوان در "سحر شعر" با تمثیلی آمده است. در این شعر، تطور تدریجی تبیین معشوق در جامعه ایرانی توصیف شده است. در قرون وسطا این استعاره را برای لحظه وصال در عرفان/ تصوف بکار برده اند. در میان عوام خواستبشفای عوارض سودازدگی و شیفتگی به طرق مختلف رایج بوده که در این شعر آمده؛ معشوقکنایه ای معادل شعر است. شکایت شاعر از پیش بینی ناپذیری الهام شعری است: شاعر وقتمیعاد با معشوق را نمی تواند تعیین کند. این معشوق/ الهام است که هر وقت بخواهدسراغ شاعر می آید. شاعر خواستار تعیین وقت الهام بنا بر برنامه روزانه خود است تاهر موقع که خواست شعر بگوید نه هر موقع که الهام هوای شاعر را کند! دغدغه شاعر ضبطتلاشی فرار اندیشه در جامه ای مانا است. در این جا "نو اندیشی" شکار لحظات فرار در کلام است.
با جادو و جنبر اورا تسخير کنم.
تا قرار گيرد اين تصوير سکر فررار
در سکون قاب ديوار .
تا هرگاه که خواستم او را ببينم.
نه هرگاه که خواست او را ببينم.
________________________________
در شعر گاهی الهام تکانه ای از بیرون است؛ یعنی طبیعت، جامعه، عشق. گاهی هم درونی است؛ حاصل ترکیبات آگاهانه/ خوانش و ناخودآگاهانه/ خواب در ذهن شاعر است. در اشعار 4فصل، بیژن باران بوضوح تحت تغییرات جوی یا با تکانه های طبیعت اشعار را نوشته است. اگر خواننده خواست می تواند روی منبع وب که در زیر هر شعر آمده کلیک کند تا شعر را کامل با ساختار و فضای درونی آن مزه مزه کند. چند مفصل نمونه بترتیب از بهار، تابستان، پاییز، زمستان در اینجا می آیند. اوایل بهار بود. از دیدن گلهای زودبار بهاری مانند زعفران، نرگس، سنبل؛ کیفیت هوا و دما، زنگ نور خورشید، نسیم بهار، پیدایی چلچله و سرخه سر بخانه برگشتم و نوشتم.
بهار وفای فراگیر
ذهن زیبای زمین است.
بهار سرود ملی عشق است:
نجوای می خواهمت اکنون،
فریاد دوستت دارم از امروز تا همیشه،
پیمان با تو باشم از این دقیقه تا انتهای خط.
_______________________________
در یک روز تابستانی، موسیقی رنگهای درون باغ در دستگاههای ایرانی بذهنم آمد. در متن شعر دستگاههای موسیقی ایرانی با بصریات باغ در هم آمیخته، نام برده شده اند. از دیدن باغ داغ سبز و مالامال از پشت پنجره آغاز به نوشتن کردم:
در اوج موج گرما، باغ محشر است
سرشار رنگ و رايحه
با رويت روايت زندگي-
آزادي بيان زيباي جواني.
چراغهاي گل و ميوه كليد خورده، برخط و روشن شده-
در این آتشبازي شاد– بیات ترک و اصفهان، نزدیک؛
آواز دشتی و افشاری ز دور-
خوانند پرندگان، خنیاگر وزغ، رقص سمور.
باغ برهنه است – داغ و سخي.
___________________________________
آغاز پاییز، تنها در تورانتو، پشت پنجره اتاق هتل مشرف به حیاط پر از بلوط و افرا با رنگهای شطرنجی، آغاز یه نوشتن کردم.
خزان برد مرا به تابلوی نقاشی
با رنگهای آتشی.
من در این بوم رنگ و خاطره
میروم با خش خش خشگ مرگ برگ
بزیر پا
در امتداد خط خاطرات
لرزان گذشته در نور ماه.
_______________________________________
در یک صبح زود آخر زمستانی، دوش با برفی سنگین بر شاخه های لخت درختان و پیاده رو، باغ را باکره ای منتظر عروسی آراسته بود:
ولی امشب نظرت عوض شد
حریر سفید به بر کرده در کور نور شب.
چون عروسی در آستانه ی در
پاک و پر ناز ایستاده – بی قرار، در انتظار.
آستر خاکستری و سفید در بوم برفی به پیرهنت کوک می خورد.
شاخه های درختان درطبقات پشمک سفيد سوار نامطمئن خاضعانه خم شده-
در اين جهان ابيض بی سايه ناپايدار.
______________________________________
در 2 شعر پرواز و زود دیر، تکانه درونی است. در اولی میل پس رفتن در زمان برای برگشت به زادگاه تصویر شده؛ در دومی گلایه از گذر پرشتاب زمان با معشوق/ هنر است:
هر از گاهی بخواب، کنم پرواز
از پنجره به آسمان باز
میپرم بهدور آبی، بالای شهر، بینیاز
____________________________
با تو چه زود دیر می شود.
زمان بی زبان
شب، کوتاه می شود.
شراب بی مسما
شتاب شور می شود.
لحظه شیرین،
خواب دور می شود.
________________________________
خواندن شعری در وب، محرکی شد که شعری طولانی در باره فرهنگ ایرانی بنویسم.
به استقبال از "تحشیه بر دیوار خانگی" پگاه احمدی-
غزل پرواز بر تاریخ کهن دیار
1
دیوار هندسه شهر است
زیر بال ابدیت پرواز
در تکامل تمدن- ادوار 7 خوان زندگی از گهواره تا گور.
سیاهی محاصره ماه در بروج فلکی؛
کسوف عدل ظهر تابستان؛
___________________________
با فراخوانی در باره صلح چند هفته گاهگداری به این موصوع و منطقه خاور میانه اندیشیدم. روزی نشستم؛ طرح شعر را با آغاز، بدنه، پایان ریختم:
صلح مادر تمدن است.
نور ابدیت بوده -
زير بال پرواز کبوتر سفید حامل شاخه زیتون.
در تکامل تمدنها- ادوار هفت خوان زندگی از گهواره تا گور تحکیم می شود.
پل والری شاعر متعهد فرانسه. می گوید شعررقصیدن است؛ نثر راهرفتن یا دویدن. یعنی اولی بیان موزون مفهومی است دومی رسیدن به مقصد. همو گوید:
کتابها هم مانند انسانها دشمن دارند: آتش، رطوبت، جانواران، اوضاع جوی، و محتوایشان.
یک انسان بینهایت پیچیده تر از اندیشه هایش است.