جام : پیاله آبخوری ، پیاله ای از سیم یا آبگینه و جز آن ، پیاله شرابخواری
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند ......... در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
جام جم : جام جمشید ، جام کیخسرو ، جام جهان نما ، و جام جهان بینی را که ظاهرا به سبب مزید شهرت جمشید (( جام جم )) خوانده شده ، در ادبیات فارسی گاه به سلیمان نسبت داده اند ، و در نقل جمشید را با سلیمان مشتبه ساخته اند ، و انگشتری مشهور سلیمان را از جم مخفف جمشید دانسته اند . جام جم و جام جهان نما و جام جهان بین هر سه نام یک قدح است که حکما برای جم ساختند و جم هر وقت احتیاج پیدا می کرد که از وضع مملکتی با خبر شود به قدح مذکور نگاه می کرد . چون این قدح به داراب رسید و به یاری آن بر اسکندر پیروز شد ، اسکندر دستور داد تا دانشوران چاره ای بسازند و حکما هم آئینه را برای او ساختند . امروز نزد مشایخ صوفیه مراد از (( جام جم )) قلب عارف است ف زیرا عارف با قلبش از اسرار غیب مطلع می شود .
به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد ........ که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم ....... گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست ........ اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است
جام عدل : نام فارسی این جام می دزد است . جام عدل ضد جام جور است زیرا اگر در جام عدل قطره ای بیش از مقدار معلوم ریخته شود تمام مایع درون این ظرف بیرون می ریزد .
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا ...... غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
جتمه قبا کردن : کنایه از چاک کدن جامه باشد
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا ........ بو که در بر کشد آن دلبر نو خاسته ام
جامه کس سیاه کردن : یعنی تهمت زدن
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم ........ جامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم
واو در این شعر واو جمعیت است ، یعنی این دو کار را با هم جمع نمی کنیم که دلق خود را ازرق کنیم و جامه مردم را سیاه . یعنی خود را صوفی و عارف بشمریم و به سایرین تهمت نادرستی و نادانی بزنیم
جانب : در اینجا ف یعنی خاطر
صحبت عافیت گر چه خوش افتاد ای دل ... جانب عشق عزیز است فرو مگذارش
جان درازی : یعنی عمرت طولانی باشد ، سرت سلامت باشد
جان درازی تو بادا که یقین می دانم .......... در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
یعنی الهی زنده باشی ، در کمان ابروی تو ناوک مژگانی قرار گرفته که مرا خواهد کشت .
جبر خاطر : دلجوئی ، نیکو حال گردانیدن ، استمالت ، نیکو حال یا توانگر گردانیدن فقیر
بجبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمد ....... بسا شکست که بر افس شهی آورد
جرعه بر افلاک افشاندن : یعنی تحقیر کردن فلک
حاصل مطلب شعر : بمحض اینکه باده عشق نوش کردی افلاک نسبت به تو زمین پست محسوب می شود ، و غم ایام را فراموش خواهی کرد
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان ........ چند و چند از غم ایام جگر خون باشی