ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سربه مهر به عالم سمر شود
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سربه مهر به عالم سمر شود
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
اندر دل بي وفا غم و ماتم باد............................آن را كه وفا نيست ز عالم كم باد
ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد؟................جز غم كه هزار آفرين بر غم باد
من كه از آتش دل چون خم مي در جوشم...........مهر بر لب زده خون ميخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان كردن................تو مرا بين كه در اين كار به جان ميكوشم
روح بزرگوار من دلگيرم از حجاب تو .....................شکل کدوم حقيقته چهره ي بي نقاب تو؟
بعید نیست که هیزم شکن بیاشوبد
درخت اگر تو باشی دل از تبر ببری
حجاب چهره ي جانت شود آرزويم .................خوشا دمي كه از آن چهره بر آرايد
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من!
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
از پس پرده گفتگویه من و تو
فدا چو پرده بیفتد نه تو مانی و نه من!
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به جهنم و که امد ز بهشت
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)