.
سلام کتاب و هنوز تهیه نکردم چند جا رفتم اما نداشت
با این حال کتابی هست که تصمیم به خوندنش گرفتم
ظاهرا طی تحقیقی که کردم کتابی هست عامه پسند با تمی فلسفی
و گویا نزدیک هفتاد صفحه اش سانسور شده . . .
.
سلام کتاب و هنوز تهیه نکردم چند جا رفتم اما نداشت
با این حال کتابی هست که تصمیم به خوندنش گرفتم
ظاهرا طی تحقیقی که کردم کتابی هست عامه پسند با تمی فلسفی
و گویا نزدیک هفتاد صفحه اش سانسور شده . . .
امان از آدم و این اصولش! حتا در دوزخی بیقانون هم باید برای خود شرافت قایل شود، تمام تلاشش را میکند تا بین خودش و بقیه موجودات فرق بگذارد.»
صفحه ۱۱
«مذاکره با خاطرات کار آسانی نیست: چطور میشود بین آنهایی که نفس نفس میزنند تا بازگو شوند و آنهایی که تازه دارند پا میگیرند و آنهایی که هنوز هیچی نشده چروک خوردهاند و آنهایی که کلام آسیابشان میکند و تنها گردی ازشان باقی میماند انتخاب کرد؟»
صفحه ۱۱
«مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانهوار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه.»
صفحه ۲۷
«مردم تفکر نمیکنن، تکرار میکنن. تحلیل نمیکنن، نشخوار میکنن. هضم نمیکنن، کپی میکنن.»
صفحه ۲۸
«وقتی مردم فکر میکنند چند روز بیشتر به پایان عمرت نمانده با تو مهربان میشوند. فقط موقعی که در زندگی پیشرفت میکنی به تو چنگ و دندان نشان میدهند.»
صفحه ۳۲
«تا وقتی وحشت از زندگیات رخت نبسته نمیفهمی ترس تا چه اندازه زمانبر است.»
صفحه ۹۲
« رویای یک آدم لنگر آدمی دیگر است. یکی شنا میکند، یکی دیگر غرق میشود.»
صفحه ۱۸۵
«همه دوست دارند موقع ساخته شدن تاریخ روی صندلی ردیف اول نشسته باشند.»
صفحه ۱۸۸
« آدم در تنهایی احمق است، ولی در جمع رسماً بدل به الاغ میشود.»
صفحه ۱۹۲
«بیماری وضعیت طبیعی وجود ماست. ما همیشه مریضایم و خودمان خبر نداریم. منظورمان از سلامتی دورهای است که زوال پیوسته جسممان برایمان قابل ادراک نیست.»
صفحه ۲۰۱
« آدم هر چهقدر هم بدبخت شود باز هم دنبال بدبختی میگردد.»
صفحه ۲۰۲
«خجالتآور است تماشای کسی که آخر عمری خود را موشکافی میکند و به این نتیجه میرسد تنها چیزی که با خود به گور میبرد شرمِ زندگی نکردن است.»
صفحه ۲۰۴
«بههرحال خاطره شاید تنها چیز روی زمین باشد که ما میتوانیم آن را به نفع خودمان دستکاری کنیم، به این منظور که وقتی به عقب نگاه کردیم به خودمان نگوییم عجب عوضی بیشرفی!»
صفحه ۲۱۹
« معنای ایمان برای ما این است که تا وقتی از خالق دعوت نکنیم به زمزمههای ذهن ما گوش نمیکند.»
صفحه ۲۳۶
«عجیب نیست که مهمترین اگزیستالیستها فرانسوی بودهاند. طبیعی است که از هستی بترسی وقتی مجبوری چهار دلار برای یک فنجان قهوه پول بدهی.»
صفحه ۲۳۷
«آدمها زن و شوهر و دوستدختر و دوستپسر میگیرند، برای اینکه به خودشان اجازه ندهند تا بیش از حد عجیب و غریب شوند. ولی یک مرد را مدتی طولانی تنها بگذار تا ببینی هر کار اجقوجقی از دستش برمیآید. زندگی در انزوا سیستم ایمنی ذهن را ضعیف میکند و مغز مستعد هجوم افکار غیرعادی میشود.»
صفحه ۲۹۳
«قبول، نمیشود برای خوشبختی در زندگی برنامهریزی کرد ولی این امکان وجود دارد که بعضی اقدامات را برای جلوگیری از بدبختی انجام داد.»
صفحه ۳۵۴
«راستش بعضی اوقات فکر میکنم نباید به انسانها اجازه داد گروه تشکیل بدهند. من فاشیست نیستم ولی برایم مهم نیست اگر مجبورمان کنند تا آخر عمر در صف زندگی کنیم.»
صفحه ۳۸۰
«نباید تمام گناهان خود را بخشید. نباید همیشه به خود آسان گرفت. گاهی بخشیدن خود کاری نابخشودنی است.»
صفحه ۳۸۲
«عشق بدترین خبرچین است چون به شما القا میکند که ابدی و پابرجاست -تصور پایان زندگیتان راحتتر از تصور پایان عشق است. و از آنجایی که عشق بدون صمیمیت هیچ است و صمیمیت بدون شریک شدن هیچ است و شریک شدن بدون صداقت هیچ است، باید تمام رازها را برملا کنید چون بیصداقتی در صمیمیت همهچیز را زیر سوال میبرد و به تدریج عشق باارزش شما را مسموم میکند.»
صفحه ۴۰۴
«بهنظرم باید بتوانی به آدمهای زندگیات نگاه کنی و بگویی «من بقایم را به تو مدیونم» یا «تو بقایت را به من مدیونی.» و اگر نمیتوانی چنین چیزی بگویی گور پدر همهشان.»
صفحه ۴۱۲
«بعضی وقتها حرف نزدن کاری ندارد، ولی بیشتر وقتها از بلند کردن پیانو هم سختتر است.»
صفحه ۴۱۳
«اگر آشغالترین پدر دنیا هم باشی باز هم فرزندانت باری بر دوشت هستند و نسبت به رنجشان آسیبپذیری. باور کنید، حتا اگر روی صندلی جلوِ تلویزیون عذاب بکشی، باز هم عذاب میکشی.»
صفحه ۴۵۳
«گاهی فکر میکنم حیوانِ انسان برای زنده ماندن غذا و آب احتیاج ندارد؛ غیبت جواب همه نیازهایش را میدهد.»
صفحه ۴۶۱
«معلوم است که بخشی از وجودم دوست داشت به موفقیت برسد. نمیتوانی تا آخر عمرت شکست بخوری، میتوانی؟ ولی راستش میتوانی.»
صفحه ۴۶۶
« آدمهای زیادی در دنیا هستند که هیچ کاری ندارند و جایی ندارند بروند و از هیچچیز به اندازه هدر دادن زندگیشان با گپزدن لذت نمیبرند.»
صفحه ۴۷۰
«در مواقع بحرانهای شخصی متوجه میشوی به چیزی اعتقاد داری و اعتقاد من هم این بود که یک گلوله کاموا هستم و زندگی هم پنچه گربهای که با من بازی میکند.»
صفحه ۴۸۲
«هیچچیز مثل سفری نوستالژیک تو را نسبت به گذشته و حال بیگانه نمیکند. همچنین آنچه را در تو بیتغییر مانده میبینی، چیزی که شهامت یا قدرت عوض کردنش را نداشتهای، همچنین تمام ترسهای گذشتهات را، آنهایی که هنوز همراهت هستند. شکستهایت قابل لمس میشوند. وحشتناک است اینکه هر جا راه بروی به خودت تنه بزنی.»
صفحه ۵۰۰
« آدمهای گناهکار به مرگ محکوم نمیشوند، به زندگی محکوم میشوند.»
صفحه ۵۰۷
«مردم احتمالاً تمام عمر تظاهر به دوست داشتن خانواده، دوستان، همسایگان و همکارانشان میکنند.»
صفحه ۵۵۷
«چیزی که آدم را مجنون میکند تنهایی یا درد نیست -ماندن در وضعیت وحشت مدام است.»
صفحه ۵۷۸
«از من بشنوید، آدمیزاد را فقط وقتی تنها است میشود تحمل کرد.»
صفحه ۵۹۲
«هنگام سقوط تنها چیزی که میتوانی دستت را بهش بند کنی وجود خودت است.»
صفحه ۶۱۷
«مردم وقتی غافلگیر میشوند شبیه بچهها رفتار میکنند.»
صفحه ۶۲۷
«باور کنید، اصلاً نباید جلو یک نفر پخش زمین شوید. کمکتان نمیکند که از جا بلند شوید.»
صفحه ۶۳۲
«هیچوقت نباید تلفن جواب داد یا در را روی کسی باز کرد. اینجوری مجبور نمیشوی به کسی نه بگویی.»
صفحه ۶۴۵
منبع : wikiquote
ممنون بخاطر تاپیک
+ اینکه کتاب دوم تولتز "شن روان" هم (که ایدهی اصلی نگارشش هم قابل توجهه) با دو ترجمه به چاپ رسیده.
و میتوان با خواندن هر دوی این کتابها، همراه شویم با دنیای این نویسندهی موفق استرالیایی.
جزء از کل
استیو تولتز
پیمان خاکسار
چشمه
656 ص
هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش.
درسِ من؟ من آزادیام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگآمیزترین تنبیهش، سوای اینکه عادتم بدهد هیچچیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی با من رفتار شود که معبدی مقدس را آلوده کرده، ملال بود.
میتوانم با بیرحمی مشتاقانهی نگهبانها و گرمای خفهکننده کنار بیایم (ظاهرا کولر با تصوری که افراد جامعه از مجازات دارند در تضاد است، انگار اگر یکذره احساس خنکی کنیم از زیر بار مجازاتمان قسر در رفتهایم)، ولی برای وقتکشی چه میتوانم بکنم؟ عاشق شوم؟
یک نگهبان زن هست که نگاه خیرهی بیتفاوتش فریبنده است ولی من در مقولهی زنان مطلقا بیعرضهام و همیشه جواب نه میگیرم.
تمام روز بخوابم؟ به محض اینکه چشم روی هم میگذارم، چهرهی تهدیدآمیز کسی که تمام عمر مثل شبح دنبالم کرده برابرم ظاهر میشود.
فکر کنم؟ بعد از تمام اتفاقاتی که افتاده به این نتیجه رسیدهام حیف آن غشایی در مغز که افکار رویش حک میشوند.
اینجا هیچچیزی نیست که حواس آدم را از دروننگری فاجعهبار پرت کند، راستش به اندازهی کافی نیست.
خاطرهها را هم نمیتوانم با چوب به عقب برانم.
کتاب جزء از کل اولین رمان استیو تولتز است که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و به عنوان یکی از بزرگ ترین رمان های تاریخ استرالیا ، در سطح جهان محبوبیت بسیار زیادی دارد.
استیو تولتز کتاب خود را طوفانی آغاز می کند و برخی از منتقدان بزرگ دنیا، آغاز کتاب کتاب جزء از کل را یکی از بهترین آغازهای دوران معاصر میدانند.
نوشتن درمورد این کتاب کار آسانی نیست، باید حتما آن را خواند و از تک تک جملات آن لذت برد.کتاب جزء از کل به راستی جزئی از یک کل را به رخ می کشد. در هر قسمت از کتاب اتفاقی در دل اتفاق دیگر وارد می شوند و خواننده نمی تواند به راحتی کتاب را کنار بگذارد و یا آن را پیش بینی کند. داستان و ماجراهای کتاب مدام اوج می گیرد و خواننده از هر صفحه آن بی نهایت لذت خواهد برد.
اگر به دنیال یک رمان بلند خوب هستید، قطعا این کتاب از جمله بهترین گزینه های ممکن خواهد بود. و باید اشاره کنم کهیک بار خواندن این کتاب به هیچ وجه کافی نیست.
مطمئنا هر کسی این رمان را خوانده باشد شگفت زده است از اینکه استیو تولتز چقدر استادانه و به زیبایی داستان را کش می دهد. نویسنده اتفاقات را صرفا برای اینکه به حجم کتاب خوب اضافه کند روایت نمی کند، بلکه از هر چیزی که نقل می کند می خواهد به نکته ای برسد و ای کاش این کتاب تعداد صفحات بیشتری داشت. هر آنچه که در کتاب جزء از کل اتفاق می افتد بی نظیر و فوق العاده است.
منبع: سایت کافه بوک
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)