تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 4 1234 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 31

نام تاپيک: جنگ قادسيه

  1. #1
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    پست ها
    1,448

    پيش فرض جنگ قادسيه

    هدفم از ایجاد این تاپیک این بود که بفهمم حقیقت این جنگ چیه و همچنین اسلام چجوری وارد ایران شد؟؟! مرسی
    Last edited by Alinho; 07-11-2013 at 22:58.

  2. #2
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2013
    محل سكونت
    ;)
    پست ها
    1,193

    پيش فرض

    ایرانی ها در قادسیه از اعراب شکست نخوردند ! ایرانی ها از خودشون شکست خوردند سپاهی با اون همه سلاح نظامی پیشرفته

    در مقابل یک سری عرب ساده بیابان گرد که به سادگی نباید شکست بخوره !

    دلیل این شکست اول از همه بی کفایتی و بی لیاقتی یزدگرد سوم بود و بعد جنگ ها و لشکرکشی های غیرضروری

    که سبب خستگی سپاهیان شده بود . انحطاط دینی . فساد و .. ساختار کشور کلا از هم پاشیده بود !



    .

  3. 2 کاربر از بانو . ./ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  4. #3
    Banned
    تاريخ عضويت
    Aug 2011
    محل سكونت
    تـــبـــر یــــز
    پست ها
    491

    10

    دلیل این شکست اول از همه بی کفایتی و بی لیاقتی یزدگرد سوم بود و بعد جنگ ها و لشکرکشی های غیرضروری.
    ظاهرا طبق نوشته تواریخ، سنّش هم کم بود، حدّ اکثر 21 سال!
    البته خیلی از تواریخ هم اصلا قابل اعتماد نیستند.
    به همین خاطر، برخی معتقدند که اصلا چنین جنگ‌هایی اتّفاق نیفتاده!
    Last edited by polestar98g; 07-11-2013 at 23:25.

  5. این کاربر از polestar98g بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #4
    Banned
    تاريخ عضويت
    Sep 2013
    پست ها
    323

    پيش فرض

    پاسخ یزدگرد به عمر قبل از حمله اعراب تازی به ایران
    آنچه برای آگاهی دوستان ارجمند در ذیل می آید متن ترجمه نامه عمر خلیفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی این نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن این نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجامید . عمر نزدیک ۶۰ سال و یزدگرد حدود ۲۳ سال داشته.خواندنش برای دوستان خالی از لطف نیست .
    نامه عمر :

    بنام خدامند بخشنده مهربان
    از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
    یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند وملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتا پرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم، او که خدای راستین است.از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند،بما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان.الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفر آمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسیان می دادند بمعنی گنگ و لال) انجام دهی با من بیعت کن.
    الله اکبر ،خلیفه مسلمین ، عمربن الخطاب
    پاسخ یزدگرد :


    از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها
    به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد.
    از شاه پارسیان شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانیبه عمربن الخطاب خلیفه تازیان ( لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنای سگ شکاری و وحشی )
    تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.
    این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای.آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است.
    تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست.
    زمانیکه ما مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده بگور می کردید.
    شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفریده های خدا ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زنها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید،به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم.
    حال با اینهمه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟
    تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نورخورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این بما کمک می کند تا با همدیگر مهربانتر باشیمو این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد. خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر آن گذارده اید.
    اما ما و شما در یک مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می کنیم ، ما عشق رادر میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالیکه شما به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را انجام می دهید.
    چه کسی مسئول اینهمه فاجعه است؟
    آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟
    یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟
    شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابانگردها می خواهید به ملت ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم،
    تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟
    چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟
    چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟
    افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همانخدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اینکار با زور شمشیرباید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد. من پیشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای ، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدنها.
    من تو را نهی نمی کنم از اینکه این دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما.این چهار پایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراین آنها تو و مردم تو را بخاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.
    من از تو می خواهم که در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی ، بخاطر عقاید ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گریت.

    Last edited by shaparak13; 09-11-2013 at 03:14.

  7. این کاربر از shaparak13 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #5
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    پست ها
    3,485

    پيش فرض

    پاسخ یزدگرد به عمر قبل از حمله اعراب تازی به ایران
      محتوای مخفی: ... 

    آنچه برای آگاهی دوستان ارجمند در ذیل می آید متن ترجمه نامه عمر خلیفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی این نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن این نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجامید . عمر نزدیک ۶۰ سال و یزدگرد حدود ۲۳ سال داشته.خواندنش برای دوستان خالی از لطف نیست .
    نامه عمر :

    بنام خدامند بخشنده مهربان
    از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
    یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند وملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتا پرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم، او که خدای راستین است.از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند،بما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان.الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفر آمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسیان می دادند بمعنی گنگ و لال) انجام دهی با من بیعت کن.
    الله اکبر ،خلیفه مسلمین ، عمربن الخطاب
    پاسخ یزدگرد :


    از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها
    به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد.
    از شاه پارسیان شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانیبه عمربن الخطاب خلیفه تازیان ( لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنای سگ شکاری و وحشی )
    تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.
    این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای.آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است.
    تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست.
    زمانیکه ما مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده بگور می کردید.
    شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفریده های خدا ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زنها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید،به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم.
    حال با اینهمه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟
    تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نورخورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این بما کمک می کند تا با همدیگر مهربانتر باشیمو این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد. خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر آن گذارده اید.
    اما ما و شما در یک مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می کنیم ، ما عشق رادر میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالیکه شما به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را انجام می دهید.
    چه کسی مسئول اینهمه فاجعه است؟
    آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟
    یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟
    شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابانگردها می خواهید به ملت ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم،
    تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟
    چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟
    چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟
    افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همانخدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اینکار با زور شمشیرباید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد. من پیشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای ، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدنها.
    من تو را نهی نمی کنم از اینکه این دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما.این چهار پایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراین آنها تو و مردم تو را بخاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.
    من از تو می خواهم که در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی ، بخاطر عقاید ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گریت.

    نامه عمر بن خطاب به یزدگرد سوم [و پاسخ یزگرد]

    نامهٔ عمر بن خطاب به یزدگرد سوم نامه‌ای است که ادعا می‌شود از سوی عمر بن خطاب خلیفه ی مسلمانان، به یزدگرد سوم، شاه ساسانی نگاشته شده است. در بعضی منابع حتی وجود پاسخی هم از سوی یزدگرد به این نامه برشمرده شده است.

    ادعا شده زمان نگاشته شدن این نامه‌ها مربوط می‌شود پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجامید.» تصاویری نیز در بعضی سایت ها برای آن ارایه شده و خطوطی که دیده می شود مشابه خط کنونی عربی می باشد.

    نقد نامه های منسوب به عمر و یزدگرد:

    ۱ــ خط رایج در آن زمان‌ عربستان خط آرامی یا سریانی بوده است اما نامه عمر به خط کنونی عربی است.

    ۲ــ خط کنونی عربی نوعی تکامل یافته از خط کوفی است که مدتها پس از عمر بن خطاب در زمان حجاج بن یوسف و به سفارش او توسط ایرانیان که به کار دبیره اشتغال داشتند ابداع شد. این خط که از خط پهلوی ساسانی اقتباس شده، نیم نگاهی هم به خط سریانی داشته است.

    ۳ ــ در خط پهلوی و خط کوفی که تازه حدود ۸۰ سال بعد از هجرت پیامبر ابداع شده نقطه وجود ندارد و نامه های منتشرشده پر از نقطه است.

    ۴- بیش از ۱۴۰۰ سال از روزگار خلیفه دوم و یزدگرد سوم می‌گذرد، این دو نامه در تألیفات هیچ یک از مورخان و محققان بزرگ قدیم و جدید ایرانی و غیر ایرانی که حوادث مربوط به جنگهای صدر اسلام را گزارش کرده‌اند، نقل نشده است.

    تاریخ طبری، ابن ‌کثیر، تاریخ سیاسی ساسانیان (تألیف دکتر مشکور)، ایران در زمان ساسانیان (تألیف کریستن سن)، ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان (تألیف نولدکه، ترجمه زریاب خوئی)، از پرویز تا چنگیز (تألیف تقی‌زاده)، تمدن ایران ساسانی (تألیف ولادیمیر گریگورویچ لوکونین)، ایران در آستانه یورش تازیان (تألیف آ.‌ای کولسنیکف)، مطالعاتی درباره ساسانیان (تألیف کنستانتین اینوسترانتسف)، اسلام در ایران پطروشفسکی...همه در دسترس است و در هیچ یک از این مآخذ، نام و نشانی از نامه های ادعا شده نیست.

    ۵- این نامه‌ ها را هیچ کدام از تاریخ‌نویسان بزرگ قرون اولیّه اسلامی نیز ثبت نکرده‌اند. ابن‌سعد، ابن عبدالحکم، دینوری، بلاذری، یعقوبی، طبری، مسعودی و کندی ــ حتی اشاره‌ای کوچک به آن نکرده اند.

    ۶- حکیم ابوالقاسم فردوسی با در دست داشتن بیشتر منابع مکتوب عهدِ خود، اشاره ای به مکاتبات بین عمر و یزدگرد سوّم ندارد و در عوض مکاتبات بین رستم فرخزاد و سعد وقاص را می‌آورد که اهمیتی بس کمتر دارد.

    ۷ ــ مسلمانان بدون استثناء نامه های‌ خود را با بسم الله شروع می‌کردند. نامه ی عمر با نام خدا شروع نمی‌شود.

    ۸ ــ در روزگاری که مسلمانان روی قرآن حساسّیت داشتند ــ عمر بن خطاب کوچک‌ترین اشاره‌ای به آن در نامه‌اش نمی‌کند و حتی به ‌رسم آن روزگار در ابتدای نامه به رسالت پیامبر اشاره‌ ندارد و این خلاف قاعده مرسوم است.

    ۹ ــ در نامه عمر به یزدگرد نوشته شده: « الله اکبر را پرستش کن... الله اکبر را خدای خودت بدان »

    الله اکبر که بصورت جمله است مبتدا و خبر، و خدا بزرگتر است به صورت صفت و موصوفی در آمده است.

    الله اکبر را پرستش کن. بی معنی است و اینکه عمر، الله اکبر به کسر «الله» را در نظر داشته که صفت و موصوف است، واقعی نیست.

    ۱۰ ــ نامه محمّدین عبدالله به خسرو پرویز یا هرقل در تاریخ یعقوبی... نشان می‌دهد که در نامه نگاری های آن ‌زمان سابقه نداشته کسی نامه‌اش را اینگونه تمام کند : خلیفه مسلمین، فلانی

    ۱۱ ــ در آیین زرتشت سابقه نداشته که از انسان ها با عبارت فرزندان خدا یاد کنند.

    (ای عمر) «زمانیکه ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می‌پروراندیم...تو و پدران تو داشتند سوسمار می‌خوردند...شما تازیان که دم از الله می‌زنید برای آفریده های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید، شما فرزندان خدا را گردن می‌زنید...»

    فرزندان خدا بیشتر در مسیحیت و به گونه ای خفیف تر در یهودّیت به چشم می‌خورد.


    ۱۲ ـ « مَردک، تو به من پيشنهاد می‌کنی که خداوند يکتا را بپرستم...»

    سراسر نامه منسوب به یزدگرد علاوه بر اصطلاحات ژورناليستی امروزی، مملو از فحاشی‌ و نژادپرستی است:

    سگ شکاری، عرب‌های پست و مزخرف‌گو...انسان‌های عقب مانده بيابان گرد، تو و همدستانت. سوسمار خوردن‌ها و شير شتر نوشيدن‌ها...

    لحن دشنام گونه نامه یزدگرد با گفتار نیک که زرتشت مبشر آن بوده، هیچ نسبتی ندارد. ضمناً متن حماسی و رومانتيک و حقوق بشری نامه يزدگرد مصنوعی می‌نماید.


    ۱۳ ـ در ابتدا و پایان نامه به جای اسلام بیاور تاکید شده با من بیعت کن. لفظ بیعت میان همفکران و هم‌کیشان به کار می‌رود و عمر نمی‌تواند کسی را که هنوز اسلام نیاورده، به بیعت فراخواند.

    ۱۴ ـ در بخشی از نامه یزدگرد آمده است:

    «افسوس و ای افسوس... که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند.»

    اما چند خط پایین‌تر می‌خوانیم که:

    «من از تو می‌خواهم که با الله اکبرت در همان بیابان‌های عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمّدن ما نزدیک نشوی» معلوم نیست که سپاه عمر در بیابان‌ها ماند و یا حمله کرد.

    ۱۵ ـ یک نکته ظریف واژه مزخرف در نامه یزدگرد است.

    «ای عمر ...آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عرب های پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابان های عربستان و انسان های عقب مانده بیابان‌گرد است...»

    واژه مزخرف زمانی باب شد که اعراب به کاخ شاه شاهان آمدند و دیدند دیوار ها همه زرّین است. با این تصّور که همه این ها طلا هستند شروع کردند به کندن اما متوجه شدندتنها ظاهر دیوارها شبیه طلا است.

    زخرف به معنای طلا است و این ها چون فهمیدند که گول خوردند اسم آن را گذاشتند مزخرف، یعنی طلایی، زر اندود. مزخرف بعدها به معنی دروغی که به راست آراسته شده، قلابی و سخن باطل هم به کار رفت. کلمه «مزخرف گو» چگونه وارد نامه یزدگرد شده است؟

    ۱۶ ـ گزارش‌های مورخان نزدیک به عصر یزدگرد، نامه منسوب به وی را زیر سئوال می برَد.

    تاریخ نویسانِ نزدیک به عصر یزدگرد سوم، گزارشهایی ـ با اسناد متصل و زنجیره‌های پیوسته ـ از گفتگوهای عربها با یزدگرد و سرداران سپاه او آورده‌اند که مضمون آنها کاملاً برخلاف مندرجات نامه منسوب به یزدگرد است.

    برای نمونه: محمد بن جریر طبری که در قرن سوم هجری می‌زیسته، با اسناد متصل گفتگوی فرستادگان سپاه عرب با یزدگرد را گزارش کرده است و مضمون صحبتها خلاف آن چیزی است که در نامه یزدگرد از زبان وی نوشته شده است.

    وقتی گزارش‌های مورخان نزدیک به عصر یزدگرد را از گفتگوهای او و سردارانش با مسلمانان، با محتویات نامه منسوب به او مقایسه می‌کنیم و سپس با در نظر گرفتن تصویر حقیقی جامعه ایران در آن روزگار ـ به گونه‌ای که در منابع معتبر منعکس است ـ درمی‌یابیم که نامه های عمر و یزدگرد نمی تواند واقعی باشد.

    ۱۷ ـ ادعا شده نامه عمر بن خطاب به يزدگرد سوم و پاسخ وی در موزه لندن نگهداری می‌شود.

    موزه لندن که اساساً جهتِ مطالعات لندن شناسی دائر شده، فهرست همه اشياء و اقلام تاريخی را که نگهداری می‌کند و همچنين تصاويری از آنها را در سايت‌ش در اختيار کاربران قرار داده‌است و هیچ اثر و نشانی از نامه های مزبور در موزه لندن و هیچ موزه دیگری در جهان نیست.

    -از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

    + در این نسخه! کمی جملات ویرایش شده و چندتایی از کلمات توهین آمیز و امروزی/خیابانی حذف شده...

  9. 10 کاربر از Arash4484 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #6
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2013
    محل سكونت
    ;)
    پست ها
    1,193

    پيش فرض

    قادسیه


    پس از اینکه ابوبکر اولین خلیفه از خلفای راشدین، به جنگ‌های ارتداد پایان داد. در محرم سال دوازدهم هجری قمری خالد پسر ولید را مأمور رفتن به عراق ساخت. در آن اوقات المثنی بن حارثه الشیبانی به اجازهٔ خلیفه در آن حدود بود، به خالد پیوست. چون این اخبار به «هرمز» مرزبانِ ایرانی آن اطراف رسید، وقایع را به دربار اطلاع داده، در مقابل دشمن شتافت. در حفیر که یکی از مناطق مهم سرحدی ایران نزدیک خلیج فارس بود، جنگی واقع شد که معروف به جنگ زنجیر است. «هرمز» در مبارزه با خالد پسر ولید کشته شد و بر لشکر او شکست وارد آمد.

    پس از آن در الیس واقع در ساحل رود فرات، جنگی بنام جنگ الیس رخ داد. چون فتح نصیب خالد شد، خالد متوجه حیره گشت. مرزبان آنحدود، آزادبه بدون اینکه اقدام بجنگ کند، در مقابل لشکر عرب فرار اختیار کرد. و پیروزی از آن لشکر خالد شد. در جنگ انبار نیز شیرزاد فرماندهٔ ایرانی شهر مجبور به صلح شد.

    سال بعد در سال ۶۳۴ میلادی، ابوبکر، خالد را با نصف لشکرش مأمور شام ساخت و نصف دیگر لشکر در عراق تحت فرماندهی المثنی بن حارثه الشیبانی باقی‌ماند. ابوبکر هم در همین سال فوت کرد و عمر برجایش نشست.

    عمر مجدداً المثنی بن حارثه الشیبانی را که که موقع بیماری ابوبکر به مدینه آمده بود، با ابوعبید مسعود ثقفی و گروهی دیگر به عراق باز فرستاد. المثنی به حیره آمد و پس از یک ماه ابوعبید مسعود ثقفی نیز به او پیوست.

    تهدید ایران از طرف اعراب باعث شد که دربار ایران رستم فرخزاد حاکم خراسان را خواسته، اختیارات تامه به او برای مقابله با حملات بدهد. رستم فرخزاد، کشاورزان فرات را علیه اعراب بشورانید و در جنگی معروف به جنگ پل در ساحل فرات لشکر اعراب شکست فاحشی خورد و ابوعبید مسعود ثقفی زیر پای فیل لگدمال شد و المثنی بن حارثه الشیبانی مجروح گردید و با زحمت زیاد لشکر اعراب توانست با دادن چهار هزار نفر تلفات عقب‌نشینی نماید. بهمن جادویه عزم تعقیب آنان را داشت ولی اوضاع در ایران طوری بود که بهمن مجبور گردید از آن خیال منصرف شود.

    داستان جنگ


    در چهاردهمین سال هجری قمری برابر با ۶۳۵ میلادی یزدگرد سوم شهریار ایران، سرداری لشکر را به رستم فرخزاد واگذاشت. رستم در این وقت نایب‌السطنه حقیقی ایران محسوب می‌گشت، مردی مدیر و با تدبیر و سرداری دلیر بود. او کاملاً از خطر عظیمی که در نتیجه حمله اعراب به کشور ایران روی آورده بود، اطلاع داشت پس فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید کوششی دلیرانه کرد، سپاهی بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد اما خلیفه عمر دست پیش انداخت.

    در همان احوال المثنی بن حارثه الشیبانی سردار عرب بواسطهٔ زخمی که در جنگ پل برداشته بود، درگذشت. از سوی خلیفه عمر بن خطاب، سعد پسر ابی وقاص به جانب عراق مأموریت یافت و با زحمت زیاد سی هزار لشکر در سواد (عراق) گرد آورد. سعد پسر ابی وقاص در قادسیه خیمه افراشت و رستم فرخزاد از فرات عبور کرده، داخل سواد شده، مقابل لشکر عرب صف‌آرائی نمود. جنگ قادسیه که مانند نبرد ایسوس در شمار جنگ‌های قطعی دنیا بشمار می‌آید، این هنگام رخ داد. این جنگ در چهار روز متوالی دوام داشت. در آن روز به علت بیماری تب سعد پسر ابی وقاص قادر بر جنگ نبود و خالد بن عرفطه را مأمور این کار ساخت.

    در روز اول اسب‌های عرب از فیلان که آنها را جلو نگاهداشته بودند فرار کردند. چنین به نظر می‌آمد که فتح با لشکر ایران است، جناحین لشکر اعراب در مضیقه افتاده و روی هم‌رفته خسارت لشکر اعراب بیش از ایرانیان بود.
    در روز دوم لشکر امدادی اعراب که از شام رسیده بود، وارد میدان شد و نبردهای تن به تن بین پهلوانان دو سپاه صورت گرفت. هنگام مبارزه سه نفر از سرداران ایرانی که از آن جمله بهمن جاذویه و «بندوان» بودند، کشته شدند. ولی نتیجهٔ قطعی بدست نیامد. چند نفر از فراریان لشکر ایران به اعراب آموختند که هرگاه خواسته باشند، دفع فیلان را نمایند، بهترین تدبیر آنست که خرطوم یا چشم آنهارا هدف گیرند.
    در روز سوم بار دیگر فیل‌ها در خط جنگ ظاهر شدند، اعراب به همان طریق فیلان را زخمی کرده، آنها را از میدان کار زار بدر بردند. بالاخره فیل‌ها برگشته در لشکر ایران باعث اختلال شدند. دو لشکر به یکدیگر نزدیک شده تا زوال آفتاب با شمشیر و نیزه جنگیدند و فتح نصیب هیچیک از طرفین نشد. پس از جنگ رستم فرخزاد برای آسایش افراد لشکر خویش، از (نهر العتیق) به آنطرف عبور کرد. اعراب به سبب رسیدن قوای عمده‌ای از شام قویدل شده و شب هنگام روحیهٔ اعراب بهتر از روحیهٔ لشکر ایران بود. چون اعراب خیال ایرانیان را دریافتند که شب مایل به استراحت هستند، دسته‌ای از سربازان عرب، همراه دو تن از سرداران لشکر عرب هر کدام جداگانه در تاریکی شب به لشکر ایران شبیخون زده، عده‌ای را کشتند، و جنگ در تمام شب جریان داشت.
    در روز چهارم یعنی روز آخر جنگ باد تند و سوزانی وزیدن گرفت و ریگ سوزان بر روی ایرانیان می زد چنانکه نمی‌توانستند همدیگر را ببینند. اعراب در مرز و بوم خود با اینگونه گردباد آشنا بودند و بیشتر تاب و توان داشتند. رستم فرخزاد به ناچار به زیر پای شتری به سایه پناه برد. عربی به نام هلال بن علقمه که می‌دانست بار بر شتر درم و دینار است، با ضربت شمشیر بدون اینکه بداند زیر آن بار کیست، طناب آن را برید. لنگه‌ای از بار قطع شده،روی رستم افتاد و از شدت سنگینی کمر رستم بشکست.رستم با همین حال خودرا در رود انداخت و بنای شنا گذاشت. عرب نیز که گویی او را شناخته بود، پشت سر او در آب جست و او را از آب بگرفت و ضربتی به پیشانی اش زد،سرش را برید و بر سر نیزه کرد. سپس روی تخت او رفت و بانگ بر آورد که، به خدای کعبه رستم را کشتم. با کشته شدن رستم، در قلب سپاه ایران شکست افتاد، عده‌ای راه هزیمت پیش گرفتند و عده‌ای دیگر همچنان در جنگ پای می‌افشردند و تا پای مرگ ایستادند.

    غنائم جنگی

    از جمله غنائمی که بدست اعراب افتاد، درفش معروف کاویانی بود. ایرانیان این درفش مقدس را تنها در جنگ‌های بزرگ و در روزهای سخت بیرون می‌آوردند. در قادسیه آن را بر پشت پیل سفید کوه پیکری برافراشته بودند و سرانجام به دست اعراب افتاد. از افتادن این درفش که هماره نشانهٔ پیروزی‌های ایران و گویای سرافرازی‌های جنگاوران آن در پهنهٔ کارزار بود، پشت رزم‌آوران شکست. این درفش را از قادسیه به نزد عمر فرستادن، خلیفه امر کرد تا گوهرهای آن را برداشتند و پوست چرمین آن را سوزاندند.

    پس از جنگ قادسیه، ساحل یسار فرات بکلی بدست اعراب افتاد. دربار ایران قصد تغییر پایتخت تیسفون را نمود ولی اقامت در استخر (شهر) یا شهر دور دست دیگری را صلاح ندانستند، وبیم آن می‌رفت که تغییر پایتخت دلالت برضعف دولت ساسانی نماید و برجسارت اعراب بیفزاید. عجب اینجاست که در مدت یکسال ونیم پس از جنگ قادسیه که اعراب در جای دیگر اشتغال داشتند، یزدگرد سوم اقدامات جدی علیه آنان نکرد. [۷] حقیقت مسئله این است که یزدگرد بی‌تجربه بود. به روایت دینوری به هنگام بر تخت نشستن پانزده سال و به روایت طبری بیش از بیست ویک سال نداشت. حوادث بعد نیز چنان به سرعت روی داد که مقابله با آن برای پادشاه بی‌تجربه‌ای مثل یزدگرد ممکن نشد. پس از شکست ایران در قادسیه سعد بن ابی وقاص، تیسفون پایتخت ایران را هدف بعدی قرار داد.


    منبع: ویکی پدیا



    .

  11. 2 کاربر از بانو . ./ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #7
    Banned
    تاريخ عضويت
    Sep 2013
    پست ها
    323

    پيش فرض

      محتوای مخفی: شعر فردوسی............ 
    بر ایرانیان زار و گریان شدم

    ز ساسانیان نیز بریان شدم

    چو تخت با منبر برابر کنند

    همه نام بوبکر و عمر کنند

    ز ایران و ز ترک و ز تازیان

    نژادی پدید آید اندر میان

    نه دهقان و نه ترک و نه تازی بود

    سخنها به کردار بازی بود

    از این مارخوار اهرمن چهرگان

    زدانایی و شرم بی بهرگان

    زشیر شتر خوردن و سوسمار

    عرب را به جایی رسیدست کار

    که تاج کیانی کند آرزو

    تفو بر چنین چرخ گردون تفو

    نه گنج و نه نام و تخت و نژاد

    همی داد خواهند گیتی به باد

    بسی گنج و گوهر پراکنده شد

    بسی سر به خاک اندر افکنده شد

    چنین گشت پگار چرخ بلند

    که آید بدین پادشاهی گزند

    از این زاغ ساران بی آب و رنگ

    نه هوش و نه دانش نه آب و نه ننگ

    هم آتش بمردی به آتشکده

    شدی تیره جشن نوروز و سده


  13. 3 کاربر از shaparak13 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #8
    کاربر فعال انجمن موضوعات علمی Saeed Dz's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2011
    محل سكونت
    ______
    پست ها
    1,855

    پيش فرض

    دلیل این شکست اول از همه بی کفایتی و بی لیاقتی یزدگرد سوم بود و بعد جنگ ها و لشکرکشی های غیرضروری
    تا اونجا که من میدونم یزدگرد اصلن توو جنگ حظور نداشت و به اصرار رستم فرخزاد که سردار سپاهش بود در جنگ شرکت نمیکنه. در تمامی جنگهایی که انجام میشه ایرانی ها با وجود شرایط منفی مثل به طرف ایرانیها بودن باد و گرو و غبار پیروز میشن تا اینکه در جنگ پایانی اعراب شبانه به چادر رستم فرخزاد رفته و اون رو میکشن و بعداز اون سپاه ایران از هم میپاشه و ایران در جنگ آخر شکست میخوره.

  15. این کاربر از Saeed Dz بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #9
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    پست ها
    3,485

    پيش فرض

      محتوای مخفی: شعر فردوسی............ 
    بر ایرانیان زار و گریان شدم

    ز ساسانیان نیز بریان شدم

    چو تخت با منبر برابر کنند

    همه نام بوبکر و عمر کنند

    ز ایران و ز ترک و ز تازیان

    نژادی پدید آید اندر میان

    نه دهقان و نه ترک و نه تازی بود

    سخنها به کردار بازی بود

    از این مارخوار اهرمن چهرگان

    زدانایی و شرم بی بهرگان

    زشیر شتر خوردن و سوسمار

    عرب را به جایی رسیدست کار

    که تاج کیانی کند آرزو

    تفو بر چنین چرخ گردون تفو

    نه گنج و نه نام و تخت و نژاد

    همی داد خواهند گیتی به باد

    بسی گنج و گوهر پراکنده شد

    بسی سر به خاک اندر افکنده شد

    چنین گشت پگار چرخ بلند

    که آید بدین پادشاهی گزند

    از این زاغ ساران بی آب و رنگ

    نه هوش و نه دانش نه آب و نه ننگ

    هم آتش بمردی به آتشکده

    شدی تیره جشن نوروز و سده

    این رو فردوسی از زبان رستم فرخزاد نقل میکنه، نه یزدگرد، اگر منظورتون در ادامه بحث نامه هاست.
    این هم از سلسله نامه های رستم سپهسالار کل سپاه ایران میباشد که فردوسی با قریحه خودش یا به دلیل نقل از منابع که در اختیار داشته، وی رو دارای دانش ستاره شناسی و پیشگویی میخواند و سپس این جملات رو نقل میکند.


    هر بیت یا دو سه بیت این اشعار از بخشی از اواخر شاهنامه نقل شده و در کنار هم به این شکل نیستند.


    +
    ز شیر شتر خوردن و سوسمار
    عرب را به جایی رسیده ست کار

    که تخت عجم را کنند آرزو
    تفو بر تو ای چرخ گردون تفو!
    در نسبت این ابیات سست هم به حکیم فردوسی شک بسیار است و در بسیاری از نسخه ها نقل نشده، این توضیح خواندنی است:

    این دو بیت با وجود شهرت فراوانی که دارند و با آنکه در برخی چاپهای متداول شاهنامه ، در بخش "نامه رستم فرخزاد به سعد وقاص" نقل شده اند ، به دلایل متعدد از استاد طوس نیستند. به همین علت است که در چاپ خالقی مطلق نیز به نشانه الحاقی بودن در میان [ ] آمده اند.

    آقای ابوالفضل خطیبی - از شاهنامه شناسان معتبر این روزگار- در مقاله ای که پیش از این در نشر دانش منتشر کرده اند ، دلایل متعددی بر الحاقی بودن این بیتها اقامه کرده اند ، از این قبیل که (۱)این ابیات را در نسخه های کهن تر شاهنامه نمی توان یافت .(۲) ارتباط این دو بیت با ابیات قبل و بعد بسیار ضعیف است و همچون وصله ای ناجور گویا به متن شاهنامه سنجاق شده اند و با حذف آنها خللی بر سیر داستان وارد نمی شود (۳)"تفو" از واژه ها شاهنامه نیست و جز در یکی دو بیت الحاقی و مشکوک دیگر نیامده و از همه مهم تر اینکه(۴) تحقیر قومی به بهانه نوشیدن - مثلا - شیر شتر و برپایه نگرشهای قومی و نژادپرستانه دور از شان شاعر و اندیشمند بزرگی چون فردوسی است. اساسا در سراسر شاهنامه نمی توان چیزی یافت که بر ستیزه شاعر آن با دیگر نژادها و اقوام - صرفا - به خاطر مسائل نژادی دلالت کند. از همه اینها گذشته باید توجه داشت که ابیات مورد بحث در سیاق روایت آمده اند و حتی به فرض صحت ، لزوما بیانگر دیدگاه خود شاعر نیستند و...

    این سوال پیش می آید که پس این ابیات از کجا آمده اند؟ برای پاسخ دادن به این سوال باید نظری بیفکنیم به کتاب قصه حمزه که ظاهرا قدیمی ترین ماخذی است که این ابیات در آن، با کمی تفاوت، آمده اند.قصه حمزه یکی از کهن ترین روایتهای عامیانه است و آن را از زمره حکایات عیاران و جوانمردان می توان شمرد. تحریرهای مختلفی از این قصه سنتی که قرنها ورد زبان نقالان و قصاصان بوده وجود دارد که از آن جمله به رموز حمزه و حمزه نامه و حمزه صاحب قران و ...می توان اشاره کرد. روایت کهنی از این قصه نیز به زبان عربی وجود دارد که هنوز در سرزمینهای عربی مشهور است.مرحوم دکتر جعفر شعار قصه حمزه را در سال ۱۳۴۷ در دو جلد منتشر کرده است.در چند موضع از قصه حمزه ابیات مورد بحث به این صورت آمده اند:

    به شیر شتر خوردن و سوسمار
    عرب را بدین جا رسیده ست کار

    که ملک عجم شان کند آرزو
    تهو باد بر چرخ گردان تهو !

    همان گونه که ملاحظه می فرمایید بین متن این بیتها در حمزه نامه با بیتهای منسوب به شاهنامه تفاوت معناداری مشاهده می شود . این تفاوت این گمان را تقویت می کند که کاتبان حمزه نامه یا مولف اصلی، آن را از شاهنامه به وام نگرفته اند. در نقل حمزه نامه به جای «تفو» « تهو» آمده که واژه ای کهن به همان معنی"تفو" است و به نظر می رسد از اصالت بیشتری برخوردار است. گویا کاتبان شاهنامه بعدا "تهو " را با تعبیر مانوس تر "تفو" عوض کرده اند.سیاق کاربرد این ابیات در حمزه نامه - بخلاف شاهنامه - طبیعی به نظر می رسد و مفهوم آن نیز با روایت کاتبان شاهنامه به شکل معناداری متفاوت است.

    در روایت حمزه نامه، حمزه - قهرمان داستان - وارد دربار خسرو انوشیروان می شود و به واسطه خدمات و شجاعتهایی که از خود نشان می دهد ، مورد توجه پادشاه ایران قرار می گیرد، در نتیجه جمعی از درباریان بر او رشک می برند و «تاجها بر زمین زدند که فریاد از دست عرب کشکینه خوار و پشمینه پوش به ریگ بیابان پرورده! به شیر شتر خوردن و ....» مفهوم ابیات حمزه نامه ظاهرا این است که امان از این امیر حمزه عرب که کارش به جایی رسیده که در دربار پادشاه ایران نیز جایگاه والایی یافته و در ملک عجم او را طلب و آرزو می کنند...!

    بر این اساس، این ابیات حتی در حمزه نامه هم مفهوم نژادپرستانه ندارند و آنچه برخی به اصرار و تعصب تمام می خواهند به آزادمردی با فرهنگ چون فردوسی نسبت بدهند، از خلال عبارات این کتاب نیز فهمیده نمی شود، چون منظور از "عرب" در ابیات حمزه نامه قوم خاصی نیست، بلکه شخصی خاص، یعنی قهرمان داستان( حمزه) مورد نظر است.

    تاریخ دقیق تالیف قصه حمزه دانسته نیست.دکتر ذییح الله صفا معتقد بودند که کتاب قصه حمزه به دستور حمزة بن عبدالله خارجی که در قرن دوم هجری در نواحی شرقی ایران دستگاه حکومت داشته تالیف شده است. بر اساس این دیدگاه سابقه کتاب قصه حمزه به پیش از روزگار سروده شدن شاهنامه باز می گردد ،ولی هیچ قرینه تاریخی یا درون متنی وجود ندارد که سخن نویسنده محترم تاریخ ادبیات در ایران را تایید کند. به هرحال آنچه ما در مورد ماخذ این بیتها احتمال داده ایم نیز تنها یک احتمال است و اینکه آیا کاتبان شاهنامه این دو بیت جنجالی را از حمزه نامه که افسانه ای بسیار رایج در آن روزگار بوده گرفته اند یا از جایی دیگر، یا از پیش خود آنها را افزوده اند ، معلوم نیست. به قول علما :" الله اعلم"!

    منبع: فصل فاصله-محمدرضا ترکی




    به همین خاطر، برخی معتقدند که اصلا چنین جنگ‌هایی اتّفاق نیفتاده!
    دوستان برای مطلب منبع ذکر کنند، برای مثال این برخی چه کسانی هستند؟ جز جز جنگهای ساسانیان و مسلمانان در تواریخ آمده ...همینجوری اگر شواهد تاریخی رو در نظر نگیریم و قضاوت کنیم خوب میشه به راحتی وجود سلسله ساسانیان هم منکر شد!
    Last edited by Arash4484; 09-11-2013 at 18:27.

  17. این کاربر از Arash4484 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #10
    Banned
    تاريخ عضويت
    Sep 2013
    پست ها
    323

    پيش فرض

    بله واسه منکر شدن اصالت ایرانی و قابلیت پادشاهانش منبع و دفتر دستک میاریم واسه اثبات شیر شتر خوردن اعراب " الله اعلم" . عجب !!!

  19. این کاربر از shaparak13 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


صفحه 1 از 4 1234 آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •