تجربیات زندگی باعث شدند که به دیدگاه و استراتژی خاصی برسم.
این دیدگاه که اساسا زندگی بیشتر شبیه به یک جنگ تمام عیار است، و بیشتر آدمها را باید بعنوان دشمن یا تهدید دید، مگر اینکه خلافش ثابت شود.
البته نه اینکه بگویم تمام آدمها بد هستند، ولی پیشفرض اگر این باشد، باعث میشود بتوانیم همیشه آگاه و هوشیار باشیم و گارد و دفاع لازم را داشته باشیم و کسی نتواند به سادگی بر سرمان کلاه بگذارد، از ما سوء استفاده کند، به ما صدمه ای بزند.
و دیدگاه جنگی باعث جدی گرفتن خیلی چیزها میشود که سرعت پیشرفت یا درواقع قوی تر شدن آدمی را بیشتر میکند.
از آن سوی بدین نتیجه رسیدم که چرا باید بار هستی را به دوش بکشم، درحالیکه از این هستی چیز زیادی به من نرسیده، یعنی نگذاشتند که برسد، و وقتی قدرت و توانی ندارم چرا غصهء هستی را بخورم چرا نگران چیزی و کسی باشم جز خودم؟! وقتی همه چیز از کنترل و دسترسم خارج است. چرا رنج بیهوده؟ چرا به چه چیزی و کسی اهمیت بدهم؟ از رنج کشیدن برای این دنیا و نگران چیزی بودن و روی چیزی تعصب داشتن چه چیزی عایدم میشود؟ آدمها خواهند مرد، و نزدیکان آدمی نیز خواهند مرد، و هیچکس نمیتواند جلوی این را بگیرد... پس باید برای مرگ همه کس و نابودی همه چیز آماده بود؛ اینطور با آرامش و راحتی بیشتری میشود از زندگی لذت برد.
حقیقت محض. واقعیت. تمام اینها چیزی نیست جز این.
و کنترل بر ذهن و روان، باعث شکوفایی حقیقی آدمی و آرامش و راحتی اش در زندگی میشود.
دیگر کسی نمیتواند مرا بفریبد.
یک زمانی سالها پیش چون اینها را نمیدانستم، یعنی مطمئن نبودم و هنوز ماهیت خودم را نیز خوب نشناخته بودم، رنج بسیار محتمل شدم، از بنده سوء استفاده شد، استثمار و تحقیر شدم... چون فکر میکردم بقیهء آدمها مهم و محترم و ارزنده هستند و چون فکر میکردم جامعه مان یک چیز درست و درمانیست و میخواستم مفید باشم و فکر میکردم وظیفه دارم در این جامعه کاری بکنم و باری بدوش بکشم... ولی به مرور زمان متوجه شدم که واقعیتش خیلی با این حرفها تفاوت دارد.
تقریبا تمام کسانی که با آنها مواجه بودم، بنوعی شیاد و زیاده خواه بودند، و من برای منافع شخصی آنها خویش را رنجور نموده بودم...
روزی پی بردم که باید هرکاری را تنها برای خودم بکنم، مگر اینکه خلافش ثابت شود... یعنی دلیلی برای خلافش باشد. آنهایی و جامعه ای که من بدانها اعتماد و امیدی داشتم، در اصل لایق اعتماد و امیدم نبودند و مستحق زحمات و خدمات من نبودند، این بود که هر روز بیشتر میفهمیدم که چقدر احمق بوده ام. و همین که فقط مشتی شیاد و مفت خور از امثال بنده سوء استفاده کرده بودند، باعث رنج و خشم و کینهء روزافزون در بنده شد.
البته نه اینکه بگویم جامعه و تمامی آدمیان سراسر پلیدی و نالایق هستند، ولیکن نمیدانستم که تعداد نادان ها و عقب افتاده ها و حیوانات و حجم رذالت این قدر شگفت آور بالاست! دلیلش این بود که شرایط کودکی و زندگی خاصی داشتم که باعث شده بود سالهای مدید، ارتباط و اطلاعی بسیار کم با دیگران و جامعه داشته باشم، این است زمانی که وارد جامعه و محیطهای به اصطلاح کاری شدم، دچار کمبود اطلاع و تجربه و مهارت های اجتماعی و اعتمادبنفس بودم... عقب افتاده ها و حیوانات نیز کم لطفی نکرده و حسابی به ما حال دادند
ولیکن در نفس خویش بنده پتانسیل های عظیمی داشتم که آنها باعث شدند در نهایت پتانسیل های خویش را فعال کنم، بدانم چه هستم، چطور باید زندگی کنم، و خودم باشم. از استعدادها و نقاط قوت و قدرتهای درونی خویش چطور و برای چه بهره ببرم.
از کودکی ذهن استثنایی و قدرتمندی داشتم... معلم های دوران دبستان گفته بودند این یک نابغه است و در آینده حتما چیزی خواهد شد... پدرم باهوش و صنعتگر و مخترع بود، ولیکن بنوعی روانی بود و در حق خانوادهء خویش نیز جنایات بزرگی مرتکب شد...
من نخواستم مثل پدرم شوم...
ولیکن نمیخواهم که ضعیف باشم و بازهم مورد ظلم و تجاوز واقع شوم.
از این رو خواستم که مبدل به یک هیولا شوم.
هرچه قدرتهای برتر دز این هستی هست میخواهم. عطش قدرت دارم.
بطور مثال علم و فناوری مدرن... اینها برای بنده تنها یکی از منابع و یکی از قدرتها هستند... سالها و سالها هم به دنبالشان رفتم... برای من اینها همه در درجهء اول برای برتری یافتن بر بقیهء موجوداتی بنام انسان لازم هستند... تا آنقدر بر دیگران برتری بیابی که راحت باشی... و فراتر و فراتر... حدی وجود ندارد... بیشتر از 20 سال است که یکسره انواع علوم را مطالعه و یادگیری نموده ام... بخاطر همین در محیطهای کاری رقیبی برایم وجود ندارد و توانسته ام شرایطم را نیز به کارفرماها تحمیل کنم، یعنی شرایطی که حقم بوده و منصفانه باشد... تقریبا هیچکس حق آدمی را همینطور نمیدهد؛ خودت باید با قدرت بگیری.
در بحث ها با من از علم و فناوری بشر سخن میگویند، درحالیکه فکر نمیکنم حتی یک دهم دانش و توانایی بنده را در زمینهء علم و فناوری داشته باشند.
اصولا زندگی بنده از وقتی خودم را بقدر کافی شناختم همین بوده. کسب هر قدرتی که میتوانم. و علم و فناوری یکی از موارد در دسترس و شدنی برایم بوده. مدتی هم باشگاه رزمی کنگفو رفتم ولی دیدم وقت نمیکنم، وگرنه عاشق قدرتهای برتر هستم.
من ماشین جنگ هستم.