تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 8 از 8

نام تاپيک: سده ی زرین فلسفه ی آلمان

  1. #1
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض سده ی زرین فلسفه ی آلمان

    شکوفایی فلسفی که در یکصد سال میان 1780 تا 1880 در جهان آلمانی زبان روی داد پس از دوران یونان باستان بی نظیر بود.

    این نهضت با کانت آغاز شد.

    کار او را شوپنهاور غنا بخشید و گسترش داد.

    فیخته و شلینگ نیز کارشان را از کانت آغاز کردند و به پیش رفتند.

    هگل گونه ای فلسفه ی اصالت تصور (ایده آلیسم) مطلق به وجود آورد.

    مارکس چارچوب واژگان فلسفه ی هگل را برگرفت اما ارزش های مادی را جایگزین ارزش های ایده آلیستی کرد.

    نیچه به تمامی اخلاقیات موجود تاخت.

    گنجینه ی اندیشه های این فلاسفه، درون مایه ی پاره ای از جدید ترین تحولات زمان ماست.

    (پروفسور براین مگی)








    من در این تاپیک سعی خواهم کرد شرح مختصری از زندگی فیلسوفان بزرگ آلمان را به همراه اصلی ترین مباحثی که مطرح کرده اند، ارائه کنم.

    امیدوارم برای دوستان یک آشنایی کلی با این فیلسوفان بزرگ جذاب باشد.

    Last edited by B.Russell; 20-07-2014 at 18:28.

  2. 13 کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض


    ایمانوئل کانت

    (Immanuel Kant)






    بیوگرافی :

    ایمانوئل کانت (1724-1804) در شهر کونیگسبرگ آلمان به دنیا آمد. با وجودیکه در طول عمرش از زادگاهش پا به بیرون نگذاشت، در زمان حیاتش شهرت بین المللی پیدا کرد.
    هرگز ازدواج نکرد، مردی باهوش، آراسته و شوخ طبع بود و هرگز تنها شام نمی خورد.

    او نخستین فیلسوف بزرگی بود که شغل دانشگاهی داشت و در سن 80 سالگی در حالیکه سرگرم نوشتن یکی دیگر از آثار عظیم خود بود، در گذشت.


    آثار عمده :

    نقد عقل محض (1781)
    تمهیدات (1783)
    اصول بنیادی مابعدالطبیعه ی اخلاق (1785)
    نقد عقل عملی (1788)
    نقد قوه ی حکم (1790)


    فلسفه کانت :

    فلسفه کانت را می توان کوششی شمرد برای فهم اینکه چگونه اخلاق و اختیار می تواند در جهانی که پذیرای تببین علمی است وجود داشته باشد؟

    به گمان کانت، فقط درباره موجوداتی می توان گفت رفتارشان اخلاقی یا غیر اخلاقی است که قادر به فهم دلایل موافق و مخالف انجام دادن یک کار باشند و بنابر این اخلاق صرفا برای موجود عاقل امکان وجود دارد. مار سمی را نمیتوان محکوم به بی اخلاقی کرد.

    کانت همه برهان های اثبات وجود خدا را منتفی شمرد و تاکید کرد :

    وجود خداوند چیزی نیست که بتوان آنرا اثبات یا ابطال کرد، ایمان به وجود خدا ضروری است اما اثبات وجود او آنقدر ضرورت ندارد.



    گفته هایی از کانت :

    1- مهربانی یک وظیفه است.

    2- مرگ تعصب، تولد اخلاق است.

    3- چنان باش که به هر کس بتوانی بگویی، مثل من رفتار کن.

    4- هرگز با ديگران مثل ابزار كار رفتار نكنيد، بلكه آنان را چون غايت و هدف بشماريد.
    Last edited by B.Russell; 22-07-2014 at 11:40.

  4. 9 کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #3
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض


    آرتور شوپنهاور

    (Arthur Schopenhauer)







    بیوگرافی :

    آرتور شوپنهاور (1860-1788) در شهر دانزیگ در پادشاهی پروس (گدانسک در لهستان امروزی) از پدری هلندی و مادری آلمانی زاده شد.

    پدرش بازرگان و با بضاعت بود٬ اما او رغبتی به تجارت نداشت و به تحصیل علم بیشتر علاقه می ورزید. شوپنهاور ۱۷ سال بیشتر نداشت که پدرش خودکشی کرد و مادرش نیز پس از مدتی از او جدا شد. آرتور در حقیقت مهر مادری را نچشیده بود و البته این امر در عقاید او مؤثر افتاد.

    طبیعتی بی آرام و متزلزل و پر از سوء ظن داشت و عصبانی بود. متأهل نشد و زندگانی را به تنهایی به سر برد.

    شوپنهاور با شیوع بیماری وبا، برلین را به مقصد فرانکفورت ترک کرد و تا آخر عمر در همان‌جا تنها ماند و در ۲۱ سپتامبر ۱۸۶۰ در حالیکه به خوردن صبحانه مشغول بود و ظاهراً سالم به نظر می رسید، درگذشت.


    آثار عمده :

    هنر همیشه بر حق بودن.
    جهان همچون اراده و تصور.
    دنیا این جوری است.
    در باب طبیعت انسان.
    مرگ (مجموعه مقالات).



    فلسفه شوپنهاور :

    او نه به روح معتقد است نه به ماده، بلکه به جهان موجود علاقه دارد و می‌گوید فلسفه نباید با جملات پیچیده آمیخته گردد، زیرا که همه مردم باید به فلسفه آگاهی کامل داشته باشند.

    کار انسان نباید تفکر درباره آن پدیده‌هایی باشد که تاکنون کسی به آنها پی نبرده‌است، بلکه باید اندیشیدن به آن واقعیاتی باشد که در برابر دیدگان همه قرار دارد، ولی کسی به آنها نپرداخته‌است.

    شوپنهاور معتقد است مادام که ما خود را به خیل آرزوها و بیم و امید توام با آنها میسپاریم، هیچ گاه به خوشی یا آرامش پایدار نمی رسیم. انسان باید بسیاری از راه و رسم هایی که از گذشتگان به ارث مانده را دور بریزد چرا که این تجارب بی پایه و اساس و پوچند و سرتا پا توهمند.

    ما در سراسر عمرمان در این جهان برده هوی و هوس هایمان هستیم، یکی که براورده شد خواهش دیگری جایش را می گیرد به طوریکه ما همواره در حالت نارضایتی قرار داریم.

    شوپنهاور با وجودیکه سرآمد فیلسوفان بدبین شناخته شده است، اما هنر را تنها راه رهایی از سیاهچال تاریک جهان میداند.

    در تابلو نقاشی، شعر، نمایش و از همه بیشتر در موسیقی عذاب بی وقفه ی خواست و تمنا که سراسر زندگی و دامن مارا چسبیده، فرو مینشیند.



    گفته هایی از شوپنهاور :


    1- انسان، گرگ انسان است.

    2- آیا جهالت نیست که آدمی ساعات شیرین امروز را فدای روزهای آینده نماید.

    3- زندگی کوتاه است و حقیقت دوردست و طولانی است؛ بیایید حقیقت را بگوییم.

    4- انسان در حقیقت حیوانی وحشی و تنفرانگیز است که ما او را فقط در حالت رام و مهار شده می شناسیم، این حالت را تمدن نامیده‌اند.

    5- من دنیای پر از شیر و عسل را دوست نمی‌دارم من دنیای کوچک و گرمی را دوست دارم که خودم با دست خود آن را ساخته باشم.

    6- خدایی که برای تفریح و از روی عمد، این جهان فقر و درد و رنج را می‌آفریند و به‌عمل خود نیز می‌بالد و می‌گوید: و همانا بسیار نیکو بود، غیر قابل تحمل است!
    Last edited by B.Russell; 22-07-2014 at 11:41.

  6. 9 کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض


    یوهان گوتلیب فیخته

    (Johann Gottlieb Fichte)







    بیوگرافی :

    یوهان گوتلیب فیخته (1814-1762) در یکی از نواحی روستایی آلمان در خانواده ای بی بضاعت به دنیا آمد.

    او در کودکی به باهوشی و زیرکی معروف بود، به نحوی که یکی از بزرگان به خاطر همین هوشیاری، پرورش و کفالت او را قبول نمود. دیری نپایید که دوران کودکی یوهان پایان یافت و در هجده سالگی تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته الهیات آغاز نمود. در این مدت به مطالعه کتب مختلف می پرداخت و سعی داشت آگاهی خود را از علوم گوناگون بالاببرد ولی علاقه وی بیشتر در زمینه فلسفه و موسیقی بود.

    يوهان فيخته بعدها سخنگوي مليّت ‏پرستي شد و به ستايش شكوه‏مندي‏هاي فرهنگ آلماني پرداخت. از اين ديدگاه، وي آلمان‏ها را، نژاد خالص و ديگر اقوام را نژاد مخلوط مي‏دانست و نتيجه مي‏گرفت كه تمامي جهان، جز آلمان، بر جاده زوال و تباهي سير مي‏كنند، و تنها آلماني‏ها هستند كه تمدن را به پيش مي‏برند !

    و به نوعی فلسفه وي زمينه‏ ساز شكل‏ گيري تصور آدولف هيتلر مبني بر آلمان برتر از همه گرديد.

    يوهان گوتْليپ فيخته در سال‏هاي پاياني عمر در برلين سكونت يافت و با تأسيس دانشگاه اين شهر، به رياست آن انتخاب شد تا اين‏كه در 29 ژانويه 1814م در 52 سالگي درگذشت.



    آثار عمده :

    سنجش هرگونه وحی.
    رسالت دانشمند.
    رسالت انسان.
    راه به سوی حقیقت خجسته.



    فلسفه فیخته :

    اولين اثر فلسفي كه فيخته تحت‌تاثير فلسفه كانت در سال 1792 تأليف كرد در مورد اعتقاد ديني به وحي يا ظهور خداوند بود.

    فيخته با تاثيرپذيري از كانت معتقد است كه اساس شخصيت انسان، آزادي انديشه اوست و اين تفاوت انسان با ساير موجودات است.

    مساله اصلي فيخته اين است كه عالم آفريده ذهن انسان است.

    از نظر فيخته حقوق آزادي و انديشه آزاد از حقوق قابل تمييز نيست. از نظر فيخته تحولات و پيشرفت در عالم به دو صورت وجود دارد: نخست تحولات تدريجي، آرام ولي مطمئن (اصلاح) و دوم تحول سريع و همراه با خشونت يا انقلاب.



    گفته هایی از فیخته :


    1- این که چه نوع فلسفه ای برمی گزینیم بستگی دارد به اینکه چه نوع آدمی هستیم.

    2- آزاد بودن، چیز مهمی نیست. ولی رها شدن، یك بخشش الهی است.

  8. 8 کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #5
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض


    فریدریش ویلهلم شلینگ

    (Friedrich Wilhelm Schelling
    )






    بیوگرافی :

    فریدریش ویلهلم شلینگ (1854-1775) در وورتمبرگ به دنیا آمد.

    پسرباهوشی بود و زبانهای کلاسیک را در سن هشت سالگی آموخت. در پانزده سالگی در دانشگاه توبینگن در رشته ی الهیات پذیرفته شد و در آنجا با هگل و هولدرلین دوست شد.

    از هفده سالگی نویسندگی را آغاز کرد. در 1798 وقتی بیست و سه ساله بود استاد فلسفه در دانشگاه ینا شد. در 1803 با کارولین اشلگل ازدواج کرد او یکی از زنان باهوشی بود که در حلقه رمانتیسم آلمان فعال بود.

    با انتشار پدیدار شناسی روح تحت الشعاع هگل قرار گرفت و از این امر ناخرسند بود به خاطر نقد های هگل رابطه ی دوستی شان از هم گسست.

    در 1821 در ارلانگن درس می گفت و در 1827 به مونیخ بازگشت و استادی کرسی فلسفه را بر عهده گرفت. در 1841 به استادی فلسفه در برلین گماشته شد.

    شلینگ در سن 79 سالگی در سال 1854 درگذشت.



    آثار عمده :

    روح جهان (1798)
    شرح دستگاه فلسفی من (1801)
    فلسفه و دین (1804)
    فلسفه ی وحی ، اندیشه هایی در حهت فلسفه ی طبیعت (1798)
    جستارهای فلسفی در باب ذات آزادی بشری (1809)



    فلسفه شلینگ :


    فلسفه طبیعت
    شلینگ در میان سایر فلسفه های شلینگ از همه مشهور تر است.

    انسان جزئی از طبیعت است. بنابراین خلاقیت انسان جزئی از زایندگی طبیعت است. با پیدایش انسان، طبیعت به خودآگاهی رسیده است.

    چشمگیر ترین ویژگی طبیعت خلاقیت مفرط آن است. میلیون ها موجود زنده ی جدید در هر ثانیه به وجود می آیند و برترین آفریده طبیعت، انسان، خود به شیوه های گوناگون آفریننده است.

    اما میان آفرینندگی انسان و آفرینندگی طبیعت تفاوتی اساسی وجود دارد :

    آفرینش در انسان خودآگاهانه است. بشر در بهترین هنرهایش درصدد کاوش و فهم درونی ترین ژرفای وجود خویش است.



    گفته هایی از شلینگ :


    1- معماری، موسیقی منجمد است.

    2- ذهن فقط در هنر می تواند نسبت به خود کاملا آگاهی یابد.

    3- ایراد بی جایی است اگر به فیلسوف بگویید که سخنش قابل فهم نیست.
    Last edited by B.Russell; 06-08-2014 at 10:05.

  10. 7 کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #6
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض


    گئورگ ویلهلم فریدریش هگل

    (
    Georg Wilhelm Friedrich Hegel)






    بیوگرافی :

    گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (1831-1770) در اشتوتگارت آلمان به دنیا آمد.

    از کودکی در زمینه‌های گوناگونی مانند ادبیات، فلسفه، و موضوعات مختلف دیگر، به مطالعه می‌پرداخت و در این کار از حمایت و تشویق مادرش که سهم فراوانی در پرورش فکری وی در کودکی داشت، برخوردار بود.

    هگل شیفتهٔ آثار اسپینوزا، کانت، روسو و گوته بود. از سال ۱۷۸۸ او تحصیلات دینی خود را در مدرسهٔ دینی پروتستان توبینگر در شهر توبینگن ادامه داد.

    هگل در سال ۱۸۰۵ در دانشگاه ینا به مقام پروفسوری ارتقا یافت و ۲ سال بعد، درست در زمانی که سپاه ناپلئون ینا را اشغال می‌کرد، اثر ارزشمندش را با نام پدیدارشناسی روح منتشر کرد. پس از پیروزی فرانسه بر پروس و تعطیلی دانشگاه‌ها او به دنبال شغل به شهر بمبرگ رفت و در آن‌جا به عنوان ویراستار روزنامه مشغول به کار شد.

    در سال ۱۸۱۶، کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ به هگل پیشنهاد شد. او در مدت اقامت در هایدلبرگ کتاب دائرةالمعارف علوم فلسفی را منتشر کرد. هگل در مدت استادی در برلین، سخنرانی‌های زیادی در حوزه‌های فلسفه، تاریخ، هنر، دین و فلسفهٔ تاریخ داشت. به طوری که شهرت او و شناخته شدن فلسفهٔ هگل به عنوان یک مکتب فلسفی به همین دوران باز می‌گردد.

    هگل در سال ۱۸۳۰ رئیس دانشگاه برلین شد و بالاخره به سال ۱۸۳۱ به سبب شیوع وبا در ۱۴ نوامبر فوت کرد.



    آثار عمده :

    پدیدارشناسی روح
    علم منطق
    دائرةالمعارف علوم فلسفی
    عناصر فلسفه حق
    ارباب و بنده


    فلسفه هگل :


    هگل را می‌توان آخرین فیلسوف مکتب ایدئالیسم دانست.

    اولین سه‌پایهٔ فلسفهٔ هگل هستی، نیستی، گردیدن است. او از هستی آغاز می‌کند. او می‌گوید هستی اولین و روشن‌ترین مفهومی است که ذهن بدان باور دارد و می‌تواند پایهٔ مناسبی برای آغاز فلسفه باشد.

    اما هستی در خود مفهوم متضاد خویش یعنی نیستی را در بر دارد. هر هستی در خود حاوی نیستی است. پس هستی نیستی است و نیستی همان هستی است.

    این گذر از هستی به نیستی به گردیدن می‌انجامد و سه پایه کامل می‌شود. بدین گونه گردیدن هستی‌ای است که نیستی است یا نیستی‌ای است که هستی است.

    حقیقت و هستی چیزی نیستند جز عقل و علم. به همین دلیل، به مذهب هگل، مذهب اصالت علم مطلق یا اصالت عقل گفته می‌شود.

    از دیدگاه هگل، اصل علیت (نظام علت و معلول) نمی‌تواند تفسیر درستی از جهان هستی ارائه کند. به اعتقاد وی، براساس این اصل نمی‌توانیم به آخرین حلقه علت‌ها در توضیح جهان دسترسی پیدا کنیم. همچنین درصورت دستیابی به علت نهایی، باز هم سئوال از خود علت نهایی وجود دارد.



    گفته هایی از هگل :


    1- تاریخ به ما می آموزد که بشر هرگز از تاریخ چیزی نیاموخته است.

    2- توهم دانستن، خیلی زود و پیش از آنکه واقعا بدانی به ذهنت رخنه می کند.

    3- هدف جهان و زندگانی انسان، خوشبختی نیست، بلکه رسیدن به خودآگاهی یا آزادی است.

  12. 6 کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #7
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض


    کارل هاینریش مارکس

    (
    Karl Heinrich Marx)






    بیوگرافی :

    کارل مارکس (1883-1818) در شهر تریر آلمان به دنیا آمد. در همین شهر دورهٔ دبیرستان را به پایان رساند و در دانشگاه شهر بن به تحصیل رشتهٔ حقوق پرداخت. یک سال بعد به برلین عزیمت کرد و در دانشگاه آن شهر در رشته‌های فلسفه و تاریخ به تحصیل ادامه داد.

    مارکس مبارزهٔ عملی سیاسی و فلسفی را به‌همراه دوست نزدیکش، فردریک انگلس، آغاز کرد و با او بود که یک سال پیش از انقلابات ۱۸۴۸ «بیانیهٔ کمونیست» را به رشتهٔ تحریر در آورد. مارکس در این سال‌ها با محیط دانشگاهی و ایده‌آلیسم آلمانی و هگلی‌های جوان قطع رابطه کرد و به مسائل جنبش کارگری اروپا پرداخت و از ابتدا در انجمن بین‌الملل اول که در ۱۸۶۴ تأسیس شد، نقش بازی کرد و نهایتاً دبیر این انجمن شد. او اوّلین جلد کتاب مشهورش، سرمایه، را در ۱۸۶۷ منتشر کرد. این کتاب حاوی نظریات او در نقد اقتصاد سیاسی است.

    کارل عاشق دختری شد و با پدرش قهر کرد و با معشوقه‌اش به پاریس و سپس لندن رفت. او بیش از ۳۰ سال آخر عمر را در لندن و در تبعید گذراند و همان‌جا درگذشت.

    عقاید وی که در زمان خودش نیز طرفداران بسیاری یافتند، پس از مرگ توسّط افراد بیشتری تبلیغ می‌شدند. با پیروزی و قدرت‌گیری بلشویک‌ها در روسیه در ۱۹۱۷ طرفداران کمونیسم و مارکسیسم در همه جای دنیا رشد کردند و چند سال پس از جنگ جهانی دوم، یک سوم مردم دنیا حکومت‌های مارکسیست داشتند.

    رابطهٔ این «مارکسیست»های متعدّد با اندیشهٔ مارکس مورد اختلاف‌نظر است. خود مارکس یک بار در مورد دیدگاه‌های حزبی سوسیال دموکراتیک در فرانسه که خود را مارکسیست می‌دانست، گفت: «خوبست حداقل می‌دانم که من مارکسیست نیستم!»


    آثار عمده :

    سرمایه (کاپیتال)
    دربارهٔ مسئلهٔ یهود؛ گامی در نقد فلسفهٔ حق هگل
    دربارهٔ تکامل مادی تاریخ (دو رساله و ۲۸ نامه)
    نبردهای طبقاتی در فرانسه
    پنج مقالهٔ مارکس و انگلس دربارهٔ ایران
    فقر فلسفه


    فلسفه مارکس :

    مارکسیسم (Marxism) مکتبی سیاسی و اجتماعی است که توسط کارل مارکس، فیلسوف و انقلابی آلمانی در اواخر قرن نوزدهم پیدا شد.

    فردریش انگلس نیز از شکل‌دهندگان مهم به اندیشه مارکسیسم بوده‌است و مارکسیست‌ها با اصول کلی اندیشه او نیز موافق هستند.

    اساس مارکسیسم آن طور که در «مانیفست کمونیست» (نوشته مارکس و انگلس) بیان شده‌است بر این باور استوار است که تاریخ جوامع تاکنون تاریخ مبارزه طبقاتی بوده‌است و در دنیای حاضر دو طبقه، بورژوازی (طبقه سرمایه دار) و پرولتاریا (طبقه کارگر) وجود دارند که کشاکش این دو تاریخ را رقم خواهد زد.

    میان مارکسیست‌های مختلف، برداشت‌های بسیار متفاوتی از مارکسیسم و تحلیل مسائل جهان با آن موجود است اما موضوعی که تقریباً همه در آن توافق دارند:

    «واژگونی نظام سرمایه‌داری از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و لغو کار مزدی و ایجاد جامعه‌ای بی طبقه با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه، پایان ازخودبیگانگی انسان» است.



    گفته هایی از مارکس :


    1- هیچ‌کس مخالف آزادی نیست؛ حداکثر مخالف آزادی دیگران است.

    2- فلاسفه فقط به زعم خود جهان را تعبیر کرده‌اند؛ مسأله، دگرگونی آن است.

    3- مذهب، آه ِ شکسته در گلوی محرومان رنج‌دیده و ریشخند دنیای سنگ‌دلی است که زائیدهٔ روح بی‌جان شرایط اجتماعی می‌باشد. دین افیون ملت‌هاست.

    4- هرآنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود، هرآنچه مقدس است دنیوی می‌گردد و انسان‌ها در نهایت ناگزیر می‌شوند تا با شرایط واقعی زندگی و مناسبات خود با همنوعانشان، رو در رو شوند.

    5- این شهوت سیری‌ناپذیر سودجویی و این اشتیاق مداوم به صرافی، خصلتی است مشترک بین سرمایه‌دار و کسی که نقدینه‌اش را زیر لحاف پنهان داشته‌است، ضمن این‌که، ذخیره کننده، سرمایه‌دار ابله‌است و سرمایه‌دار، ذخیره‌کننده عاقل.

  14. 6 کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #8
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض


    فریدریش نیچه

    (Friedrich Nietzsche)






    بیوگرافی :

    فریدریش ویلهلم نیچه (1900-1844) در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیل مقارنت این روز با روز تولد فریدریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس، پدر او که معلم چند تن از اعضای خاندان سلطنت بود، به ذوق وطن‌خواهی از این تصادف خوشحال گردید و نام کوچک پادشاه را بر فرزند خود نهاد. خود او بعدها که بزرگ شد در یکی از کتاب‌هایش نوشت:

    ** این مقارنت به هر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی روز تولد من با جشنی عمومی همراه بود **

    وی از چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و در ۱۲ سالگی شروع به سرودن شعر کرد. نیچه در همان محل تولد به تحصیل پرداخت. او پس از عید پاک ۱۸۶۵ تحصیل در رشته الهیات را (در نتیجه از دست دادن ایمانش به عیسی مسیح) رها می‌کند. نیچه در یکی از آثارش با عنوان «آنارشیست» می‌نویسد:

    ** در حقیقت تنها یک مسیحی واقعی وجود داشته‌است که او نیز بر بالای صلیب کشته شد **

    نیچه از ۲۴ سالگی (یعنی از سال ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۹ به مدت ده سال) به استادی کرسی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می‌شود. در ۲۳ مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می‌کند.

    فریدریش نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه و بحث و جدال و ناکامی عشقی‌اش، ده سال پایان عمرش را در جنون به سربرد و در زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شده بودند او آنقدر از سلامت ذهنی بهره نداشت تا آن را به چشم خود ببیند. سرانجام در سال ۱۸۸۹ به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدیدش مجبور به استعفا از دانشگاه و رها کردن کرسی استادی شد و بالاخره در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار و پس از تحمل یکدورهٔ بر اثر سکته مغزی از دنیا میرود. او معتقد بود سر دردهایش نتیجهٔ درد زایش افکار نو می‌باشد.



    آثار عمده :

    زایش تراژدی (سال ۱۸۷۱)
    انسانی، زیادی انسانی (سال ۱۸۷۸)
    چنین گفت زرتشت، کتابی برای همه کس و هیچ کس (سال ۸۵-۱۸۸۳)
    تبارشناسی اخلاق (سال ۱۸۸۷)
    غروب بتان، فلسفیدن با پتک (سال ۱۸۸۹)
    دجّال (سال ۱۸۸۹)
    اینک انسان (سال ۱۸۸۹)



    فلسفه نیچه :

    در نظر نیچه، انسان منبع یا نظم و ساختار در عالم است. این انسان است که از طریق زبان و افکارش به عالم هستی شکل می دهد.
    زندگی در ذات خویش عاری از هرگونه حس و معنی است. معنی زندگی صرفا همان است که انسان به آن می بخشد، از اینرو انسان منبع حس و معنی در عالم هستی نیز هست.

    دل مشغولي نيچه، پرسش مربوط به مقصود وجود است. او اين پرسش را در زمينه يي بسيار ويژه مطرح مي كند: اگر، خدا و تمام چيزهاي مورد حمايت او مُرده اند، و اگر ارزش هاي مسيحي ديگر نمي توانند بنيادهاي اخلاقي و فرهنگي تمدن اروپايي را بسازند، آنگاه اين پرسش بي درنگ و هولناك به ذهن ما مي آيد: آيا وجود اصلا هيچ معنايي دارد؟

    پاسخ نيچه عبارت است از تشويق انسان هاي مدرن به پرورش تنها نگرشي كه مي تواند در غياب يك نقطه مركزي يا يك خدا جهان را آزاد كند و معصوميت را به جريان زندگي بازگرداند:

    ‹‹بدبيني تراژيك نيرومندانه››. نكته ي تراژيك، اين واقعيت است كه زندگي را بايد تهي از مقاصد اخلاقي يا اهداف اخلاقي ديد. اما، به نظر نيچه، اين نكته نبايد مارا به نوميدي يا انتقام گيري از زندگي به علت بيزاري از آن بكشاند؛ برعكس، بايد براي تاييد شادي آفرين واقعيت آن گونه كه هست بكوشيم، و با نگرشي به زندگي برخورد كنيم كه فراسوي ‹‹نيك›› و ‹‹بد›› داوري اخلاقي مطلق و نامشروط است. برخورد ما به جهان بايد نه از دل ضعف يا بيزاري بل از دل خيرخواهي و قدر شناسي، تندرستي، نيرومندي، فرزانگي و دليري بس سرشار بيرون آيد.



    گفته هایی از نیچه :

    1- آدم فقط گوشش بدهکار سؤالاتی است که جوابش را می‌داند.

    2- آه‌ای برادران، این خدایی که من آفریده‌ام، چون همه خدایان، ساختهٔ انسان بود و جنون انسان.

    3- انسان کلبهٔ کوچک خوشبختی خویش را در کنار توده‌ای از برف و دهانهٔ آتشفشان ِ دنیا بنا کرده‌است.

    4- من براین باورم که اگر عصری بیش از حد از تاریخ انباشته شود، این خود از پنج جهت برای زندگی زیان‌بار و خطرناک است. بدین معنی که افراط در توجه به‌تاریخ، میان دنیای درون و برون تقابل و تضادی ایجاد می‌کند که نتیجه‌اش تضعیف شخصیت است.

  16. 3 کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •