ميرزا عباس، فرزند آقا موسي بسطامي ( کسي که آغا محمد خان قاجار به تهمت سخن چيني و نمامي يک گوش او را بريد) در سال 1213 ه. ق. در عتبات به دنيا آمد و شانزده سال بيش نداشت که پدرش درگذشت و پسر تهيدست و بي سرپرست ماند و با مادرش به ايران آمد و نزد عموي خود دوستعلي خان به مازندران رفت و در ساري اقامت گزيد.
ميرزا عباس سواد نداشت، اما چندان رنج برد که نوشتن و خواندن آموخت و بيشتر اوقاتش را صرف مطالعه در ديوان غزلسرايان بزرگ مانند سعدي و حافظ کرد تا آنکه در نتيجه مطالعه و ممارست، خود نيز غزلهايي سرود و " مسکين " تخلص کرد. دوستعلي خان که خزانه دار شاه بود، هنگام مراجعت از مازندارن برادرزاده اش را نيز با خود به تهران آورد و به خدمت و به خدمت فتحعلي شاه معرفي کرد. مسکين غزلي را که در مدح شاه ساخته بود به عرض رسانيد و پسند افتاد و به فرمان شاه براي خدمت نزد شجاع السلطنه والي خراسان عازم مشهد شد. شجاع السلطنه مقدم او را گرامي داشت و سمت منشي گري به او داد و پس از چندي، مسکين به نام امير زاده فروغ الدوله، يکي از پسران شجاع السلطنه، تخلص خود را به " فروغي " تبديل کرد.
همينکه قاآني به خدمت شجاع السلطنه به خراسان درآمد، فروغي با او آشنا شد و پس از چند سال اقامت در مشهد، هر دو به اتفاق شجاع السلطنه به کرمان رفتند؛ تا در سال 1249 ه. ق. که شجاع السلطنه به تهران آمد، فروغي هم با او وارد تهران شد.
فروغي تا آخر سلطنت فتحعلي شاه و بعد چندي در دوره محمد شاه، در تهران زيست و چند بار به خدمت محمد شاه رسيد و از او نوازشها ديد و پس از مدتي به عتبات رفت.
پس از مراجعت از عراق به واسطه استغراق در احوال و آثار عرفا، مثل بايزيد بسطامي و منصور حلاج، تغيير حال داد و از مردم دوري گزيد و زندگي را به درويشي و اعتزال گذرانيد.
داستان شوريدگي و غزلهاي عارفانه فروغي به سمع ناصرالدين شاه رسيد، او را خواست و ملاطفت کرد و چندان شيفته وي شد که هر وقت غزلي مي سرود، بر وي مي خواند و فروغي آن را تکميل مي کرد.
يکي از غزلهاي ناصرالدين شاه که فروغي به پايان برده چنين است:
دوست نبايد ز دوست در گله باشد مرد نبايد که تنگ حوصله باشد
ده دله از بهر چيست عاشق معشوق؟ عاشق معشوق به که يکدله باشد
با گله خوش نيست روي خوب تو ديدن ديدن رويت خوش است بي گله باشد
فروغي بر آن افزود:
دوش به هيچم خريد خواجه و ترسم باز پشيمان از اين معامله باشد
رهرو عشق بايد از پي مــقـــصـــود در قـدمـش صـد هـزار آبله باشد
آنکه مسلسل نمود طــره لـيــلي خواست که مجنون اسير سلسله باشد
تند مران، اي دليل ره که مـبــادا خسته دلي در مـيــان قافله باشد
زيب غزل کردم اين سه بيت ملک را تـا غـزلم صــدر هــر مراسله باشد
با غزل شاه نکته سنج " فروغي " من چه بگويم که قابل صله باشد؟
فروغي همچنان با وجدوحال و دور از مردم زندگي مي کرد و ماهي يک بار نزد شاه مي رفت و غزلهاي تازه خود را به عرض مي رسانيد تا آنکه در 25 محرم سال 1274 ه. ق. پس از يک کسالت شديد در شصت سالگي وفات کرد.
فروغي، چنانکه گفته شد، مردي بوده درويش و وارسته. گويند مردم در صحت عقايد او حرف داشته اند. ميرزا ابراهيم نيشابوري متخلص به " مشتري " از معارضان و هجوگويان او، در قطعه شکاريه اي که بعد از فوت فروغي سروده، چنين آورده است:
در اعتقادش مردم بسي سخن گويند همي ندانم در کفر مرد يا اسلام
جلال الدين ميرزا، که خودش هم اهل سخن است، در مقام تمجيد او گفته: " اول بار که به حضور سلطان عصر، ناصرالدين شاه، خلدالله ملکه، مشرف شد، مخاطب و معاتب گرديد از اينکه دعوي ربوبيت کرده و به اين لطيفه خود را مستخلص ساخت، بلکه قرين انعام و احسان گرديد که من هفتاد سال دويده ام حال به سايه خدا ( يعني شاه ) رسيده ام، کي به خدا خواهم رسيد. چه جاي آنکه خود دعوي خدايي کنم؟"
هنر او در غزلسرايي است و در غزل از سعدي پيروي مي کند. در سخن او چندان ابداع ابتکاري نيست. مضامين شعري او همان است که بارها پيش از او و پس از او در غزل فارسي تکرار شده است. اما رواني و شيوه بيان و سوز و گداز عرفاني که در اشعارش هست، وي را در شاعري مقامي داده و موجب شهرتش شده و بعضي از غزلهاي او، با اينکه مضمون نو و مطالب تازه اي ندارد، به سبب زيبايي آهنگ و فصاحت بيان، رواج و شهرت بسيار يافته است.
يک غزل از او:
آخر ايـن نالـه سـوزنده اثــرها دارد شب تاريک فروزنده سحرها دارد
غافل از حال جگر سوخته عشق مباش که در آتشکده سينه شررها دارد
ناله سر مي زند از هر بن مويم چون ني به اميدي که دهان تو شکرها دارد
تو در آيئنه نظر داري و ز آن بــخــبــري که به رخــسار تو آيئنه نـظـرها دارد
در خور ناوک آن ترک کمان ابرو کيست؟ آنکه از سينه صد پـاره سپرها دارد
تو پـسـنــد دل صاحـبـنـظـرانـي، ورنه مادر دهر به هرگوشه پسرها دارد
تيره شد روز " فروغي " به ره عشق مهي که نهان در شکن طره قمرها دارد