از عامل اضطرابزا فرار نكنيد!
بروز اضطراب ميتواند علل و انواع گوناگون داشته باشد اما در هر حال زندگي فرد را دچار اختلال و مشكل ميكند. به گزارش ايسنا، برخي از انواع اضطرابها علل و عوامل مشخصي دارند و برخي از آنها علت آشكاري ندارند. به گفته محققان، گاهي اوقات ممكن است اين اضطراب بسيار شديد باشد تا جايي كه زندگي عادي فرد را با مشكل مواجه كند. قطعا شدت و علت بروز اضطراب در روشهاي به كار گرفته براي کاهش آن تاثيرگذار است، اما متخصصان با انتشار مقالهاي در مجله آنلاين "سايكولوژي امروز" اعلام كردند كه چند روش عمومي وجود دارد که ميتوان در تمام موارد براي تخفيف اضطراب، آنها را بکار برد.
البته بايد به خاطر داشت كه اين روشهاي عمومي شايد به تنهايي قادر به کنترل اضطرابهاي شديد نباشند. يكي از معمولترين راهها براي كاهش اضطراب استفاده از تكنيك «relaxation» (آرامش ورزي) است.
اين تكنيك روشي بسيار عالي براي کنترل اضطراب است. از اين روش عمدتا در جريان روان درماني انواع اضطرابها، وسواسها و ساير اختلالات رواني يا ذهني استفاده ميشود. اما افراد ميتوانند با يادگيري اين تكنيك بدون قرار گرفتن در جلسات روان درماني، آرامش روزمره خود را تامين کنند. در اين روش به فرد آموزش داده ميشود به انبساط و شل کردن عضلات خود بپردازد. انقباض عضلات يکي از علائم اساسي اضطراب است و احساس چنين علائمي متقابلا شدت اضطراب فرد را افزايش ميدهد. يكي ديگر از شيوه هاي متداول كاهش اضطراب كنترل تنفس است.
تحقيقات نشان ميدهد كه افراد در حالتهاي اضطرابي تنفس درستي ندارند. دم و بازدم آنها معمولا به صورت سطحي انجام ميپذيرد و خود اين شيوه نادرست موجب ميشود فرد دياکسيد کربن خود را به طور کامل تخليه نکرده و اکسيژن کافي جايگزين آن نکند. به اين ترتيب سطح اضطراب معمولا افزايش مييابد. با استفاده از اين روش فرد ياد ميگيرد دم و بازدم خود را به آرامي و با كنترل آگاهانه و ارادي انجام دهد.
نكته سوم از بين بردن افکار منفي براي کاهش اضطراب است. اغلب در جريان اضطراب هجوم افکار منفي ذهن فرد را دربرميگيرد و اين جريان تاثير مخربي روي ذهن فرد و آرامش او دارد. براي کاهش اضطراب بهتر است فرد به اين دسته از افکار خود توجه و آنها را شناسايي کرده و افکار مناسبي را جايگزين آنها كند.
يكي ديگر از راهكارهاي مهم براي كاهش اضطراب، فعاليت كردن است. در زمانهايي که احساس نگراني و اضطراب داريد بهتر است به کار و فعاليتي مشغول شويد. ذهن انسان در يک لحظه نميتواند به چند موضوع متفاوت فکر کند. کاري پيدا کنيد که برايتان سرگرم کننده باشد و مشغول شويد. اين عمل باعث خواهد شد راحتتر با افکار اضطرابزا مبارزه کنيد. در واقع خواهيد توانست ذهن خود را از درگير شدن با افکار منفي منحرف کنيد و به کارهاي ديگري بپردازيد. در اين ميان بايد تذكر داد كه نقش فعاليتهاي منظم ورزشي براي کاهش اضطراب اثبات شده و بسيار مفيد است. ورزش کردن باعث خواهد شد که شما در مواجهه با شرايط اضطرابزا خونسردي و آرامش بيشتري داشته باشيد. محققان درعين حال توصيه ميكنند كه از عامل اضطرابزا فرار نکنيد. فرار از چيزي که موجب اضطراب شما ميشود شايد به طور موقتي شما را از تحمل اضطراب آسوده كند، ولي راه حل کاملا نامناسبي است که باعث ميشود ريشه اضطراب در شما باقي بماند و در مراحل بعدي نيز از رويارويي با آن هراس داشته باشيد. به اين جهت تلاش کنيد عاملي را که موجب اضطراب شما ميشود شناسايي کنيد و حتيالامکان با آن روبه رو شده و آنها را براي خود حل كنيد. براي اين منظور مي توانيد از متخصص و مشاور ماهر كمك بگيريد.
از جمله موارد ديگري كه ميتواند به كاهش اضطراب كمك كنند اين است كه عزت نفس و اعتماد به نفس خود را بالا ببريد، در کارهاي خود برنامه ريزي داشته باشيد و از افراد آرام الگوبرداري كنيد. اگر با وجود بكار بردن روشهاي بالا بازهم احساس كرديد كه نمي توانيد اضطراب خود را تا حد مناسب كاهش دهيد و هنوز با مشكل مواجه هستيد ميتوانيد از روشهاي روان درماني و دارو درماني براي کاهش اضطراب استفاده كنيد كه البته حتما بايد با مشورت پزشك صورت گيرد.
تفاهم
بهره هوشی، متغیری از فقر و فرهنگ!
برتری در جوامع بشری همیشه با یک متر و معیار ثابت، سنجیده و محاسبه نشده است. در طول زمان توانایی جسمی و بدنی به عنوان مهم ترین عامل برتری همیشه مورد توجه بوده است. غلبه بر روح و ذهن بیشترین نمود خود را در غالب مردان دین و مذهب به نمایش گذاشته است.
در این میان و در بیشترین مدت در طول تاریخ، قدرت فکر و ذهن و به تبع آن، عالمان و متفکران جایگاه والایی در نظام قدرت نداشته اند، اما با تغییر ذهنیت بشر و درک نقش علم و فهمیدن تاثیر مهار منابع موجود در طبیعت بر ارتقای جایگاه افراد، ملت ها و کشورها در ساختار قدرت، جایگاه مردان علم و قدرت ذهن و فکر تغییر یافت. زمانی رسید که دیگر برای بیان یک نظریه علمی کسی را در محضر کلیسا و در پیشگاه فرزند خداوند محاکمه نمی کردند. به تدریج نظریه پردازان به تفاوت بهره مردم از چیزی به نام هوش اهمیت دادند. ارزش و قیمت قدرت فکر بالا رفته بود و صاحبان این قدرت، متاعی قیمتی شده بودند. به این ترتیب اگر تا پیش از این توانایی سربازان در میدان جنگ و کسب پیروزی عامل افتخار ملت ها بود، به تدریج کسب افتخارات علمی و پیشی گرفتن در صحنه اختراعات و اکتشافات در کنار اینکه برای صاحبان قدرت ارزشمند بود، معیار افتخار و سربلندی ملت ها شد.
«بهره هوشی» به عنوان معیاری برای سنجش توانایی فکری شناخته شده و مورد استفاده قرار می گیرد. نظریه های مربوط به هوش در طول ۱۰۰ سال اخیر تغییرات زیادی به خود دیده است. چارلز اسپیرمن (۱۹۴۵ ۱۸۶۳)، روان شناسی انگلیسی، به تشریح مفهومی پرداخته است که آن را هوش عمومی یا «عامل g » نامیده است. او پس از استفاده از روشی به نام «تحلیل عوامل» برای بررسی تعدادی از آزمون های استعداد روانی، نتیجه گیری کرد که هوش یک قابلیتِ شناختی عمومی است که قابل ارزیابی و کمی شدن می باشد (اسپیرمن، ۱۹۰۴). لوییس تورستون (۱۹۵۵ ۱۸۸۷)، روان شناس، نظریه متفاوتی را درباره هوش ارایه کرده است. نظریه او به جای در نظر گرفتن هوش به عنوان یک قابلیت منفرد و عمومی، بر ۷ قابلیت اولیه ذهنی تمرکز دارد (تورستون ۱۹۳۸). قابلیت هایی که او تشریح کرده عبارت اند از: درک کلامی، استدلال، سرعت ادراک، توانایی عددی، سیالی واژگانی (بیان سلیس)، حافظه تداعی و تجسّم فضایی.
هاوارد گاردنر در نظریه هوش چندگانه، عقیده دارد که مقدار عددی هوش انسان، بیانگر دقیق و کامل توانایی های او نیست. نظریه او ۸ هوش مختلف را بر پایه مهارت ها و توانایی هایی که در فرهنگ های مختلف ارزش گذاری شده اند، توصیف می کند.
این ۸ هوش عبارت اند از:
۱) هوش تصویری
۲) فضایی، هوش کلامی
۳) زبانی، هوش اندامی
۴) جنبشی، هوش منطقی
۵) ریاضی،
۶) هوش میان فردی،
۷) هوش موسیقیایی،
۸) هوش درون فردی و هوش طبیعت گرا.
رابرت استرن برگ، روان شناس، هوش را به این صورت تعریف می کند: «فعالیت ذهنی، در جهت انطباق هدفمند با محیط واقعی مربوط به زندگی شخص یا انتخاب و شکل دهی آن» (استرن برگ، ۱۹۸۵). آنچه استرن برگ «هوش موفق» نامیده از سه عامل متفاوت تشکیل شده است:
▪ هوش تحلیلی: این مؤلفه به قابلیت های حل مسأله اشاره می کند.
▪ هوش مولّد: این جنبه از هوش شامل قابلیت برخورد با شرایط جدید با استفاده از تجربیات گذشته و مهارت های فعلی است.
▪ هوش عملی: این عنصر به قابلیت انطباق و وفق پذیری با یک محیط در حال تغییر اشاره می کند.
نگاهی اجمالی به تغییر نظریه های روان شناسان در مورد هوش نشان می دهد که کمتر از پیش، این عقیده مورد قبول است که هوش انسان با یک آزمون قابل ارزیابی و با یک عدد قابل نمایش باشد. همچنین می توان در پس این نظریه ها به این مفهوم رسید که تعیین تفاوت انسان ها در زمینه هوش امر بسیار پیچیده و مشکلی است، اما به طور طبیعی وقتی که تفاوت هوش مورد توجه قرار می گیرد، عوامل تعیین کننده در وجود این تفاوت، نکته بعدی است که بررسی خواهد شد.
از زمانی که مندل رابطه بین لوبیاها را توضیح داد تا زمانی که واتسون و کریک مقاله ای منتشر کردند و ساختار DNA را شرح دادند، علم احساس می کرد که در حال تغییر کردن است. مثل هر زمان دیگری که نظریه جدیدی مطرح می شد، دانشمندان تلاش می کردند که جواب تمام سوالات شان را از دریچه نظریه جدید بیابند. «هوش» نیز از این امر جدا نبود. «ژن» پاسخ تمام سوالات بود. برتری طلبی نژادی یکی از تبعات این نوع نگاه بود.
ملتی خود را به صرف داشتن پیشینه ای خاص که اکنون با نظریه وراثت و ژن توجیه می شد، مستحق برتری بر سایرین میدانست و این دیدگاه توجیه گر هر عملی برای کسب این برتری بود و سرپوشی بود برای ضعف در زمینه های فرهنگی و اخلاقی و حتی علمی اما آنچه برای باقی نظریه ها اتفاق افتاده بود، این بار هم تکرار شد.
به تدریج معلوم شد که نمی توان جواب تمام سوالات را از ژن پرسید. «تمامیت طلبی» جای خود را به نسبی نگری داد، برای هر پدیده و بیماری چند عامل مطرح شد و معلوم شد که توجیه ویژگی های بشری به آسانی قبل نیست. «هوش» نیز تفسیر دیگری یافت.
اثر فلین توضیح می دهد که بهره هوشی مردم دنیا نسل به نسل در حال افزایش است. «عوامل محیطی» کلمه کلیدی این اثر است. در جوامع توسعه یافته این اثر در حال متوقف شدن است، اما هنوز در جوامع در حال توسعه، هم زمان با بهبود وضع اجتماعی اقتصادی می توان به مطالعه این اثر پرداخت. نگاهی به نتایج چند مطالعه انجام شده در این زمینه به روشن شدن بحث کمک می کند. «بررسی عوامل موثر محیطی بر رشد هوش کودکان ۶ ساله شهرستان کازرون سال ۱۳۷۲» عنوان یکی از این مطالعه ها است. در این مطالعه فاکتورهای مختلف محیطی از جمله وضعیت اقتصادی اجتماعی، رتبه تولد، بعد خانواده، سواد پدر و مادر، خویشاوندی والدین، سوء تغذیه و استفاده از شیرمادر در رابطه با هوش در ۷۹۹ نفر از کودکان ۶ ساله شهرستان کازرون مورد بررسی قرار گرفت. در این مطالعه مشخص شد که بین فاکتورهای مورد مطالعه (وضعیت اقتصادی اجتماعی، رتبه تولد، بعد خانوار، سواد پدر و مادر، خویشاوندی والدین و سوءتغذیه) و هوش رابطه معنی دار آماری وجود دارد، به طوری که با انجام تست های مختلف نتایج یکسان به دست آمد. میانگین نمرات هوش کودکانی که به کودکستان رفته اند به طور معنی داری بیشتر از نمرات هوش کودکانی است که به کودکستان نرفته اند. همچنین میانگین نمرات هوش کودکانی که پدر و مادر آنها اهل مطالعه هستند به طور معنی داری بیشتر از میانگین نمرات هوش کودکانی است که پدر و مادر آنها اهل مطالعه نبوده اند. پژوهشگران نتیجه گرفته اند که «در جوامعی که برنامه تنظیم خانواده به طور صحیح اجرا شود و جمعیت خانواده کمتر باشد، کمبود مواد غذایی و سوءتغذیه کمتر خواهد بود، دسترسی کودکان به وسایل آموزشی و فرصت فراغت والدین بیشتر وبنابراین امکان رشد هوش کودک فراهم خواهد آمد. باید بی سوادی را در سطح جامعه کاهش داد، زیرا با افزایش سطح سواد افراد بسیاری از مشکلات اجتماعی و فرهنگی رفع می گردد و می توانیم به هدف مطلوب یعنی داشتن فرزندانی با توانایی های بیشتر و در نتیجه جامعه ای پر بارتر برسیم.» در یک مطالعه بومی دیگر با عنوان «بررسی عوامل موثر در بهره هوشی کودکان هفت ساله شهر سبزوار» این نتیجه به دست آمد که بین بهره هوشی کودکان با میزان تحصیلات و شغل والدین ارتباط معنی داری وجود دارد، اما با بعد خانوار، رتبه تولد و آموزش قبل از دبستان ارتباط معنی داری وجود نداشت. بد نیست به نتایج تحقیقات انجام شده در سایر کشورها نگاهی گذرا داشته باشیم:
▪ دو قلوهای یک تخمکی که جدا از هم بزرگ شده باشند به نسبت دو قلوهای یک تخمکی که در یک محیط پرورش یافته باشند دارای تشابه کمتری از نظر هوشبهر (IQ) می باشند (پرومین و اسپینات، ۲۰۰۴)
▪ مدرسه رفتن روی هوشبهر (IQ) موثر است (چچی، ۲۰۰۱).
▪ کودکانی که در سه ماه تا پنج ماه اول تولدشان از شیر مادر تغذیه کرده باشند در آزمون های هوش در ۶ سالگی، امتیاز بیشتری از کودکان هم سال خود که از شیر مادر تغذیه نکرده اند، به دست می آورند (راینبرگ، ۲۰۰۸).
▪ در مطالعه ای که در دانشگاه آریزونا انجام شد، این نتیجه حاصل شد که بهره هوشی تحت تاثیر وراثت و عوامل محیطی هستند، اما این اثر در خانواده ها، با توجه به سطح آموزش آنها تغییر می کند. مطالعه ای در دانشگاه ساوتهمپتون به این نتیجه رسید که نوزادانی که با ترکیباتی از میوه، سبزیجات و غذاهای خانگی قرار بگیرند، از بهره هوشی کلامی بیشتر و عملکرد بهتری در حافظه در سن ۴ سالگی برخوردارند.
نتیجه ای که می توان از این بحث گرفت چیست؟ الان مدت مدیدی است که پزشکان می دانند بیشتر صفات انسانی و بیماری ها از مدل «چند عاملی» پیروی می کنند. و می دانند که خصوصیات انسانی را نمی توان با تنها یک عامل توضیح داد، اما آنچه به نظر می رسد برای پزشکان و سیاستگذاران اهمیت به سزایی داشته باشد، این است که بدانند برای تربیت نیروی انسانی با توانایی بالای ذهنی، تلاش در چه زمینه هایی لازم و موثر است. تاکید مکرر بر این نکته اثبات نشده که بهره ایرانیان از هوش بالاست مشکلی را حل نمی کند. باید به این نکته واقف شد که میان فقر و سوءتغذیه و سطح اجتماعی اقتصادی پایین خانواده ها با بهره هوشی نسل آینده ارتباط معکوسی وجود دارد. باید دست از ادعاهای بدون مبنا برداشت، با واقعیت ها موجود جامعه روبه رو شد و دانست که پیشرفت همه جانبه اقتصادی اجتماعی است که سبب پیشرفت سطح توانایی های ذهنی ایرانیان خواهد شد. حتی اگر بهره ایرانیان از گنجینه ژنی بیش از سایر ملل باشد، فقر فرهنگی و اقتصادی عامل موثری در سرکوب افزایش برتری خیالی خواهد داشت.
رفتارهایی که رئیس شما را آزار میدهد!
حقیقت این است که وقتی وارد دنیای حرفه ای می شوید، بعضی عادات شخصی خودتان را هم وارد کار می کنید که ممکن است خوشایند رئیستان باشد یا نباشد و شما دیدگاه درستی درمورد تفاوت آن ندارید.
تازه به این محل کار آمده اید و می خواهید تاثیری مثبت روی رئیستان بگذارید. این خیلی خوب است اما کافی نیست.
حقیقت این است که وقتی وارد دنیای حرفه ای می شوید، بعضی عادات شخصی خودتان را هم وارد کار می کنید که ممکن است خوشایند رئیستان باشد یا نباشد و این احتمال وجود دارد که شما دیدگاه درستی درمورد تفاوت آن نداشته باشید.
محیط شرکت طبق روال از قبل مقرر شده و ثابت عمل می کند و برای کارکرد خوب و بهره ور، بر الگوها، سیستم ها، چرخه ها، و پروسه های مختلف متکی است. چنین جوی، رفتارهای مختلفی در هر فرد ایجاد می کند، واقعیتی که فراموش کردن آن خیلی آسانتر از به خاطر داشتن آن است. همینطور که سعی می کنید جای پایتان را در شرکت محکم کنید، عاقلانه است که به خاطر داشته باشید که ایجاد عادت های خوب نیاز به تلاش بسیار دارد؛ درحالیکه عادت های بد خیلی سریع در انسان رشد می کند.
پس قبل از اینکه این عادت ها در شما ریشه بدواند، بهتر است با انواع مختلف عادت های بدی که کارفرما و رئیس از آنها متنفر است آشنا شده و از پرورش یافتن آنها جلوگیری کنید.
● رئیس متنفر است وقتی......
▪ در کارتان انگیزه نشان نمی دهید
هیچ رئیسی دوست ندارد مجبور باشد مدام به شما بگوید که چه باید بکنید و چه نکنید. اینکار علاوه بر اینکه وقت گیر و خسته کننده است، اعتماد و اطمینان او را به توانایی هایتان از بین می برد. این رفتار نشانه تنبلی است و رئیس ها از آن متنفرند.
نباید اینقدر صبر کنید تا رئیس به شما بگوید چه باید بکنید، مخصوصاً در ساعت استراحت شرکت. وقتی رئیس ببیند در ساعت استراحت به جای گشت و گذار بی خود در اینترنت، با ابتکار یک قفسه از فایل ها را به ترتیب الفبا می چینید، مطمئناً نظرش درمورد شما عوض می شود.
وقتی خودتان را فردی بی انگیزه نشان دهید، ناخودآگاه رئیستان نظری منفی به شما پیدا می کند. رئیستان احتمالاً خیلی در کارش سرمایه گذاری کرده است، به همین خاطر چیزی که خیلی او را ناراحت می کند این است که شما به کارتان بی علاقه و بی انگیزه باشید.
● در کارتان بیش از حد انگیزه نشان می دهید
از طرف دیگر باید مراقب باشید که بیش از حد هم انگیزه نشان ندهید. مهم نیست که این انگیزه زیاد از جاه طلبی شما باشد یا انرژی زیادتان یا حتی میل به خوشنود کردن. این هم یکی از رفتارهایی است که رئیس زیاد از آن خوشش نمی آید.
مراقب باشید کارهایی که به شما محول می شود را بیش از حد و افراطی انجام ندهید. واقعاً نیازی به این کار نیست. وقتی می خواهید این احساس را ایجاد کنید که فردی سخت کوش و خلاق هستید، ممکن است دیگران تصور کنند بی کفایت هستید: چه لزومی دارد به جای اینکه وقتتان را صرف اضافه کردن رنگ و نمودار به تکالیف تحقیقیتان بکنید، چرا آنرا صرف انجام کارهای دیگر نمی کنید؟
خطر دیگر نشان دادن انگیزه زیاد این است که نسبت به ساختار درجه بندی بی حرمتی کنید. وقتی بالاتر و پایینتر از حد وظایفتان پیش بروید، این احتمال وجود دارد که این وسط پا روی دم شیر هم بگذارید.
● بهانه گیری می کنید
این یکی از آزاردهنده ترین رفتارهایی است که رئیس از آن متنفر است. اگر برای او بهانه بیاورید، به این معنی است که از وظیفه ای چشم پوشی کرده اید و با این بهانه ها می خواهید از این غفلت و اهمال کاری، دفاع کنید.
"من نتوانستم فلان کار را انجام بدهم چون در راه پنچر شدم و وقتی به خانه رسیدم دیگر خیلی دیر شده بود."
این گفته چه درست باشد و چه غلط، چیزی که رئیستان می شنود این است: "تقصیر من نبوده، پنچر شدن ماشین باعث شد نتوانم کارم را انجام دهم." چیزی که برای رئیستان مهم است این است که کار را انجام نداده اید، همین.
سرانجام باید تفاوت بین بهانه و توجیه را بدانید. اولی دنبال معاف کردن خود از تقصیر است، اما دومی به دنبال روشن کردن ابهام است. جزئیات غیرلازم که به بهانه بال و پر می دهد فقط ابهام بیشتری ایجاد می کند؛ نکته اصلی را اشتباه شما بوده، عنوان نمی کند. وقتی اشتباهتان را عنوان کنید، با فهمیدن و قدم گذاشتن برای اصلاح آن، تنها چیزی است که برای رئیستان مهم است.
و آخر اینکه، باید درمقابل پروبال دادن به بهانه هایتان مقاومت کنید. ممکن است راه حلی برای خلاص کردن خود از گیرودار این بهانه ها را می تراشید، اما با اینکار مشکلات دیگری برای خودتان درست می کنید.
● شکوه و شکایت می کنید
گله و زاری و آه و ناله مترادف هایی منطقی برای شکایت کردن است و هیچ کس، به ویژه رئیستان، علاقه ای به شنیدن اینها ندارد. این هم یکی از رفتارها و عادت هایی است که رئیس از آنها متنفر است.
فقط به این خاطر که رئیستان هم در همانجا کار می کند و پول بیشتری در می آورد، به این معنا نیست که در بعضی جوانب کار، مثل شب دیرماندن سر کار، از شما کمتر زحمت می کشد. او هم برای خود زندگی دارد و می داند که چه موقعیت هایی در اداره بدون تذکر شما، خوشایند نیست. باید تا می توانید از به زبان آوردن این قبیل عبارات خودداری کنید: "اَه خیلی سخت است" یا "من یه ساعت پیش با کسی قرار داشتم باید می رفتم."
قبل از اینکه دهانتان را باز کنید، باید فرق بین شکایت و انتقاد را بدانید. شکایت خیلی شخصی است و همه می توانند شکایت کنند. انتقاد نیازمند تلاش است چون باید سازنده باشد، یعنی قصد اصلاح چیزی را داشته باشد. اگر حرفی که می خواهید به زبان بیاورید، راه حلی را ارائه نمی دهد، اگر پیش پاافتاده و معمولی باشد حتی نمی تواند از یک راه حل دفاع کند. پس اینطور حرف ها را برای وقتی نگه دارید که خانه هستید نه محل کار.
● زیاد سوال می پرسید
به طور طبیعی سوال کردن چیز بدی نیست، مخصوصاً وقتی بخواهید قبل از انجام کاری که به شما محول شده، ابهامات خود را برطرف کنید. درواقع باید همه را به سوال کردن ترغیب کرد. اما سوال کردن بیش از حد، به ویژه سوالات احمقانه، رفتار و عادتی است که رئیس از آن متنفر است و ممکن است باعث عصبانی کردن او شود.
اینکار باعث هدر دادن وقت رئیس و نشانه بی کفایتی و بی عرضگی شما است. همچنین هوش و ذکاوت شما را هم زیر سوال می برد. اینکار باعث می شود مدیر قبل از محول کردن کاری به شما به خاطر بیاورد که بار قبل به یک نفر نیاز داشتید که دست شما را بگیرد و به شما بگوید چه بکنید و چه نکنید.
خط آخر اینکه رئیس ها معمولاً به کارمندانی ارزش می گذارند که آنقدر کاردان و چاره ساز باشند که بتوانند پاسخ این گونه سوالها را خودشان پیدا کنند.
● عادت های بد را کنار بگذارید
بدون استثناء یک اصل در همه این عادت ها جاری است و آن اولین دلیلی است که باعث می شود رئیس از آنها متنفر باشد: همه این عادت ها به طریق زمان و مکانی از رئیس را اشغال می کنند که در مالکیت شما نیست. با تلف کردن وقت او، او را از کار دیگرش انداخته اید و او احتمالاً همیشه دلیل آن را به خاطر خواهد داشت.
ممکن است ببینید که برخی افراد، حتی باتجربه ترین افراد اداره، عادت ها و رفتارهایی که رئیس ها از آن متنفرند را ادامه می دهند. تعجب نکنید اگر دیدید همین افراد هستند که مدام از سقف شیشه ای شرکت شکایت می کنند، نمی توانند دیگران را به کاری ترغیب و تشویق کنند و به ندرت ترفیع می گیرند.
آشــنایی با هـوش های ۸ گانـه انســــان
هوش ها انواع و اقسام دارند؛ باید هر کسی در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد و تحصیلات و شغلش را بر پایه آن قرار دهد. هوارد گاردنر روان شناسی بود که اولین بار این حرف را بر سر نظام آموزشی سنتی دنیا فریاد کشید.
درس پشت درس، دارید می افتید؟ کم کم دارد از تحصیلات آکادمیک حالتان به هم می خورد؟ دپ زده اید که آن قدر خنگید که نمی توانید درس هایی را که نصف بیشتر همکلاسی هایتان پاس می کنند، پاس کنید؟ دارید حس می کنید که بلا نسبت ما، «خنگ» هستید؟
اما آیا واقعا چون نمی توانید درس هایتان را پاس کنید، خنگ هستید؟ آیا فقط آنهایی که مدرک دکترا و فوق لیسانس شان را قاب گرفته اند و زده اند بالای میز کامپیوترشان، باهوش هستند؟
تا موقعی که هوش به معنی همین آی کیویی بود که از تست های سنتی به دست می آمد بله؛ باهوش ترین ها همان آقا مهندس ها و خانم دکتر ها بودند. اما نظریه های جدیدتر هوش، چیز دیگری می گویند.
آنها برگشته اند به تعریف اصلی هوش یعنی «توان سازگاری و پیشرفت در شرایط مختلف» و به این نتیجه رسیده اند که یک مکانیک ماهر با تحصیلات سیکل، یک نوازنده دوتار بی سواد، یک فوتبالیست لیگ برتر یا یک کشاورز که از زمینش محصول بیشتری برداشت می کند هم باهوش هستند.
در واقع هوش ها انواع و اقسام دارند؛ باید هر کسی در وجود خودش به دنبال هوش خود بگردد و تحصیلات و شغلش را بر پایه آن قرار دهد. هوارد گاردنر روان شناسی بود که اولین بار این حرف را بر سر نظام آموزشی سنتی دنیا فریاد کشید.
● هوش تصویری
هوش تصویری یا فضایی یعنی توانایی تجسم تقریبا هر چیزی حتی تجسم فکر ها؛ یعنی اینکه وقتی به شما می گویند دموکراسی، بتوانید برای مفهوم دموکراسی، یک تصویر ذهنی از آدم های یک جامعه دموکرات در ذهنتان بسازید.
اگر خیلی باهوش باشید، می توانید همین تصویر را تغییر بدهید طوری که مفهوم دیکتاتوری را القا کند. کسانی که هوش بالای تصویری دارند به جزئیات یک تصویر خیلی خوب دقت می کنند و می توانند تصویرهایی که در ذهنشان می سازند را روی کاغذ بیاورند.
▪ پرورش: تصور کنید که کره چشمتان از بدنتان جدا شده و دارد در اتاقی که در آن نشسته اید سیر می کند. بگذارید این کره بازیگوش همه جا برود و بالا و پایین و پشت و روی همه چیز را ببیند. حالا تصور کنید چیز ها از دید کره چشمتان چگونه است. اگر این کار
خیلی برایتان راحت است، مطمئن باشید از نظر تصویری با هوش هستید.
یک تمرین خلاقانه تر هم اینکه تصور کنید شما همزمان، هم مدیر هنری و هم عکاس همشهری جوان هستید. حالا عکس هایی که می شد برای مطالب همین هفته گرفت و صفحه بندی های احتمالی را در ذهنتان تصور کنید، البته یادتان باشد فقط یک هفته وقت دارید!
▪ کاربرد: معماری، نقاشی، عکاسی، تصویرسازی، صفحه بندی، مرمت بنا های تاریخی
و جعل اسناد با فتوشاپ!
● هوش زبان شناختی
نوع دیگرهوش یعنی هوش زبان شناختی، درواقع بخشی از همان چیزی است که میان عامه مردم هم به عنوان هوش پذیرفته شده است؛ داشتن اطلاعات عمومی زیاد، توانایی سخنوری و زبان بازی، توانایی خوب نوشتن و خوب خواندن؛روی هم رفته، کسی که بتواند از زبان به بهترین نحو استفاده کند.
▪ پرورش: همه چیزهایی که در کارگاه های نویسندگی می گویند، می تواند این هوش را در شما پرورش دهد. توجه به ریشه های شفاهی فرهنگ خودمان (مثلا معنای ضرب المثل ها، قصه های پریان و قصه های پدربزرگ ها و مادربزرگ ها) و خواندن بازیگوشانه و لذت بخش کتاب ها بدون اینکه هدفی خارجی مثل اضافه شدن معلومات یا پز دادن به خاطر اضافه شدن به کلکسیون کتاب های خوانده شده، مدنظرمان باشد هم می تواند این هوش را پرورش دهد.
اگر شما می توانید برای همین مطلب یک تیتر جذاب تر انتخاب کنید، مطمئن باشید از این نوع هوش برخوردارید. اصلا یک تمرین می تواند این باشد که برای تمام مطلب های همشهری جوان دوباره تیتر بزنید.
▪ کاربرد: روزنامه نگاری، نویسندگی، تدریس ادبیات، مسئول روابط عمومی، وکالت و... .
● هوش منطقی – ریاضی
انگار کسانی که اولین بار اصطلاح «دو دوتا چهار تا کردن» را به وجود آورده اند، ناخودآگاه می دانسته اند بین منطقی بودن و ریاضی دانستن، یک رابطه هایی هست! کسانی که هوش منطقی ریاضی بالایی دارند، هم در عملیات ریاضی مثل حساب کتاب کردن از دور و بری هایشان بهتر عمل می کنند، هم بهتر می توانند استدلال کرده و روابط علی و معلولی را درک کنند.
این هوش هم از آن نوع هوش هایی است که در تست های معمولی هوش سنجیده می شود و در مدرسه و دانشگاه زیاد به کار می آید.
▪ پرورش: بروید ببینید چرتکه چطور کار می کند. یک زبان کامپیوتری، مثلا پاسکال را یاد بگیرید. برای مسئله های ساده ریاضی از ماشین حساب استفاده نکنید. به این فکر کنید که چه قوانین علمی ای در سیستم های خانه شما تاثیر دارند و برای یک بار هم که شده سعی کنید از صفحه اقتصادی روزنامه همشهری سر درآورید.
▪ کاربرد: مهندسی، حسابداری، برنامه نویسی کامپیوتر، متخصص فلسفه مخصوصا فلسفه علم و مجری طرح های پژوهشی.
● هوش موسیقایی
کسی که به زیر و بم آهنگ ها، ریتم و تن صداها و نغمه ها حساس است، مطمئنا از هوش موسیقایی برخوردار است.
آدم هایی که هوش موسیقایی بالایی دارند حتما لازم نیست که نوازنده یا خواننده باشند؛ کسی که می تواند از تن صدای شما تشخیص دهد که دارید دروغ می گویید یا به خوبی می تواند صدای مشابه ۲ خواننده را از هم تشخیص دهد هم، به نوعی دارد از هوش موسیقایی اش استفاده می کند.
▪ پرورش: آواز بخوانید. سوت بزنید. دوش بگیرید. سبک های مختلف موسیقی را گوش کنید. برای هر زمان از زندگی روزمره تان یک موسیقی متن تصور کنید. به آواز طبیعت (صدای پرنده ها یا رودخانه) دقت کنید.هر چه در یک روز بر سرتان آمده را برای یک دوست صمیمی با آواز بخوانید.
▪ کاربرد: آهنگسازی، خوانندگی، نوازندگی،نقد آثار موسیقایی و تدریس موسیقی در کودکستان.
● هوش جسمی – حرکتی
این نوع هوش را احتمالا هیچ کدام از شما تا به حال هوش به حساب نمی آوردید؛ استعداد کنترل حرکات بدن و دستکاری ماهرانه اشیا. حتی بعضی ها می گویند ما هوش نشستن و هوش پیاده روی هم داریم.
معلوم است که اولین تصویر که از این نوع هوش به ذهنتان می آید، تصویر ژیمناستیک کار های ماهر است اما خدمت تان عرض شود که جراح ها و کسانی که خوب از پس حرکات موزون بر می آیند هم در این زمینه تبحر خاصی دارند.
▪ پرورش: برای اینکه یک بدنسازی ذهنی انجام دهید قبل از هرچیز باید ورزش کنید، یکی از صنایع دستی را یاد بگیرید، مانند «دختری با کفش های کتانی» از تجریش تا راه آهن را روی جدول کنار خیابان راه بروید و بالاخره اینکه، تا می توانید پانتومیم بازی کنید.
▪ کاربرد: ورزشکاری حرفه ای (از فوتبال گرفته تا پرتاب دیسک)، جراحی، مکانیکی .
● هوش میان فردی
بخشی از آن چیزی که این روزها به نام هوش هیجانی معروف شده است و همه جا توی بوق و کرناست، همین هوش میان فردی است که اولین بار گاردنر از آن نام برده است. هوش میان فردی، توانایی ارتباط برقرار کردن و خوب ارتباط برقرار کردن و خوب درک کردن دیگران است. اگر در دوستان تان به سنگ صبور مشهور هستید، حتما از این نوع هوش برخوردارید.
▪ پرورش: به یک NGO (سازمان غیردولتی) بپیوندید و ببینید برای عمل کردن به شعارهای مردمی تان چند مرده حلاج هستید. هر روز ۱۵ دقیقه به حرف یک نفر خوب گوش دهید (سخت است نه؟). اگر وبلاگ دارید به کامنت هایش جواب بدهید. در یک کلوب اینترنتی عضو شوید. زندگی آدم های مردم دار را بخوانید و ببینید چه کرده اند که این طور مشهور شده اند.
▪ کاربرد: مشاور مدرسه، مشاور خانواده، مدیر روابط عمومی یک شرکت، معلمی، پزشکی، مددکاری و فروشندگی.
● هوش درون فردی
هوش درون فردی یعنی هوش درک کردن خود و استفاده از خودشناسی برای انتخاب هدف های زندگی. کسانی که هوش درون فردی دارند بسیار مستقل و فردیت یافته اند. آنها ریز و درشت عیب و خوبی های خودشان را می دانند و یک تصویر کامل از خودشان در ذهن دارند.
▪ پرورش: مطلب های خودشناسی صفحه موفقیت را دوباره بخوانید، زندگینامه خودتان را بنویسید، رؤیاهای خودتان را بنویسید و ردی از خودتان را در آنها کشف کنید. تست های معتبر خودشناسی یا شخصیت را علامت بزنید تا تصویر بهتری از خودتان در ذهن داشته باشید.
▪ کاربرد: روحانی، روان شناس بالینی و مخصوصا روانکاو، متخصص الهیات و شغل هایی که آدم آقای خودش است.
● هوش طبیعت
گاردنر وقتی که نظریه هوش های هفت گانه اش در تمام دنیا سر و صدا کرده بود، دریافت که نظریه اش یک چیزی کم دارد و آن هوشی بود که آدم های عاشق طبیعت دارند؛ کسانی که می توانند طبیعت را بفهمند، در آن کار کنند و از آن لذت ببرند.
▪ پرورش: یک باغچه شخصی در گوشه ای از خانه درست کنید و گیاه پرورش دهید. آخر هفته ها بروید کوهنوردی و تغییرات فصل های مختلف را ببینید و از طبیعت عکاسی کنید.
▪ کاربرد: کشاورزی، متخصص گیاه شناسی، متخصص جانور شناسی، نقاشی و عکاسی از طبیعت و عضویت در تیم ملی یا فدراسیون کوهنوردی.
ابـراز احسـاسـات؛ کلامـی یا غیـرکلامـی؟
بیان احساسات هم به صورت کلامی انجام می شود و هم به صورت غیرکلامی. هر دوی اینها در ارتباطی که ما با دیگران برقرار می کنیم، بسیار موثرند. آنقدر که حتی ممکن است در موفقیت، موقعیت کاری، زندگی، دوستی ها و به خصوص در محیط خانواده ما تاثیر فراوانی داشته باشند...
یکی از مشکلاتی که بعضی از افراد از آن رنج می برند این است که در بیان احساساتشان راحت نیستند یا نمی دانند چگونه این کار را انجام دهند. به همین دلیل نزدیکانشان فکر می کنند آدم های سرد، بی احساس و مغروری هستند که حاضر نیستند با آنها ارتباط دوستانه و نزدیکی برقرار کنند ولی وقتی نسبت به این افراد شناخت پیدا می کنند، متوجه می شوند که واقعا چنین نیست بلکه این ضعفی است که در بیان احساساتشان دارند بنابراین لازم است چنین کسانی روی ضعف خود کار و روابطشان را تقویت کنند. در این صورت هم شناخت و هم نزدیکی بیشتری بین افراد ایجاد می شود و همه در محیط خانواده، دوستان، همکاران و... تحت تاثیر این مساله قرار می گیرند و روابط?شان بهبود می یابد.
● فرزندان بیان احساساتشان را از والدین می آموزند
ما مراجعان زیادی داریم که از این ضعف شکایت دارند و گله می کنند که نه می توانند با والدینشان ارتباط خوب و نزدیکی برقرار کنند و نه حتی با همسر و بعضی از دوستان. واقعیت این است که آنها چنین رفتاری را از طرف پدر و مادرشان ندیده اند و در صحبت هایش هم به این موضوع اشاره می کنند که هیچ گاه ندیده اند که والدین نسبت به یکدیگر چه به صورت کلامی و چه به صورت غیرکلامی ابراز علاقه کنند. در حالی که یک چهره باز، احساس پذیرابودن، یک لبخند و... تاثیر بسیار زیادی هم بین زن و شوهر و هم روی فرزندان دارد. افراد باید از والدینشان، بوسیدن و در آغوش گرفتن را یاد بگیرند تا بپذیرند که مورد علاقه و توجه هستند. متاسفانه بسیاری از زوج ها از این شکایت دارند که همسرشان به هیچ طریقی احساساتش را بیان نمی کند. بعضی گله می کنند که من می دانم همسرم یا پدر و مادرم مرا دوست دارد ولی هرگز این حس را بیان نکرده اند.
وقتی در جلسات مشاوره با طرف مقابل صحبت می کنیم، می بینیم که می گوید: «چطور متوجه احساسات من نشده من کارهای زیادی برایش انجام داده ام، همین کارها نشان دهنده توجه و علاقه من بوده است.» به نظر من زمانی این ارتباط می تواند بسیار موثرتر و موفق تر باشد که فرد هم از زبان کلامی و هم از زبان غیرکلامی (یعنی زبان بدن) در بیان احساساتش استفاده کند. آن زمان است که می توان به طرف مقابل حس خوب دوست داشتن را منتقل کرد. وقتی چنین احساسی نشان داده شود، بی شک در طرف مقابل هم احساس بسیار مثبتی به وجود می آید. احساس پذیرفته شدن، احساس عدم تنهایی و اینکه فقط جنبه های منفی دیده نمی شود و فقط انتقاد نیست.
در ارتباط کلامی، در نظر گرفتن خیلی مسائل مهم است؛ مثلا تن صدا، نوع کلماتی که به کار می بریم، لحن کلام و... همه و همه می توانند در ایجاد احساس مثبت، احساس نزدیکی و پذیرش افراد موثر باشند تا اینکه فرد زبان گزنده ای داشته باشد، فقط نقطه ضعف ها را ببیند و بزرگ کند و هیچ تعریف و تمجیدی از طرف مقابل نکند. به خصوص اگر طرف مقابل اعتماد به نفس ضعیف و خودپنداری پایینی داشته باشد بیشتر دچار احساس عدم تایید و طردشدگی می کند.
● بیان احساسات را یاد بگیرید
ما همواره بر نقش خانواده و شکل گیری رفتار اولیه تاکید داریم. گاهی فردی به سن بلوغ رسیده و رفتارهای مختلف از جمله بیان احساسات را در خانواده یاد نگرفته است ولی دلش می خواهد با همسر، دوستان و اطرافیانش ارتباط خوب و مثبتی داشته باشد و احساساتش را بیان کند اما راه و رسم چگونگی آن را نمی داند یا خجالت می کشد احساساتش را بیان کند. چنین کسانی باید در این زمینه کار و مطالعه کنند و راهکارهای بیان احساسات را از طریق کتاب هایی که در این زمینه وجود دارد، یاد بگیرند. ضمن اینکه بهتر است چند جلسه ای را با یک مشاور یا روان شناس داشته باشند تا اصول کلی برقراری ارتباط را در این زمینه یاد بگیرند و شروع به تمرین آنها کنند.
● احساسات بیان نکردنی نداریم
من فکر می کنم نوع انتقال احساساتمان در مورد مسائل مختلف متفاوت است وگرنه ما می توانیم تمام احساساتمان را منتقل کنیم و احساس بیان نکردنی نداشته باشیم. مثلا وقتی برخوردی بین دو نفر پیش می آید، می توانند به جای آنکه دعوا کنند و سروصدا راه بیندازند یا پشت سر یکدیگر مدام بدگویی کنند، خیلی راحت پس از مدتی که خشمشان فروکش کرد، به طرف مقابلشان بگویند: «من از دست تو ناراحتم، یا از دستت رنجیده خاطر شده ام. من عصبانی ام و...» البته تاکید می کنم نوع گفتار، لحن و کلام فرد در این قضیه موثر است.
گاه این جمله ها با لحن خودخواهانه بیان می شود در صورتی که می توان آن را به آرامی بیان و بعد نشست و درباره آن صحبت کرد. نکته مهم دیگر شفاف صحبت کردن درباره موضوعی است که پیش آمده نه به اصطلاح تکه پرانی و در لفافه حرف زدن. باید شنونده خوبی هم بود زیرا ممکن است طرف مقابل پاسخی در این زمینه داشته باشد که شما هیچ گاه فکرش را هم نمی کرده اید باید از دید او هم مساله را احساس کنید. این کار می تواند بسیاری از سوءتفاهم ها و سوءبرداشت هایی که می تواند برای طرفین وجود داشته باشد را برطرف کند.
افراد خودساخته چه خصوصیاتی دارند؟
در این مقاله ۱۶ خصوصیت از افراد خودساخته را برایتان عنوان می کنیم که شما می توانید به خود نمره دهید تا متوجه شوید آیا شما هم فرد خود ساخته ای هستید یاخیر؟ در این مقاله ۱۶ خصوصیت از افراد خودساخته را برایتان عنوان می کنیم که شما می توانید به خود نمره دهید تا متوجه شوید آیا شما هم فرد خود ساخته ای هستید یاخیر؟
در این مقاله ۱۶ خصوصیت از افراد خودساخته را برایتان عنوان می کنیم. فرد خودساخته اینجا به معنی فردی است که درصدد واقعیت دادن به توانایی های خود است. بعد از اینکه تک تک این خصوصیات را به دقت مطالعه کردید، به نسبت میزان نزدیکی که به هر یک از خصوصیات دارید، به خود نمره ۱ تا ۱۰ بدهید. نتیجه ای که به دست می آورید نمایش شهودی نقاط ضعف و قدرت شما در حرکت به سمت به واقعیت کشاندن توانایی های فردیتان است. وقت بگذارید و به این فکر کنید که واقعاً چرا در برخی خصوصیات قوی تر از بقیه هستید. چه چیز باعث شده که برای فلان خصوصیت نمره بالایی بگیرید؟ برای اینکه نمره هر خصوصیت را در خودتان بالاتر ببرید، چه باید بکنید؟ بالاترین نمره ای که می توانید به دست آورید ۱۶۰ است. شما چقدر به این عدد نزدیک هستید؟
۱) فرد خودساخته درک کارامدتری از واقعیت دارد و با آن احساس راحتی بیشتری می کند. او قادر است خوب و بد و بالا و پایین ها را بپذیرد و تفاوت آنرا تشخیص دهد.
۲) پذیرش خود، دیگران و طبیعت. فرد خودساخته واقعیت را همانطور که هست می بیند و مسئولیت آنرا نیز به گردن می گیرد.
۳) فرد خودساخته در کارهای خود سادگی، طبیعیت و فوریت دارد. به عبارت دیگر، این افراد آنطور که دیگران تصور می کنند، معلق نیستند. او قادر است هر کاری را که به نظرش خوب و طبیعی می رسد انجام دهد و دلیلش هم خیلی ساده است: چون احساس خوبی نسبت به آن کار دارد. سعی نمی کند دیگران را آزار دهد، و برای خوبی ها ارزش و احترام قائل است.
۴) مشکل محوری. فرد خودساخته کسی است که شدیداً روی مشکلات خارج از خودش تمرکز می کند. او درگیر مشکلات دیگران و مشکات جامعه است و برای تسهیل آن مشکلات تلاش می کند.
۵) جدایی و نیاز به حریم خصوصی. با وجود همه دغدغه های او برای جامعه، فرد خودساخته نیاز دارد با خود تنها باشد. او از زمان هایی که به تنهایی غرق در تفکر و تعمق می شود، لذت می برد و دوست ندارد همیشه مردم در اطرافش باشند. فقط با چند نفر از نزدیکان است و لزومی هم نمی بیند که همیشه با آنها در ارتباط باشد. حضور آنها به تنهایی کافی است.
۶) خودمختاری، استقلال از فرهنگ و محیط. فرد خودساخته قادر است به تنهایی تصمیم بگیرد و به تنهایی کارهایش را انجام دهد. او به خودش اطمینان و اعتماد کامل دارد.
۷) طراوت همیشگی. فرد خودساخته از ساده ترین و طبیعی ترین چیزها احساس لذت می کند. غروب آفتاب همیشه برای او زیباست به همین خاطر همیشه به تماشای آن می رود. هنوز هم از انجام بازی های دوران کودکی خود لذت می برد.
۸) تجربه عارفانه، عالی ترین تجربه. فرد خودساخته همیشه تجربیاتی دارد که باعث می شود احساس شناور بودن به آنها دست دهد. خود را هماهنگ با دنیای اطرافشان می بینند و تصور می کنند که در یک برهه از زمان بخشی از واقعیتی متفاوت هستند.
۹) حس همبستگی. فرد خودساخته نسبت به همه مردم احساس دارد. از آدم هایی که در اطرافشان وجود دارد آگاهند و نسبت به آنها حساسند.
۱۰) ارتباطات میان فردی. فرد خود ساخته ارتباطات میان فردی عمیق تر و شدیدتری نسبت به سایر افراد بزرگسال دارند. آنها توانایی عشق ورزیدن و دوست داشتنی دارند که برای بقیه افراد به نظر غیرممکن است. معمولاً دوستان کمی دارند اما همین ارتباطات کم بسیار عمیق و پرمفهوم هستند.
۱۱) ساختار شخصیتی دموکراتیک. فرد خودساخته به برابری انسانها معتقدند، اینکه هر انسان حق حرف زدن دارد و هر انسان نقاط قوت و نقاط ضعف خاص خود را دارد.
۱۲) تشخیص بین راه و هدف، خوب و بد. فرد خودساخته تفاوت بین راه و هدف، خوب و بد را می دانند و آنها را طوری با هم اشتباه نمی گیرند که باعث لطمه خوردن به خودشان یا دیگران شود.
۱۳) حس شوخ طبعی فلسفی یا غیرخصومت آمیز. فرد خودساخته از شوخی لذت می برند. دوست دارند بخندند و لطیفه تعریف کنند اما نه به قیمت دیگران. آنها با اینکه می توانند خیلی جدی باشند، اما افرادی خوش طینت به نظر می رسند.
۱۴) خلاقیت. فرد خودساخته می توانند شدیداً خلاق باشند. خلاقیت خود را می توانند در ابعاد مختلف با نوشتن، نواختن موسیقی، خیالپردازی و هر چیز دیگری نشان دهند.
۱۵) مقاومت دربرابر فرهنگ پرستی، برتری هر فرهنگ خاص. هر انسانی به طریقی فراتر از فرهنگ خود قرار دارد، یعنی فردیتی عمیق دارد و می تواند فرهنگ را منتقدانه ارزیابی کند طوریکه خودش تصمیم بگیرد که چه چیز برایش بهتر است.
۱۶) نواقص فرد خودساخته. افراد خودساخته، افرادی هستند که از این واقعیت آگاهی دارند که کامل نیستند و آنها هم مثل فردی که در کنارشان قرار گرفته، کمی و کاستی هایی دارند و همیشه چیزهای تازه ای برای یادگرفتن و راه های تازه ای برای رشد وجود دارد. فرد خودساخته بااینکه با خود خیلی راحت است اما هیچوقت دست از تلاش برنمی دارد.
رنگ ها و تاثیرآن بر سلامت روح و جسم
رنگ همچون کلامی گویاست برای بازگو کردن خلق و خوی مردم رنگ ها جایگاه ویژه ای در زندگی انسان دارند. هرروز مارا احاطه می کنند و چنان با محیط اطراف ما عجین شده اند که تنها زمانی پی به وجودشان می بریم که یکباره خود را نشان دهند برای مثال موقع خرید پیراهن ، موقع انتخاب کاغذ دیواری ، پشت چراغ های راهنمایی ، موقع تماشای گل های چمنزار در تابستان ، برگ درختان در پاییز، طبیعی است که ما هرکدام رنگی دلخواه داریم و همین طور رنگ هایی که زیاد نمی پسندیم . معلوم است که رنگ پیراهن و زینت آلات ، خانه و اتومبیل را از رنگ های مورد علاقه مان انتخاب می کنیم. این موضوع نشان می دهد که هر رنگ احساس خاصی را در ما به وجود میآورد . رنگ، نیرویی را در اختیار ما می گذارد که طبیعی و شفابخش است . در ابتدا شاید این امر غیر عادی به نظر رسد ولی واقعیت دارد .
رنگ می تواند روح و روان انسان را شفا دهد و نشاط آور باشد . البته در صورتی که یاد بگیریم دیدی آگاهانه نسبت به رنگ داشته باشیم و تا ثیر آنها را درک کنیم. گوناگونی رنگ ها به اندازه روزهایی است که از عمر زمین می گذرد . رنگ بیانگر و بازتاب احساسات ماست به همان اندازه هم سمبلی معتبر و ارتباط محسوسی با زندگی ما دارد .
رنگ چون طول موج دارد در حیطه علم نیز بررسی می شود با این حال مانند روان انسان غیر ملموس است. نیوتن اولین کسی بود که درباره ویژگی ماهیت نور تحقیقاتی کرد و آزمایش های گوناگونی را انجام داد تا توانست نور سفید مثلا نور خورشید را با عبور از یک منشور به رنگ های دیگر تجزیه کند . موفقیت دیگر نیوتن این بود که <ثابت کرد هرکدام از رنگ ها طول موج مخصوصی دارند و نور خود را در سطح انرژی متفاوتی ساطع می کنند>، برای درک بهتر این موضوع می توان امواج دریا را پیش خود تصور کنید. موج های بلند تر نیروی فوق العاده زیادی دارند یعنی امواج بلندتر انرژی جنبشی بیشتری نسبت به موج های کوچکتر دارند .
طبق این الگو سطح انرژی هر رنگ با رنگ دیگر فرق می کند . این کشف نیوتن سرآغاز پژوهش هایی درباره ماهیت رنگ ها ، چگونگی انتشار انرژی جنبشی و علت درخشندگی خیره کننده آنها بود . شاید در کودکی ساعت ها غرق نقاشی کردن می شدیم . دنیای اطراف را فراموش می کردیم و از رنگ کردن لذت می بردیم . نقاشی کردن در کودکی اولین تلاش ناخود آگاه ما برای استفاده از نیروی درمانی رنگ ها بوده است . رنگ ها بیانگر ناراحتی های روحی و ذهنی هستند، حالت هایی که جرات بیان آن را به دیگران نداریم، رنگ ها به ما تعادل روحی می دهند و این چیزی جز سلامت روانی نیست .
▪ رنگ های اصلی و فرعی : زرد ، آبی و قرمز رنگ های اصلی هستند .
▪ رنگ های فرعی : سبز ، بنفش ، نارنجی ، زرد، مایل به سبز ، سبز مایل به آبی ، آبی مایل به بنفش، بنفش مایل به قرمز ، قرمز مایل به نارنجی ونارجی مایل زرد هستند که از ترکیب رنگ های اصلی به وجود می آیند.
رنگ های گرم و سرد : در چرخ رنگ اگر از زرد به بنفش خطی بکشیم رنگ هایی که در طرف دست چپ این خط قرار دارند سرد هستند و در ساختن آنها آبی بکار برده شده است. رنگ هایی که در طرف راست این خط قرار دارند گرم هستند و در ساختن آنها قرمز بکار برده شده است . رنگ های گرم محرک هستند و باعث می شوند که اجسام جلو آمده و بزرگتر بنظر برسند. رنگ های سرد باعث می شوند که اجسام عقب بروند و کوچک تر بنظر بیایند . این حرکت رنگ ها بسیار مهم است .
مثلا برای بزرگ نشان دادن حیاطی می توانیم گل هایی را که رنگ های سرد دارند عقب و گل هایی را که رنگ های گرم دارند جلو بکاریم . رنگ های سرد عقب می روند و رنگ های گرم جلو می آیند و این حرکت حیاط را بزرگتر نشان می دهد. رنگ های سرد باعث می شوند که اجسام عقب بروند و کوچک تر بنظر بیایند . این حرکت رنگ ها بسیار مهم است . رنگ های متضاد (مکمل) رنگ هایی هستند که در چرخ رنگ روبروی یکدیگر قرار دارند مانند زرد و بنفش ، یا قرمز و سبز یا آبی و نارنجی. ۲ رنگ متضاد اگر پهلوی هم قرار بگیرند ایجاد درخشندگی می کنند و شدت رنگی همدیگر را زیادتر می کنند .
● تمرکز بر دایره رنگ ها
بهترین حالت انجام دادن این تمرین قرار گرفتن با چشم بسته مقابل یک منبع نور قوی ، مثل یک نقطه نورانی است . در هوا آزاد تا جایی که برای چشم ها ضرر ندارد در کمال آرامش مقابل منبع نوری قراربگیرید، نور براحتی از بین پلک ها وارد چشم می شود . بعد از مدتی جلوی چشم نور قرمز خیره کننده ای می بینید . سعی کنید با اراده ، رنگ قرمز جلوی چشم را به رنگ های زرد ، سبز یا آبی تغییر دهید یا برعکس ، قرمز را به بنفش ، آبی ، سبز و زرد تغییر دهید . وقتی بر روی رنگ های گرمی چون قرمز ، نارنجی و زرد تمرکز کرده باشید ، پلک ها به راحتی از هم باز می شوند .
اما با رنگ های سردی چون فیروزه ای ، آبی و بنفش احساس می کنید پلک ها سنگین شده اند .
این تمرین را با رنگ های دلخواه خود انجام دهید . رنگ هایی که بر آنها تمرکز می کنید باید خالص و شفاف باشند تا تاثیر شان بیشتر شود و از رنگ هایی که سیاه و سفید در آنها باشد استفاده نکنید . در موقع انجام دادن تمرین، راحت و منظم نفس بکشید و خیلی طبیعی باشید، اگر تمرین تمرکز روی دایره رنگ را تنها ۲ بار در هفته و هر بار به مدت ۱۰ تا ۱۵ دقیقه انجام دهید ، خیلی زود بر افکارتان مسلط خواهید شد . به علاوه این تمرین کمکی است تا شما به سلامت روحی ، روانی و جسمی پایدار برسید .
● چگونگی انتخاب رنگ لباس و تاثیرآن بر روند درمان
تمرکز بررنگ ها ، به ویژه در هنگام ابتلا به بیماری، یا وقتی که قصد دارید عضوی از بدن را تقویت کنید، توصیه می شود ، به عنوان مثال برای درمان افسردگی و احساس تنهایی ، تمرکز بر رنگ های گرم ، نشاط آور خواهد بود . نارنجی به عنوان نقطه عطف گرمای طیف نور ، احساس گرمای شدیدی را در انسان پدید می آورد. وقتی تصمیم می گیرید رنگ درمانی را انتخاب کنید، باید به این نکته توجه داشته باشید که <تطابق رنگ انتخابی با رنگ لباستان بر روند درمان تاثیر می گذارد.> رنگ لباس بخصوص لباس های زیر تاثیر بسیار زیادی بر درمان دارد ، چون بدن در مقابل امواج رنگ ها مقاومت می کند و مدتی طولانی طول می کشد تا با آنها ارتباط برقرار کنیم ، پس پوشیدن لباس همرنگ با رنگ مورد آزمایش در تسریع ایجاد ارتباط موثر است. رنگ هایی که برای لباس رو انتخاب می کنید ، به طور مستقیم و غیر مستقیم بر رفتار شما تاثیر می گذارد . از یک طرف بر رفتار شما و از طرف دیگر بر رفتار افرادی که با آنها برخورد می کنید .
آنها مطابق با رنگی که لباستان دارد ، واکنش نشان می دهند . مثلا همه می دانیم رنگ سیاه ناخواسته انسان را از محیط اطراف جدا می کند، چون درخشش رنگ سیاه حاکی از انزوای مطلق است . سیاه نمایانگر مرز مطلقی است که در فراسوی آن زندگی متوقف می شود . به کسانی که در برقرار کردن ارتباط با دیگران مشکل دارند ، توصیه می کنیم تون های رنگ زرد را در لباس هایشان انتخاب کنند. بی دلیل نیست که رنگ زرد نماد اداره پست ، بزرگترین وسیله ارتباطی جامعه می باشدکسی که با لباس زرد از خانه خارج می شود همین رنگ زرد لباس امکان مصاحبت با دیگران را به او می دهد، رنگ هایی که در محیط زندگی و کار ما هستند نه فقط از راه دیدن بلکه به واسطه امواجی که از خود ساطع می کنند برما اثر می گذارد . این که صبح ها و شب ها اولین و آخرین نگاهمان به چه رنگی می افتد ، بسیار مهم است مثلا اگر موقع خواب به رنگ آبی نگاه کنیم امواج رنگ آبی اثر آرام بخشی برما می گذارد
● آبی نماد روان
رنگ آبی احساس سرما را در ما بوجود می آورد . از نظر پزشکی این رنگ به مفهوم انقباض است ، بنا براین برای درمان تب موثر است و اغلب در درمان التهاب های پوستی به کار می رود . فشارخون را می توان به کمک رنگ آبی پایین آورد . هنگام بیماری و خستگی نیاز به این رنگ بیشتر می شود. اگر گردش خونتان منظم است و قلبتان هم ضعیف نیست می توانید در موقع سرما خوردگی با ملحفه ای آبی رنگ خود را بپوشانید همین طور پوشیدن لباس خواب آبی رنگ در پایین آوردن تب مفید است .
با این حال اگر بیشتر رنگ به کار رفته در نقاشی آبی باشد توصیه می شود اتاق خواب کسانی که دچار اختلالات خواب هستند به رنگ آبی باشد ، نور آبی روشن انسان را به خوابیدن ترغیب می کند و سیستم عصب را عمیقا آرام می نماید، این رنگ آمادگی مبارزه با سموم بدن را در ما بر می انگیزد . با کمک رنگ لاجوردی می توانید گرفتگی های ناگهانی عضله و اضظراب را برطرف کنید . نور آبی برای درمان رماتیسم (خاصیت خشک کردن) و سردرد (آرامش بخش بودن)، ناراحتی های دوران بلوغ ، التهاب های پوستی و گرفتگی عضله موثر است . آبی رنگی است که احساس رضایت را در انسان به وجود می آورد ونشانه آن است که نقاش در حسرت داشتن آرامش و زیر فشار عصبی است . اگر در نقاشی تعادلی از رنگ های زرد و آبی باشد نشان از تعادل روحی و روانی نقاش دارد .
آبی رنگ محافظه کاری ، موفقیت ، فداکاری ، تفکر و درون نگری است ، بنابراین آبی مشخصه افرادی است که با تلاش و کوشش به موفقیت می رسند ، با دیگران روابط مناسبی دارند و به ندرت کاری را براساس تمایلات آنی خود انجام می دهند اما با دقت و مهارت آن را کنترل می کنند، این افراد می توانند مدیران و ورزشکاران توانایی باشند. علاقه مندان رنگ آبی افراد معقولی هستند و زندگی خود را نمونه می دانند، هرچند ممکن است این فرض درست نباشد . تیپ های آبی افراد محتاط و با ثبات و غالبا قابل تحسین هستند و همه آنها به این خصایص خود کاملا آگاهند. عدم علاقه به رنگ آبی نشانه شورش ، احساس گناه و شکست و ناراحتی از پیشرفت های کسانی است که احتمالا به اندازه آنها تلاش نکرده اند.در حقیقت دوست نداشتن رنگ آبی باعث تاسف است ، چراکه ممکن است نتیجه روان رنجوری یا حداقل غمی بزرگ باشد. در صورت به کار بردن رنگ آبی با مکلمش، نارنجی ، نشاطی آرامش بخش در فرد ایجاد می شود .
● رنگ قرمز در روانشناسی
در روانشناسی رنگ قرمز به مفهوم اعتماد بنفس است ، از این رو در درمان ترس از این رنگ بهره می گیرند . در رنگ درمانی برای به جریان انداختن مجدد انرژی ذخیره شده بدن و افزایش گرمای آن از رنگ قرمز استفاده می کنند . رنگ قرمز به ویژه زمانی که با زرد مخلوط می شود ، بدن را گرم می کند و انرژی آن را بالا می برد. توجه داشته باشید رنگ قرمز بیش از هر چیز باعث تحریک سرخرگ ها می شود که سلامت و نشاط فراوانی به دنبال دارد و در درمان سستی ، بی حالی و افسردگی بسیار موثر است .
با اینکه رنگ قرمز نشاط آور است ، اما افراد با نشاط و سرزنده از رنگ قرمز بیزارند. رنگ قرمز در درمان بیماری های خونی بسیار موثر است . مثلا در درمان مسمومیت های خونی ، لباس های زیر بیمار باید برای مدت طولانی تقریبا ۲ تا ۳ ماه رنگ قرمز خالص باشد و روزانه ۱۵ تا ۲۰ دقیقه غرق تماشای رنگ قرمز خالص شود ، یا فکرش را روی رنگ قرمز متمرکز کند . "رونالد هانت" در کتابش به نامه "هفت کلید رنگ درمانی" این پرتو را انرژی ساز و پدر سر زندگی و نشاط قلمداد می کند . گلبول های قرمز خون آهن را جذب می کند و نمک از راه کلیه و پوست دفع می شود ، از این رو قرمز مناسب ترین رنگ برای درمان کم خونی و کمبود آهن بدن است . در موقعی که احساس کردید بدنتان کمبود انرژی دارد و یا ضعف جسمی دارید ، رنگ قرمز را در ذهنتان تصور کنید . بنا برعقیده وی رنگ قرمز کریستال های نمک فریک را به آهن و نمک تجزیه می کند به علاوه اگر تحت درمان بیماری خونی هستید تا آنجا که امکان دارد از مواد غذایی قرمز رنگ مثل تربچه ، آلبالو ، کلم قرمز ، لبو ، توت فرنگی یا تمشک استفاده کنید . رنگ قرمزبه جابجایی مواد و هضم آنها کمک می کند از این رو درمان یبوست موثراست .
در خونریزی های شدید یا جراحت های خارجی همراه با خونریزی و کم خونی در زنان ، درمان بارنگ قرمز، آهن خون را زیاد می کند علاوه بر آن در به تاخیر افتادن اختلالات گردش خون، درمان بارنگ قرمز توصیه می شود .
● رنگ زرد در روانشناسی
رنگ زرد بیشتر با روح و روان سر و کار دارد ، هم افراد عاقل و با هوش آن را انتخاب می کنند ، هم افراد عقب مانده ذهنی . سر و کار داشتن بارنگ زرد به ما کمک می کند تا به مجهولات و اختلالات وجودمان پی بریم . نیروی شفابخش رنگ زرد ، بیانگر حالات زنانه این رنگ است . رنگ زرد می تواند حالات زنانه را در ما تقویت کند. تیپ زرد به نوآوری ، خلاقیت و حکمت علاقه مند است . این تیپ معمولا درون نگر ، باریک بین و در برابر دنیا و افراد با استعداد آن ، معتقد به اصول است . زرد در درمان افسردگی های عصبی به خوبی کارساز است و به عنوان درمان ضد افسردگی شناخته شده است .
در درمان افسردگی با رنگ زرد معمولا بدن واکنش های دفاعی چون سوزش چشم از خود بروز می دهد ، اما درست با همین تحریک چشم ، سیستم عصبی نیز تحریک می شود و به این طریق تمام بدن نیرویش را برای مقابله با افسردگی فرا می خواند ، چون رنگ زرد سیستم عصبی را نیز تحریک می کند ، این رنگ را "خوراک اعصاب " نامیده اند . افراد پر جنب و جوش و عصبی که غده تیروئیدی پرکاری دارند و دچار حمله های عصبی می شوند نباید به مدت طولانی در معرض رنگ زرد باشند . رنگ زرد در کارهایی که تفکر و خلاقیت در آنها نقش دارد ، سودمند است ، از این رو توصیه می شود به میز تحریرتان رنگ زرد بزنید . رنگ زرد فشار خون را بالا می برد و ضعف معده و کلیه را بهبود می بخشد . اگر معده ای کم کار دارید برای تحریک آن می توانید بین پنجمین و ششمین دنده های قفسه سینه نور زرد بتابانید یا در موضع ، سنگ زرد بگذارید . رنگ زرد در درمان بیماری های پوستی و شفاف کردن پوست نیز موثر است .
● مبانی روانشناسی و جمع بندی کلی از خصوصیات بعضی رنگ ها
▪ خاکستری : گوشه گیری ، عدم فعالیت و بی تفاوتی .
▪ آبی : نیاز به آرامش کامل و خشنودی خاطر و علاقه مند زیاد به دوستان و نزدیکان .
▪ سبز : پشت کار و استقامت ، قدرت اراده ، غرور و بلند پروازی.
▪ قرمز : داشتن آرزوهای بسیار ، شور و شوق زندگی ، تهور و قدرت اراده .
▪ زرد : پیشرفت بلامانع ، امید به حل مشکلات زندگی .
▪ بنفش : روحیه شاعرانه و رومانتیک ، دوستدار هنر و زیبایی ، متکی بودن بر دیگران.
▪ قهوه ای : نیاز شدید به آسایش جسمی و روحی ، فعال ، علاقه بسیار زیاد به خانواده.
▪ سیاه : بی علاقگی به زندگی ، نفی هرچیز ، بدبینی و ناباروری و لجاجت.
▪ آبی تیره (سرمه ای: ) اندیشیدن درباره این رنگ از یک تاثیر آرامبخش در سیستم اعصاب مرکزی برخوردار است ، آبی تیره از عمق و کمال چشمگیری برخوردار است ، به ویژه مطلوب افرادی است که اضافه وزن دارند و نشانگر خشنودی و کامیابی است.
دیدگاه های مربوط به ماهیت رنگ ها را دانستیم ولی مهم ترین دیدگاه این است که <رنگ با دیگر پدیده های طبیعی تفاوت دارد> و این جمله نشانگر پیچیدگی مفهوم رنگ است که هرکس بارنگ سرو کار دارد باید برای فهمیدن آن پا به دنیای رنگ ها بگذارد . با عقل نمی توان آن را حس کرد . هر چقدر هم که سعی کنید ، پیدا کردن جوابی روشن برای این سوال که رنگ چیست؟ مشکل خواهد بود
از رازهای نهفته در ذهن انسان چه میدانید ؟
1) خوابیدن
در اینجا می خواهیم درباره چیزی صحبت کنیم که بیش از یک چهارم عمر هر انسان صرف آن می شود. هنوز دلیل به خواب رفتن هم به صورت معما باقی مانده است. چیزی که دانشمندان می دانند این است که: خوابیدن برای بقای پستانداران جنبه حیاتی دارد. بی خوابی فزاینده می تواند به تغییر خلق و خو، توهّم زدگی و در حالت های خاص، حتی به مرگ منجر شود. خواب دارای دو وضعیت است: حرکات غیرسریع چشم (NREM) که در خلال آن، مغز فعالیت کم سوخت و سازی انجام می دهد و حرکات سریع چشم (REM) که در خلال آن، مغز بسیار فعّال است. برخی دانشمندان فکر می کنند که خواب NREM به بدن استراحت می دهد و شبیه خواب زمستانی باعث ذخیره انرژی می گردد و خواب REM می تواند به سازماندهی خاطرات کمک کند. البته این ایده هنوز اثبات نشده است و رویاهایی که در خلال خواب REM به وقوع می پیوندد همیشه ارتباطی به خاطرات ندارد.
۲) خواب دیدن
اگر از ۱۰ نفر بپرسید که خواب ها و رویاهای انسان از چه تشکیل شده اند، احتمالاً ۱۰ پاسخ متفاوت دریافت می کنید. علتش این است که دانشمندان هنوز سرگرم کشف این معما هستند. یک احتمال: خواب دیدن از طریق تحریک حرکت سناپس ها بین سلول های مغز، به تمرین دادن مغز می پردازد. یک نظریه دیگر این است که خواب های افراد درباره وظایف و هیجاناتی است که در طول روز به آن پرداخته و این فرایند می تواند به استحکام افکار و خاطرات کمک کند. بطور کلّی، دانشمندان در این نکته توافق دارند که خواب دیدن در خلال عمیق ترین بخش خواب که حرکات سریع چشم (REM) خوانده می شود اتفاق می افتد.
۳) احساسات خیالی
تخمیمن زده می شود که در حدود ۸۰ درصد حس هایی که در ناحیه اندام های قطع شده بدن وجود دارد مانند گرما، خارش، فشار و درد، برآمده از “اندام های گمشده” هستند. افرادی که این پدیده “اندام خیالی” را تجربه می کنند، حسی که دارند درست مانند این است که آن اندام جزئی از بدن آن هاست. یک توضیحی که در این مورد وجود دارد این است که عصب های ناحیه عضو قطع شده، ارتباط جدیدی با نخاع برقرار می کنند و به فرستادن علائم (سیگنال) به مغز ادامه می دهند، درست مانند هنگامی که عضو قطع شده سرجایش وجود داشت. احتمال دیگری که داده می شود این است که مغز طوری برنامه ریزی شده است که با بدن کامل کار کند. به عبارت دیگر، احتمال داده می شود که مغز، الگویی از یک بدن کامل با تمام اجزاء و اندام ها را در خود نگهداری می کند.
۴) کنترل مأموریت
ساعت بیولوژیک بدن که در هیپوتالاموس مغز قرار دارد، برنامه ریزی فعالیت های بدن برای یک ریتم ۲۴ ساعته را بر عهده دارد. واضح ترین اثر این ریتم، چرخه خواب و بیداری است امّا ساعت بیولوژیک بر روی دستگاه گوارش، دمای بدن، فشار خون و تولید هورمون ها نیز تأثیر دارد. پژوهشگران دریافته اند که شدّت نور می تواند از طریق تنظیم هورمون ملاتونین، این ساعت را عقب یا جلو ببرد. تحقیقات بر روی این مسئله که آیا مکمل های غذایی حاوی ملاتونین می توانند از خستگی پرواز ناشی از اختلاف ساعت جلوگیری کنند یا نه همچنان ادامه دارد.
۵) خاطرات
انسان ها معمولاً برخی اتفاقات را به سختی فراموش می کنند، مثل اولین روز مدرسه یا نخستین ملاقات با همسر. سوال این است که این فیلم های سینمایی چگونه در ذهن انسان نگهداری می شود؟ دانشمندان با استفاده از تکنیک های تصویربرداری از مغز در حال کشف سازو کار مسئول ایجاد و ذخیره سازی خاطرات هستند. یافته های کنونی نشان می دهد که ناحیه هیپوکامپوس که درون غشاء خاکستری مغز قرار دارد می تواند به صورت جعبه خاطرات عمل کند.
۶) معما
خنده یکی از رفتارهای انسان است که درک بسیار اندکی از آن وجود دارد. دانشمندان دریافته اند که در خلال یک خنده از ته دل، سه قسمت از مغز فعّال می شود: بخش تفکّر که به شما کمک می کند معنی شوخی یا جوک را درک کنید، بخش حرکت که به عضلاتتان دستور حرکت می دهد، و ناحیه هیجانات که حس “شادی” را بیرون می کشد. امّا چیزی که هنوز ناشناخته مانده این است که چرا یک نفر به یک جوک احمقانه می خندد در حالی که فرد دیگری موقع تماشای یک فیلم ترسناک خنده اش می گیرد. به گفته یکی از پژوهشگران، خنده واکنشی است به ناهمخوانی و ناسازگاری (داستان هایی که از انتظارات متعارف پیروی نمی کنند). تنها چیزی که مشخص است این است که خنده حال ما را بهتر می کند که همین مسئله حالت معمایی این مسئله را از بین می برد.
۷) طبیعت درمقابل تربیت
در جدال دیرپای مربوط به این که آیا افکار و شخصیت، توسط ژن ها کنترل می شود یا محیط، دانشمندان به شواهدی دست یافته اند که نشان می دهد پاسخ این سوال یکی یا هر دوی آن هاست! قابلیت مطالعه ژن های یک فرد، بسیاری از خصوصیات و ویژگی های انسان را نشان داده است که ما کنترل اندکی بر روی آن ها داریم و در عین حال، در بسیاری از زمینه ها، نشان داده شده است که تربیت، تأثیری قوی بر این که ما که هستیم و چه می کنیم داشته است.
۸) میرائی
براستی سوال این است که چرا انسان پیر می شود؟ همه ما با یک جعبه ابزار عالی به دنیا می آئیم که پر است از سازوکارهای مقابله با بیماری ها، به نحوی که ممکن است فکر کنیم می تواند ما را در مقابل انواع بیماری ها محافظت کند. امّا با افزایش سن، سازوکار ترمیمی بدن از فرم خارج می شود. در واقع، مقاومت ما در برابر صدمات جسمی و استرس کاهش می یابد. نظریه هایی که در مورد علّت سالخوردگی انسان وجود دارد را می توان به دو دسته تقسیم کرد: اول اینکه پا به سن گذاشتن مانند سایر ویژگی های انسان، ممکن است بخشی از ژنتیک انسان باشد که طبق برنامه ریزی خاصی اتفاق می افتد و دوم اینکه در یک دیدگاه کمتر خوش بینانه، پا به سن گذاشتن، علّت خاصی ندارد و در نتیجه صدمات سلّولی که در طول زندگی به وقوع می پیوندد، پیش می آید. تعداد زیادی از دانشمندان فکر می کنند که علم نهایتاً پا به سن گذاشتن را به تأخیر خواهد انداخت و حداقل طول عمر را به دو برابر طول عمر فعلی خواهد رساند.
۹) انجماد
زندگی جاوید ممکن است واقعیت نداشته باشد امّا یک رشته جدید به نام کرایونیکس (Ceyonics) می تواند به برخی از انسان ها دو بار حیات اعطاء کند. در مراکز کرایونیکس، بدن انسان ها را پس از مرگ در خمره هایی پر از نیتروژن مایع در دمای منهای ۷۸ درجه سانتیگراد قرار می دهند. ایده ای که وجود دارد این است که فردی که بر اثر یک بیماری که فعلاً لاعلاج است فوت شده می تواند در آینده هنگامی که درمان آن بیماری کشف شد، یخ گشایی و احیاء شود. هم اکنون بدن تد ویلیامز، بازیکن شاخص و معروف بیس بال در یکی از مراکز کرایونیکس در آریزونا منجمد شده است. البته فعلاً هیچیک از بدن هایی که بدین ترتیب منجمد شده اند احیاء نشده اند زیرا این فناوری هنوز به وجود نیامده است ولی دانشمندانی که در این زمینه کار می کنند امیدوارند در آینده به این فناوری دست یابند.
۱۰) هشیاری و آگاهی
هنگامی که صبح از خواب برمی خیزید، متوجه می شوید که خورشید طلوع کرده است، صدای پرندگان را می شنوید و هوای تازه را بر روی پوست صورت خود حس می کنید. به عبارت دیگر، هوشیار هستید. این موضوع پیچیده از دیرباز در جوامع علمی مطرح بوده است. اخیراً دانشمندان علم اعصاب، هشیاری را به عنوان یک موضوع پژوهشی واقعی مورد توجه قرار داده اند. بزرگترین معما در این حوزه توضیح این مسأله بوده است که چگونه فرایندها در مغز به تجربیات ذهنی می انجامند. تاکنون دانشمندان توانسته اند لیست بالا بلندی از سؤالات را تهیه کنند.
منبع: آفتاب
چرا انسان جهان را رنگی می بیند؟
مارک چنگیزی دانشمند علوم شناختی در مؤسسه ی پلی تکنیک رنسلر در تروی نیویورک معتقد است حالات روحی و احساسات پایه های اصلی بینایی رنگی است و این توانایی ارتباطات عمیق تر و غنی تری با مابقی جهان ادراکی انسان دارد. اما برخی از انسان ها واقعا" رنگ قرمز را به شکلی که اکثر انسان ها آن را درک می کنند، نمی بینند. در حدود ۸ درصد از مردان در متمایز کردن رنگ ها از یکدیگر دچار مشکل هستند و کمت ر از ۰.۵ درصد از زنان مشکلی مشابه دارند.
بینایی رنگی بر اساس گیرنده های نوری در چشم رخ می دهد که به سلول های مخروطی شهرت دارند و در حدود ۶ تا ۷ میلیون از آن ها در شبکیه ی چشم انسان وجود دارد. انسان ها معمولا" از سه نوع از این سلول ها برخوردارند که هر یک از آن ها نسبت به طول موج های کوتاه، متوسط و بلند واکنش نشان می دهند.
آبی نیلی و متمایل به بنفش مرز طول موج های کوتاه و قرمزها در مرز طول موج بلند قرار دارند. چشم در عین حال از حدود ۱۲۰ میلیون رشته ی میله مانند برخوردار است که تنها قادر به جذب نور هستند و واکنشی نسبت به رنگ ندارند.
بر اساس برخی از محاسبات و تخمین ها چشم انسان از توانایی تشخیص یک تا ۱۰ میلیون رنگ مختلف برخوردار است، در عین حال وجود گروهی کوچک از زنان که چهار نوع سلول مخروطی در چشم آن ها وجود دارد نیز نشان می دهد امکان تشخیص تعداد بسیار بیش تر از ۱۰ میلیون رنگ نیز توسط انسان وجود دارد.
بر اساس برخی از محاسبات و تخمین ها چشم انسان از توانایی تشخیص یک تا ۱۰ میلیون رنگ مختلف برخوردار است، در عین حال وجود گروهی کوچک از زنان که چهار نوع سلول مخروطی در چشم آن ها وجود دارد نیز نشان می دهد امکان تشخیص تعداد بسیار بیش تر از ۱۰ میلیون رنگ نیز توسط انسان وجود دارد.
در بیش تر موارد کوررنگی، سیستم مخروطی چشم برای طول موج های متوسط یا بلند دچار اختلال شده و باعث می شود رنگ های قرمز، سبز و گاه زرد مشابه یکدیگر به نظر بیایند. در موارد نادری از کوررنگی افراد توانایی تشخیص رنگ زرد را از آبی نداشته و در بدترین حالت بیمار تمام جهان را به رنگ خاکستری می بیند.
سگ ها و گربه ها به صورت ژنتیکی کوررنگ هستند و تنها قادر به درک سایه هایی ضعیف از رنگ هستند. به بیانی دیگر قدرت بینایی آن ها در شب است و در تاریکی از قدرت دید محیطی بالایی برخوردارند. حشرات از طریق صدها هزار واحد گیرنده ی نور، جهان را به شکل ساختاری موزائیک مانند می بینند و از سویی دیگر برخی از حیوانات نیز هستند که از بینایی رنگی قدرتمندتر از انسان برخوردارند، برای مثال کبوترها و ماهی های قرمز یا گلدفیش ها توانایی دیدن امواج ماوراء بنفش را نیز دارند، امواجی که چشم انسان قدرت دیدن آن را ندارد.
دیوید هیلبرت، استادیار فلسفه در دانشگاه ایلینویز معتقد است انسان در دیدن نسبت به دیگر پستاندارن فوق العاده است اما نسبت به استانداردهای بزرگ تری از قدرت دید کاملا" معمولی و متوسط به شمار می رود. بیولوژیست ها بر این باورند سیستم بینایی جانداران طی میلیون ها سال تکامل یافته و دلیل پایداری برخی از ساختارهای خاص در بینایی آن ها ناشی از ویژگی هایی است که برای بقای جاندار در آن ساختارها نهفته بوده است.
● چرا انسان جهان را رنگی می بیند؟
یکی از فرضیه ها در رابطه با منشاء دید رنگی انسان این است که چنین توانایی ای به انسان های اولیه کمک می کرده تا بتوانند میوه های قرمز رنگ را در میان برگ های سبز رنگ درختان تشخیص دهند. به گفته ی استفان پالمر استاد علوم شناختی دانشگاه کالیفرنیا برکلی، دید رنگی به طور کلی در تشخیص اجسام و ساختار فضایی آن ها از دیگر اجسام کمک می کند.
مارک چنگیزی، نظری متفاوت داشته و بر اساس مطالعاتش معتقد است سیستم مخروطی چشم انسان به منظور ردیابی تغییرات هموگلوبین های خون به واسطه ی نوسان در اکسیژن رسانی خون تکامل یافته اند. به بیانی دیگر چشم انسان آن چه در زمان سرخ شدن ناشی از شرم ساری و یا سفید شدن ناشی از ترس شدید به صورت فیزیولوژیکی رخ می دهد را می تواند با کمک طیف های کامل رنگ انسانی مشاهده کند.
به گفته ی چنگیزی در میان موجودات نخستین، موجوداتی با صورت های پر مو دارای سیستم بینایی ابتدایی بوده اند که تنها توانایی تشخیص آبی، زرد و خاکستری را داشته است. در حالی که موجوداتی با سیستم بینایی مشابه انسان از صورت های بی مویی برخوردار بوده اند، زیرا به گفته ی چنگیزی دید رنگی به آن ها امکان می داده است تغییرات احساس و سلامت بدن را با کمک تشخیص رنگ های قرمز، زرد، سبز و آبی در صورت یکدیگر، ردیابی کنند.
بر همین اساس چنگیزی طرحی ارائه کرده است تا بیمارستان ها از لباس هایی با رنگمایه های نزدیک به پوست انسان ها استفاده کنند تا پزشکان با جایگزین کردن این لباس ها به جای لباس های آبی یا سفید کنونی، بتوانند کوچک ترین تغییرات را در رنگ بیماران تشخیص دهند.
همه ی افراد قرمز را یکسان می بینند؟
چنگیزی بر اساس مطالعات خود بر روی نخستینیان و دید رنگی معتقد است درک انسان ها از رنگ باید پدیده ای ثابت باشد. اما دیگر مطالعات نشان می دهد دیدن رنگ ها گاه مشابه چشیدن طعم غذا است، چنان که طعمی خوشایند گاه برای فردی ناخوشایند و تلخ بوده و برای دیگری شور یا بی مزه به نظر می آید.
درست مشابه زمانی که درجه ای از رنگ زرد می تواند برای افراد مختلف زیبا یا آزار دهنده به نظر آید. معمولا" افراد به صورت طبیعی طعم غذاهای کپک زده یا فاسد را دوست ندارند که این رفتار از سودمندی تکاملی برخوردار است زیرا احتمال خورده شدن چنین غذاهایی توسط انسان کاهش یافته و از بیماری یا مرگ آن ها جلوگیری خواهد کرد.
چنگیزی بر اساس مطالعات خود بر روی نخستینیان و دید رنگی معتقد است درک انسان ها از رنگ باید پدیده ای ثابت باشد. اما دیگر مطالعات نشان می دهد دیدن رنگ ها گاه مشابه چشیدن طعم غذا است، چنان که طعمی خوشایند گاه برای فردی ناخوشایند و تلخ بوده و برای دیگری شور یا بی مزه به نظر می آید.
پالمر معتقد است این رفتار درباره ی رنگ ها نیز صحت دارد زیرا انسان ها برخی از رنگ ها از قبیل آبی آسمان پاک یا رنگ آب تمیز را سودمند و رنگ غذاهای فاسد و یا زباله های بیولوژیکی را ناخوشایند می دانند.
به گفته ی پالمر، آبی یکی از محبوب ترین رنگ ها به شمار می رود زیرا نشان دهنده ی موارد مثبتی از قبیل آسمان پاک است. سبز و زرد در مقابل یکی از ناخوشایندترین رنگ ها است زیرا معمولا" مواد سمی را یادآور می شود.
نتایج مطالعات جدید پالمر نیز نشان می دهد اولویت رنگی در افراد مختلف با میزان علاقه ی آن ها به جسمی با رنگ مشابه ارتباط نزدیک دارد.
هم چنین احساس افراد نسبت به رنگ ها متناسب با محیطی که فرد در آن قرار دارد در طول دوره ی زندگی تغییر می کند. پالمر می گوید اعتقادی به وجود تجربه ی حسی خالص از رنگ ها ندارد و علاقه ی انسان ها به رنگ به اجسامی ارتباط دارد که مورد علاقه ی انسان است.
همه چیز از ذهن شروع میشود!
یک روز سرد پاییزی را در نظر بگیرید که دو دوست با همراهان شان برای صرف شام به رستوران رفته اند اما به علت شلوغی، مجبور می شوند یک میز خالی را در سمت در ورودی رستوران برگزینند. با رفت و آمد مشتریان مختلف، در رستوران باز می ماند و سرمای شدیدی داخل می شود. یکی از این آقایان بعد از هر بار بازماندن در، از جایش بلند می شود، به سمت در می رود و در را محکم می بندد تا جایی که در حدود ۱۵ دقیقه از هشت نفری که به رستوران وارد یا از آن خارج می شوند، شش نفر سبب شد ه اند که این فرد برای بستن در، از جایش بلند شود. او دفعه اول که به سمت در می رفت، خیلی عصبانی نبود اما رفته رفته این موضوع او را تا حدی آزرده کرد. با اینکه نفر ششم نیز دقیقا همان کار نفر اول را تکرار کرده بود اما مورد بدخلقی و رفتار پرخاشگرانه او واقع شد.
در داستان بالا در واقع هر بار که در باز می ماند اندکی بر خشم مرد افزوده می شد. انگار که کاسه صبر او هر بار پرتر می شود. این کاسه پر شده، بر سر نفر ششم شکسته شد. ممکن است این داستان سوال های زیر را در ذهن تان ایجاد کرده باشد:
۱) چرا از میان آن همه افراد، فقط یکی از آنها نسبت به بازماندن در واکنش نشان می داد و افراد دیگر واکنشی نشان ندادند؟
۲) علت اصلی خشمگین شدن آن فرد چه بود؟
۳) چرا دیگران برای بستن در، اقدامی انجام نمی دادند؟
و یا ۶ سؤال کلی زیر:
۱) چرا بعضی افراد از برخی امور که دیگران را عصبانی می کند، عصبانی نمی شوند؟
۲) چرا برخی افراد در برخورد با همان موضوع آرامش خود را حفظ می کنند و واکنش عصبانیت در آنها برانگیخته نمی شود و برخی دیگر آمادگی بیشتری برای عصبانی شدن دارند؟
۳) آیا آستانه عصبانی شدن افراد یکسان است؟
۴) چرا فردی یک موقعیت را به گونه ای و دیگری به گونه کاملا متفاوت ارزیابی می کند؟
۵) چگونه باورها بر واکنش فرد اثر دارد؟
۶) نقش باورها در بروز خشم چیست؟
پاسخ همه این سوال ها به ارزیابی و قضاوت های فردی و نقش باورها برمی گردد.
● یک رویداد و چند برداشت
اغلب افراد از یک واقعه برداشت های متفاوت دارند. هریک حادثه را از زاویه خود می بیند و تفسیر می کند. زاویه ای که بر اساس افکار و باورهای شخصی در طول زندگی از تجربیات مراحل مختلف (کودکی، مدرسه، دوران بلوغ، دانشگاه و محیط کار) در پهنه ذهن فرد شکل گرفته و مستحکم می شود. معمولا اساس باورهای افراد نسبت به خودشان، دیگران، گذشته، آینده، حتی باور درباره چگونگی نشان دادن عصبانیت، از خانواده آغاز شده و رفته رفته با وسعت یافتن سطح ارتباطات فرد، در جامعه، تکمیل می شود. می توان گفت، باورهای افراد از تربیت و تجربه سرچشمه می گیرد.
در واقع اگر موضوعی را خصمانه ببینید، آن گاه واقعه تبدیل به محرک و برانگیزاننده عصبانیت می شود اما اگر موضوع را عادی و قابل هضم ببینید، شما را عصبی نخواهند کرد. در مثال ارایه شده، احتمالا آن فرد، وارد شوندگان به رستوران را افراد بی خیال و بی مسوولیت و خودخواهی می دید که به فکر دیگران نیستند. اما آنهایی که عصبانی نشدند، احساس می کردند که افراد وارد شونده به رستوران برای تفریح آمده اند و در نتیجه ممکن است، بازماندن در برایشان زیاد مهم نباشد. در واقع واکنش عصبانیت به نوع تفکر و تصور فرد بستگی دارد. برانگیزاننده باعث می شود که در ذهن، یک فکر، تصور یا قضاوت فعال شود و به موجب آن واکنش فرد بروزکند. در ضمن، ارزیابی فرد از واقعه تعیین می کند که آیا باید عصبانی باشد یا نه؟ باورها نه تنها بر قضاوت و ارزیابی ها بلکه در تک تک مراحل ساختار خشم، اثر می گذارد.
● تاثیر باورها
هنگامی که باورهای شکل گرفته خود را مرور می کنید، می توانید آنها را در سه گروه جای دهید: باورهایی که در مورد خودتان دارید، باورهایی که درباره دیگران دارید، باورهایی که درباره دنیای پیرامون تان دارید، اگر در هر یک از آنها باورهای منفی وجود داشته باشد، سبب رفتارهای منفی در عملکرد شما باخود، اطرافیان و حتی دنیای پیرامون تان می شود. یک ضرب المثل چینی می گوید: «اگر به اردک شبیه هستید، اگر مانند اردک حرف می زنید و مانند اردک راه می روید، احتمالا اردک هستید.» یعنی اگر رفتارتان به گونه ای است که انگار به چیزی اعتقاد دارید و اگر طوری حرف بزنید که باوری را برساند و اگر طوری فکر کنید که گویا چیزی را باور دارید، بدانید که چنین باوری در شما هست. حقیقت این است که باورهای افراد، طرز فکر و نوع رفتارشان را مشخص می کند. تمام این مطالب به نقش پررنگ باورها در نوع زندگی افراد اشاره دارد. نگران نشوید. اگر ایمان بیاورید که «باورها، زندگی تان را می سازد» در نتیجه با تغییر باورهایتان می توانید زندگی تان را تغییر دهید. تحول در باورها کار چندان ساده ای نیست اما از یاد مبرید هیچ کاری محال نیست و هیچ چیز بزرگی بدون رنج حاصل نشده است. فقط کافی است حقیقت را بپذیرید، هرچند به ظاهر سخت و بزرگ باشد. روان شناسان معتقدند: «تا چیزی را نپذیرید نمی توانید تغییرش دهید. آن گاه با پشتکار و توکل به خدا به موقعیت دست می یابید.»
● ۶ تمرین پیشنهادی
۱) ابتدا سعی کنید باورهای مثبت درباره خود، دیگران و درباره جهان هستی را در وجودتان شناسایی کنید.
۲) سعی کنید باورهای منفی درباره خود، دیگران و جهان هستی را در وجودتان شناسایی کنید.
۳) در هر دسته، تعداد باورهای مثبت تان بیشتر است یا منفی؟
۴) هر ماه، ذهن و انرژی خود را بر این متمرکز کنید که یک باور منفی را به باور مثبت تبدیل کنید. با این کار به فهرست مثبت ها اضافه و از فهرست منفی ها کم می کنید
۵) نقش باورهای مثبت و منفی را در قضاوت هایتان بررسی کنید.
۶) در یک هفته اخیر مواردی که زبانی یا ذهنی در مورد خودتان و دیگران قضاوت کرده اید را یادداشت کرده و آنها را شناسایی کنید. با این کار می توانید قضاوت هایی که عامل بروز خشم در ارتباط با دیگران شده است را بشناسید و سعی کنید برطرف نمایید.
برای داشتن تصویر ذهنی خوب چه کنیم؟!
اغلب افراد می پرسند: « بعد از آنکه درباره آرزو و هدف مورد نظرم فکر کردم، دیگر چه کار باید بکنم؟ » پاسخ بسیار ساده است، مقاله ما را مطالعه کنید.
هر چقدر پس انداز خود را انباشته کنید، به همان میزان از حساب ذهنتان برداشت خواهید کرد. همه ما پیش از به اجرا درآوردن برنامه های زندگیمان مدت ها آن را در ذهنمان پرورش می دهیم و حتی چه بسا سال ها تصویر کاری را در ذهنمان نگه می داریم تا شرایط موافق پیش آید و آن را عملی سازیم.
اغلب افراد می پرسند: « بعد از آنکه درباره آرزو و هدف مورد نظرم فکر کردم، دیگر چه کار باید بکنم» پاسخ بسیار ساده است. شما باید تمام کارهایی را که برای تحقق آرمان خود لازم می دانید انجام دهید. این را بدانید اعمال ما پاسخ و واکنش اتوماتیک تحرکات عمیق روح و احساس و اعتقادات باطنی ما می باشد.
توجه: برای دور کردن ترس و هراس از خود ، حواستان را خوب جمع کنید و فکر خود را بر روی مشکلتان خوب متمرکز نمایید و سعی کنید با شعور روشن خود مشکلتان را حل کنید و چنین تصور کنید که مشکلتان حل شده و از این بابت احساس شادی و شعف می کنید.
اما برای داشتن یک تصویر ذهنی خوب چندین شرط لازم است که در زیر به آنها اشاره مختصری خواهیم داشت.
● تلقین.
تمام اعمال و رفتار ما نتیجه افکارما نمی باشد، به عبارتی «فکر» پیش از «رفتار» به حرکت درمی آید. البته اگر هدف مشخص باشد، راه های رسیدن به آن نیز مشخص خواهد بود. ایمان به هدف و سپردن آن به ذهن باعث می شود که ضمیر ناخودآگاه به راه ها و وسائل نیل به آن هدف توجه بیشتری نشان بدهد. با شناسایی عملکرد روح و ذهن خود به این نتیجه می رسید که خود تنها منجی خویش هستید و سرنوشتتان بستگی به طرز فکر و احساستان دارد و سلامتی، تندرستی را برایتان به ارمغان خواهد آورد. فکر بی نیازی، غنا و ثروت، تلقینات و افکار بد، شادابی و تحرک را از شما می گیرد و با افسردگی و خمودگی مبادله می کند. یک تلقین منفی (مثلاً فقر) به خودی خود قدرت ندارد، اما قدرت واقعی در فکر و احساس شخص قرار دارد. باید ذهن را از باورهای نادرست، ترس و اضطراب، شک و وسواس پاک کرد و شادمانی و موفقیت و امید و آرامش را به سر راه داد.
● گذشته را به دست فراموشی بسپارید.
همه ما در زندگی شکست هایی داشته ایم و چه بسا سختی ها و ناکامی های زندگی چنان به ما فشار آورده اند که ما را به طور کلی از زندگی ناامید کرده اند. گاهی اوقات صبر بهترین درمان است. به خاطر داشته باشید که بیشتر کارها به زمان احتیاج دارد. گذشت زمان تلخ ترین شکست ها را به یک پیروزی شیرین تبدیل کرده است. اگر به وجود یک عقل کل که تمام کائنات را می گرداند، باور داشته باشیم، این حقیقت بزرگ را از یاد نخواهیم برد که قانون هستی تمام افراد بشر را به نحوی مورد حمایت و پشتیبانی قرارمی دهد و بنابراین نباید هیچ هراسی از بابت شکست، ورشکستگی، بیماری و غیره داشته باشیم. ما برای حل مشکلات و مسائل زندگی خود باید کار خود را به قدرت روحی و عقل خویش بسپاریم. بنابراین هر روزی که به مشکلی برخوردید، این جمله را پیش از خواب با خود تکرار کنید و آن را به ضمیر باطن خویش بسپارید: «من در نهایت آرامش به خواب می روم. من این کار را به عقل و خردم می سپارم و خود او جواب را پیدا خواهد کرد.» پس از آن راحت بخوابید. هیچ گاه با پیدا شدن کوچک ترین مشکلی در زندگی ناامید نشوید. فراموش نکنید که خورشید از پس ابرهای تیره سر از افق بر خواهد آورد و همه جا را تابناک خواهد کرد.
● در ضمیر خود شادی و امید را جای دهید.
همیشه این نکته را به خاطر داشته باشید که بانک ضمیر باطن ما سود کلانی بابت سرمایه گذاری به شما خواهد داد. اما شادی، عشق، آرامش، مهربانی، راستگویی و صفات پسندیده سرمایه های شما دراین بانک هستند. هرگاه خواستید برای مشکلتان راه حلی بیابید، درباره آن خوب فکر کنید و البته سعی کنید افکارتان مثبت باشد نه منفی. بیشتر ترس و هراس ما در زندگی ناشی از برداشت غیر اصولی و ناصحیح ما از مسائل زندگی است.
توجه: گاهی اوقات صبر بهترین درمان است. به خاطر داشته باشید که بیشتر کارها به زمان احتیاج دارد.
نابراین برای دور کردن ترس و هراس از خود ، حواستان را خوب جمع کنید و فکر خود را بر روی مشکلتان خوب متمرکز نمایید و سعی کنید با شعور روشن خود مشکلتان را حل کنید و چنین تصور کنید که مشکلتان حل شده و از این بابت احساس شادی و شعف می کنید.
● ایده های نو و مثبتی در زندگی داشته باشید.
ضمیر باطن انسان پر از طرح ها و نقشه هایی است که آماده است تا به درخواست شخص آن را از اعماق ذهن او به سطح شعور بیاورد. در این فرآیند با وجود هرگونه دگرگونی و تغییرات خارجی، ضمیر باطن به فعالیت خود ادامه می دهد. بنابراین اگر در ضمیر باطن خود ایده ثروت را جای دهید، یقین داشته باشید هرگز محتاج پول نخواهید شد. اگر فکر می کنید که پول ندارید و یا گرفتاری مالی پیدا کرده اید، زمین و زمان را محکوم نکنید و بدانید که تنها خودتان مانع عبور آزادانه افکار و ایده های مثبت در ذهن و ضمیر خود شده اید. باید بدانید که می توانید این موانع ذهنی را از سر راه بردارید و به جنگ مشکلات زندگی بروید.
با کودک درون خود آشتی کنید!
تک تک ما برای اینکه در زندگی واقعا احساس رضایت داشته باشیم ، لازم است تا کودک درون مان را کشف کنیم، با او دوباره ارتباط بر قرار کنیم، او را بپذیریم و در آغوش بگیریم.
تک تک ما برای اینکه در زندگی واقعا احساس رضایت داشته باشیم ، لازم است تا کودک درون مان را کشف کنیم، با او دوباره ارتباط بر قرار کنیم، او را بپذیریم و در آغوش بگیریم.
در واقع هیچ یک از ما، به عنوان فردی بالغ قادر نیست بدون زنده کردن و شفا بخشیدن کودک درونش، در زندگی خوشبخت و کامل باشد.
اگر با کودک درونمان ارتباط برقرار نکنیم او تنها و منزوی می شود و خود را پنهان می کند. اگر به احساس ها و علاقه مندی هایش اهمیت ندهیم او سرکوب می شود و آسیب می بیند.
متاسفانه بسیاری از افراد وقتی با کودک درون شان مواجه می شوند در می یابند نیاز کودک شان به مهر و محبت، اعتماد و امنیت و پشتیبانی و احترام برآورده نشده است. افرادی که از زندگی شان ناراضی هستند و یا مشکلاتی مثل اعتیاد، افسردگی و روابط نادرست و مشکل ساز دارند، باید توجه کنند که مدت هاست پیام های کودک درون شان را نادیده گرفته اند. اما نکته ی مثبت این است که هر لحظه که اراده کنند ، می توانند به کمک ارتباط برقرار کردن با کودک درون شان و آشنا شدن با آن راهی جدید به سوی زندگی ای تازه و شاد و پر انرژی باز کنند.
منبع اصلی مشکلات بسیاری از افراد می تواند مربوط به گذشته شان باشد. مشکلاتی که در گذشته برای آنها پیش آمده و حالا بعد از سال ها بر تمام مسایل زندگی شان سایه اندخته است. مسایلی از گذشته که در زندگی امروز ظاهر می شود و لحظه حال را تحت تاثیر قرار می دهد.
در درون هر یک از ما لایه های مختلفی وجود دارد و یکی از آنها کودک ماست که باید او را از لابه لای لایه ها، بیرون بیاوریم و به او زندگی تازه ای ببخشیم. با کمک این روش می توانیم از گذشته رها شویم و زندگی مان را در زمان حال هدایت کنیم.
مرحله ی شناخت کودک درون و نشان دادن جهان به او و دعوت کردن او به زندگی می تواند به طرز معجز ه آسایی مسیر زندگی و نحوه ی انتخاب های تان را تغییر دهد و شما را به سمت انتخاب های بهتر و مثبت تر هدایت کند.
برای این کودک نام های مختلفی به کار گرفته شده: عده ای به او کودک غیب گو می گویند و عده ای آن را کودک «معجزه گر» نامیده اند، بعضی روان درمان گران نام «خود واقعیت گر» را انتخاب کردند و در نهایت چارلز فیلمور نام "کودک درون " را برگزید.
کودک درون ، بخشی از درون ماست که می تواند در اوج سرزندگی و شادابی قرار داشته باشد. کودک درون همان خود عاطفی ماست، او در جایی است که احساسات ما زنده هستند. وقتی احساس لذت، غم، خشم، ترس، یا محبت و شفقت می کنیم ، این همان کودک درون ماست که ظاهر شده است.
وقتی بازی گوش می شویم و پر جنب وجوش، وقتی خلاق و آگاه می شویم و اوقاتی که حسی شهودی در ما زنده می شود و با خویشتن معنوی مان رابطه برقرار می کنیم، همان خود اصلی مان، کودک درون مان، چیزی که می دانیم در عمق وجودمان ریشه دارد خود را نشان می دهد، به ما خوشامد می گوید و ما را تشویق می کند تا در لحظه ی حال حضور داشته باشیم.
بهتر است باور کنیم که همه ما کودکی در درون مان داریم و نحوه ی برخورد ما با این کودک، زندگی مان را تحت تاثیر قرار می دهد. علاوه بر خودمان، والدین و جامعه نیز در شکل گیری این کودک تاثیر گذار هستند. وقتی این کودک اجازه پیدا نکند تا خود را نشان دهد، شنیده نشود، و حتی حضورش به کلی نادیده گرفته شود و هیچ شناختی از او نداشته باشیم، کم کم یک خود غیرواقعی ظاهر می شود، تصویری غیرواقعی از ما.
در این شرایط است که در زندگی در نقش یک قربانی ظاهر می شویم و با خودمان احساس غریبی می کنیم و بسیاری از مسائل به صورت حل نشده در ذهن مان باقی می ماند و کم کم انباشته شدن این احساسات سرکوب شده ، منجر به خشمی مزمن، ترس، احساس خلا، بی انگیزگی و احساس نارضایتی می شود.
یکی از مواردی که باید مراقبش باشیم و در دامش گرفتار نشویم، خود انتقاد گر ماست. بخشی که دایم در پی پیدا کردن ایراد و بهانه و سرکوفت زدن به ماست. بخشی که می خواهد زندگی ما را کنترل کند، صدایی که دایم از کودک درون مان ایراد می گیرد، به او طعنه می زند و او را به یاد انتقاد می اندازد. این همان صدایی است که تمام اشتباهات و شکست هایی که داشته ایم را دایم به رخ مان می کشد و احساس بی کفایتی را به ما منتقل می کند. اما در عوض بخشی نیز هست که در نقش حامی کودک درون ظاهر می شود. وظیفه او این است که به کودک درون عشق بورزد، او را تشویق کند و به او این احساس را منتقل کند که ارزشمند است.
انکار و نادیده گرفتن کودک درون در افرادی که در خانواده های ناکار آمد بزرگ شده اند بیشتر نمود دارد. این افراد معمولا دچار بیماری های روان تنی شده و به افرادی سخت گیر، انعطاف ناپذیر، سردمزاج و بی محبت تبدیل می شوند.
اگر احساس می کنید که بعضی یا همه ی این خصوصیات در شما یا آشنایان تان هست اصلا ناامید نشوید. برای رهایی از این حالات راهی هست...
▪ راهی که کمک می کند تا کودک درون تان را کشف کنید و او را شفا بخشید.
شما می توانید خود را از حلقه باورهای غلط نجات دهید و زندگی جدیدی را تجربه کنید. در طی پروسه ی شفای کودک درون برای شما بسیار آسان می شود تا با درون تان ارتباط بر قرار کنید. در این پروسه مهم نیست که چه سن و سالی دارید.
مهم این است که دوباره متولد می شوید، و این بار خودتان والد و حامی خودتان هستید. کودک تان را حمایت می کنید، به خودتان عشق و محبت لازم را هدیه می دهید. تمام تشویق هایی که از کودکی به شنیدنش احتیاج داشتید و دریافت نکردید را از این بار از زبان خودتان می شنوید و اوج می گیرید. شما قادر خواهید بود تا یک بار دیگر رشد کنید، دوران رشدی همراه با عشق و حمایت عمیق.
باورهای شما تغییر می کند و در می یابید که این گذشته نبوده که زندگی شما را تحت تاثیر قرار می داده چون گذشته، گذشته است و هیچ قدرتی ندارد بلکه این تصویر ما از گذشته بوده که در ذهن مان نگه داشته بودیم و حالا می توانیم ذهن مان را از آن تصویرها رها کنیم و تصاویر جدیدی به ذهن مان هدیه دهیم.
در طی دوره ی شفای کودک درون ما قدم به حیطه ی خودآگاه و ناخودآگاه ذهن مان می گذاریم، باورهای کهنه را زیر و رو می کنیم و ارزش های جدیدی برای ادامه ی زندگی مان انتخاب می کنیم.
به تدریج و با کمک تمرین های مختلف و ایجاد آشتی با کودک درون تان، این کودک هوشمند و شفا یافته، حرف هایی به شما می زند که شما تمام عمر می خواستید آن را بر زبان بیاورید، اما نمی توانستید.
اما حالا کودک تان رها و آزاد است و به خود حق می دهد که زنده باشد و زندگی کند. برای این که در درون تان یک کودک سرزنده و شاداب و سرشار از انرژی داشته باشید هیچ وقت دیر نیست.
تشخیص شخصیت زنها از روی کیف آنها
وقتی که تلفن همراه یک مرد زنگ میزند او بی هیچ زحمتی طی یکی دو ثانیه دست در جیب میکند و به تلفن جواب میدهد. جواب دادن زنان به تلفن همراه البته، داستانی جدا دارد.
موبایل خانم زنگ میزند ولی موبایل در کیف دستی اوست. بنابراین او بایستی دستش را در کیف دستی فرو کند و اینقدر بگرداند تا چیزی که ابعادش مشابه موبایل باشد به دستش بخورد. این کار البته همیشه به همین آسانی برگزار نمیشود. بیشتر مواقع برای پیدا کردن تلفن، اول باید کیف دستی بزرگ را از روی دوش به زمین گذاشت و کلی از خرت و پرتهایی را که عمری برای جمع آوری آن صرف شده از کیف به بیرون ریخت.
اینکه واقعاً در کیف دخترها چه جور خردهریزهایی روی هم سوار شده که تلفن موبایل را اینگونه اسیر نگه میدارد برای بسیاری مردها جای سؤال و حیرت است. به هر حال، واقعیت اینست که کیف دستی احتمالاً از لازمترین ملزومات برای یک زن امروزی به شمار میآید.
چکیده ای از کل زندگی یک زن در کیف دستی او فراهم آمده و احتمالاً بررسی داخل این کیف دستی بهترین راه برای شناختن شخصیت اوست.
لیندا رینولدز، یک روانشناس ساکن دبی میگوید: “کیف دستی یک زن، تصویری واقعی از شخصیت اوست”. او لوازم اصلی شخصی زندگی خود را در کیف با خود همراه میبرد، بنابر این مجموعه این لوازم گویای نوع شخصیت اوست”.
لوازم آرایش، کلید و سوئیچ، تلفن همراه، دفترچه خاطرات، هر زنی چیزهای دیگری را با خود همراه دارد ولی میشود گفت اعضاء هر گروهِ شخصیتی، تقریباً چیزهای مشابهی با خود دارند. بانوان منظم وسایل خود را مرتب در کیف میچینند. خودمریض پنداران عطر و دستمال مرطوب بهداشتی و مُسکن و آسپیرین و اینها با خود دارند و تیپ های هپلی هپو احتمالاً هر چیز دم دستشان میآید درون کیفی بزرگ میریزند و تا چیزی نشکند ترتیبی به لوازم خود نمیدهند.
● کیف من منطقه آزاد من است
سارا دیویس خانمی ۳۶ ساله است که در بخش بازاریابی در دبی شاغل است. کیف دستی سارا به رنگ برنز و طرح آن مطابق مد روز است، ولی ویژگی اصلی کیف او جادار بودن آن است. از وسایل معمولی مانند کیف پول و کیف لوازم آرایش و کلید و موبایل که بگذریم نگاهی دزدانه ولی کوتاه به اعماق کیف دستی او “لوازم” زیر را افشاء میکند: قرصهای تنقلاتی تیکتاک در جعبهای درباز، ماتیکهایی که سرشان افتاده، بوم لب (کرم ضد خشکی لب) که معلوم نیست تاریخش کی گذشته، خرده های تنباکو (با اینکه او چند ماه است دیگر سیگار نکشیده)، پول خرد خارجی باقیمانده از آخرین تعطیلاتش، روان نویسهایی که جوهرشان در آمده، چند فقره کاغذ مچاله شده پر از لکه، و مسواکی بدون جعبه که انگار با آن ظروف نقره را برق انداخته اند.
سارا با روانشناس ما موافق است که این کیف نشانه ای از بی مبالاتی، بی نظمی مفرط و ناتوانی مزمن در دور انداختن چیزها است. اما او اذعان می کند که اگر قرار بود دیگران بتوانند داخل کیفش را ببینند آن را مرتب می کرد.
سارا می گوید: کیف من به نوعی منطقه آزاد شخصی خودم است. تنها کسی که می تواند داخل کیفم را ببیند خودم هستم برای همین هم نیازی نمی بینم که آن را مثل دسته گل نگه دارم. در حالی که اگر سری به میزم در محل کارم بزنید می بینید که منظم و مرتب است چون که میز جایی است که همه می بینند و یک فضای مشترک است”.
● وسواس مارک مشهور
مارک کیفی که دینا دارد از مارکهای معروف است. دینا در بخش مُد کار میکند. او میگوید که مزیت اصلی کیفش اینست که از روز تا شب جوابگوی امورات اوست. او میگوید: اگر قرار باشد بعد از کار مستقیم به گردش بروم همیشه در کیفم چیزی هست که بتوانم به سر و وضعم برسم”. کیف دستی او تر و تمیزو بسیار مرتب است، ذره ای هم اَت و آشغال در آن پیدا نمیشود.
دینا ادامه می دهد: کیف های من مرتب اند چونکه آنها را زود به زود عوض میکنم تا از مد روز عقب نمانم. داشتن کیف شیک با مارک خوب به من احساس رضایت میدهد. میدانم از کیف هایم پیداست که آدم مادیگرایی هستم ولی خب چه کنم، هستم دیگر. من عاشق مارک ام، عاشق کیف های گران قیمت ام و پیش آمده که کیفی را که حتی ظاهر عجیب و نچسبی داشته چون در مجله مد «ووگ» آمده بخرم و حمل کنم.
▪ چمدانک
روانشناس ما سریعاً متوجه شد که دینا کسی است که از پس وظایف سخت زندگی بر میآید. او هر روز صبح که بلند میشود بر روی انتخاب یکی از کیف های آلامد خود فکر میکند. کیف ها معمولاً باید با رنگ لباسی که می پوشد هم، جور باشند. اوضاع بی عیب و نقص کیف او نشان دهنده دقت و ظرافت او در مورد چیزهای مورد علاقه ش است ولی از سوی دیگر دل ستگی او به مارک و اسم نشانگر مقداری کمبود در اعتماد به نفس است.
هر دختری یک جور کیفی دارد و کیف ها چه به م یخته باشد چه مرتب، آنچه که معلوم است اینست که کیف دستی تسلط ویژه ای بر خانم ها دارد تا جائی که میتواند باعث ایجاد یا به هم خوردن یک رابطه بشود.
کَری برَدشاو در سریال تلویزیونی آمریکایی «و شهر» را هر کس دیده باشد به خاطر می ورد که در یکی از داستانها، رابطه او با مردی به نام «مستر بیگ» به مرحله جدی رسید. مستر بیگ از او خواست که شب را پیشش بماند. کری در جواب گفت که علاقه دارد بماند ولی متأسفانه به هیچ وجه برایش مقدور نیست چونکه شرکت مد فِندی در آن فصل فقط کیف دستی ای کوچک به بازار آورده و هیچ راهی برای کری نبوده تا لوازم کافی برای سر کردن شب در خانه ای دیگر را همراه خود بیاورد.
این شاید مقداری اغراق میز باشد ولی هیچ موقع دست کم نگیرید که کیف دستی زنانه چه کارها میتواند بکند!
● شخصیت شما در کیف شما پنهان است
ـ زیربغلی: کیف دستی ایی که کوچکترند و خوب زیر بغل قرار میگیرند نشانه کلاس و فرهیختگی هستند. یک زن شاغل معمولاً از این نوع کیف دستی استفاده میکند.
ـ گنده و جادار: کیف ای بزرگ، قلنبه و حجیم برای حالت ای غیر رسمی هستند و معمولاً جوانترها به ست می یرند. این جور کیفها بیشتر برای دخترانی هستند که وسایل زیادی لازم دارند. دخترهای خاکی و کم خرج معمولاً کیفهای بزرگ حمل میکنند.
ـ آلامد: کیف دستی ایی با مارک طراحهای بزرگ مد اغلب به خاطر قیمت ای بالایشان با بانوان شیک و پرخرج مربوط دانسته میشوند. البته اینکه خانمی مدتها پس انداز میکند تا یک کیف مد روز بخرد نشان میدهد که پشتکارش برای به ست آوردن چیزهایی که دوست دارد زیاد است.
ـ چمدانک: زنانی که کیف مستطیلی چمدانی کل به دست میگیرند دوست دارند که منحصر به رد باشند. اینگونه خانمها نظر و سلیقه خود را دارند و از دیگران دستور قبول نمیکنند.
ـ کیف چرمی با زیپ و سگک: زنان حامل این نوع کیف ا معمولاً دوست دارند آن روی هیجانی و پرتمنای خود را به دیگران نشان بدهند. آنها گرایش به این دارند که پیش از آن که فکر کنند عمل کنند و همیشه آماده تفریح و خوش گذرانند.
کنار آمدن با مرگِ عزیزان یکی از دشوارترین کارهاست!
کنار آمدن با مرگ عزیزان یکی از دشوارترین کارهاست که معمولاً برای آن آمادگی ندارید. همانطور که انسانها با هم متفاوت هستند، مرگ آنها هم متفاوت است
کنار آمدن با مرگ عزیزان یکی از دشوارترین کارهاست که معمولاً برای آن آمادگی ندارید. همانطور که انسانها با هم متفاوت هستند، مرگ آنها هم متفاوت است. تنها نقطه اشتراک همه انسانها این است که همه روزی می میرند.
من خواهرم را در سال ۱۳۷۰ و پدرم را در ۱۳۷۵ به خاطر سرطان از دست دادم. فراموش کردن آنها خیلی برایم سخت بود و همیشه دلتنگشان هستم. اما در سال ۱۳۸۴ که برادرم و هفت نفر از همکارانم فوت کردند، بدترین دوره زندگیم بود. واقعاً کسی برای بیرون ریختن غم از دست دادن عزیزان کاری نمی تواند انجام دهد اما نکاتی که در این مقاله برایتان عنوان می کنیم، می تواند به شما برای کنار آمدن با این مشکل فوق العاده دردناک کمک کند.
۱) خیلی ها نمی دانند به فرد داغدیده چه باید بگویند. واکنش افراد به مرگ متفاوت است. بعضی افراد خیلی حرف می زنند، بعضی ها خیلی کم حرف می زنند و یا حرف های نادرست می زنند. بعضی وقت ها وقتی کودکی فوت می کند، به والدین داغدیده او برای دلداری می گویند که باز هم می توانید بچه دار شوید اما کسی که فرزندی را از دست داده باشد می داند که هیچ بچه ای را نمی توان با بچه ای دیگر جایگزین کرد. بعضی وقت ها هم افراد خوش نیت می گویند که مرگ خواست خداست و فرد متوفی الان در بهشت خداوند است. شاید این درست باشد اما احتمالاً آن چیزی نیست که آنموقع بخواهید بشنوید. سعی کنید از حرف های دیگران ناراحت نشوید و یادتان باشد که بقیه فقط قصد دلداری شما را دارند نه چیز دیگر.
۲) باید مراحل مختلف سوگواری را تجربه کنید تا بتوانید مرگ آن عزیز را بپذیرید. مهمترین مشکلاتی که افراد دچار می شوند، انکار، خشم، و تنهایی است. وقتی مرگ عزیزی ناگهانی باشد واکنش معمول عدم باور آن است. وقتی می دانید که کسی در بستر مرگ است و به اندازه کافی وقت داشته اید که خود را از لحاظ ذهنی برای مرگ آن عزیز آماده کنید، احتمالاً این مرحله که مرحله انکار است را موقع شنیدن خبر بیماری یا آسیبدیدگی او از سر گذرانیده اید. بعضی ها تصور می کنند که دیدن جسد به آنها حس نزدیکی به مرحوم را می دهد اما خیلی های دیگر از آن احساس ناراحتی می کنند. مهم است که به احساسات دیگران حساس باشید اما باید راهی را بروید که احساس می کنید برایتان بهتر است. مهم نیست که محیط و شرایطتان چطور باشد، غم و سوگواری احساسات مختلفی ایجاد می کند که همه آنها را باید قبول کنید.
۳) لازم نیست آنرا به تنهایی تجربه کنید. حتی اگر دوستان یا خانواده تان ندانند که چه باید به شما بگویند، اما مطمئناً نیتشان خیر است. گاهی اوقات فکر میکنم که در دنیای امروز به اندازه کافی به اتفاقات مهم زندگیمان توجه نداریم. به نظر می رسد که انتظار می رود که با هر اتفاقی که برایمان می افتد کنار بیاییم و از آن رد شویم. همه ما انسانهای متفاوتی هستیم. واکنش های ما به مرگ کاملاً متفاوت است. وقتی کسی قصد کمک کردن به شما را داشت، کمک او را بپذیرید. اجازه ندهید دیگران به شما بگویند که کی باید از این واقعه عبور کنید. شما تنها کسی هستید که خوب می دانید احساستان چگونه است.
۴) کاملاً طبیعی است که از دست خدا عصبانی شوید. مرگ گاهی اوقات ایمان مومن ترین افراد را هم می لرزاند. وقتی آدم ها دچار بیماری های سختی میشوند یا در سن کم فوت می کنند، گاهی اوقات از خدای خود می پرسید چرا باید اتفاقات بد برای آدم های خوب بیفتد؟ قصدمان نیست که سر این سوال بحث کنیم فقط می خواهم بگویم که چنین احساساتی کاملاً طبیعی است. باید قبل از اینکه به مرحله پذیرش برسید، مرحله انکار و خشم را پشت سر بگذارید.
۵) اگر همسرتان فوت کند، تا یکسال تغییر شگرفی صورت ندهید. روانشناسان عقیده دارند که یک سال اول پس از مرگ یکی از عزیزان سخت ترین سال است. چون در این سال مراحل مختلفی را پشت سر می گذارید و برای گرفتن تصمیمات مهم آمادگی ذهنی و حساسی ندارید. توصیه من این است که هر کاری که باید را انجام دهید اما تا می توانید از ایجاد تغییرات بزرگ در زندگیتان خودداری کنید.
۶) گاهی اوقات مرگ خانواده ها را از هم دور می کند تا نزدیک. بعد از مرگ یکی از عزیزان، اعضای خانواده احساساتشان را درون خودشان می ریزند. خیلی ها ممکن است احساس کنند که با آنها بدرفتاری شده است، تنها گذاشته شده اند، عصبانی هستند، یا دچار سوء تفاهم شوند. در اینگونه مواقع چون اکثراً هر کس به فکر نیازهای خودش است، مسائل مهم نادیده گرفته می شود. مراسم ختم زمان خوبی برای وفق دادن توقعاتتان است. شما خانواده تان را می شناسید. از آنها انتظار کاری که توان انجام آن را ندارند، نداشته باشید. اگر بحثی پیش آمد، سعی کنید آرامش خود را حفظ کنید. معمولاً راضی کردن همه غیرممکن است.
۷) وقتی برای مرگ عزیزی سوگواری می کنید، اول به فکر مراقبت از خودتان باشید. وقتی با مرحله انکار و خشم کنار آمدید، ناراحتی و تنهایی شروع می شود. کسی ک عادت داشتید با او وقت بگذرانید دیگر پیشتان نیست. دلتنگ شدن برای آن فرد کاملاً طبیعی است. فراموش کردن اتفاق خیلی سخت است و نمی توانید به راحتی از آن عبور کنید. بلافاصله بعد از مرگ دوستان و خانواده تان دست کمک به سمتتان دراز می کنند اما با گذشت هفته ها و ماه ها خودتان را تنها می یابید. بااینکه نزدیکانتان می توانند کمکتان کنند اما بعضی کارها را باید خودتان به تنهایی انجام دهید. مهمترین کاری هم که باید انجام دهید مراقبت از خودتان است. این درست همان زمانی است که نیازهای خودتان را جلوتر از بقیه ببینید.
۸) در سوگواری درخواست کمک طبیعی است. گاهی اوقات ایمان به خدا، عشق به خانواده، و همیاری دوستان کافی نیست. بعضی وقت ها لازم می بینید با یک مشاور، روانشناس یا مربیتان صحبت کنید. مشاوره به شما برای راحت ترگذر کردن از مراحل سوگواری کمک زیادی می کند. خیلی از افراد هم با نوشتن خاطرات روزانه یا نوشتن نامه هایی به فرد مرحوم خود را خالی می کنند. هدف بیرون ریختن احساسات ناسالم است. هر کس متفاوت است و راه متفاوتی را برای این منظور انتخاب می کند.
فکر می کنم وقتی یکی از عزیزانتان ر ا از دست می دهید، باید ببینید که چطور می توانید با حفظ یاد و خاطره فرد مرحوم، دوباره به زندگی شاد سابق خود برگردید. کنار آمدن با مرگ با گذشت زمان آسانتر می شود. آخر سر به نقطه ای می رسید که از خودتان می پرسید از این تجربه چه درسی می توانید بگیرید. آماده شدن برای مرگ همیشه ممکن نیست اما وقتی به یک سن خاص می رسید باید تصمیمات مهمی در زندگیتان بگیرید. آیا وصیتی دارید؟ دوست دارید مراسم ختمتان به چه صورت باشد؟
وقتی با مرگ یکی از عزیزان دست و پنجه نرم می کنید زمان خوبی است که مرگ خودتان هم بیندیشید. کار آسانی نیست اما اگر خودتان اینکار را نکنید، کس دیگری اینکار را برایتان می کند. از دست دادن یک عزیز خیلی دشوار است اما سخت تراین است که خودش کاری برای آماده کردن خود برای آن نکرده باشد. باید همه چیز را از قبل پیشبینی کنید. اینکار باعث می شود بعد از مرگتان کار بازماندگانتان ساده ترشود.
۱۷راه برای تبدیل شدن به ۱ فرد بالغ و کامل
شما از نظر ظاهری به عنوان یک فرد بالغ شناخته می شوید، اما تا زمانی که از نظر عاطفی و ذهنی به بلوغ نرسید، نمی توانید نام یک شخص کامل را بر روی خود بگذارید. روش های زیر به شما کمک می کند که راه رسیدن به کمال را آسانتر طی کنید.
فاکتورهای اجتماعی
۱) مسئولیت پذیری
اساس شخصیت و درستی، مسئولیت پذیری می باشد. بدون هیچ عذر و بهانه ای یاد بگیرید که مسئولیت کارهایی را که انجام می دهید به عهده بگیرید. همانطور که تحسین و تمجید را قبول می کنید باید گله و شکایت را نیز بپذیرید. برای پی آمد تصمیم های خود آماده باشید و سعی کنید تصمیمات درستی اتخاذ کنید، چرا که قبول مسئولیت کار دشواری است. به عنوان مثال می توانید کارهایی را که به طور بالقوه خطرناک هستند، مثل: رانندگی بیشتر از سرعت مجاز و یا رانندگی بعد از مصرف الکل را انجام ندهید.
۲) احساسات خود را کنترل کنید
عدم توانایی در کنترل احساس می تواند هم در زندگی فردی و هم در زندگی اجتماعی لطمات جبران ناپذیری را به شما وارد آورد. نباید به طور کلی احساستان را بکشید بلکه باید آنها را از طریق یکسری رفتار و گفتار موجه بروز دهید. به عنوان نمونه اگر کسی از زور عصبانیت دست خود را بر روی شما بلند کند، نباید سریعا عکس العمل مشابهی انجام دهید. اگر بتوانید همچنان خونسردی خود را حفظ کنید همه شما را به عنوان "آدم خوبه" داستان می شناسند.
۳) بخشنده باشید
موفقیت شما به کمک هایی بستگی دارد که در میان راه از دیگران دریافت می کنید. بدون هیچ چشم داشتی به دیگران کمک کنید. اگر توان مالی شما اجازه می دهد میتوانید هزینه ای را نیز به خیریه ها و سایر موسسات این چنینی اختصاص دهید. اگر دست شما از نظر مالی باز نیست می توانید از وقت خود استفاده کرده و به آموزش بچه های بی سرپرست بپردازید.
۴) وقت خود را با خانواده و دوستان بگذرانید
صله رحم را از یاد نبرید. اگر نمی توانید همیشه به دیدنشان بروید، حداقل ارتباط تلفنی را قطع نکنید. این امر برای دوستانتان نیز صدق می کند. اگر سرتان خیلی شلوغ است، سعی کنید حداقل آخر هفته را با آنها بگذرانید. می توانید یک نوشیدنی با هم میل کنید و یا یک دست بیلیارد بازی کنید. همیشه به خاطر داشته باشید که شما قبل از اینکه با خانمتان آشنا بشوید، دوستان و خانواده در زندگی شما وجود داشتند.
● خود را بشناسید
۵) ضعف های شخصیتی خود را از بین ببرید
هر کدام از ما عیب و ایراداتی در شخصیت خود دارد. در شناخت عادات، ویژگی های اخلاقی و به طور کلی شخصیتتان تلاش کنید. به نظرات دوستان و اقوام در مورد صفات اخلاقی خودتان گوش کنید. ضعف های خود را به تدریج از بین ببرید و نقاط قوت خود را تقویت کنید. به عنوان مثال اگر در زمینه کاری با مشکل مواجه هستید سعی کنید هر روز بیش از روز قبل بر روی مسائل کاری تمرکز کنید.
۶) متوجه رفتار خود باشید
رفتار و گفتار شما در قبال دیگران تعیین کننده برخورد آنها درقبال شما می باشد. شما یک تابلوی تبلیغاتی متحرک هستید که توجه همه را به خود جلب می کنید، پس بهتر است اخلاق خوب خود را به نمایش بگذارید. اگر این کار را نکنید مردم از شما خوششان نمی آید، شما را استخدام نمی کنند و با شما قرار ملاقات نمی گذارند. کارهای خوبی را که از والدین خود در کودکی اموخته اید در زندگی نیز به اجرا در آورید.
۷) کار خودتان را انجام دهید
کاری که تصور می کنید برایتان مناسب است انجام دهید نه کاری که دیگران فکر میکنند انجام آن برایتان لازم است. به عبارت دیگر در پی رسیدن به خوشی و سعادت باشید. هیچ گاه خودتان را با کسی مقایسه نکنید، به ویژه در مورد مسائل مالی برای اینکه ممکن است احساس نارضایتی کنید. کارهایی که همیشه آرزوی انجام دادن آنها را داشته اید اما هیچ وقت انجام نداده اید را شروع کنید.
۸) درستکار باشید
یک فرد درستکار همیشه برای اصول اخلاقی ارزش بیشتری نسبت به لذات و سودهای شخصی قائل است. کارمندان، همکاران، و خانم ها برای افراد درستکار ارزش بسیار زیادی قائل هستند. روی حرف خود بایستید و کاری را که فکر می کنید درست است، انجام دهید.
● دیدگاه خود را مشخص کنید
۹) با اهدافتان روبرو شوید
افراد موفق از روسای شرکتها گرفته تا ورزشکاران همه و همه دارای یک عادت ویژه هستند: هدفمندی و تلاش برای رسیدن به مقصود. بدون داشتن هدف و نقشه مناسب برای رسیدن به آن زندگی شما عادی شده و شادی و موفقیت ناچیزی را میتوانید به دست آورید. برای خود اهداف روزانه، هفتگی، و ماهیانه تعیین کنید، سپس راه مناسب برای هر یک را طرح ریزی کنید و تمام تلاش خود را برای رسیدن به آن به کار بندید و از آن به عنوان راهی برای رسیدن به آرزوهای نهایی خود بهره بگیرید.
۱۰) عادات بد خود را ترک کنید
هر یک از ما به طور متفاوت دارای عادات بدی هستیم. دیر یا زود پی آمدهای منفی آن متوجه ما خواهند شد. با خودتان عهد ببندید که رفتار بد خود را کاهش داده و یا به طور کلی از میان می برید. به عنوان نمونه یکی از عادات بد خود مثل قسم دروغ خوردن و یا تاخیر داشتن را انتخاب کنید و بعد به دوستان و خانواده خود بگویید که می خواهید چنین عادتی را برای همیشه از زندگی خود بیرون کنید. اگر آنها به عنوان یک مراقب در کنار شما باشند تمایل شما نسبت به انجام این کار افزایش پیدا خواهد کرد.
۱۱) روحیه جوان و شاداب داشته باشید
به خاطر داشته باشید که سن شما به آن اندازه ای است که خودتان می خواهید. یک شیوه شاداب و جوان پسند را در زندگی پیش بگیرید تا بدن و ذهن شما همواره به تحرک واداشته شوند. در حالی که خودتان احساس جوانی می کنید پس چه اشکالی وجود دارد که با یک خانم یا آقای جوان هم نامزد کنید؟
۱۲) از موقعیت های خود استفاده کنید
فرصت های بیشماری در زندگی هر فردی وجود دارد، اما سود بردن از آنها کار ساده ای نبوده و دارای ریسک بالایی می باشد. اما باید توجه داشته باشید که هیچ کار بزرگی بی خطر نمی باشد. چه این موقعیت را داشته باشید که برای خودتان شغلی راه بیندازید، چه با دختر خانمی یا آقا پسری که به هیچ وجه در سطح شما نیست، قرار ملاقات بگذارید، به خودتان مطمئن باشید و تا تنور داغ است نان را بچسبانید. کاری نکنید که بعدا موجبات پشیمانی شما را فراهم آورد.
۱۳) تمرین بردباری
صبر و پافشاری شما را به سمت کامیابی و موفقیت رهنمون می سازند. بیشتر انسان های بزرگ بیشتر از اینکه موفق شده باشند در زندگی خود با شکست مواجه میشدند. زمانی که بی حوصله می شوید باید یاد بگیرید که خونسری خود را حفظ کرده و آرام باشید. برای اینکه قدری شکیبایی خود را تقویت کنید می توانید پرستاری کودک یکی از دوستان و یا آشنایان خود را برای مدت زمان کوتاهی به عهده بگیرید.
● یک مرد همه جانبه
۱۴) علایق خود را متنوع سازید
یک سرگرمی جدید برای خودتان پیدا کنید تا افق های جدید را بر روی خود باز کنید. با یاد گیری ورزش ها و مهارت های جدید خود را به چالش وادار کنید. یکی از کارهایی که می توانید در این خصوص انجام دهید، یادگیری یک زبان جدید می باشد. زمانی این کار با موفقیت انجام شد؛ به عنوان پاداش، سفر تفریحی به کشوری که زبان آنرا یاد گرفته اید را به خودتان هدیه دهید تا پیشرفت خود را محک بزنید.
۱۵) ساعات مطالعه خود را بیشتر کنید
مطالعه یکی از راه های مناسب برای افزایش اطلاعات و دایره لغات شما می باشد. روزی یک ساعت هم که شده تلویزیون را خاموش کرده و در عوض شروع به خواند یک کتاب کنید. بیشتر سعی کنید کتاب های الهامی در مورد ارتقای شخصیتی و یا زمینه شغلی دلخواهتان را مطالعه کنید. حتی می توانید کتاب های سرگرم کننده را به صورت تفریحی مطالعه کنید.
۱۶) ورزش کنید
ورزش یکی از راههایی است که از شما فرد سالم تر و جوان تری می سازد. آنقدر که کار شما ارزش دارد مدت زمانی که مشغول به انجام آن هستید مهم نیست. با خودتان تعهد کنید که در برنامه روزانه خود مقداری فعالیت فیزیکی بگنجانید.
۱۷) عاقل باش جوان!
همچنان که به مسیر خود در راه رسیدن به یک فرد کامل ادامه می دهید، به خاطر داشته باشید که طرز تفکر مثبت همیشه به عنوان اساسی ترین فاکتور شناخته میشود. دید مثبت ذهنی نسبت به هر چیز در زندگی به شما اجازه می دهد در جایی که دیگران شکست خوردند، به پیروزی دست پیدا کنید.
بدون توجه به اینکه شرایط تا چه حد دشوار است اگر نقطه نظر مثبتی داشته باشید و این کار را ادامه دهید، همیشه راهی برای پیروزی در مقابلتان باز خواهد شد.
چطور از پیله تنهایی خارج شویم؟!
معمولاً اینطور گفته می شود که برونگرایی بیشتر از آنکه رفتاری اکتسابی باشد، خصیصه ای است که با آن به دنیا می آیید و خودتان نقشی در انتخاب، کاهش یا افزایش آن ندارید.
حتی اگر این موضوع درست باشد، و شما فردی کاملاً درونگرا هم باشید اما باز هم امیدی برای کسب برخی خصوصیات افراد برونگرا وجود دارد. برای ایجاد تغییر و تحول در خودتان باید همیشه سه اصل را رعایت کنید:
۱) با گروه های مختلف مردم راحت باشید
۲) ملاقات با دیگران را زیاد بر خودتان سخت نگیرید
۳) بدون نگرانی از اینکه چه باید بگویید باب گفتگو را باز کنید.
● چگونه برونگرایی را در خود تقویت کنید
شما می توانید بدون اینکه دست به تغییر شخصیت خود بزنید، و فقط با برداشتن چند گام ساده مهارتهای برونگرایی را در درونتان ایجاد کرده و تقویت کنید.
برای شروع و در اولین گام باید سعی کنید بیشتر وقت خود را با دیگران بگذرانید. اگر احساس می کنید با قرار گرفتن در موقعیت هایی که به معاشرت با تعداد زیادی از افراد نیاز دارد، تحت فشار قرار می گیرید و معذب می شوید، مطمئن باشید که این موضوع زیاد ارتباطی به ساختار شخصیتی شما ندارد و تنها با این دلیل است که تجربه حضور در چنین موقعیت هایی را نداشته اید.
برای برداشتن گام اول ابتدا به یک پیش گام احتیاج دارید، به دلیل اینکه شما تا بحال فردی برونگرا نبودید برای ملاقات و معاشرت با دیگران انگیزه لازم را نداشتید، و تا زمانیکه این انگیزه در شما ایجاد نشود، نمی توانید برونگرا شوید.
اگر در چنین حلقه انزوا طلبانه ای گرفتار شوید، برای خلاص شدن و شکستن آن دو راه بیشتر ندارید.
۱) به دنبال فعالیت های گروهی مورد علاقه خود بگردید.
۲) پیله تنهایی که به دور خود تنیده اید را پاره کنید.
● به دنبال فعالیت های گروهی مورد علاقه خود بگردید:
یکی از موانعی که راه اجتماعی شدن را بر بسیاری از افراد درونگرا سد می کند، این است که نمی توانند فعالیت های اجتماعی مورد علاقه خود را به درستی پیدا کنند.
شما می توانید افرادی را شناسایی کنید که از بودن در کنار آنها لذت می برید و در معیت آنها به انجام فعالیت های دسته جمعی بپردازید. قرار نیست که شما با هر تیپ آدمی در ارتباط باشید و معاشرت کنید، چرا که سنگ بزرگ علامت نزدن است، قدم به قدم و آهسته آهسته خود را با وضعیت جدید وفق دهید، این روش نقطه شروع مناسبی خواهد بود.
● پیله تنهایی خود را پاره کنید:
در درون تمام افراد درونگرا ترسی ناخودآگاه نسبت به قرار گرفتن در محیط های اجتماعی وجود دارد. راهکار دومی که به شما پیشنهاد می کنیم این است که این ترس ها را دور بریزید.
همه افراد برای خود یک حریم خصوصی دارند که در مورد افرادی که به شدت برونگرا هستند، این حریم محدود شده و زیاد به چشم نمی آید. اما افراد درونگرا برای خود حریم خصوصی گسترده تری قائل هستند.
پس در نتیجه برای اینکه فردی اجتماعی باشید باید این حریم خصوصی را محدود کنید و زیاد خود را در پیله تنهایی تان محصور ننمایید. اگر یک بار دست به این کار بزنید، تکرار آن برای تان راحت تر خواهد شد.
بطور مثال اگر تازه به یک ساختمان نقل مکان کرده اید و مواجه با همسایه های جدید چندان هم کار ساده ای به نظر نمی آید، برای غلبه بر این ترس می توانید هر روز صبح شما برای سلام کردن پیش قدم شوید.
البته لازم به ذکر است که لازم نیست از همان شروع کار گام های بیش از حد بلندی بردارید، همیشه مسیرهای جدید را با گام های کوتاه شروع کنید تا رفته رفته به شرایط جدید عادت کنید.
● هنر خوب صحبت کردن را یاد بگیرید
درست است که خوب گوش دادن مهارت بسیار مهمی است و شاید در بیشتر مواقع مهمتر از خوب صحبت کردن باشد، اما به هرحال خوب صحبت کردن خصیصه ایست که در بین تمام افراد درونگرا مشترک است.
پس شما هم اگر می خواهید خود را در این گروه جای دهید باید زره و کلاه خود به تن کرده و به جنگ سکوت بروید و بتوانید بی وقفه حرف بزنید. اما خوب می دانید که در عمل توانایی چنین کاری را ندارید.
مطمئناً شما و تمام درونگراها بر این عقیده اید که بهترین گفتگوها آنهایی هستند که به عنوان متکلم نقش کمی در آن داشته باشید، و به عنوان یک درونگرا خوب می دانید که از بودن در یک جمع دوستانه و تنها شنونده سخنان آنها بودن چه احساس خوبی در شما ایجاد می شود.
اما از همین امروز رویه خود را تغییر دهید. برای شروع تنها چند کلمه هم کفایت میکند. لازم نیست مثل یک برونگرای حرفه ای مسلسل وار حرف بزنید، همین که بتوانید در حد چند کلمه نظرات و احساسات خود را بیان کنید، اعتماد به نفس شما برای برخورد با موقعیت های اجتماعی افزایش می یابد.
در اینجا وقت آن شده که فوت کوزه گری افراد برونگرا را به شما یاد دهیم، این افراد بدون اینکه مطمئن باشند درباره چه موضوعی می خواهند صحبت کنند، باب گفتگو را باز کرده و همچنان به حرف زدن ادامه می دهند.
پس شما هم فقط حرف بزنید تا حرف زده باشید. شاید باز هم برای شما که به چنین روش های نه چندان دل چسبی عادت ندارید، انجام چنین اعمالی کمی سخت باشد اما به هرحال در همین حد که برای صحبت تلاش کنید پیشرفت خوبی محسوب می شود.
● بالاخره روزی می رسد که شما هم مثل یک برونگرای واقعی بی وقفه حرف بزنید !
▪ لذت درونگرایی
در آخر اگر از حق نگذریم، در درونگرایی لذتی هست که در برونگرایی نیست. شما به عنوان یک فرد درونگرا می توانید از کارایی خود حداکثر استفاده را ببرید. همچنین خلوت تنهایی بهترین فضا برای تفکر و کارهای خلاقانه است.
پس این درونگرا بودن چندان هم بد نیست و باعث افزایش و ارتقای مهارت های دیگر شما می شود.
ایده آل ترین روش برای بکار بستن در زندگی تلفیقی از درونگرایی و برونگرایی است. می توانید به کمک مهارتهای اجتماعی افراد برونگرا و آرامش ذهن و نظم و ترتیب افراد درونگرا از زندگی خود لذت برده و حداکثر استفاده را از توانایی های خود ببرید.
● اصلاً مهم نیست تست های روانشناسی چگونه درباره شما قضاوت کنند.
▪ برونگرا ها و درونگراها
برونگرایی و درونگرایی اصطلاحاتی است که «ک.گ.یونگ» وضع کرده و حاکی از دو نوع شخصیت متناقض است. فعالیت کلی یا شوق و کشش در شخص برونگرا آفاقی (یعنی متوجه دنیای خارج) و در درونگرا انفسی (یعنی متوجه بدون شخص) است.
هر کس به این هر دو متمایل است، اما همواره بر اثر محیط و خصوصیات خلقی، یکی بر دیگری تفوق دارد و به نحو بارزی آشکار می شود. برونگرایی حاد فرار نامعقول و غیرمنطقی از نفس و نمایش دادن احساسات در جمع است (مانند هیستری و هیجان شدید) و درونگرایی حاد عبارت از عقب نشینی به دنیای درون است، و درین حال خیالبافی جانشین واقع بینی می شود. «یونگ» بیماری تقسیم خاطر را اختلال مشاعر شخص درونگرا می داند.
چگونه انرژی منفی را از خود دور کنیم؟
تعریف انرژی منفی با اصطلاحات علمی سخت است ولی مسلما هر کسی آن را تجربه کرده است. این بدان مفهوم نیست که آنها بد یا منفی هستند ولی به این معناست که آنها با منبع درونی انرژی مثبت شان قطع رابطه کرده اند!شاید شما تجربه رفتن به جایی یا بودن با افرادی را دارید که باعث می شوند احساس بدی پیدا کنید؛ احتمالا احساس خستگی بکنید.
گرچه سخت است علت دقیق ناراحتی تان را معلوم کنید ولی به هر حال آن را احساس می کنید. در عوض، امکان دارد شما در کنار بعضی افراد خودبه خود احساس بهتربودن و داشتن آرامش بیشتر بکنید.
این تجربیات اتفاقی نیست؛ اینها نتیجه تبادل مشخص انرژی است. وقتی شخصی انرژی کمی دارد، فقط بودن با فرد دارای انرژی زیاد به او نیرو می دهد، در عین حال از انرژی خود آن شخص اندکی کاسته می شود. انتقال انرژی از شخصی به شخص دیگر موجب برقراری تعادل و توازن می شود.
مثلا اگر شما احساس خوبی دارید و با کسی که احساس بدی دارد ارتباط برقرار می کنید، بعد از مدتی آن فرد احساس بهتری پیدا می کند و احساس خوب شما کمتر خواهد شد. ممکن است این تغییر را خود احساس نکنید ولی طی چند ساعت یا چند روز متوجه می شوید که احساس خوبی ندارید. درک این تشابه به توضیح تبادل انرژی مثبت و منفی که همیشه در جریان است، بیشتر کمک می کند.
● وقتی منفی بافی می کنیم چه اتفاقی می افتد
هرچه بیشتر منفی بافی می کنیم و راهی هم برای رهاساختن آن نمی یابیم انرژی خود را راکد نگه می داریم.
وقتی درگیر منفی بافی می شویم ممکن است سعی کنیم اعتماد و اطمینان داشته باشیم ولی وقتی دست به کاری خطیر می زنیم، همچنان دستخوش اضطراب و سردرگمی می شویم؛ بدین ترتیب اعتمادبه نفس ما زائل شده است. ما آرزوی درونی مان را برای فعالیت بیشتر و پیشرفت کردن احساس می کنیم ولی متوجه می شویم عقب نگه داشته شده ایم.
اما وقتی درگیر منفی بافی می شویم، شاید دلمان بخواهد شاد باشیم ولی احساس می کنیم که با افسردگی و تأسف خوردن برای خود، بیشتر در خود غرق می شویم. لذت ما کم می شود و احساس می کنیم میل درونی مان شادبودن است اما آن را نمی یابیم. این فرایند در افرادی با حساسیت کمتر که از کمبودهای خود بی اطلاع هستند، متفاوت است. آنها تاحدودی شاد هستند ولی این افراد از دیرباز مفهوم لذت بردن های واقعی را از بین برده اند.
فراموش نکنیم وقتی منفی بافی می کنیم ممکن است بخواهیم نسبت به خودمان احساس خوبی داشته باشیم ولی هنوز گرفتار احساس گناه و بی ارزشی هستیم. ما نمی توانیم خلوص، معصومیت و خوبی را که حاصل آن است احساس کنیم.
ما به خاطر اشتباهات گذشته مان احساس تباهی و بیهودگی می کنیم و نمی توانیم خودمان را ببخشیم. در نتیجه احساس می کنیم در قبال دیگران مسئول هستیم. اگر هنگام کودکی برای اشتباهاتمان تنبیه می شدیم ممکن است خودمان هم مجازات کردن مان را ادامه دهیم.
روح های حساس، منفی گرایی دیگران را به درون خود می کشند چون آنها بیشتر در معرض خطر هستند. منفی گرایی که آنها احساس می کنند ترکیبی از منفی بافی های خودشان همراه با منفی بافی های دیگران است. آنها مانند اسفنج به هر جا که می روند منفی بودن و احساسات منفی دیگران را به درون خود می کشند.
اما چیزی که به دیگران اجازه می دهد حساسیت کمتری داشته باشند توانایی فرونشاندن احساسات است. بعضی افراد هنگام عصبانیت نیاز ندارند احساسات شان را مورد بررسی قرار دهند تا به احساس بهتری برسند. این افراد فقط می خواهند احساسات شان را انکار کنند یا نپذیرند و سرانجام به راه خودشان بروند. این روش برای افرادی که حساسیت کمتری دارند مفید است ولی برای کسانی که حساس ترند نمی تواند مفید واقع شود.
در واقع افراد، منفی گرایی خود را سرکوب می کنند، آنها نه تنها این احساس شان را به دیگران منتقل می کنند بلکه منفی گرایی کمتری را از جهان جذب می کنند.
● تبادل انرژی
افراد حساس کسانی هستند که انرژی منفی بیشتری جذب می کنند. مگر اینکه خودشان از حساسیت شان به نوعی کم کنند. این افراد بسیار تأثیرپذیر هستند و اغلب زود مریض می شوند و نسبت به خودشان احساس منفی دارند.
در واقع بیش از حد خوردن یکی از راه های کم کردن حساسیت مان یا زائل ساختن احساساتمان است. وقتی افراد گرفتار هر یک از موانع موفقیت شخصی هستند، اغلب با انرژی مثبت خود واقعی شان قطع ارتباط می کنند و به جای آن انرژی منفی به بیرون می فرستند.
بعضی ها به دلیل نوع زندگی شان، دوستانشان و طرز فکرشان، انرژی منفی منتشر می کنند. این افراد ممکن است در تمام مدت یا بعضی اوقات این انرژی منفی را منتشر کنند اما افرادی که با طبیعت واقعی خود بیشتر در تماس هستند، خودبه خود انرژی مثبت منتشر می کنند. بودن در کنار این افراد حال شما را عملا بهتر می کند، به همین دلیل است که ما به سوی افراد موفق کشیده می شویم.
● تخلیه انرژی منفی
نخستین گام در فرا گرفتن فرایند تخلیه انرژی منفی، رسیدن به آرامش بیشتر و مراقبه و برقراری تعادل است. درست همانطور که شما توانایی جذب انرژی توسط نوک انگشتانتان را در مراقبه دارید، قدرت بیرون فرستادن آن را هم دارید.
دومین گام برای بیرون فرستادن انرژی منفی، فرستادن انرژی منفی به جایی است که صدمه ای به آن نمی زند. انرژی منفی توسط طبیعت جذب می شود و صدمه ای به آن نمی زند. به همین دلیل است هنگامی که گرفتار استرس یا اضطراب هستید، با رفتن به گردش در جنگل یا طبیعت خودبه خود به آرامش بیشتری دست پیدا می کنید. همچنین با توجه به همین موضوع بعضی افراد از رفتن کنار دریا یا درازکشیدن در آفتاب، لذت می برند. عوامل طبیعی با جذب انرژی منفی، انرژی مثبت منتشر می کنند.
گیاهان، گل ها و درختان معمولا بهترین هدف برای تخلیه انرژی هستند. برای اغلب افراد گل ها بسیار قدرتمند هستند و می توانند به بهبود حال آنها کمک کنند.
اکنون می توانیم درک کنیم که چرا افراد از دریافت گل به عنوان هدیه خوشحال می شوند یا چرا وقتی می خواهیم به کسی ابراز علاقه کنیم به او گل هدیه می دهیم. وقتی شخصی گلی را به عنوان هدیه دریافت می کند، آن گل به او کمک می کند تا احساسات منفی خود را رها کند و به حس بهتری دست یابد.
محل دیگر برای تخلیه انرژی منفی ظرف پر آب، وان حمام، استخر، حوض یا دریاچه است.
هرچه حجم آب بیشتر باشد قدرت تخلیه انرژی هم بیشتر است. آب، انرژی منفی را جذب می کند؛ برای حفظ جریان انرژی و استفاده از مراقبه و مدیتیشن منظم، مهم است روزانه ۸ تا ۱۰ لیوان آب بنوشید.
آتش عنصر نیرومند دیگری از طبیعت است که ما می توانیم برای تخلیه انرژی منفی خود از آن استفاده کنیم. به اوقات خوشی فکر کنید که می توانید دور یک آتش جمع شوید و داستان های مختلف تعریف کنید.
آتش قادر است انرژی منفی را از ما دریافت کند؛ بنابراین برای دورشدن از انرژی منفی می توانیم از آن استفاده کنیم.
این آگاهی مهم درباره انرژی می تواند به راحتی اشتباه فهمیده شود؛ مثلا ممکن است شخصی از بودن در کنار افرادی با انرژی منفی یا سرزنش کردن دیگران برای مشکلات، مضطرب شود.
اگر شما انرژی مثبت زیادی دارید، گرفتن انرژی منفی بخش اجتناب ناپذیر زندگی است. شما نمی توانید از آن فرار کنید. به جای اینکه درصدد اجتناب کردن از انرژی منفی باشیم، فقط نیاز داریم برای تخلیه کردن و رهایی یافتن از آن مصمم باشیم.
این تبادل طبیعی انرژی بسیار شبیه وضع هوا در طبیعت است. یک سیستم فشار ضعیف همیشه یک سیستم فشار قوی را جذب می کند. جریان هوای گرم همواره در یک اتاق سرد بالا می رود. اگر خانه شما گرم و راحت است و پنجره ها دو جداره نیستند، در زمستان جریان هوای سرد را خواهید داشت و گرمای درون تحت تأثیر سرمای بیرون قرار خواهد گرفت؛ حتی اگر دست تان را به پنجره نزدیک کنید، جریان هوا ر احساس می کنید. طبیعت همیشه در جست وجوی تعادل است. به همان صورت، وقتی که شما انرژی مثبت زیادی دارید، انرژی منفی را هم جذب می کنید.
رمز موفقیت شخصی این است که با شارژ مجدد می توانید ادامه دهید و سپس انرژی منفی را که جذب می کنید تخلیه کنید. کوشش برای اجتناب از انرژی منفی در صورتی مهم است که خسته و بیمار هستید. ولی اگر هر روز با مراقبه و مدیتیشن و دریافت آرامش و رهایی به هر طریقی که خود سراغ دارید، خود را تقویت سازید و سپس عشق خود را با اطرافیان تقسیم کنید، بیشترین رضایت خاطر را خواهید داشت. همچنان که قدرت تان را برای جذب انرژی مثبت و تخلیه انرژی منفی تقویت می کنید، مقابله با چشمان منفی گرا شما را نیرومند می سازد.
هوش هیجانی و مدیریت رفتار اجتماعی
هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارایی به کار رفته است. امروزه محققان علوم رفتاری دو صورت هوش عقلانی و هیجانی را ارائه می دهند. که این در واقع تقابل دو بعد رفتاری انسان به نام های احساس و منطق می باشد. امام علی(ع) می فرمایند: «به هنگام خشم نه تنبیه، نه تصمیم و نه دستور». این فرمایش بر کنترل رفتار و احساسات در هنگام هیجانات تأکید دارد.
● مفهوم هوش هیجانی (عاطفی)
هوش هیجانی، یعنی به جای اینکه فقط منطق در تصمیم گیری ها مؤثّر باشد، از احساسات هم استفاده کنیم. در مورد هوش عقلانی و مزایای آن بسیار سخن گفته شده است. اما هوش عاطفی اصطلاحی است که در مورد آن کمتر شنیده ایم. در حالی که اثرات آن بر رفتار انسان فراوان و شگفت انگیز است. هوش عاطفی همچنین نقش موثری در آرامش انسان دارد. هوش عاطفی توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنش ها و انگیزه، امیدواری و خوشبینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف است. در واقع این هوش عاطفی است که می تواند هوش عقلانی را به کار گیرد و در جهت مقصودش به پیش ببرد. شاید تا کنون افراد باهوش زیادی را دیده باشید که نه در شغل و کارشان و نه در روابط خانوادگی و روابط بین فردیشان و نه در تفریح و عشق ورزیدنشان و ... موفقیتی حاصل نکرده اند. و کسانی را هم می شناسیم که علی رغم اینکه از هوش سرشاری برخوردار نیستند زندگی آرام و موفقی داشته اند و حتی به سطوح بالای موقعیت ها اجتماعی دست یافته اند.
● هوش هیجانی در گذر زمان
ارسطو اولین کسی بود که دو واژه احساس و منطق را درکنار هم قرار داد. او مثال می زند: "عصبانی شدن آسان است، اما عصبانی شدن نسبت به فردی به صورت درست، تا حد معقول و درست در زمان درست و به دلیل درست، کاری ساده نیست."هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گولمن در سال ۱۹۹۵ کتاب خود را با عنوان " چرا هوش عاطفی می تواند مهمتر از IQ باشد؟ " به چاپ رساند.تا نزدیک به صد سال پس از ظهور علم روان شناسی، روان شناس ها وقتی که از "هوش" حرف می زدند، منظورشان هوش منطقی بود. آنها روز به روز، تست های هوششان را پیشرفته تر می کردند تا چیزی که به عنوان IQ (بهره هوشی) از آن در می آوردند، دقیق تر و دقیق تر باشد. آنها می گفتند که هر چه بهره هوشی بالاتری داشته باشید، موفّقیت بالاتری کسب می کنید؛ امّا تجربه عموم مردم، چیزهای دیگری می گفت. IQ در بهترین حالت، می توانست موفّقیت تحصیلی یک نفر را تضمین کند. چه قدر آدم، دور و بر ما هستند که بهره هوشی چندان بالایی ندارند، امّا بسیار آدم های موفّقی هستند! آنها از چه هوشی برای پیش بردن کارهایشان استفاده می کنند؟ این سئوالی بود که در نهایت، در دهه ۱۹۹۰ میلادی، ذهن روان شناسان را هم مشغول خودش کرد. پیتر سالووی، اوّلین نفری بود که اصطلاح هوش هیجانی» EQ را برای ویژگی این آدم ها به کار برد؛ اصطلاحی که رابطه تنگاتنگی با "شادکامی" و "خوشبینی" داشت.
● مهارت های هوش عاطفی
هوش عاطفی مجموعه ای از مهارت ها در ارتباط با مواردی از قبیل؛ شناخت احساس خود، کنترل احساس خود، بر انگیختن و به هیجان آوردن خود، شناخت احساسات دیگران و تنظیم روابط با دیگران می باشد. هر کدام از شاخصهای پنج گانه فوق مباحث عمده ای در روانشناسی کاربردی و وروانشناسی علمی دارد. برای سال های متمادی تصور بر این بود که" IQ" یا ضریب هوشی نماینده میزان موفقیت افراد است. اما در دهه اخیر محققان در یافتند که IQ تنها شاخص ارزیابی موفقیت یک فرد نیست. آنها در حال حاضر مشغول تحقیق درباره" EQ" یا "هوش عاطفی" هستند. درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مسئله تاکید می کردند . اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیر شناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیده اند کهIQ در خوشبینانه ترین حالت ۱۰ الی ۲۵ درصد از واریانس متغیر عملکرد را تبیین می کند.هوش عاطفی یا هوش اجتماعی شامل ۴ مهارت درارتباط با خود، دیگران، آگاهی و اقدام است. که با ترکیب این ها, مؤلفه های بنیادی هوش عاطفی به دست می آید .
بحث برانگیزترین حوزه ای که مبحث هوش عاطفی در آن وارد شده، حوزه مدیریت و مباحث سازمانی است. تحقیقات نشان می دهد هوش عاطفی در سازمان و مخصوصاً در حوزه مدیریت، اهمیتی فراتر از هوش منطقی یافته است. محققان دریافتند در محیط کار یعنی محیطی که اغلب به عقل توجه می شود تا قلب و احساسات نه تنها مدیران و روسای شرکت ها نیازمند هوش عاطفی هستند، بلکه هر کسی که در سازمان کار می کند، نیازمند هوش عاطفی است.اما هر چه در سازمان به سمت سطوح بالاتر می رویم، اهمیت هوش عاطفی در مقایسه با هوش عقلی، افزایش می یابد.
● چگونگی توسعه و پرورش هوش هیجانی
اکثر مهارت ها بر اثر تعلیم و تربیت توسعه می یابد. هوش هیجانی به وسیله رشد مهارت های هیجانی خاص قابل توسعه است. هوش هیجانی مفهومی، قابل یادگیری است. بر خلاف بهره هوشی که در طول زندگی سطح آن تقریباً ثابت است، هوش هیجانی را می توان افزایش داد. قبل از هر چیز انسان باید در باره احساسات و هیجانات اطلاعات بیشتری پیدا کنند و در باره انواع هیجان مثل شادی و غم، شجاعت و ترس، صبر و بی حوصلگی، عشق و تنفر و.... اطلاعات سازنده ای داشته باشد. با ایجاد یک محیط امن عاطفی می توان با آزادی در باره احساسات سخن گفت. آموزش مهارت های اجتماعی ار راه های افزایش هوش هیجانی است. این آموزش شامل برنامه کنترل خشم وعصبانیت، همدلی، پی بردن به تفاوت ها و شباهت های مردم، حل مسائل و مشکلات، برقراری ارتباط موثر، ارزیابی خطرات، تصمیم گیری، تقویت روحیه افراد گروه، ابتکار و مدیریت تغییر، استفاده از روشهای گوناگون برای متقاعد کردن دیگران و ... است.
روان شناسانی که از هوش هیجانی، به عنوان مهم ترین عامل موفّقیت فردی دفاع می کنند، معتقدند که این نوع از هوش، اکتسابی است و می توان آن را پرورش داد. آنها راه های مختلفی را برای پرورش هوش هیجانی بدین شرح پیشنهاد می کنند؛ تشکیل گروه های دوستانه (به منظور شناخت احساسات خودش و دیگران)، تمرین حل یک یا چند مشکل، شناخت احساسات از طریق ادبیات و سینما، تنظیم احساسات بوسیله نوشتن( نوشتن، هم نوعی تخلیه هیجانی است و هم نوعی تنظیم هیجان) و قاطعیتِ محترمانه(در عین اینکه احترام دیگران را داریم، از حقّ خودمان هم دفاع کنیم).
● تجلی هوش هیجانی در ارتباطات
هوش هیجانی می تواند زمینه ای مناسب برای ساختن محیطی مطلوب برای یادگیری و برقراری ارتباط موثر باشد. تا به وسیله آن آزادانه نیازها و انتظارات خود را برای کسب حمایت از سوی دیگران ابراز کنیم. این امر ابزاری مطمئن برای بهبود ارتقای کیفیت زندگی محسوب می شود که در نهایت جامعه نیز از آن بهره مند می شود. اصولاً هوش هیجانی در ارتباطات تجلی می یابد. این ارتباطات از سویی حوزه درون فردی (ارتباط فرد با خود) و از طرف دیگر قلمرو میان فردی (ارتباط فرد با دیگران) را دربرمی گیرند. در قلمرو فردی، هوش هیجانی به قابلیت ها، شایستگی ها و توانمندی هایی می پردازد که ارتباط فرد با خود را تنظیم می کنند. در این حوزه با ویژگیهایی، مانند: آگاهی به خود، اعتماد به نفس، مدیریت هیجان ها و ابتکار عمل سروکار داریم. در قلمرو اجتماعی، هوش هیجانی به قابلیت هایی می پردازد که ارتباط فرد با دیگران را سامان می بخشند، ویژگی هایی، مانند: همدلی، آگاهی سازمانی، مدیریت تضاد و تعارض، کارگروهی، نفوذ، پرورش دیگران و ارتباط موفق با دیگران، که در این حوزه قرار می گیرند.
● سخن پایانی
اگرچه انسان ها با ویژگی های گوناگون به دنیا می آیند و چگونگی برخورد آن ها با مسائلی از قبیبل؛ برخوردهای اجتماعی، اشتیاق خجالت و غیره متفاوت است، اما هوش عاطفی کمک می کند تا انسان بر روی قابلیت های خاص عاطفی و یا عدم وجود آنها مطالعه کرده و خود را برای رویارویی با جامعه بیرونی آماده کند. اولین قدم برای افزایش هوش عاطفی، خودآگاهی است. خودآگاهی یعنی شما چه احساسی دارید و چرا دچار آن احساس شده اید. اگرچه ممکن است این کار در بدو امر برای بعضی از افراد مشکل باشد، اما زمانی که فرد شروع به درک خود می کند، می تواند دیگر مهارت های احساسی اش را نیز توسعه دهد و در نهایت به هوش عاطفی بالایی دست یابد. هدف از تقویت هوش عاطفی، آگاهی از احساسات و تربیت آنها برای غلبه بر موانع زندگی است. هوش هیجانی عامل مهمی در ایجاد تغییرات اساسی در زندگی است. از آنجا که هوش هیجانی مجموعه ای از مهارتهاست که اغلب آنها از راه آموزش قابل یادگیری و تقویت هستند، تعجب نداردکه مدارس را به عنوان مکان اصلی پرورش و ارتقای هوش هیجانی درنظر بگیریم.
تماشای گلها طبیعی ترین راه برای بهبودِ روحیه است!؟
پیشرفت روزانه و سریع تکنولوژی و تغییرات سریع شیوه زندگی، در کنار همه خوبی هایش، صدماتی هم به زندگی ما زده است. محققان توصیه می کنند برای رفع تنش های ناشی از این تغییرات، به تمرینات ورزشی و روش های خاص تنش زدایی رو بیاوریم. آنها می گویند طبیعت راهی آسان برای حفظ و ارتقای سلامت روان، پیش روی ما گذاشته است: گل ها. گل ها می توانند تاثیراتی سریع تر از آنچه فکرش را بکنید، بر شادی و رضایت مندی شما از زندگی و روابط اجتماعی تان داشته باشند. هیجان انگیزترین نکته درباره این تحقیق جدید این است که این بررسی، باورهای علمی متداول درباره اینکه چگونه انسان ها می توانند حالات روزانه روحی شان را به گونه ای سالم و طبیعی مدیریت کنند، به چالش می کشد....
تیم پژوهشی فوق الذکر، ارتباط بین گل ها و رضایت مندی از زندگی را طی ۱۰ ماه مطالعه روی رفتارها و واکنش های روحی شرکت کنندگان در این تحقیق به هنگام دریافت کردن گل ها یافته اند.
نتیجه ها نشان می دهد گل ها متعادل کننده حالات روحی به سمت حالات طبیعی و سالم هستند. گل ها اثر سریعی روی شادمانی دارند. همه شرکت کنندگان در این بررسی در هنگام دریافت گل لبخند واقعی و هیجان زده ای در صورتشان نمایان شد و توضیح دادند که چه اندازه احساس شادی فوق العاده و احساس سپاسگزاری در آن هنگام داشته اند. این واکنش روحی در همه جا و مخصوص همه گروه های سنی است و محدودیتی ندارد. گل ها اثرات بلندمدت مثبت روی حالات روحی دارند. مخصوصا شرکت کنندگان در این بررسی از کاهش استرس و اضطراب و عصبیت بعد از دریافت گل خبر داده اند و توضیح داده اند که حد بالاتری از احساس لذت بخشی و رضایت مندی از زندگی را دارند. گل ها می توانند روابط اجتماعی ما را نیز عمیق تر کنند و باعث افزایش روابط با خانواده و دوستان شوند. احساسات ما به ما می گویند که گل ها ما را خوشحال می کنند و حال علم نشان می دهد که نه تنها گل ها ما را شادتر از آنچه فکر می کردیم، می کنند؛ بلکه آنها تاثیرات مثبت قوی روی خوب بودن حالات روحی مان دارند.
● آثار آرام بخش گل های رنگارنگ
بشر برای زندگی در طبیعت آفریده شده است. طبیعتی که تنوعی از رنگ هاست و او را به حکایت ریشه های زندگی متوجه می کند. دقیقا به همین دلیل است که رنگ ها حس های فیزیولوژیکی را به وجود می آورند. همه رنگ هایی که در طبیعت می بینیم چه به صورت نشانه، چه نماد و چه سنبل از نظر روانی اهمیت فراوانی در زندگی ما دارند. رنگ های موجود در طبیعت حتی روی عملکرد فیزیولوژیکی و طبیعی بدن ما تاثیر می گذارند و به همین خاطر است که شما در یک محیط سرسبز و با تماشای شالیزار حس متفاوتی از وقتی دارید که به تماشای یک دشت گل سرخ یا کوه های پوشیده از برف می نشینید. ثابت شده رنگ ها به خاطر تاثیر بر عملکرد فیزیولوژیکی بدن بر روحیه و روان ما هم تاثیر دارند. همین رنگ سرخ ضمن اینکه نماد حرکت است، نماد خطر و هیجان نیز هست و در عین حال از منظر فیزیولوژیکی موجب تند شدن ضربان قلب می شود، اشتها را تحریک می کند و بسیاری موارد دیگر.
در مقابل، رنگ آبی سبب آهسته تر شدن کلیه کارکردهای فیزیولوژیکی بدن می شود و با کاهش ضربان قلب، حس آرامش را همیشه تداعی می کند. به کار بردن رنگ ها در محیط زندگی و طبیعت اطرافمان با توجه به تاثیر آنها بر روان ما می تواند راه موثری در کسب لذت بیشتر در موقعیت های گوناگون باشد. مثلا جایی که قرار است کار گروهی در آن مکان انجام شود، برای مثال، افراد خانواده دور هم جمع شوند، صحبت کنند و شاد باشند بهتر است از رنگ هایی مثل سرخ، نارنجی و زرد استفاده کرد. تا به حال از خود پرسیده اید چرا در همه جای دنیا اقوام و ملیت ها و حتی سنین و جنسیت های مختلف با تماشای رنگ صورتی حس لطافت، زندگی و نشاط را به دست می آورند؟ چون ما این رنگ را از نخستین جایگاه زندگی مان یعنی رحم مادر می شناسیم.
محل دلپذیری که همه کودکان آن را دوست دارند و حتی وقتی آنها را از آن محل دوست داشتنی خارج می کنند واکنش گریه را دارند. جایی تنگ و کوچک (رحم مادر) تنوعی از فام های صورتی را به او می رساند. در واقع چون عبور نور از پرده های مختلف صورت می گیرد در چشم جنین این احساس رنگ صورتی به چشم می رسد. جنین از چند ماهگی می تواند رنگ ها را تشخیص دهد و نخستین رنگ او صورتی است. این ذهنیت نخستین برای همه ما تداعی گر آن محل دلپذیر و لطیف در رحم مادر است. فرقی نمی کند مرد و زن در هر سن و ملیتی که باشند طبق آمار از صورتی به عنوان یک رنگ محبوب یاد می کنند. شاید خالی از لطف نباشد دوباره نگاهی به طبیعت و رنگ های آن بیندازید و از آن برای تغییر روحیات خود بهره ببرید و با طبیعت آشتی کنید.
● گل ها و روابط دوستانه
تحقیقات درباره جاهایی از خانه که انسان ها در آن گل ها را قرار می دهند به نتایجی رسیده است. جاهایی از خانه که برای مهمان تدارک دیده شده است مثل اتاق پذیرایی و حال، محل قرار گرفتن گل هاست که سمبلی برای سهیم کردن و ایجاد فضای مشترک روحی بین افراد است. گل ها احساس مثبت روحی را به کسانی که وارد آن اتاق می شوند القا می کنند و فضا را صمیمانه تر می کنند و همچنین جوی دوستانه و اشتراکی را برای افراد حاضر در اتاق ایجاد می کنند.
● تاثیرات بصری گل ها
گیاهان فقط تضمین کننده خوراک مثل سبزی ها و صیفی جات نیستند بلکه اثرات دیگری مثل اثرات بصری و بویایی (معطر بودن) دارند. اول از همه، درباره اثرات بصری گیاهان ما می توانیم از رنگ های آنها انتظار اثرات درمانی داشته باشیم. اساسا این حق شماست که رنگ مورد علاقه تان را انتخاب کنید. رنگ انتخابی شما نشان دهنده حالات روحی شماست و از درون شما تاثیر می پذیرد و آن رنگ می تواند به شما احساس راحتی ببخشد و یا ذهن تان را آرام کند. اساسا هر رنگی تاثیری دارد:
▪ قرمز: حرارت بدنتان را افزایش می دهد، فشار خونتان را بالا می برد و اشتهایتان را زیاد می کند و به شما شور و حرارت می بخشد.
▪ صورتی: شما را جوان تر و شاداب تر می کند.
▪ نارنجی: اشتهایتان را زیاد می کند و روحتان را تازه می کند.
▪ زرد: باعث سرخوشی تان می شود و حس بلندپروازی و رویایی بودن به شما می دهد.
▪ سبز: آرام کننده چشم های خسته و آرامش بخش است.
▪ آبی: فشار خون تان را پایین می آورد و همچنین تپش قلب و اشتهایتان را کنترل می کند. اگر در رژیم غذایی هستید به خوابتان نیز کمک می کند.
▪ بنفش: آرامش بخش است و به بهبود طبیعی کمک می کند.
▪سفید: ذهن تان را نیرو می بخشد و متمرکز می کند.
بهئاشت روانی در محیط کاری
بهداشت روانی را امروزه به معنی احساس رضایت و بهبود روانی و انطباق کافی اجتماعی با موازین مورد قبول هر جامعه تعریف کرده اند. یک محیط کاری سالم می تواند ارتباط نزدیکی با بهداشت روانی کارکنان داشته باشد.
وقتی مدیریت، عملکرد خوبی داشته باشد و کارکنان، مورد تکریم و احترام قراربگیرند و به آنان بها داده شود، بعید است چنین محیط کاری دردسرساز باشد یا باعث بروز مشکل های روانی شود. به عبارتی، عملکرد ضعیف مدیریت می تواند عامل نارضایتی شغلی قلمداد شود. به عنوان نمونه، اگر کارکنان تصور کنند با آنان منصفانه و محترمانه رفتار نمی شود، به احتمال زیاد، به مشکل های روانی دچار می شوند.
محیط کاری می تواند عارضه های منفی بر سلامت جسمی و روانی کارکنان داشته باشد اگر:
فضایی به وجود آوریم که تعادلی بین کار و زندگی وجود نداشته باشد.
تبعیض، تجاوز به حقوق کارکنان و برچسب زدن رواج داشته باشد.
● تعادل میان کار و زندگی
تعارض میان کار و زندگی، وقتی به وجود می آید که کارکنان دریابند نقش های آنان در محیط کار و خانواده، با یکدیگر تداخل داشته و برای یکدیگر مزاحمت ایجاد می کنند. همه ی استرس ها، منفی و مضر نیستند و جزئی از ماهیت کار محسوب می شوند. تحقیق های انجمن بهداشت روانی «کانادا» در سال ۲۰۰۱ میلادی، نشان می دهد کارکنانی که استرس ناشی از کار را مثبت تلقی می کنند، از بهره وری بالایی برخوردارند. بسیاری از کارکنان معتقدند تعارض میان کار و زندگی به محیط خانواده و کار، آسیب جدی می رساند که می تواند سلامت جسمی و روانی فرد را به خطر بیندازد. البته این به این معنی نیست که استرس، به تنهایی موجب تشدید بیماری های روانی می شود. استرس زیاد، زمینه ساز افسردگی، اضطراب یا خشم شده و در کارکرد مغز، اختلال ایجاد می کند و درنهایت، منجر به ضعف سیستم ایمنی بدن می شود. به عبارتی، استرس زیاد، می تواند موجب ضعف اخلاقی، غیبت و کاهش بهره وری شود.
● تعارض شدید میان کار و زندگی همراه است با:
تحمل استرس زیاد، افسرده خویی، درماندگی و ضعیف تر شدن وضعیت سلامت جسمانی
کاهش رضایتمندی شغلی و تعهد سازمانی
افزایش مراجعه به پزشک
افزایش غیبت کاری
برای از بین بردن تعارض میان کار و زندگی، به کارفرمایان توصیه می شود:
کارهای اضافی را کم کنید: یکی از این روش ها، جلوگیری از مکاتبه های اضافی و ارجاع آن از مدیریت به کارکنان، اصلاح و بهبود فرآیندهای کاری است. در این زمینه با کارکنان مشورت کنید.
کاهش مأموریت های اداری
کاهش پرداخت اضافه کاری و پرداخت های جایگزین برای جبران هزینه های زندگی (پاداش براساس شایستگی و عملکرد)
به کارکنان برای انجام اضافه کاری، فرصت «نه گفتن» بدهید، به شرطی که وقفه در کارهای اداری به وجود نیاید.
ساعت های کارِ شناور تدوین کنید تا کارکنان بتوانند در طول هفته، چند روزی از این ساعت های کاری استفاده کنند یا شرایط انجام کار در خانه را فراهم سازید.
نباید کارکنان را برای انتخاب میان پیشرفت شغلی و رسیدگی به خانواده تحت فشار بگذارید، بلکه باید راه کارها و شاخص های ارتقا و ترقی شغلی به نحوی طراحی شود که به زندگی خصوصی کارکنان، صدمه ای نرساند.
● برای حفظ تعادل میان کار و زندگی خانوادگی کارکنان باید:
به اضافه کاری های غیرمنطقی «نه» بگویید.
سعی کنید کار اداری را کم تر به خانه ببرید. اگر مجبورید در خانه، کارهای اداری انجام دهید، باید وقت خاصی را به آن ها اختصاص دهید. برای نمونه، وقتی که فرزندان به رختخواب رفتند.
مأموریت های اداری را کاهش دهید.
از ساعت های کاریِ شناور استفاده کنید.
به یاد داشته باشید واکنش افراد در مقابل استرس، متفاوت است. ممکن است استرس برای یک نفر عارضه های جسمانی و روانی شدید داشته باشد درحالی که دیگری، از این عارضه ها در امان باشد.
● عدم تبعیض و تجاوز به حقوق دیگران
تبعیض، نقض حقوق دیگران و برچسب زنی، مانعی جدی برای داشتن سلامت جسمی، روحی و روانی خوب است. ترس ازدست دادن شغل، عدم ارتقای شغلی، عدم مشارکت کارکنان و تمسخر از سوی همکاران، می تواند آسیب جدی به سلامت روحی و روانی فرد وارد نماید. تبعیض، سم مهلکی برای یک محیط کاریِ خوب محسوب می شود و زمینه ساز بروز بسیاری از بیماری ها است.
سازمان ها از داشتن کارکنان سالم و تندرست بهره می برند. کارکنان را تشویق کنید به فکر سلامتی خود باشند. وجود کارکنان سالم، تندرست و بانشاط، موجب بهبود اخلاقیات و افزایش بهره وری در سازمان می شود.
شخصیتهای ناممکن و روشهای تصحیح آن!؟
انسان، موجودی بالفطره اجتماعی است و تنها با حضور در اجتماع و تعامل فعال با تک تک افراد، از خانواده گرفته تا صنف های گوناگونی هم چون هم کلاسی، همکار، استاد، همسایه و... است که موجودیتش به رسمیت شناخته می شود. در همه ی این وضعیت ها، فرد می بایست در زمان ها و مکان های مختلف، رفتاری متناسب و همراه با مدارا از خود نشان دهد.
شاید شما پیرامون خود با افرادی سروکار داشته باشید که در عمل، امکان چنین نرمش و چرخشی در آنان وجود نداشته باشد به گونه ای که نه تنها توان برقراری ارتباط با محیط خود را ندارند بلکه با رفتارهای خشک، یکنواخت و یک جانبه، موجب بروز مشکل ها و ناهنجاری های فراوان نیز می شوند. حتی یک فرد با تحصیلات عالی و یا فردی که به نوبه ی خود در یک جامعه ی بافرهنگ زندگی می کند نیز ممکن است رفتارهای یک بُعدی داشته باشد و به این واسطه، منشأ ناسازگاری در محیط خود باشد و از ارائه ی ارزش های مثبتی هم چون گذشت، فداکاری، رفتارهای اجتماع پسند، مهربانی با دیگران، پذیرش دیگران و... ناتوان باشد.
با این همه اگر درباره ی چنین افرادی، شناخت بیش تری داشته باشیم و با ویژگی های شخصیتی آنان آشنا باشیم، رفتارشان برای ما ناگهانی و غافلگیرکننده نخواهد بود و از طرفی به ما کمک خواهد کرد تا برخورد مناسب و درخوری با آنان داشته باشیم.
● شخصیت ناممکن کیست؟
اگر شما بیش ازحد بر عقیده ی خود اصرار می ورزید، اگر حضور دیگران را به رسمیت نمی شناسید، اگر فکر می کنید از همه سرتر هستید، اگر حاضر نیستید یک گام، عقب نشینی کنید، اگر کوتاه نمی آیید، اگر خود را تافته ی جدابافته می دانید، اگر برای حل مسأله، یک راه حل را بیش تر قبول ندارید، اگر در احوال خود، تجدیدنظر نمی کنید، اگر از موضع بالا به دیگران نظر می افکنید، اگر انتقادپذیر نیستید، اگر نظر خود را به دیگران تحمیل می کنید و...
در این صورت است که دسترسی به شما امکان پذیر نمی باشد و دراصل، شما به عنوان یک «امکان»، حضور خارجی ندارید و نه تنها منشأ اثر نیستید، بلکه دیگران را نیز دچار سردرگمی می کنید.
● ویژگی های روان شناختی افراد ناممکن
تثبیت: این قبیل افراد به طور معمول در یکی از مرحله های رشد روانی، تثبیت شده اند و توانِ فراتر رفتن از آن مرحله و پا گذاشتن به مرحله ی دیگر را نداشته اند و در همان مرحله از رشد، متوقف شده اند. برای نمونه، ممکن است فردی در مرحله ی رفتارهای خودمحورانه که یکی از مرحله های طبیعی و مقطعی رشد دوران کودکی است، بیش ازحد توقف کرده و در آن مرحله، تثبیت شده باشد.
رشد یک بعدی: کوتاهی در پرورش تمام زوایای شخصیت، معضلی است که گریبان گیر بسیاری از افراد می باشد به گونه ای که یکی از بعدهای شخصیت، بیش ازحد رشد کرده و بعدهای دیگر، از روند رشد، بازمانده اند. ممکن است افرادی از لحاظ درس خواندن و شکوفانمودن استعدادهای تحصیلی خود، در رتبه ی نخست جامعه قراربگیرند اما از حیث رفتار اجتماعی و آداب معاشرت، در سطح پایینی هستند.
فقدان بلوغ لازم روانی و اجتماعی: بلوغ، فقط عبور از مرحله ی نوجوانی و رسیدن به مرحله ی جوانی اولیه و کسب پاره ای تغییرهای فیزیولوژیکی نیست. این واقعیت وجود دارد که افرادی از آستانه ی بلوغ تقویمی بگذرند اما از لحاظ وابستگی روانی و بلوغ اجتماعی، با کمبود مواجه باشند.
برخورداری از رفتارهای خودمحورانه: افرادی که از شکوفانمودن بعدهای وجودی خود ناتوان بوده اند، به طور معمول، رفتارهای خودمحورانه دارند، برای نظر دیگران، ارزش قائل نیستند، همیشه سعی می کنند حرف خود را به کرسی بنشانند، طرح ها، برنامه ها و دیدگاه های خود را محور و اساس قرارمی دهند و حاضر نیستند یک قدم از موضع های خود حتی اگر اشتباه باشد، عقب نشینی کنند.
احساس بی همتایی: احساس یگانگی و منحصربه فرد بودن، از بارزترین ویژگی شخصیت های ناممکن است. آنان فکر می کنند از همه برتر و مهم تر هستند و بیش ازحد معمول برای خود، ارزش قائل اند تا حدی که از حالت تعادل خارج می شوند و به توهم ها و پندارهای توخالی، دامن می زنند.
عدم انعطاف پذیری: انعطاف پذیری، لازمه ی تعامل و سازگاری با محیط است و یکی از مؤلفه های لازم برای حفظ و تداوم زندگی فردی و اجتماعی می باشد مشروط بر این که فرد قادر باشد در وضعیت های مختلف از روش های گوناگون و متناسب بهره بگیرد.
کمال گرایی: ایده آل بودن، فرد را از واقع بینی دور می کند. هرگاه «منِ ایده آل» فرد از «منِ واقعی» او فاصله ی فراوان داشته باشد، فرد خیال پرداز می شود و به چیزهایی فکر می کند که امکان تحقق آن ها غیرممکن و دسترسی به آن ها محال است.
هوش هیجانی ضعیف: زمانی که فرد، نیروهای انگیزشی و هیجانی خود را سرکوب می کند و به آن ها مجال بروز و ظهور نمی دهد و به عبارت بهتر، تکانش های مثبت و منفی هم چون عشق، نفرت، غم، شادی، اندوه، خشم، مهربانی، پرخاش جویی و... را در خود خفه می کند، گستره ی هوش هیجانی او محدودتر و محدودتر می شود.
برخورد گزینشی با دیگران: این افراد فقط به پدیده ها، رفتارها و افرادی که طبق معیارها و نگرش های ذهنی آنان در حرکت باشند، واکنشی مثبت و پراهمیت نشان می دهند.
استفاده ی ابزاری از دیگران: این افراد از دیگران در جهت تحقق خواسته های خود استفاده ی ابزاری می کنند. به عبارت دیگر، دیگران در چشم انداز آنان به منزله ی وسیله ها و امکاناتی به شمار می روند که باید در خدمت تحقق ایده های شان باشند، در غیر این صورت، آنان را از خود می رانند.
مطلق اندیشی و قطعی نگری: این افراد تأکید خاصی بر ایده های خود به عنوان حرف آخر دارند و از شعار «این است و غیر از این نیست» بسیار استفاده می کنند.
منش استبدادی: این گروه از افراد بر دیگران، احساس مالکیت می کنند. اگر اطرافیان طبق دستورهای آنان عمل کنند، شاد می شوند وگرنه احساس پوچی و کمبود می کنند. از زندگی برای خود و دیگران جهنم می سازند، جهنمی که شاید خود از آن لذت ببرند اما اطرافیان درواقع رنج می برند.
شخصیت بسته: این افراد از شنیدن نداهای درون، غافل هستند و از کسب تجربه های جدید و گسترش افق های زندگی، هراس دارند.
تمایل به گوشه گیری: افراد دارای شخصیت ناممکن، از تنهایی و پرداختن به فکرها و تصورهای واهی خود، لذت می برند و به طور معمول، نگرش های آنان در جهت منفی سیر می کند.
● چهار رهیافت ممکن برای تصحیح شخصیت های ناممکن
الف) حل مسأله را آموزش ببینید:
باید آگاه بود که دراصل برای یک مسأله، چند راه حل وجود دارد. برای حل یک قضیه، تحلیل یک موضوع و یا رسیدن به یک هدف، تمام راه های ممکن را باید امتحان کرد. افرادی که در مسیر زندگی خود با بن بست مواجه می شوند و یا از حل مسأله نتیجه نمی گیرند، به طور معمول تنها یک راه حل، بیش تر برای حل مسأله ی خود ندارند. از این رو لازم است:
به این باور برسید که برای حل یک موضوع، چند راه حل وجود دارد، همه ی راه ها را امتحان کنید، ناامیدی را از خود دور کنید، پشتکار را از خود دور نکنید و ایمان داشته باشید که یکی از فرمول ها، مسأله را حل خواهد کرد.
ب) به اصل نسبیت، باور داشته باشید:
اصل مهم و مؤثری که به همه ی ما کمک می کند تا از جزم اندیشی و یکدندگی در مسیر اندیشه ها و رفتارهای خود، کوتاه بیاییم و هیچ چیز را صددرصد و قطعی نبینیم، اعتقاد به اصل نسبیت و حاکمیت آن بر زندگی همه ی ماست. با این حال، شایسته است:
از مطلق اندیشی بپرهیزید، آگاه باشید که افراد مطلق نگر، پیشرفت نمی کنند، رفتارتان را نسبت به شرایط زمان و مکان تنظیم کنید، خود را آماده ی اتفاق های غیرقابل پیش بینی کنید، خطاهای خود را بپذیرید و به آن ها اعتراف کنید، درصدد تصحیح و اصلاح فرض های ذهنی خود برآیید و مدارا و سازش با اطرافیان را زیربنای پیشرفت خود بدانید.
ج) زندگی را مجموعه ای از همه چیز ببینید:
خوبی، بدی، زیبایی، زشتی، عقل، منطق، احساس، عاطفه، غریزه و... همگی از اجزای جدایی ناپذیر یک زندگی متعادل هستند. زندگی هم چون یک منشور چندوجهی است که همه ی وجه های آن دارای ویژگی ها و خصلت های منحصربه فردی است که در جای خود، قابل احترام و ارزش اند و لازم است پاسخی درخور و به موقع به آن ها داده شود. از این رو لازم است بدانید:
زندگی هم چون پازلی از قطعه های گوناگون است، هر قطعه، نقش ویژه ای دارد و بایست در جای مناسب خود گذاشته شود، به هوش باشید که زندگی، فراتر از راه و روش شماست، به درخواست های زندگی، پاسخ مثبت دهید، به نحوه ی زندگی دیگران، هم چون یک الگو نگاه کنید و به کنش های گوناگون زندگی، واکنش های گوناگون نشان دهید.
د) در این جا و اکنون بودن را تمرین کنید:
چگونه بودن در زمان حال، معیار قضاوت ما درباره ی دیگران و داوری آنان درباره ی ماست. مهم نیست در گذشته چه بر ما گذشته است، چه کارهایی انجام داده ایم و چه موفقیت ها و شکست هایی را تجربه کرده ایم، آینده هم که هنوز نیامده است. مهم این است که اکنون در چه وضعیتی هستیم و این جا می خواهیم چه کاری انجام دهیم و چگونه باشیم تا هم گذشته ی خود را خوب رقم بزنیم و هم آینده ی خوبی را برای خود بسازیم. مهم در این جا و اکنون بودن ماست. یک اصل علمی، ادعا می کند «کسی که بدنش در یک زمان و مکان باشد و فکر و ذهنش در زمان و مکانی دیگر سیر کند، هیولای استرس و اضطراب، او را تسخیر می کند.» پس به هوش باشید که:
اگر در کلاس درس هستید، درواقع، در کلاس درس باشید، اگر در مهمانی هستید، درواقع، یک مهمان باشید و نه چیز دیگر، در زمان استراحت، درواقع استراحت کنید، گذشته، یک بایگانی بیش نیست، لازم نیست همیشه به بایگانی مراجعه کنید، زمانِ حال است که آینده را رقم می زند و در این جا و اکنون زیستن، لذت زندگی را برای تان چندبرابر می کند.
شیوه های اعجاب انگیز برای از میان بردن حالات نامناسب
آیا شما احساس بدی دارید و یا ناراحت هستید؟ دیگر نگران نباشید. راههای بسیار ساده ای وجود دارند که با استفاده از آن ها می توانید بر عادات نامناسب و اخلاق تند خود فائق آیید.
خوش اخلاقی و سرحالی جزئی از خصوصیات ذاتی افراد به شمار نمیرود و نمی توان گفت که آنها همانطوری به دنیا می آیند؛ هیچ کس هم محکوم نیست که تا آخر عمر خود ناراحت و بدحال باقی بماند. میزان خوشحالی، یک مسئله کاملاً اکتسابی است و یاد گرفتن آن هم کار دشواری نیست. هر کس به راحتی می تواند با عادت های بد خود مبارزه کرده و خوش بینی را به زندگی خود راه دهد.
در تحقیقاتی که پیرامون خوشحالی و خوش بینی برای کتاب: "خوش بینی خودجوش: استراتژی های تثبیت شده برای کامیابی و خوشحالی" انجام شده است، نویسنده توانسته از بسیاری از الگو ها و تکنیک ها پرده برداری کند. شما هم می توانید این استراتژی ها را تمرین کنید تا خوشحالتر، سرحال تر، و خوش بین تر شوید.
۱) از خون آشام های احساسی پرهیز کنید
آیا جذب افرادی می شوید که شما را از نظر احساسی تخلیه کرده و خودشان جزء بازنده ها حساب می شوند؟ آیا مانند یک آهن ربا، افراد بازنده را به خود جذب میکنید؟
می توان گفت که اینگونه افراد خود به خود باتری شما را خالی می کنند، روند زندگی را کند کرده و طرف مقابل را عصبانی و ناراحت میکنند. برای اینکه بتوانید خوشحال، خوش بین و پرانرژی باقی بمانید باید تا آنجایی که امکان دارد از این قبیل افراد دوری کنید. افراد ناراضی و بدبین به راحتی اجازه می دهند تا این خون آشام ها به جانشان بیفتند و احساسات مثبتشان را مستقیماً از مغزشان بمکند. از جمله افراد خون آشام احساسی می توان به افرادی که مرتباً در حال مسخره، انتقاد، تخریب و سرکوب کردن هستند اشاره کرد.
یک لیست از افرادی که در موقعیت های مختلف با آنها برخورد می کنید تهیه کنید و سپس سعی کنید ارتباط خود را با افرادی که در بالا به آنها اشاره کردیم به کمترین میزان برسانید و در یا در صورت امکان ارتباط خود را به طور کلی با آنها قطع کنید. توجه: افراد خوشحال و خوش بین خودشان پیام آور صلح و دوستی هستند و افراد ناراحت و بدبین خودشان به عنوان نوعی خون آشام احساسی تلقی می شوند.
۲) ذهن خود را پاکسازی کنید
آیا می توان همانطور که جسم را در بیمارستانها زهرزدایی می کنند، با ذهن نیز همین کار را انجام داد؟ برای اینکه افکار منفی و مخرب را به ذهن خود راه ندهید همیشه باید این "قانون شادکامی" را در ذهن داشته باشید: شما در آن واحد تنها می توانید به یک مسئله فکر کنید. به این معنا که یا می توانید بر روی یک مسئله ناراحت کننده/بد بینانه تمرکز کیند و یا بر روی یک موضوع خوشحال کننده/ خوش بینانه. حق انتخاب با شماست. افراد بدبین معمولاً همیشه در این فکر هستند که چگونه ممکن است شکست بخورند و دیگر نتوانند از جایشان بلند شوند. آنها همیشه انتظار وقوع بدترین اتفاق ها را دارند. از سوی دیگر افراد خوش بین همیشه منتظر بهترین ها هستند. بهتر است ذهن خود را خانه تکانی کنید. زمانیکه به یک مشکل برخورد می کنید سریع به فکر یافتن راه چاره ای برای فائق آمدن و حل آن باشید. افراد بدبین و ناراحت در این شرایط فقط به دنبال گله و شکایت هستند و افراد خوش بین و موفق در پی یافتن راه حل.
۳) خوش بینی و خوشحالی با اعداد
آیا به طور وسواسی به سمت افکار منفی کشیده می شوید و حالات بدی به شما دست می دهد؟ یک راه ساده این است که خودتان مسیر حرکت فردیتان را به سمت افکار مثبت تغییر دهید. به راحتی می توانید در تغییر افکار منفی به مثبت یک متخصص شوید. تنها کاری که باید انجام دهید این است که بر روی شمارش و تغییر ایده های منفی به مثبت تمرکز کنید. هر بار که یک فکر منفی به ذهنتان خطور کرد، به سرعت آن را به یک فکر مثبت تغییر دهید. هر بار که این کار را انجام دادید، یک تیک بر روی یک صفحه کاغذ بزنید. هدف شما باید این باشد که تعداد دفعاتی را که نیاز به انجام یک چنین کاری پیدا می کنید، به صفر برسانید. به عنوان مثال شاید در ابتدا نیاز باشد که به طور روزانه ۵۰ تیک در کاغذ بزنید. به مرور زمان این عدد به ۳۰ و ۲۰ و به ۱۰ میرسد. اگر شما به شدت منفی گرا باشید با انجام این تکنیک تبدیل به یک فرد به شدت مثبت اندیش می شوید.
۴) وضعیت قرار گرفتن بدن خود را تغییر دهید
افراد پر انرژی و خوشحال، گام های بلند تری بر می دارند، تند تر راه می روند، و صاف می ایستند و به نظر می رسد که از منبع پایان ناپذیر انرژی تغذیه می شوند. از طرف دیگر افراد بدبین و عبوس گام های کوتاه بر میدارند، پاهایشان را روی زمین می کشند و آرام و قوز کرده حرکت می کنند. به نظر می رسد که باتری آنها شارژ خالی کرده. مراقب وضعیت قرار گرفتن بدن خود باشید. سعی کنید بیشتر از ژست افراد خوش بین در راه رفتن و ایستادن خود استفاده کنید. استفاده از این تکنیک ها به شما کمک میکند تا روحیه ای شاد و پر انرژی پیدا کنید. انجام این کار ساده بوده و همچنین میتواند تاثیر مثبتی بر روی اطرافیانتان نیز داشته باشد.
۵) مراقب حرف زدنتان باشید – هیچ گاه از کلمه هایی نظیر "سعی" استفاده نکنید
برای اینکه تبدیل به یک فرد خوش بین و سر حال بشوید، ابتدا باید یاد بگیرید که این افراد چه کارهایی انجام می دهند. افراد خوش بین برای خود شیوه عملکر و صحبت کردن منحصر بفردی دارند و از کلمات ویژه ای استفاده می کنند. همانطور که قبلاً هم گفته شد، لغاتی که در صحبت کردن خود از آنها استفاده می کنید، بر روی حالات درونی و میزان انرژی بدنتان تاثیر میگذارند. عوض کردن لغاتی که مورد استفاده قرار می دهید، می توانند نگرش و افکار تان را تغییر دهند. به جای استفاده از لغات "ناراحت کننده" از کلمات "شادی زا" استفاده کنید. به عنوان مثال به جای استفاده از عبارت: "من احساس می کنم دست پاچه شده ام" می توانید از عبارت مثبت: "من احساس می کنم به چالش واداشته شده ام اما مطمئنم که از عهده اش بر می آیم" استفاده کنید.
تفاوت عمده ای که میان این دو گروه شاد و غمگین وجود دارد این است که گروه اول به ندرت و بهتر است بگوییم که هیچ گاه از لغاتی نظیر "سعی" و "اما" استفاده نمی کنند. این کلمات به نوعی نشان می دهند که شما هیچ گونه کنترلی بر روی زندگی خود ندارید؛ افراد خوش بین همیشه امیدوار هستند و مسئولیت همه کارهایی را که انجام می دهند را به عهده می گیرند. استفاده از کلمات این چنینی صرفاً بهانه آوردن و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت هاست.
۶) به چیزهایی که می خواهید فکر کنید نه به چیزهایی که نمی خواهید
نگرانی، اولین فاکتور تخریب خوشحالی و خوش بینی است. سریع ترین راه برای اینکه بتوانید خود را از انرژی و خوشی سرشار کنید، کنار گذاشتن نگرانی هاست. چگونه می توانید این کار را انجام دهید؟ هر بار که یک فکر منفی به ذهنتان خطور کرد سریعاً آن را به یک فکر مثبت تبدیل کنید (مانند یافتن راه حل برای مشکلات) افرادی که بیشتر بر روی راه حل ها تمرکز می کنند تا خود مشکل، خوش بین، خوشحال، و پر انرژی هستند.
۷) به دنبال کاری که به آن علاقه دارید بروید، این امر شما را سرزنده می کند
بهترین راهی که می تواند شما را با خوشحالی تمام از جا بلند کند، دنبال کردن چیزی است که به آن علاقه دارید. ببینید چه چیزی شما را خوشحال می کند، آنوقت میبینید که صبح ها با چه انرژی از خواب بلند می شوید. افرادی که صبح ها تمایلی به بیدار شدن از رختخواب ندارند، روح زندگی را از دست داده اند. آنها هیچ دلیلی برای بیدار شدن از خواب و کار و تلاش ندارند. علایق خود را پیدا کنید و به دنبال آن بروید تا آتش زندگیتان برافروخته شود.
همه افراد می توانند باعث ایجاد سرزندگی و خوشحالی در زندگی خود شوند. زمانیکه افراد مختلف از استراتژی هایی که در این مقاله به شما معرفی کردیم بهره می گیرند، خودشان اذعان می کنند که بار سنگینی از روی دوششان برداشته شده. آنها مثبت، و سر زنده شده و اعتماد به نفسشان افزایش پیدا می کند. شما برای به کار گرفتن این تکنیک ها فقط چند دقیقه وقت لازم دارید. این موارد می توانند به شما کمک کنند تا زندگی خود را در کلیه زمینه ها بهبود بخشید: سلامتی، ثروت، موفقیت شغلی.
● توجه: خوش بینی کلید پنهان موفقیت است. خوش بینی سبب ایجاد هیجان در زندگی شده و شما را تبدیل به یک فرد مسئولیت پذیر می کند. در مقابل افراد بدبین هیچ گونه تصویر ذهنی روشنی از یک زندگی موفق نداشته و فقط در حال گله و شکایت، سرزنش و بهانه جویی هستند. خوب حالا شما کدام گروه را انتخاب می کنید شاد و خوش بین یا ناراحت و بدبین؟ حق انتخاب با شماست.
ویژگیهای شخصیتی تنهایی گزین
یک ویژگی بارز و همیشگی دارندگان این شخصیت که در دسته شخصیت های جدا و تنها، خاص، دارای گونه یی زندگی خصوصی، عجیب و غریب و سرد از لحاظ هیجانی (کلاستر A) طبقه بندی شده گوشه گیری و انزوای اجتماعی است.
فرد دارای این شخصیت از برخوردها و برهم کنش های انسانی خشنود نمی شود و در موارد اختلال این شخصیت حتی ناراحت هم می شود. شخصیت اسکیزوئید تنها و درون گراست و از تنهایی لذت می برد. حالت عاطفی این شخصیت، کند و محدود و سرد است. دیگران این گونه آدم ها را عجیب نامعمول و نامتعارف گوشه گیر و تک رو می دانند. این شخصیت برخلاف شخصیت نمایشی (هیستریونیک)، در مردان بیشتر و دو تا سه برابر زنان گزارش شده است.
افراد دارای شخصیت اسکیزوئید جذب مشاغل انفرادی می شوند. بسیاری از آنها شب کاری را بر کار روزانه ترجیح می دهند تا مجبور نباشند با افراد زیادی برخورد کنند. بسیاری از سردی و نجوشی افراد دارای شخصیت اسکیزوئید ناراحت می شوند و توان تحمل آنها را ندارند.
شوخ و شاد و شنگول بودن برای افراد دارای شکل خالص «اختلال» این شخصیت دشوار است. اسکیزوئیدها سرشان در لاک خودشان است و به هیچ وجه نیاز یا اشتیاقی به داشتن پیوندهای عاطفی با دیگران نشان نمی دهند. آنها هیچ توجهی به رخدادهای روزمره و دلبستگی های دیگران نشان نمی دهند. این افراد حتی نمی توانند خشم خود را به گونه مستقیم ابراز کنند.
اسکیزوئیدها دیرتر از همه به دگرگونی های مد در جامعه تن می دهند. افراد اسکیزوئید اغلب در سخن گفتن پیش دستی نمی کنند و چندان اجتماعی، عاطفی، پرشور و هیجان، گرم و احساساتی به نظر نمی رسند. از این رو در زندگی زناشویی شان دچار مشکلات فراوانی می شوند، مگر اینکه با فردی دارای ویژگی های پررنگ یا اختلال شخصیت کلاستر A و تنهایی گزین (اسکیزوئید) ازدواج کنند.
مشکل اینجاست که افراد دارای شخصیت اسکیزوئید در عمل همانند دو شخصیت دیگر کلاستر A بدگمان (پارانوئید) و خرافه مدار (اسکیزوتایپال) به دنبال باور ذهنی می روند که با ازدواج با افراد دارای ویژگی های پررنگ و حتی اختلال شخصیت های کلاستر B و به ویژه هیستریونیک، یا وابسته، ناداشته ها و کاستی های عاطفی هیجانی شان را به گمان خود جبران کرده و خانواده در پیش روی خودشان را به تعادل لازم برسانند. البته چنین پندارهایی برای پدید آوردن تعادل و توازن مناسب و مطلوب در بیشتر آدمیان پیدا یا پنهان به چشم آشنا می آید. کاملاً هویداست که وجود زمینه و درونمایه یی پررنگ از صفات و اختلالات شخصیتی کلاستر B و به ویژه نمایشگر و مرزی، آشفته و آشوبناک (بوردرلاین) در همسر یک نفر اسکیزوئید چه ناهمخوانی و بی توازنی در کانون زندگی مشترک و روابط زناشویی اینان پدید می آورد. به ویژه اینکه در بسیاری موارد افراد اسکیزوئید همزمان دارای ویژگی هایی کم رنگ یا پررنگ گاه حتی تا اندازه اختلال از شخصیت بدگمان (پارانوئید) هستند. زندگی جنسی اسکیزوئیدها ممکن است منحصراً در خیال و رویا طی شود و هربار برقراری و آغاز روابط جنسی را به وقتی دیگر موکول کنند.
افراد دارای این شخصیت به ویژه در اشکال پررنگ و خالص ممکن است هیچ گاه ازدواج نکنند، چون نمی توانند با کسی آنچنان صمیمی شوند که او را به کاخ زیبا و دلچسب تنهایی خود راه دهند. افراد اسکیزوئید ممکن است با ویژگی های درخودمانده خویش هنگام ازدواج تنها شیفته یک صفت یا یک جنبه از فرد مقابل شوند و فقط با تمرکزی ژرف بر مثلاً چشم، چانه، بینی، گونه یا لب او دچار دلبستگی و شیفتگی خیال انگیز و رویایی شوند و خواست و آمادگی همه سویه خود را برای ازدواج با او اعلام کنند. حتی ممکن است در ستایش از آن گونه، لب یا چشم قطعه یی ادبی یا اثری هنری بیافریند تا پاسخ مثبت معشوق را تضمین کند.
در عمل چنین کرداری در کوتاه مدت به فرجامی دلخواه ایشان می انجامد اما در درازمدت پشیمانی و هزینه یی گزاف بر دو نفر و خانواده هایشان تحمیل می کند. دانایی و فرزانگی شخصیت های اسکیزوئید و گستردگی و ژرفای دانسته ها و آموخته های آنها به ویژه می تواند برای افراد دارای ویژگی ها و اختلال شخصیت نمایشگر (هیستریونیک) که همواره تشنه هیجان و جویای انگیختگی هستند بسیار دلنشین و گیرا باشد. به ویژه آنکه یک فرد اسکیزوئید هنگام عاشق شدن از چارچوب قالبی و کلیشه یی معمول خود برون آمده و شتابان و به یکباره فرسنگ ها فراتر از توانایی ها و گنجایش های عاطفی هیجانی می رود.
این فرد اسکیزوئید در چنین شور و مستی و شیفتگی از همه دانسته ها، خوانده ها، دیده ها، شنیده ها و خیال پردازی های خود سود می جوید تا دل از معشوق برباید و او را با خود و برای همیشه به گوشه کاخ تنهایی دلنشین و دوست داشتنی خود برده، راز دل گشاید و کام ماندگار گیرد. افسوس که فرد تنهایی گزین و در خودمانده، پس از سپری شدن دوران پر شور و مستی نه دیگر راز دل می گشاید و نه سودای کام گرفتن بر ذهن درخودمانده درگیر گمان و اندیشه خویش استوار می دارد. کاخ تنهایی اسکیزوئیدها درون ذهن آنها بنیاد نهاده شده است: در افراد دچار اختلال بسیار فراتر و بیشتر از دارندگان ویژگی. تکلیف تشنگی سیراب ناپذیر همسر دارای ویژگی های نمایشگر (هیستریونیک) به هیجان و تازگی روشن تر و نمایان تر از خورشید است،
فرجام ناخوشایند و بدپایان پیمان زناشویی بستن مردی اسکیزوئید با خانمی هیستریونیک در فیلم های بسیاری به نمایش درآمده است که همگی بیان تراژدی هستند. فیلم هایی همچون «سگ های پوشالی»، «مادام بوواری»، «خیابان هانوور» و «ماری آنتوانت». سرنوشت ازدواج خانمی اسکیزوئید با مردی مرزی آشفته (بوردرلاین) با درونمایه های ژرف و گسترده خودشیفته (نارسیسیستیک) را نیز می توان در فیلم هایی همچون ساخته گویا و گیرای وودی آلن، «امتیاز نهایی»، سراغ گرفت.
اسکیزوئیدها ممکن است استعاره های غریب به کار برند و صنایع ادبی نامعمول بیافرینند که مایه شگفتی همه از جمله دوستداران شعر و ادبیات شود. فرد اسکیزوئید به جای ارتباط با آدمیان، شیفته تنها اندیشیدن در علوم نظری، ریاضی، فیزیک، شیمی، موسیقی، جنبش های فلسفی و هنری، مفاهیم متافیزیک، اشیای بی جان، راهبردهای اجتماعی و شیوه های نوین زندگی (مانند گیاهخواری، خام خواری و...) است. هر چه رویکرد اینان محدودتر و مشخص تر باشد، امکان دستیابی شان به دسترنج گرانمایه و نام آورساز بیشتر می شود. اسکیزوئید آسپرگری که همه هوش و توان ذهنی و زیست مایه روانی اش را در کانون یک حیطه محض یا کاربردی مثلاً فیزیک، ریاضی، نجوم، شیمی و مانند آن متمرکز می کند، احتمال زیادی دارد که برای خود و دیگران سودمند واقع شود. درخودماندگی و گوشه گیری این گونه افراد هنگامی که با مکانیسم دفاعی خیال پردازی همراه شود، می تواند در برخی از آنان به اندیشه های به راستی نو، خلاقانه و ابتکاری و حتی رازگشایی از نادانسته های گیتی بینجامد. واقعیت آن است که ویژگی های شخصیتی اسکیزوئید، حتی تا اندازه اختلال، در بسیاری از بزرگان تاریخ دانش و اندیشه گیتی وجود داشته است.