-
تا انتهاي حضور
تا انتهاي حضور
امشب
در يك خواب عجيب
رو بهسمت كلمات
باز خواهد شد
باد چيزي خواهد گفت
سيب خواهد افتاد
روي اوصاف زمين خواهد غلتيد
تا حضور وطن غايب شب خواهد رفت
سقف يك وهم فرو خواهد ريخت
چشم
هوش محزون نباتي را خواهدديد
پيچكي دور تماشاي خدا خواهد پيچيد
راز سر خواهد رفت
ريشه زهد زمان خواهد پوسيد
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد
باطن آينه خواهد فهميد
امشب
ساقه معني را
وزش دوست تكانخواهدداد
بهت پرپر خواهد شد
ته شب يك حشره
قسمت خرم تنهايي را
تجربه خواهد كرد
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد
اين هم سفارشي براي اقا بابك
-
سلام
خیلی عالیه
واقعا ممنون
موفق باشید
...
خانه ي دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسيد سوار
آسمان مکثي کرد.
رهگذر شاخه نوري که به لب داشت به تاريکي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت کوچه باقي است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است.
مي روي........
کودکي مي بيني رفته از کاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه ي نور
و از او مي پرسي
خانه ي دوست کجاست.
-
دستتون درد نكنه . منم چند وقت پيش به مزار سهراب رفته بودم (با مبايل هم فيلم گرفتم كه در بخش ملودي وفيلم انجمن موبايله) نمي دونين چه جاي مهجوريه .
-
نشاني
نشاني
خانه دوست كجاست ؟ در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت
نرسيده به درخت
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر بدر مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد
در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي
كودكي مي بيني
رفته از كاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست؟
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
1 پيوست (پيوستها)
شب تنهايي خوب
شب تنهايي خوب
گوش كن دورترين مرغ جهان مي خواند
شب سليس است و يكدست و باز
شمعداني ها
و صدا دار ترين شاخه فصل ‚ ماه را مي شنوند
پلكان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسيم
گوش كن جاده صدا مي زند از دور قدمهاي تو را
چشم تو زينت تاريكي نيست
پلكها را بتكان كفش به پا كن و بيا
و بيا تا جايي كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب اندام تو را مثل يك قطعه آواز به خود جذب كنند
پارسايي است در آن جا كه تو را خواهد گفت
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق تر است
-
دوستداران سهراب بزرگ سلام
آقا یه شعر از سهراب هست که توش در مورد مرگ سروده دقیقا یادم نیست یه جاش میگه
مرگ یک گوشه نشست است و به ما می نگرد
یه همچین چیزی
یه لطفی بکنین کاملش رو بزارین اینجا
قربان شما : شاهین
-
salam
mamnoon az hamegi makhsoosan linker va lopeze aziz be khatere sheraye ghashange sohrab
az in kara bokonid
bazam mamnoon
-
دستت درد نکنه که این همه وقت گذاشتی و اینها را تایپ کردی. البته اگه از جایی بر نداشته باشی.
-
1 پيوست (پيوستها)
دوست
دوست
بزرگ بود و از اهالي امروز بود
و باتمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد
صداش به شكل حزن پريشان واقعيت بود
و پلك هاش مسير نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را
به سمت ما كوچاند به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي آينه تفسير كرد
و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود
و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر مي شد
هميشه كودكي باد را صدا مي كرد
هميشه رشته صحبت را به چفت آب گره مي زد
براي ما يك شب سجود سبز محبت را چنان صريح ادا كرد
كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديمو مثل يك لهجه يك سطل آب تازه شديم
و بارها ديديمكه با چه قدر سبد براي چيدن يك خوشه ي بشارت رفت ولي نشد
كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند
و رفت تا لب هيچ و پشت حوصله نورها دراز كشيد و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
راي خوردن يك سيبچه قدر تنها مانديم .
-
ممکنه لينک اهل کاشانم رو درست کنيد کار نميکنه ممنون