مگر در تاریکی، نور درخشان تر نیست؟
این چه تاریکی است که دور و بر آن پر از نورست اما چیزی دیده نمی شود
Printable View
مگر در تاریکی، نور درخشان تر نیست؟
این چه تاریکی است که دور و بر آن پر از نورست اما چیزی دیده نمی شود
قلب شکستنی
بعد از اولین شکست
تمام قدرتش را برای ماندن گذاشت و
بعد از رفتن تو،
نا امید
تبدیل به سنگ شد ...
نگذار اشک های ِ شوقـم تبدیل به گریه شود
که بخاطر تو ، تمام کوچه ها را
قدم می گذرام
و در انتظار تو ، تمام ستاره ها را
می شمارم
سالهاست
با فانوسی در دست ، سرگرم شمردن ستاره ها
تنها و با دست های سرد
در کوچه ها سرگردانم.
دست هایم تو را می خواهند ،
ولی نمی دانند که تو مدت هاست یخ زده ای!
ما می رویم
و به این بهانه که دلتنگ شما شدیم باز خواهیم گشت
یه جای دور توی جنگل تک و تنها یه کلبه گرم می بینم
تاریکی شب اون دور دورا یه نور روشن می بینم
بعد از تو هر محبتم به قیمت یک عشق آب می خورد ، افسوس که دیگر عشق در من مرده است!
ای دل تو اگر رفتی و من اینجا مانده و درمانده شدم/ گفتا که این به که ازین من همیار تو باشم
این بگفت و برفت گفتم های ای قاصد عشق تو بیا و برسان/ این پیامی را که ز من می شنوی
گفتم من نه ایی مست سرمست این خانه ، پیرانه شدم/ گفتا دیوانه شدی تو در این خانه ی ویرانه جاودانه شدی
این بشنفت و برفت گفتم های ای شب شمع ِ شب های غم تو به چه میسوزی/ گفتا من به غم پروانه این گونه بی خانه شدم
گفتا چو من شمع شب های غم تنهایان باش/ گفتم رسم ما نیست مردن ازعشق زیاد پروانه بمرد و برفت
شمع بسوخت و برفت گفتم های ای ساقی ِ جام ِ شراب ِ هستی/ تو چگونه این گونه بی لانه شدی گفتا در این خانه ،محتاج یه بیگانه شدم
تنها آمدی و معنای تنهایی را یادم دادی و تنهایم گذاشتی و رفتی. حالا من خودم را می شناسم
باران که می بارد چشمانم خیس می شوند از گریه، لعنت به اینجا که هوایش همیشه بارانی ست
قلبم می گیرد گه گاهی
به این بهانه که تـــــــو می آیی
نفسم می گیرد و باز هم ،
تـو نــمی آیی