-
نرفتی از یادم برای اینکه بگویم نرفتی از یادم به جای هدیه برایت غزل فرستادم هنوز کوچ تو را کوچه کوچه می گریم که کوچه گردترینم برس به فریادم چه می شود که بیایی سراغ من گیری قدم ز لطف گذاری به غصه ابادم برای تو تو که دلشوره های شیرینی قسم به عشق برای همیشه فرهادم قفس برای من پر شکسته زندان نیست اگر به دیدنم اید دوباره صیادم مرا شکستی و دل شاد از شکستن من به شادمانی تو شادمان و دلشادم سپرده ام دل خود را به دست عشق و خوشم که موج غم نکند هیچ گاه بنیادم
-
میدونی که هستی اما حس این که نیستی عذابت میده میدونی که یه روزی نیستی اما بودنت تو دنیای که نیست یه روزه آیا میبینی تفاوت رو تو دنیای فریاد دنیای همیشه شب هی گوش کن اینجا دنیای منه دنیای من سعی کن بدونی که خورشید هم نورش دیگه تکراریه واژه ها مرده اند و سخن ها تکراری مهم نیست رو سنگ قبر من و تو چیا نوشتن یا کی سر قبر ماها گریه میکنه مهم نیست ما همه تنهاییم دنیای بعد از مرگ هم مهم نیست چون اینجا هم دنیای مرده هاست ما همه مردیم هی گوش کن ما همه مردیم دنیای ما که هیچی نداره جز تکرار دنیای ما که هیچی نداره جز بودن دیدن و شاید هم ساختن اینجا دنیای منه اینجا دنیای منه اینجا دنیای منه شاید اینجا دنیای من باشه هی گوش کن گوش کن شاید صداشو ببینی شاید شاید شاید بودن را حس کن بی آنکه باشی حسش کن بی آنکه روزی بمیری و حسش کنی حسش کن و ببین که ما همه مرده ایم حتی قبل از مرگ بودن یا باز هم بودن مساله این است و ققط تو همین یک روز دنیا زمان داری که حلش کنی پس ثانیه ها را با گریه کردن از دست مده هی گوش کن اینجا دنیای من تو و شاید هم ما باشد نقطه
-
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن چون کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست اشکهای تو را پاک می کند و دستهایت را صمیمانه می فشارد تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت نه به خاطر منافع خودش این را به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند باور کن که با او هرگز تنها نیستی هرگز
-
خداوندا ، مرا وسیله صلح خویش قرارده آنجا که کینه است ، بادا که عشق آورم آنجا که تقصیر است ، بادا که بخشایش آورم آنجا که تفرقه است ، بادا که یگانگی آورم آنجا که خطا است ، بادا که راستی آورم آنجا که شک است ، بادا که ایمان آورم آنجا که نا امیدی است ، بادا که امید آورم آنجا که که ظلمت است ، بادا که نور آورم آنجا که غمناکی است ، بادا شادمانی آورم خداوندا بادا که بیشتر در پی تسلی دادن باشم تا تسلی یافتن !!! در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن !!! در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن !!! چــه : با فراموشی خویشتن است که خویشتن را باز می یابیم با بخشودن که بخشایش به کف می آوریم با مردن است که به زندگی برانگیخته می شویم ....!!!
-
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی . عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی . عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته . عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی . عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم
-
اگر در نیكوكاری رنجی بری، رنج بنماید (پاك شود) و فعل ِ نیك بماند، و اگر از بدی لذتی یابی، لذت بنماید و فعل ِ بد بماند، از آن روز یاد كن كه تو را آواز دهند و تو از آلت ِ استماع (شنیدن) و نطق (گفتن) محروم باشی، نه شنوی و نه گویی، و نه یاد توانی كرد. و یقین دان كه متوجه به مكانی خواهی شد كه: آنجا نه دوست را شناسی و نه دشمن را. پس اینجا كسی را به نقصان منسوب مگردان. و حقیقت شناس كه جایی خواهی رسید (مقامی در جهان هست كه می توانی به آن برسی) كه خداوندگار و بنده آنجا متساوی باشند پس اینجا تكبر مكن.
-
و این بار گریزی برای لحظه های منتقم به خود،یک پرواز رویایی،رسیدن به اوج آسمان بی کسی،در تنهایی آزار دهنده پروانه های زندگی، شمعی بودم چشم در راه پایان خود سوختم تا تاریکی را باور نکنم،امّا چه سود از این رهایی ... سرچشمه های احساس خشکید از قحطی آسمان تنهایی ام؛ شعله های فروزان زندگی،آرام آرام در بهت این نگاه همیشه بیدار،خاموش گردید از فرار کسی می نویسم که هر جا نگریست،تنهایی بود و تنهایی ... نه برای تسکین نداشته های بی رنگ خود،نه برای بهتر بودن این ثانیه های زود بی وفا ... از دردی می نویسم که سالهای اوج زندگی را با این پیکر آسوده به تلخی ساخت و آزرد کسی را از سکوتی که تا توانست روی نگاهم نشست که پُر بود از فریاد... از حسرتی که تا خواست در تپش های زجرآور زندگی رخنه کرد و آخر به پایان بی کسی های تنهایی من لبخند زد ... ساعت مهلت او ایستاد و زمان در تبلور احساس پرندگان دربند، به فراموشی سپرده شد همه به امتداد حضوری می رسیدند و من در انتهای خود بدون آنکه احساس شوم،گریختم شاید ... شاید کسی مرا دیده باشد،شاید ... از فرط فریب این ماندن و بودن،می روم نه از درد تنهایی که احساسی در خور من نبود اینچنین ... چقدر تنهایی ، چه اندازه بی کسی ... ظرف من لبریز اندوه شده است و توان نیست که دیگر بتوانم باشم ...
-
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند. نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت، نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید.اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد. کاش دیوارها پنجره داشت و می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد. البته می شود از دیوارها فاصله گرفت واصلا فراموش کرد و قاطی زندگی شد،یا اینکه می شود تیشه ای برداشت و کند وکند.شاید دریچه ای ،شاید شکافی ،شاید روزنی،سر سوزن برای رد شدن نور، برای عبور عطر و نسیم، برای… بگذریم… گاهی ساعتها پشت این دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به آن تا اگر همه چیز ساکت باشد صدای باریدن روشنایی را از آن طرف بشنوم .اما هیچ وقت همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای روشنایی را خط خطی کند… دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.مثل بچه بازیگوشی که توپش را از سر شیطنت به خانه همسایه می اندازد، به امید آنکه در آن خانه باز شود.گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار . آن طرف، حیاط خانه خداست... و آن وقت هی در می زنم، در می زنم ، در می زنم ، و می گویم:"دلم افتاده توی حیاط شما، می شود دلم را پس بدهید؟" کسی جوابم را نمی دهد، کسی در را برایم باز نمی کند.اما همیشه ، دستی ، دلم را می اندازد این طرف دیوار. همین… ومن این بازی را دوست دارم .همین که دلم پرت می شوداین طرف دیوار ، همین که… من این بازی را ادامه می دهم و آنقدر دلم را پرت می کنم، آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند.تا دیگر دلم را پس ندهند.تا آن در را باز کنند و بگویند:"بیا خودت دلت را بردار و برو." آن وقت من می روم و دیگر برنمی گردم و من این بازی را ادامه می دهم
-
خدایا به آسمان بلندت سوگند،به عشق سوگند،به شهادت سوگند،به علی سوگند و باز هم به علی سوگند،به حسین سوگند،به روح سوگند،به بی نهایت سوگند،به نور سوگند،به دریای وسیع سوگند،به امواج روح افزا سوگند،به كوههای سر به فلك كشیده سوگند،به سوز دل عاشقان سوگند،به فداییان از جان گذشته سوگند،به درد دل زجر كشیدگان سوگند،به اشك یتیمان سوگند،به آه جانسوز بیوه زنان سوگند،به تنهایی مردان بلند سوگند كه من عاشق زیباییم.چه زیباست همدرد علی شدن،زجر كشیدن،از طرف پست ترین انسانها تهمت شنیدن،از طرف كینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن،چه زیباست در كنار نخلستانهای بلند در نیمه های شب،سینه داغدار را گشودن وخروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن،چه زیباست كه در این موهبت الهی كه نامش درد و غم است،شیعه ی تمام عیار علی شدن...
___________________
-
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است كه : عشق زاییده تنهایی است.... و تنهایی نیز زاییده عشق است... تنهایی بدین معنا نیست كه یك فرد بیكس باشد .... كسی در پیرامونش نباشد! اگر كسی پیوندی ، كششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست! برعكس كسی كه چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میكند... و بعد احساس میكند كه از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛ در انبوه جمعیت نیز تنهاست
دكتر علی شریعتی