-
مبصر چارسالهی کلاس با بازی حسین محب اهری در نقش معلم و محمد کدخدایی در نقش مبصر ۴ ساله کلاس (این مجموعه یک سال بعد نیز تولید شد که طبیعتاً مبصر در سری جدید، پنجساله شده بود!)
مبصری که از همهی بچههای کلاس بزرگتر بود و بچهها فقط به دستور برپا و برجای اون گوش میکردن.
ساکت! بچهها خبر رسیده که آقای معلم توی راه هستند...
حدود بیست سال پیش هر جمعه بعد از خبر ساعت ۱۴ کانال یک، برنامهای با حال و هوای طنز به اسم «ق مثلِ قلقلک»
خوب گوش کن بعد جواب بده
مبصر چهارسالهی کلاسِ من
به من بگو بدونم
هر آدمی چند تا دونه
انگشت توی دستاش داره؟
آقا اجازه هولم نکن
دست و پاهامو گم نکن
آقا اجازه الان میگم
دست و پاهامو گم نکن
آقا اجازه جواب میدم
زود تند سریع جواب میدم
هر آدمی تو دستاش
يازده تا انگشت داره!
آخه چطور همچین چيزی ممکنه مبصر چهارسالهی کلاس؟
آقا اجازه جواب میدم
زود تند سریع جواب میدم
ده و نه و هشت و هفت و شیش
با پنج تا میشه یازده تا
ده و نه و هشت و هفت و شیش
با پنج تا میشه یازده تا
اینم سوال و جواب معروف:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بخشی از برنامه همراه با خاطرات محب اهری:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
محمد کدخدایی: «بهترين خاطره من از ساخت و پخش اين مجموعه در گذشته و زمان حال اين است كه هرجا كسی را صدا میكنم، میگويد: «آقا اجازه جواب میدم، زود، تند، سریع جواب میدم» اين پاسخ هنوز هم ادامه دارد و برای من تداعی بهترين روزهای زندگیام است.»
محباهری دربارهی نامگذاری دانشآموزان میگوید: «چون همهی بچهها تهرانی بودند، آخر فامیلی آنان اصلتهرانی، تهرانی اصل، تهرانلو و… اضافه کرده بودم؛ مثلاً اسد تبریزی اصل تهرانی.»
همچنین میگويد «شوخی با پسوند فاميلی «اصل تهرانی» را به اين دليل رواج داد که زمانی هر کس با هر لهجهای که داشت، میگفت بچه تهران است و قبول نداشت که تهرانی نیست.»
او میافزاید: «تا آن زمان، درس ریاضی، درسی سخت و محصلگریز بهشمار میرفت. برای همین با خود اندیشدم و برای تلطیف این درس در ذهن بچهها، آنرا درس شیرین ریاضی نامگذاری کردم.»
این برنامه اخیرا بازسازی و از شبکهی آموزش پخش شد که خب دیدن محباهری که از شیمیدرمانی و گذر سالیان شکستهتر از یاد ماست و مبصر چارپنجسالهی کلاس که الان بیست و پنج ساله شده چیزی جز آه و حسی مثل تلخی بعد از خوردن لیمو شیرین نداره.
اگر اشتباه نکنم بچهها در یکی از آیتمها این شعر معروف رو میخوندن:
یه روز یه آقا خرگوشه
رسید به یه بچه موشه
موشه دوید تو سوراخ
خرگوشه گفت آخ
وایسا وایسا کارت دارم
من خرگوشِ بیآزارم....
که البته کاملش رو با صدای هنگامه یاشار از یه لینک خوب بشنوید:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
۷۷/۷/۷
هفتِ هفتِ هفتاد و هفت؛
تاریخی که حالا پانزده سال ازش میگذره.
چنین تاریخهایی هر یازده سال یکبار تکرار میشوند اما شرایط همیشه فرق داره
مثلا ۸۸/۸/۸ که با تولد امام هشتم شیعیان همراه شد و بگذریم که با پدیدهی تبلیغات شاندیز بیمزه شد و البته پیش از اون حس نفرت از صدا و سیما بالاتر از همیشه شده بود.
نیمرخ برنامهای بود که به خیلیها نوجوانی رو یادآوری کرد، برنامهای از سیمای نوجوان شبکه یک
برنامهای که از هویت حرف میزد، معنویت و عرفان رو در اتاق شمارهی ۳ و الملک الحق المبین جستجو میکرد.
از قیصر امینپور میخواند و ناصر چشمآذر و کیتارو تم موسیقی اون بود...
نیمرخ که بیاسم شروع شد و برای انتخاب اسمش همهپرسی کرد، اواسط دهه هفتاد هنوز تلویزیون تنها رسانهی خیلی از نوجوانها بود.
با کامیار اسماعیلی نیمرخ شد، با امیرحسین مدرس و حسین رفیعی به اوج رسید و با شهاب حسینی به «اکسیژن» تبدیل شد.
نیمرخی که امیرحسین مدرس و حسین رفیعی اجرا میکردند در تاریخ ۷۷/۷/۷ به پایان رسید.
رفیعی «فَ فَ» بود و با اینکه مدرس براش «مو قشنگ» بود نیمرخ هم «نیمرو» اما از چند ماه قبلش که این تاریخ رو یادآوری میکرد مثل خود برنامه دپرس میشد.
نوجوانی یک نیمرخ در تاریخ ۷۷/۷/۷ خیلی ویژه به پایان رسید، آش هم براش پختن!
نهِ نهِ نود و نه هم میاد و راحتتر از چیزی که انتظار داری میگذره حتی بدون هیچ ویژگی خاصی.
-
خیلی عالی بود مرتضی جان
قدیما چه سریال های قشنگی پخش میشد
یاد پسر طوفان بخیر همون سیلاس خودمون
چه اهنگ قشنگی داشت.
سریال آدم گوچولو ها رو هم احتمالا یادتونه.
چیزی که منو بیشتر به قبل برمیگردونه فیلم قلموی سحر آمیز بود که فوقالعاده بود خصوصا دوبله اش که شاهکار بود ، هر چند این سریال نیست و فیلم بود به خاطر همین هم بحثی نمیکنم در موردش.
-