تا دست ارادت به تو دادهست دلم .....دامان طرب ز کف نهادهست دلم
ره یافته در زلف دل آویز کجت ............القصه به راه کج فتادهست دلم
Printable View
تا دست ارادت به تو دادهست دلم .....دامان طرب ز کف نهادهست دلم
ره یافته در زلف دل آویز کجت ............القصه به راه کج فتادهست دلم
هر ذره که بر روی زمینی بوده است
خورشید رخی زهره جبینی بوده است
گـرد از رخ آستین بـه آزرم افشان
کـان هم رخ خوب نازنینی بـوده است
تو از عالم مرا خواهی من از عالم ترا خواهم
بسودای محالم ساغر می خنده خواهد زد
اگر پیمانه عیشی درین ماتم سرا خواهم
نیابد تا نشان از خک من ایینه رخساری
ترسم ز فرط شعبده چندان خرت کنند
تا داستان عشق وطن باورت کنند
من رفتم از نین ره و دیدم سزای خویش
بس کن تو ورنه خاک وطن بر سرت کنند
مرا یک دل از خوبان جدا نیست.........ولی صد حیف که در خوبان وفا نیست
به خوبان دل سپردن کار سهل است..................ز خوبان دل گرفتن کار ما نیست
تا من بديدم روي تو اي ماه و شمع روشنم .......... هر جا نشينم خرمم هرجا روم در گلشنم
من افتاب انورم خوش پرده ها را بردرم .......... من نو بهارم امدم تا خارها را بر كنم
من كيم؟ موري به زير پاي پيل
پيل از من بي خبر, هم پيلبان
2-نه من از خانه تقوی به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
3-
راه دل عشاق زد آن چشم خمــــــــــــــــاری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تا کی توان تحمل بار عذاب عمر
ای مرگ همتی که نداریم تاب عمر
جز داستان حسرت و افسانه ستم
هرگز نخوانده است کسی در کتاب عمر
بر نگیرم پرده ناسنجیده از رخسار عشق
دیده هر کس ندارد طاقت دیدار عشق
عالم از تدبیر ما جوید گشاد کار خویش
من به صد تدبیر عاجز مانده ام در کار عشق