PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : سروده هاي محمد جاويد



صفحه ها : [1] 2

محمد جاوید
02-07-2005, 00:46
چشم انتظار

من امشب تا سحر بيدار خواهم ماند// وبال خواب را ازگردن خود باز خواهم كرد
به او گويم برو امشب نمي خوابم// وچشمان را به بیداری خود دمساز خواهم کرد

برايت از حياط خانه ي دل صد گل احساس خواهم چيد// به باغ آرزوهايم گل اميد مي كارم
ستاره هاي اقبالم به من چشمك زنان گويند// كه تو مي آيي ومن اشك شوق از ديده مي بارم

شب آرام و هوا رام ، آسمان پر نور// و قرص ماه همچون روي تو در آسمان پيداست
صداي عوعو سگها نمي آيد// تو گويي امشب اين بيدار مانده ، يكه و تنهاست

شفق سر زد، سياهي رفت و صبح آمد// و قرص ماه جايش را به مهرِ آسمان بخشيد
ومن بيدار و چشمانم به در مانده // براي ديدنت اين قلب ناآرام مي جوشيد

تو گويي انتظارم باز بيهوده ست// نمي آيي و من اينبارهم گول تو را خوردم
از آن ترسم كه هجرانت شود ‹‹ جاويد ›› و من تنها// شكايت از جفاي تو بَرِ مرغ سحر بردم



لحظه ي وصال

روزی که با دوشاخه گل آمد سراغ من**در چشم او امید و به قلبش نوید بود
گفتم به او سلام، بفرما ،خوش آمدی**در دست او دوشاخه ی یاس سپید بود
بر لب تبسمی به قشنگی مهر و ماه**صد عیب اگرکه داشت زمن ناپدید بود
او آبشار مهر و صدای رسای عشق**آوای او برای دل من جدید بود
با هر تبسم اش غمی از قلب من زِدود**عشقش چوخون پاک به قلب و ورید بود
با هر کلام غنچه ی لبهای او شکفت**لرزان زهر کلام دلم همچو بید بود
چشمش پیاله ی می مرد افکن و خُمار**سُکر آوری آن می و ساغر شدید بود
طعنه به ماه می زند از جلوه ی جمال**رخشنده چهره ی او همچو شید بود
«جاوید» ماند در دل من لحظه ی وصال**چون کان عشق و معدن مهر و امید بود



گذر زمان


غروب است و هجوم وحشي اوهام
نشسته كنج تنهايي
به دور از هاي و هوي و
ساكت و آرام
نگاهم مانده بر شمُاطه ي ساعت
چو پتكي مي خورد برجسم و جان ِمن
گذشت عمر را با ضربه هاي تيك تاك اش
خوب مي بينم
به هر تيك اش دمي
از عمرمن تفريق مي گردد
به هر تاك اش چو گامي
از گذشته دور مي گردم
گذشت عمرمن مجموع
رفت و آمد شماطه ي ساعت
گذر از لحظه ي ماضي
عبور از حال وِ مستقبَل
چو رودي جاري و ساري
چو بادي تند و بنيان كن
شروع روزي از عمرم
طلوع مهر*‹‹ جاويد›› است
و پايانش غروب شمس تابنده
دوباره روز ديگر ، روزي ِ ديگر

*مهر=خورشيد

mehdi3267
02-07-2005, 11:11
سلام جاويد جان خوشحالم دوباره ميبينمت

محمد جاوید
03-07-2005, 00:28
لحظه هاي بي قراري

چندی ست من این لحظه ها را می شمارم**در انتظارِ رویش و فصلِ بهارم
چندی ست چون بلبل به روی شاخه ی گل**آوازه خوان ِلحظه های بی قرارم
چندی ست چشمانم به در، در دل هیاهو ست**در انتظار ِلحظه های انتظارم
چندی است همچون آن پرستوی مهاجر**در پهن دشت آسمان ره می سپارم

گفتی که من همواره با فصل بهارم**گفتی که با خود مهرو عشق و شادی آرم
گفتی که با انبوهی از عشق و محبت**با صد سبداز برگ گل آیی کنارم
گفتی که تو شمعی ومن پروانه ی تو **می سوزی وروشن کنی شبهای تارم
گفتی چو بلبل در فراقت نغمه خوانم**باین سخنها فتنه ها کردی به کارم

آمد بهار اما زعشق و گل اثر نیست**مرغ دلم جز مرغکی بی بال و پر نیست
کو آن سبدهای گل و مهر و محبت**از شمع و از پروانه و بلبل خبر نیست
از آن سخنهای قشنگ و عاشقانه **دیگر بجز خونِ دل و آه جگر نیست
باید دهم آن بی وفا را گوشمالی**جاوید دیگر زین سپس فکر خطر

محمد جاوید
05-07-2005, 00:24
مقصد كجاست؟؟
ديشب كه خواب دوچشمم نمي ربود
در سر خيال و هوايي دگر فتاد
با اين سوال زخود :
مقصد كجاست ؟
مقصود چيست؟
اين راه پر نشيب و بلندي كجا رود؟
اين اسب بي مهار
تاكي ، كجا دَوَد؟
مقصود او زخلقت انسان چه بوده است؟
آيا ز روز اول و آغاز زندگي
از بهر خلقت و انجام اين امور
بهتر ز اين دوپا
ديگر كسي نبود؟
حالا كه آفريد وَرا
تاكي ، كجا مجال و فرصت عصيان دهد خدا؟
آخر يكي به من ِ سرشارِ از سوال
پاسخ دهد چرا؟
ابليس را زبهر چه انداخت جانمان؟
آن كبرياي پاك ، آن ذات سرمَدي
كَز روز اولين و نخستين ِعناد او
ناداني اش بديد و وَرا ا راند از بهشت
بار دگر چرا ، فرصت به او بدادكه كُنَد اينهمه خطا؟
هم بر خود و به نوع خودش اين همه جفا؟
تاكي چنين صبوري و الطاف بي كران؟
تا كي مجال به ابليس بد نهاد؟
از بهرمكر وحيله و ريو وفريب ما؟
ظلم بشر تا به كجا ميرسد، خدا؟
مقصود او زخلقت انسان چه بوده است؟
ما را چرا به اشرف مخلوق نام داد؟
بهر چه اختيار به شيطان تمام داد؟
آخر چرا به دست بشر اين زمام داد؟
افكار من پريش شد و بي جواب ماند
درياي پرسش و دنيايي از سوال
دانم كه هيچكس بجز ذات كبريا
آگاه نيست كه گويد يك از هزار
پاسخ به اين سوال:
مقصد كجاست ؟
مقصود چيست؟
تاروز حَشر‹‹جاويد ›› و برقرار بماند
همين سوال!!!

محمد جاوید
06-07-2005, 00:53
چند رباعي


از رمـــز و رمـــوز دهـــرآگـاه نه ايم/ آگاه ازيـــن زمـــيـــن وآن مـــاه نــه ايم
از خــلــقـــت كائــنــات و اســرار ازل / ازگـــــــردش روزگــــار آگــــاه نــه ايم


مــســتــيــم زبــــاده و خـــرابــيـم زمي/ آگاه نـــــه ايــــــم زآمـــد و رفــتـــن دي
چـــون كــبــك بـه زير برف خفتيم مُدام/ تــاچشــم بــه هم زنيم ،اين ره شده طي


غـــرقــيـــم بـــه وادي هــــلاك ِتـــزويــر/ در ســـر نــبــود فــكر خــلاص و تدبير
بــرخــيـــز و شـــكــن قــيــود دنياي دني/ نــاجــي نــَبــوَد كســي تــورا از زنجير


تـــاچــنــد بــه دل نـشانده اي تخم هوس/ تـــا چــنـــد كــنــي جهد به آزردن كَس
تــا چـــشم بـــه هــم زنـي مَلَك مي گويد: / آرام بــخــواب ، زنـــدگانــــي تـــو بـَس


آيــيــنــه چـــرا شــكســتي اي يار عزيز / خــود را بشــكــن ، بـشـوچـو آيينه تميز
اويـــار صـــديـــق تــوســت ،اورامشِكَن / عــيـــب تــو بـگويــد و زحُسنت هـم نيز


ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود/ در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود
من عاشق واو زعشق من بی خـبر است/ ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود


بـــا آمـــــدنــــــت بــهـــشــــت را آوردی/ طــعـــم خـــوشِ ســرنــوشـت را آوردی
گلــشن شــده از وجــود تــو خــانـه ی دل / تــو نــیــکی ِ یـــک ســرشـت را آوردی


یک قلب و یکی نیزه و یک کاسه ی خون/ کــنــدم بـــه روی درخــتِ بـیـد مـجـنون
آن قــلـب ز مــن بــود و نــگاهــت نــیــزه / آن کاسه ی خون ، خون ِ دلِ این مجنون

محمد جاوید
07-07-2005, 00:33
عصيان بشر
این شعر با الهام از دو مصرع واقع شده در «» از زنده ياد سهراب سپهري سروده ام:
« من نديدم بيدي، سايه اش را بفروشد به زمين»
ياكه باران بفروشد آبش ، به تن خشك درخت
ياكه خورشيد ستاند از ما
بهر گرمي تن يخ زده ی ما پولي
يا كه بلبل بفروشد ، آواز
يا كبوتر پرواز
يا گلي عطر و شمیم تن خویش
« رايگان مي بخشد ، نارون شاخه ی خود را به كلاغ »
يا كه چوبش جهت ساختن كلبه به ما
در طبيعت همه چيز حراج است
هيچكس فكر زراندوزي نيست
جز بشر ،اشرف مخلوق زمين
كه نخواهد دادش ، جان خودر را به خدايش مُفتي
و نخواهد كردبه همنوع خودش
رايگان ،عرض سلام و بدرود
قدمی از پي کار دگری
تاكه پولي نستاند ، نرود
دوست از دوست ، توقع دارد
پسر از بابايش، طفل از مادر خود
چه عجب معركه بازاري هست
من ندانم به چه چيزش آدم، به زمين اشرف مخلوقات است؟
به زراندوزي وطغيان و ستم
يا به آزار دل تنگ و دژم
يا به قتل و غارت، به فرو رفتن دام نكبت
يا به آزار دل هم نوعان
به جفایي كه روا داشته بر پروانه
يا به آزردن قلب قمري
يا به تيغي كه زده بر تنه سبز درخت
يا به حبس بلبل، در دل تنگ قفس
يا به انداختن ماهي قرمز در تُنگ
به فدا كردن وجدان و شرف
در پي ساختن كاخ بلند
من ندانم كه چرا او بايد
به جهان فخر فروشي كند وعشوه گري
او مگر كيست ؟
بجز قطره ی گنديده ی آب، يا كه مشتي از خاك؟
او ز خاطر برده، اين سخن آمده از سوي خدا
آفريدم انسان ، ز تُراب و علق ونطفه ی پست
اوچرا نیست به این فکر که سازد « جاوید»
نیکنامی و وفاداری و مهر ؟
من ندانم حتي ، فكر آنرا نتوانم هر گز

محمد جاوید
08-07-2005, 00:35
اشك من و شمع
من بودم و يار بود و پروانه و شمع/ من ماندم و يار رفت و پروانه پريد
تا صبح زهجر يار خود همچون شمع/ ناليدم واشك حسرت از ديده چكيد
ازدوري پروانه دل شمع شكست / پشتش زفراق و هجرت يار خميد
گفتم غزلي ز بي وفايي نگار/آن يار كه از برم چو آهو بِرَميد
من گفتم و شمع اشك ريزان بگريست/ با گوش دل او قصه ي هجران بشنيد
چندان بگريستي كه در وقت طلوع/ از شمع اثر نماند و من ماندم و شيد
من ماندم و اشكهاي پاشيده ي شمع/ هجري كه براي من او شد ‹‹ جاويد››

محمد جاوید
09-07-2005, 00:57
تركت نمي كنم

ديوانه گر بنامي ام عيبت نمي كنم**صد بار اگر براني ام طردت نمي كنم
ديوانه ام ، ولي به خدا مي پرستمت**اين نكته فاش گويم و غيبت نمي كنم
مجنون نموده اي تو مرا با نگاه خود**اما چه سود كه راه به قلبت نمي كنم
صد بارگر بميرم و آيم به زندگي**جامم تهي زباده ي گرمت نمي كنم
دانم كه عاقبت به دلت رخنه مي كنم**زين رو نظر به ناله ي سردت نمي كنم
وقتي كه آمدي به رُخَت بوسه مي زنم**خود را جدا زمحفِلِ گرمت نمي كنم
‹‹جاويد مي كنم›› به دلت شور زندگي**تو بهر من عزيزي و تركت نمي كنم

محمد جاوید
10-07-2005, 00:41
براي زن مظلوم

آقا مزن اينگونه براين خسته ي مجروح//آخر منم مانند تو انسانم آقا
ويران مكن كاشانه ي عشق و محبت// حيوان ني ام انسانم و مي دانم آقا

اخر چرا زنها اسير دست مَردَند؟// آخر چرا بايد زن خود را كتك زد؟
زن مادر است و قلب او درياي عشق است// آخر كه گفته بايدش چوب و فلك زد

عهد حجر نيست اين زمان آقا كجايي؟// زن نيمي از بنيان و رُكن خانواده ست
با يك ستون بنيان و اُس خانه سست است// فهميدن اين حرف خيلي سهل وساده ست

آقا مزن اين دل محبت دارد آقا//اين تن زگوشت و پوست مي باشد ،چدن نيست
من مادرم، مادرصبور و مهربان است// در مهرباني اش دگر جاي سخن نيست

پايانه ي معراج مرد است دامن زن// گراونباشدغيراوراه گذرنيست
اين ره خطير است و سراسر رنج و محنت// چون باوفا باشد دگرفكرخطرنيست

من باز مي گويم مزن اين تن لطيف است// بگذارتا بارآورم دُردانه هايم
‹‹جاويد›› خواهم كرد من نام محبت // آقا بيا بگذارسربرشانه هايم
18/4/84
تقديم به تمام زنان رنج كشيده و اسيردستان شياطين مرد نما

محمد جاوید
12-07-2005, 00:40
کجاست عشق ومهر؟

خواستم از گل بگویم درگلستان گل نبود// نغمه ها خاموش حتی دانه ای بلبل نبود
خواستم چون خواجه با ساقی کنم رازونیاز// میکده بسته ، به جایش بتکده گردیده باز
خواستم شعری بگویم از صفای جویبار// نی اثر از جویبار اینجا ست نی از چشمه سار
صحبت از آواز قمری نیز حرفی بی خود است// شعر پرواز پرستو هم یقیناً بیهُده ست
شمعها خاموش ، پروانه زهجر شمع سوخت// بهر پرواز کبوترها نباید چشم دوخت
شاعران در انتخاب واژه ها درمانده اند// آنچه می گویند هم در داستانها خوانده اند
خواستم از عشق گویم بر قلم جاری نشد// از وفا و مهر حتی جمله ای ساری نشد
هیچکس دیگر چو مجنون عاشق و دلخسته نیست// همچو فرهادی به شیرین، عاشق و وابسته کیست؟
آن پدر کو تا که چون یعقوب از دوری پور؟// آن چنان نالد که گردد چشم هایش هردو کور
کسیت اینک همچو ابراهیم تا درراه عشق؟ // آورد فرزند دلبندش به قربانگاه عشق
کیست اینک چون علی تا در ره پیغمبرش؟// خوابد او آرام و راحت آنچنان دربسترش
هیچ چیز و هیچ کس اینک به جای خویش نیست// آنچه می گفتند و می خواندیم ،خوابی بیش نیست
معرکه بازار این دنیا پر از ریو وریاست// مهر والفت را نمی بینم ،وفاداری کجاست ؟
از جفای ابِن آدم زندگانی مرده است// بوستان معرفت دیری ست که پژمرده است
واژه عشق و وفا بس واژه ای نا آشناست/ /صحبت از مردانگی کردن در این وادی خطاست
همنشینی با گل و رفتن به دشت و کوهسار// گفتن از دلدادگی و لحظه های انتظار
دیدن پرواز مرغان و شکوه آبشار// چهچه آن عندلیب مست در فصل بهار
گشته چون رویا ی بی تعبیر بهر آدمی// گوییا هستیم ما اندر جهان دیگری
حسرت« جاوید» شد آرامش و آسودگی// کیمیا شد مهر و عشق وغیرت و مردانگی

محمد جاوید
13-07-2005, 00:58
فقیر

ژولیده مردِ خسته به کنج خرابه ای//افتاده است بی رمق و ناتوان و زار
در بستری زخاک و کلوخی به زیر سر// خوابیده چشم به راه و به انتظار

شاید کسی زروی وفا گویدش درود// در پیش او زمهر نِهَد کاسه ی طعام
شاید که دست عاطفه از آستین مهر// آید برون به او بدهد مژده و پیام

مرهم نهد به زخم دِلش ،گویدش بِخند// برخیز تاکه شاد نمایم دلِ پریش
این ژنده جامه را زتن خود برون بکن// واکن وَبال فقر و فلاکت زجان خویش

اما دریغ و درد کسی در نمی زند// چشمان انتظار به در خسته می شود
گویی زیاد رفته ،زدنیای دیگری ست// درهای عاطفه به رویش بسته می شود

فقر است بدترین گُنه ِمرد ژنده پوش// دیگر گناه وجرم همانا گرسنگی ست
ژولیده جامه گان یله هستند وبی پناه // گویی که سهم اشان زجهان زجر و خستگی است

دنیا به پیش اهل زرو زور خم شود // فاخر لباس را غمی از بیش و کم مباد
«جاوید» می شود غم فقر و گرسنگی// از بهر آن فقیرکه در مَزبَله فِتاد

محمد جاوید
14-07-2005, 00:30
عاشق دنيا

اگرآدم بداد از دست جنّت را به يك گندم// ولي فرزند او دنياي دون را هيچ نفروشد
نخواهد كرد دنيا را عوض با جنّت ورضوان//دلش از غمزه ي دنيا چو سير و سركه مي جوشد
زشهوت هاي دنيايي ندارد لحظه اي آرام//شراب غفلت از آن باده ي منفور مي نوشد
دل آزاري و كج خُلقي شده آويزه ي گوشش// به جمع مال و حرص و آز او پيوسته مي كوشد
نگاه لعبتي بيرون كند اورا زراه عقل//چه آسان دين و جنّت را به يك بازيچه بفروشد
خرابي تا كي و او اسب غفلت تا كجا راند؟//چرا او در پي اصلاح اعمالش نمي كوشد؟
كجا دنياي دون با جنّت ‹‹جاويد›› يكسان است؟// چرا ازبهردفع اين بلا اوجوشن تقوي نمي پوشد؟
چرا او نشكند اين ساغرغفلت به سنگ عقل؟ // چرا از آن شراب معرفت جامي نمي نوشد؟

Unix
14-07-2005, 00:46
آقاي محمد جاويد وزن اشعار شما اكثرا ايراد داره :arrow:

محمد جاوید
15-07-2005, 00:16
عزيزUnix,
خوشحال مي شوم اگر نظري راجع به هركدام داريد چه در اينجا چه بوسيله پيام خصوصي بنويسيد

Unix
15-07-2005, 02:40
مضمون شعرهايت بسيار عالي است من هميشه تاكيد كرده ام كه در اين دوره اي كه ما قرار داريم گفتن اشعار عاشقانه و عرفاني يك خيانت محض محسوب مي شود و شاعران بايد شعر را وسيله اي براي دفاع از حق مظلومين قرار دهند شعر فقيرت بسيار عالي بود
و مضامين اجتماعي كه در شعرت به كار بردي جاي تحسين دارد من خودم هر گاه مي بينم كه شاعري به مضامين اجتماعي روي مي آورد او را تحسين مي كنم هر چند كه از تكنيك كار آنچنان آشنا نباشم صور خيال در اشعارت بسيار در سطح بالايي است فقط مي خواهم در مورد اشكالي كه در زير بيان كرده ام برايم توضيح دهي:


در مورد شعر چشم انتظار بايد خدمتت عرض كنم كه قافيه هايت اشكال جدي دارد و گويا رديف را با قافيه اشتباه گرفته اي و اگر منظورت شعر نو است اين ديگر چه شيوه ايست

وبال خواب را ازگردن خود باز خواهم كرد
به شوق ديدنت چشمان خود را باز خواهم كرد

در اين دو مصراع گردن و چشمان بايد با هم هم قافيه باشند كه اينطور نيستند مثلا گردان و چشمان كه رديف آن خود باز خواهم كرد با رديف مصراع پايين كه خود را باز خواهم كرد كمي ناهمگونگي به چشم ميخورد.

با تشكر استاد معاصر

محمد جاوید
17-07-2005, 00:11
ظلمهای دوپای با احساس


گوش کن ، گوش کن چه می گوید
این زمین از چه دارد این فریاد؟
تن زخمی او چه می خواهد؟
ناله و شِکوها زکه دارد؟
حال می گویمت زچه نالد
ناله او ز دست انسان است
از جفایی که او روا دارد
برزمین وزمان و هرچه دراوست
اوکه حتی به خود جفا کرده
همه ی ساکنین دنیا را
به غم ودرد مبتلا کرده
تیغ بر قلب کودکِ احساس
تیشه بر پیکر درختِ وفا
بستن چشمهای آگاهی
دشنه بر دست مهر و زیبایی
خون فشان کرده دیده ی اُلفت
پای بر سینه ی شکیبایی
کشتنِ مهر در دل عاشق
دوستی با حواری شیطان
بستن پای نخل آزادی
دشمنی با الهه ی ایمان
خاک بر چشم دوستانِ صفا
مشتها بر دهان عِزّ و شرف
باز گویم زظلم و جور ِبشر؟
از خطای بزرگ این مخلوق؟
حال دانستی از شکایت خاک؟
از جفای دوپای بااحساس؟
زین مقوله هزارها دیوان
می توان گفت وبازگفت و شنید
وای برحال و روزگار زمین
شده «جاوید» ظلم وجور بشر
برزمین وزمان و هرچه دراوست

محمد جاوید
19-07-2005, 00:30
بانو بیا

بانو بیا تامن برایت قصه گویم//ازدردها از رنجها ،از غصه گویم
بانو بیا باردگر دلداریم ده//در حل وفصل مشکلاتم یاریم ده
بانوی من شعری بخوان آرام گیرم//باردگر از جام عشقت کام گیرم
بانو بیا تاسربه زانویت گذارم//یاس سفیدی گوشه ی مویت گذارم
درشعرمن بیتالغزل بودی همیشه// درعاشقی ضرب المثل بودی همیشه
بانو صدایت بهترین آواز دنیاست//آهنگ قلبت بهتر ازهرساز دنیاست
روزی که رغتی روزمرگ آرزو بود//روزفراق و ختم ِبحث و گفتگو بود
رفتی برو بانو، خدا پشت و پناهت// جاوید می ماند نگاه من به راهت
چون نیک میدانم که روزی خواهی آمد// یک باردیگر شور وشادی خواهی آورد

محمد جاوید
27-07-2005, 00:28
تَلنگُری به خیال
به خاطرات خوش سی و اند سال گذشته
تلنگُری زدم و نقش شد به ذهن و خیال
صدای شرُ شرُ باران که
می نواخت تن خیس بام خانه ی پدری
وبوی عطر خوش کاهگل
چون شمیم صبح بهار
فضای خانه ی امید را
گُل افشان کرد
ومن به حرص و ولع
می سپردَمَش به ریه
ومست نکِهت آن کاه و گِل شدم ... باری .....
صدای غُل غُل آب ِسماور ِ مادر
برای من زهزاران ترانه خوش تر بود
و استکانی از آن چای دبش قند پهلو
چوانگبین و عسل باز بلکه بهتر بود
و جوجه بلبل خیس از گرسنگی می خواند
کجاست مادر خوبم ، کجاست لانه ی من
ومن میان دو دستان پناه می دادم
به او که مانده ز لانه
غریب و تنها بود
و.....بعد
زدم به کوچه که تا زیر نم نم باران
بشویم این تن و
بسپارمش به دست نسیم
وکوچه مان که شُلی بود و
پر زکاج بلند
وقارقار کلاغی به شاخسار درخت
که زیر بال وپرش
خفته بود جوجه ی خیس
صدای رعد مهیبی گسست افکارم
پرید خاطره ها همچون برق از ذهنم
دوباره یکه و تنها و
حسرتی «جاوید»

محمد جاوید
15-08-2005, 00:26
باغ و یار

روزی کـه بــه بــاغ رفته بودی** درســایـه ی گل نشسته بودی
مــن نــیــز بــه بــاغ رفته بودم** در سایه ی گل* نشسته بودم
تــو بــودی و باغ و سایه ی گل** مــن بـودم ویار و صوت بلبل
گل بـود و شکــوه شــاعـــرانـه** هــنــگامــه ی خــوانـدن ترانه
احساس تو بـود و عـشق منهم** آمــیــخــتــه بـــود هــردو باهم
خــوانــدی تــو سـرود مهربانی** خواندم من از آنچه که تو دانی
دسـتــان تــو گـرم و پر حرارت** بــوسیــدم اشـان به حکم عادت
گــفــتـی تو به من زقصه ی دل** عشقــی کــه در او نـموده منزل
مــن نــیـــز بـــه تـــو امـید دادم** از عــشـــق خــودم نــویــد دادم
تــصــویــر دو قلب و نیزه و تـیر ** بــر روی درخـــت گـــردوی پیر
کــنــدیـم بـه یاد عشق ِ «جاوید»** در پــرتــو نـور و مهرِ خورشید
آن نــیــزه نــگاه آتــشـیـن بــود ** گــویی کــه چو تیر در کمین بود
چون خورد به قــلب شد فنایـش** جـــز وصـــــل دگــر نـَبـُد دوایش
28/3/84

محمد جاوید
10-09-2005, 23:47
مردن آدمّیت

زمانی کا حضرت آدم زجنت رانده شد ازجهل// زفرمان خدا برتافت سرازمکرآن نا اهل
ازآن هنگام که هابیل را قابیل خونین کرد// واز خون برادر دستهای خویش رنگین کرد
از آن روزی که یوسف را به چاهی سرنگون کردند// ویعقوب نبی را راهی دشت جنون کردند
وشُد موسی اسیر کینه ی فرعون بی پروا// به دشت ماریه آن سان به نیزه برده شد سرها
آدمیت گشت مدفون،گرچه آدم زنده بود
در قمارزندگانی آدمی بازنده بود
از زمانی که صلیبی بهر عیسی ساختند// برمسیح پیروِ حق آن زبونان تاختند
بهر ابراهیم آتش از جفا افروختند// هرلب حق گوی را با رشته ی کین دوختند
سنگ کفر و جهل بر دندان احمد کوفتند// زاتش ظلم سکندر بیگناهان سوختند
پیلهای ابرهه برشهرمکه تاختند// جنگ را با خفت و خواری به مرغان باختند
آدمیت گشت مدفون،گرچه آدم زنده بود
در قمارزندگانی آدمی بازنده بود
آن زمان کز جهل ونخوت فرق مولا شد دوتا // شد سر پاک حسین در نینوا از تن جدا
آن زمانی که نظام برده داری شد بپا// سهم آن بی چیز و دارا در طبیعت شد سِوا
زنده در گور جهالت گشت جسم دختری// گشت نیلی صورتی از سیلی نامادری
دشنه ی نامردمان قلب عدالت را درید// مرغ عشق و معرفت از بام انسانها پرید
آدمیت گشت مدفون،گرچه آدم زنده بود
در قمارزندگانی آدمی بازنده بود
گرچه آدم بود لیکن راه شیطانی گرفت// ظاهرش انسان ولیکن خوی حیوانی گرفت
حسرتی «جاوید » شد از بهر او مهرووفا// دور شد هرلحظه او از پاکی و عشق وصفا


این شعر با الهام از شعر «اشکی در گذرگاه تاریخ» زنده یاد فریدون مشیری سروده ام

linker
11-09-2005, 17:48
شو بده بزارم كتب خانهpdfسلام دوست عزيز دوست داشتي فايل

محمد جاوید
17-09-2005, 23:56
بگذار و برو

بگذار مرا دگرچه می خواهی تو// از این دل مبتلا ، گذر کن از من
آوردی آنچه خواستی برسرمن// حالا توبِهِل مرا ،حذرکن ازمن

یک روز برای خود کَسی بودم// با ریو وریا تو ناکَسم کردی
با نغمه ی شوم وبس هوسناکت// چون مرغ ِدرون قفسم کردی

سجّاده نشین سربراه بودم// ویرانه نشین خسته ام کردی
شاهین بُدم ودراوج ودربالا// چون مرغک بال بسته ام کردی

بگذار مرا توای سفیرشب// ای گرد سپید ِ زشت شیطانی
تا عمق وجود من فروکردی// افیون پلید جهل ونادانی

با آتش« جاوید» بسوزی تو// سوزد دلم از نگاه منفورت
خواهم زخدا دهد مرا یاری // ترکت کنم و روی پی گورت

محمد جاوید
21-09-2005, 00:29
حافظ کجاست؟
******************************
چندي است نوبهار و درخت و شكوفه زار
لفظي ست بس غريب
ديگر صداي بلبل و قمري وچلچله
صوتي ست بس عجيب
ديگر كسي صفا و عطر بهاران و بوي گل
باور نمي كند
ديگر هَزار هم به شاخه ي گل
دل نمي دهد
فرزند من حكايت برگ و گل و گياه
از من شنيده است
او تابحال شكل پرستو نديده است
آواز عندليب
به گوشش نخورده است
ديگر زمان شاعر و شعراز گل و بهار
از چشمه سار با طرَب وهمدم و قرار
از بوي ناي خشت ترشده دركوچه باغها
پرواز دسته جمعي و قار كلاغها
از بوي خوب نان تنور گلی ِ ده
آواز ساقي طناز ميكده
اكنون گذشته است
حافظ كجاست ؟ تاكه ببيند ديار او
در زير بار آهن و سنگيني بِتُن
پشتش دوتا شده
ديري ست« آب ركني وآن باد خوش نسيم»
از او جدا شده
از «هفت كشور و خال رُخش » كنون
چيزي نمانده است
ديگرسرود عشق و وفا را به گوش گل
بلبل نخوانده است
برجاي سرو وكاج وسپیدار ِ قصردشت *
برجي بلند سر به ثريا كشيده است
در پشت برجها
تابش‹‹ جاويد›› مهر و ماه
گم گشته، راه به جايي نمي برد

* ازباغهای شیراز

محمد جاوید
22-09-2005, 00:08
جفاي دوست


گرتو از دشمن جفا بيني نباشد بس عجيب// دشمني از دوستان را باچه من سودا كنم؟
سست پيمانند ياران در وفا و دوستي// من زدست دوستان بي خرد غوغا كنم

مار چون برتن زند، نيشش مُداوا مي شود// ليك زخم نيش ياران را به دل تدبير نيست
« ما زياران چشم ياري داشتيم» // ورنه با دشمن كه دل درگير نيست

دشمنان در دشمني خويشتن ثابت قدم// ليك ياران در وفاداري خود ناپايدار
جاي صد افسوس دارد گر كه تو باور كني// مهرباني را ازاين گردون وچرخ كج مدار

تاكه آب و رنگ داري دوستانت صادقند// چون كه گل پژمرد كي بلبل براو زاري كند
گر كسي« جاويد» شد در دوستي قدرش بدان// او كه هردم مهر خود بر دوستان جاري كند


دیگران از صدمه ی اعدا همی نالند ومن
ازجفای دوستان گریم چو ابر بهمنی ** (رهی معیری)

محمد جاوید
23-09-2005, 00:32
معنای زندگی
*******************************
زندگی را هرکسی یک جور معنا می کند// هرکسی یک جور با این زندگی تا می کند
از نگاهی معنی اش دلدادگی ست // بودن و ماندن در عین سادگی ست
یک نفر او را وفا معنا کند// دیگری آن را به کُلّ حاشا کند
از نگاه عاشقان، دیدار یار// سرنهادن بردروکوی نگار
گاهگاهی زندگی پژمردن است// بد سِگالی ،حرص وحسرت بردن است
یک نفر بر دار بیند زندگی// دار بَهرَش منتهای بندگی
زندگی بهر یکی هَمره شدن// در ره معشوق خاک ره شدن
یک نفر گوید بهار آرزوست// یا نوای دلکش آوای دوست
دیگری گوید که او رویا بُوَد// گرچه او فتانه و زیبا بُوَد
دیگری پوچی کند معنای او// گرشود با مشکلاتش روبرو
زندگی از دیدگاه من صفاست// مهرورزی با خود و خلق خداست
مهرورزی معنی« جاوید» عشق// روشنی بخش است چون خورشید عشق

محمد جاوید
26-09-2005, 01:09
بچه ي قرن اتم
**********************
ياد آن دوره بخير
اولين روز زفصل پاييز
جلوه اي ديگر داشت
بچه ها سرخوش و شاد
راهي مدرسه ها
درس و مشق و سخن آغاز شده
همه جا خلوت بود
نه ترافيكي نه دود و دَمي
حسني پاي پياده
راهي مدرسه شد
نه پدر با او بود
نه كه مادر همراه
او خودش بود و كتاب و دفتر
نه خبر از سرويس
ياكه ماشين پدر
هفت پاييز زعمرش رفته
اودگر كودك نيست
بايد از دوش پدر
بارخود را برداشت
پدرش وقت سحر
رفته تا روزي خود را يابد
مادرش درخانه
بايد آماده كند قوت و غذا
حسني مي داند
اندراين راه دراز
در پي دانش و علم
يكه و تنها هست
........
بوق ماشين وصداي آژير
راه بندان عجيب
پسرم گفت: پدر جان عجله
ديرشد مدرسه ام
پاره شد رشته ي افكارقشنگ
چه گذشته ست به ما
تا به كي بردن و آوردن او؟
تا به كي غصه ي باليدن او؟
او چه چيز از حسني كم دارد؟
بچه ي قرن اتم
ازچه وحشت دارد؟
تا به كي تكيه به مادر، به پدر؟
فكر ديگر بايد
بايد اورا حسني وار كنيم
ورنه با كرده ي خويش
خواه نا خواه وَرا
خواروگرفتار كنيم

محمد جاوید
29-09-2005, 01:44
باکی نیست
************************************
اگه می خوای تو منو تنها بذاری ، باکی نیست// روی قلبم کوهی از غمها بذاری، باکی نیست
تو برو ولی بدون خدایی هم اون بالا هست// گرچه می دونم تو با اون کارنداری ، باکی نیست
دل من دریای بیکران مهره حالیته// اگه تو قلبت گُل کینه می کاری، باکی نیست
روز اوّل سخن از مهر و وفا گفتی به من// چی شده حالا ایجور زمن بیزاری ، باکی نیست
تو پروندی مرغ عشقم از روی بوم دِلِت// جای اون جغد فراق اگه می زاری، باکی نیست
یادته اون روزا که ذلیل یه نگام بودی// اگه امروز برخرِ ِمراد سواری ، باکی نیست
اومدی دشنه ی مژگونت فرو کردی به دل// حالا یکی یکی اونو درمی آری ، باکی نیست
از کمون ابروهات تیر نگات خورد به دلم // اگه صد تیر جفا رومن بباری ، باکی نیست
می خوام «جاوید» بمونه عهدی که ما بسته بودیم// اگه تو وفا به این عهد نداری، باکی نیست

محمد جاوید
01-10-2005, 01:28
عندلیب باغ
******************************
ديوانه گر بنامي ام امری غریب نیست** ازخود اگر برانی ام ازتو عجیب نیست
ديوانه ام ، ولي به خدا مي پرستمت** در گفته ام دروغ و ریا و فریب نیست
مجنون نموده اي تو مرا با نگاه خود** در این دل بلا زده صبر و شکیب نیست
از بهر این دل ِ بی صبروطاقتم ** غیراز تودیگرهیچ نگاری حبیب نیست
دانم كه عاقبت به دلت رخنه مي كنم** چون درنثار عشق مرا کَس رقیب نیست
وقتي كه آمدي به لبت بوسه مي زنم** آیا مرا مُلی زلب تو نصیب نیست؟
تسکین دهد مرا لب لعل تو ای نگار**جز این برای درد درونم طبیب نیست
‹‹جاويد» مي كنم به دلت شور زندگي**در باغ من بجز تو دگرعندلیب نیست

محمد جاوید
02-10-2005, 01:14
لحظه های انتظار
******************************
چندی ست من این لحظه ها را می شمارم**در انتظارِ رویش و فصلِ بهارم
چندی ست چون بلبل به روی شاخه ی گل**آوازه خوان ِلحظه های بی قرارم
چندی ست چشمانم به در، در دل هیاهو ست**در انتظار ِلحظه های انتظارم
چندی است همچون آن پرستوی مهاجر**در پهن دشت آسمان ره می سپارم

گفتی که من همواره با فصل بهارم**گفتی که با خود مهرو عشق و شادی آرم
گفتی که با انبوهی از عشق و محبت**با صد سبداز برگ گل آیی کنارم
گفتی که تو شمعی ومن پروانه ی تو **می سوزی وروشن کنی شبهای تارم
گفتی چو بلبل در فراقت نغمه خوانم**باین سخنها فتنه ها کردی به کارم

آمد بهار اما زعشق و گل اثر نیست**مرغ دلم جز مرغکی بی بال و پر نیست
کو آن سبدهای گل و مهر و محبت**از شمع و از پروانه و بلبل خبر نیست
از آن سخنهای قشنگ و عاشقانه **دیگر بجز خونِ دل و آه جگر نیست
باید دهم آن بی وفا را گوشمالی**جاوید دیگر زین سپس فکر خطر نیست

محمد جاوید
05-10-2005, 01:20
راز انتظار
***************************
من ندانم چیست راز انتظار؟// درخزان ماندن به امّید بهار
چیست رمز و راز این دلواپسی؟// چشم در راه دوچشمان خُمار
آن کسی که بوی نرگس می دهد// بوی عطردلگشای کوی یار
آن نگار در نقاب ِقرن ها// گوش بر فرمان ِیار ِپرده دار
هر که دارد هر مرام و مسلکی//دیده در راه هست و بی صبر و قرار
گبر و ترسا و مسلمان ومجوس// منتظر مانند و بس امیدوار
هر کسی نامی نهد بر این نگار// این دلارام ِعزیز تک سوار
من ندانم کی به پایان می رسد؟// انتظار توده های بی شمار
کی براندازد حجاب وپرده را؟// کی رسد آواز و گلبانگ هزار؟
کی دهد فرمان خدای پرده دار؟// تا دهد درس ادب آموزگار
کی شود آدینه ی صبح حضور؟// کی خورَد دجّال سیلی از سوار؟
تا شوم آگه ز راز انتظار// تا بیابد این دل محزون قرار
گرچه سخت است لحظه های منتظر// می برد از دل عنان اختیار
لیک با یادش شود دل منجلی// آن مه «جاوید» وفخر روزگار

محمد جاوید
06-10-2005, 01:13
گنج پنهان
**********************************
« به خطّ و خال گدایان مده خزینه ی دل» *// هزار دوز و کلک در بساط آنان است
زباند پیچی پا تا به گچ گرفتن دست// برای جلب ترحّم ، چه اشکباران است
برای او شده این کار خوب و نان آور// گَهی به کوچه ،گَهی پارک گَه خیابان است
چه شغل بهتر از این که بدون سرقفلی// ویا اجاره بها سود آن دوچندان است
چه نیک گفت ظریفی :گدایی گرننگ است//ولیک شغل پراز سود وگنج ِپنهان است
برای جلب نظرها سرشک غم بارد// چو شُد به خانه ،به ریش من و تو خندان است
کسی که آبروی خویش را معامله کرد// کجا به فکر صفتهای پاک انسان است
گدای حرفه ای هرروز چاق و چلّه شود// نحیف آنکه نیازش به لقمه ای نان است
کمک به همچو گدایی ستم به محرومین// هموکه سرخی صورت به ضرب دستان است
اگر به گفته ی «جاوید» نیک تر نگری // یقین شود که گدا همچو گنج ِ پنهان است

محمد جاوید
08-10-2005, 01:18
معماي زن
******************************
هر خصلت زن خدا زيك چيز گرفت // آنگاه گِل ِخلقت او را بِسرشت
نازك دلي و لطافت ازبرگ گُلي// سُكر آوري لبانش ازجام مُلي
چشمان ِخُماراو زآهوي خُتَن// شادابي اش ازخرّمي دشت و دَمَن
افسونگري اش زگردش چرخ وفلك// از روبَه ِ مكّار بسي دوز و كلك
طنازي و دلبري زطاووس چَمَن// بوي گل ياس و رازقي عطربدن
پرحرفي اوزجيك جيك گنجشك// صافي دل از خلوص ياقوت سِر ِشك
گرمي تنش زخور،صفا از باران//مهرازصفت فرشته،مكر از شيطان
تقليد زطوطي و حريصيش زمور// در نيش زبان زخار و رخسار زحور
پيچيده ترين وجود ، موجودِ زن است//هم باعث شادي و صفا هم مِحَن است
اوضمن بدي، نيك ترين عبد خداست// مادر بُوَد و به اين سبب كوه وفاست
گاهي دلش ازمرغ سحر نازك تر// يك وقت دگر سخت ترازسنگ وتبر
او گاه رفیق ره چو لیلا باشد// گه غرق هوس همچو زلیخا باشد
مجموع خِصال نيك و بد در او جمع// از سردي آب و گرمي شعله ي شمع
او جلوه گر قدرت« جاويد» خداست// هم مظهرعشق و كينه ومهروجفاست

محمد جاوید
08-10-2005, 01:24
شعر معمای زن به علت تکراری بودن حذف شد

محمد جاوید
09-10-2005, 01:08
وای از دست تلیف
***********************************
صبح جمعه با صدای زنگ از جا خاستم// گرچه در آن روز قصد استراحت داشتم
پشت خط نازک صدایی بود و فهمیدم که او// قصد دارد با عیال بنده سازد گفتگو
گوشی را دادم به دستش تا که او صحبت کند// طبق معمول از فرشته یا زری غیبت کند
چانه ها گرم است و گویی صحبت از صبحانه نیست// گوییا جزاو دگرفردی درون خانه نیست
صحبت از کفش و لباس تازه ی عصمت خانم// تاتوی ابرو و میک آپ وفِر شوکت خانم
شد برای من پنیر و نان وچای دیشلمه// بعد رفتند بر سر موضوع دیگ و قابلمه
بعد از آن صحبت زخیاطی و امر ِ دوخت و دوز// صبح طی شد رفت وکم کم بازآمد نیمروز
صحبت از دعوای نسرین بود با مادر شوور// وای بمیرم اعظم از دست هووش گشته پکر
ظهر نزدیک است و بحث وگفتگو اتمام نیست// همسرم در فکر صبحانه، ناهار و شام نیست
صحبت از گوشواره ودستبند همروس زری// رنگ موی تازه و مانتوی زیبای پری
شد ناهار و شام ومن از گشنگی بی هوش ومنگ// اعتراضی گرکنم خانه شود میدان جنگ
شامگاهان چون که ختم گفتگو اعلام شد// بحث و غیبت هایشان ازاین و آن اتمام شد
روبه من فرمود وبا ناز وادا ابراز کرد// بهر صبحانه تو چای داغ خواهی یا که سرد
گفتمش صبحانه ی فردا اگر مقصود هست// بهر چایی دَم نمودن وقت داری ، زود هست
گشته «جاوید» از تلیف و گوشی و خط منزجر// حتم دارم می شوم ازغصه و غم منفجر

محمد جاوید
10-10-2005, 01:09
بخت بد
*****************************
دیدم به خواب لُعبت ساغر بدست را**از بخت بد پیاله ی او پر تُفاله بود
چون نیک تر به صورت او خیره گشتمی**صورت نگو که کوچه ی پرچاه و چاله بود
در دست دیگرش سبدی بود تیره رنگ**دادَش به من ، درون سبد پُر زباله بود
افشان نمود موی پریشان ولی چه سود**موهای او سپید تر از موی خاله بود

انداخت دستهای کریه اش به گردنم**دستی خشن که سخت تر از سنگ خاره بود
آمد به قُرب من که بگوید ز عاشقی**اما هزار حیف که هیکل او بد قواره بود
با خنده ای ملیح عیان شد ز زیر لب** دندان عاریت که روی آرواره بود
آوازه خوان ِ میکده خوش نغمه می سرود** اما به گوش من به مثال نغاره بود

ساقی نگو، مجسمه ی نکبت و بلا **از زشتی اش دوچشم همه مات و خیره بود
جامی بداد بر من بد شانشِ بی نوا**ساغر نگو، که جام پر از سرکه شیره بود
چون خواستم رها شوم از شرّ ِمیکده**گویی که دست وپای به زنجیر و گیره بود
در خواب هم به بخت بدم گریه کردمی **بختی چنان سیاه که چون شام تیره بود

محمد جاوید
23-10-2005, 01:09
ظلمهای دوپای با احساس
*******************
گوش کن ، گوش کن چه می گوید
این زمین از چه دارد این فریاد؟
تن زخمی او چه می خواهد؟
ناله و شِکوها زکه دارد؟
حال می گویمت زچه نالد
ناله او ز دست انسان است
از جفایی که او روا دارد
برزمین وزمان و هرچه دراوست
اوکه حتی به خود جفا کرده
همۀ ساکنین دنیا را
به غم ودرد مبتلا کرده
تیغ بر قلب کودکِ احساس
تیشه بر پیکر درختِ وفا
بستن چشمهای آگاهی
دشنه بر دست مهر و زیبایی
خون فشان کرده دیدۀ اُلفت
پای بر سینۀ شکیبایی
کشتنِ مهر در دل عاشق
دوستی با حواری شیطان
بستن پای نخل آزادی
دشمنی با الهۀ ایمان
خاک بر چشم دوستانِ صفا
مشتها بر دهان عِزّ و شرف
باز گویم زظلم و جور ِبشر؟
از خطای بزرگ این مخلوق؟
حال دانستی از شکایت خاک؟
از جفای دوپای بااحساس؟
زین مقوله هزارها دیوان
می توان گفت وبازگفت و شنید
وای برحال و روزگار زمین
شده «جاوید» ظلم وجور بشر
برزمین وزمان و هرچه دراوست

محمد جاوید
02-11-2005, 01:14
با نوای حافظ
**************************************
« صبا اگر گذری» برفراز خانۀ دوست// بگو که در« دل شیدای» من بهانۀ اوست
«حکایت شب هجران » و رنج فُرقت یار // بُوَد انیس من و مونسم دراین« شب تار»
«زروی دوست» اگرکس بشارتی آرد//گل امید به« قلب رمیده ام » کارد
روم به «گوشۀ میخانه» تا به می شویم// دل حزین و زهجرش مُدام «می مویم»
«مرید جام می ام »،هم نشین« ساقی مست»//« حریف عشق» وی ام تا که جان به پیکرهست
کسی چو جام نباشد عزیز و«محرم راز»// به کنج میکده گشته است با «دلم دمساز»
منم چو «حافظ مسکین غلام و چاکر دوست» //که هرچه می کشم از دست بی وفایی اوست
دلم چو خواجه سپردم کنون به آن «خط وخال»// به «خال هندوی» او می دهم تن و سر و مال
شراب نوشم و« رندی کنم» که غم برود// دلم شکایت خود را به پیش« باده » بَرَد
چو شیخ در« ره میخانه» جان و سر بازم// « شراب لعل» لبش را به ساغر اندازم
مرا به بادۀ یاقوت فام غسل دهید// به «خاک میکدۀ عشق » الحدم سازید
ببر تو« باد صبا» نکهتی ز تربت من// به« کوی یار» که اگه شود زغربت من
بگواگرچه که« جاوید» گشت «هجرو فراق»// ولی به روز پسین ات کشم به بند و« وثاق»

عبارات داخل گیومه ازدیوان خواجۀ اهل راز می باشد

محمد جاوید
06-11-2005, 02:06
آیین خلقت
*****************************
اگر روباه مکّار و زرنگ است**ویا گرگ با بره در حال جنگ است
اگر آهو به دام شیر مانَد**ویا بلبل سرود عشق خوانَد
اگردارد کبوتر داد و فریاد** زدست تیرهای مرد صیّاد
اگر از نیش کژدم کودکی مُرد**عُقاب تیز چنگ آهوبره بُرد
اگر خورشید گرمای زمین است** و شب همواره او را کمین است
روال چرخ گردون این چنین است**همه اسرار خلقت برهمین است
اگر گل همنشین خار باشد** سحرگه بعد شام تار باشد
اگر نهر عاقبت راهی رود است **ویا با هر فرازی یک فرود است
اگر رخسار آن دختر فریباست**برای دیگری آن چهره رویاست
اگر یک زن اسیر سرنوشت است** به سیرت نیکو و در چهره زشت است
اگر نوغنچه ای نشکفته پژمرد** و زالی بعد قرنی زندگی مُرد
طبیعت سازو کارش این چنین است**روال زندگانی برهمین است
بُوَد این راز« جاوید» طبیعت**بُوَد معنایی ازآیین خلقت

محمد جاوید
10-11-2005, 01:09
اگرآرَم به دستت بار ِدیگر
******************************
فدای غمزه و ناز تو گردم// اسیر سینۀ باز تو گردم
بگردم گردن و آن ران و پهلو// فدای چشم غَمّاز تو گردم

تو را هر روزعُریان بینم آنجا//نهادم دینم وآیینم آنجا
به پشت شیشه خوش جا کرده ای تو// زهجرت خوشۀ غم چینم آنجا

دو لنگت برهوا پشتت زمین است// هزاران چشم ِگشُنه در کمین است
کنی اندام لختت را ارائه// فدای شکل تو ، دردم همین است

شود روزی بیابم رانی از تو؟// کنُم با آن مهیّا خوانی از تو؟
کشم برسیخ وآتش سینۀ تو ؟// کنُم یک بار اشکم رانی از تو؟

فدای روی ماهت مرغ بریان// به قربان صفایت مرغ بریان
اگرآرَم به دستت بار ِدیگر// شوم مست نگاهت مرغ بریان

محمد جاوید
11-11-2005, 01:22
باز نشست
***********************************
بعد سی سال دویدن ز پی کسب حلال// شده ام خانه نشین همدم نسرین وجلال
گشته ام گوش به فرمان زن و امر پسر//شده ام شوفر مخصوص برای دختر
ریخت بال و پر این باز، نشست در خانه // شده چون حبس ابد خانه و این کاشانه
با زن خویش نشستم چو شدم بازنشست// نیست دستی که بگیرد زره یاری دست
بعد سی سال که فرمانبر دولت بودم// راه خشنودی ارباب رجوع پیمودم
شده ام نوکر و فرمانبر فرزند وعیال// نیست بهر من بیچاره دگر وقت و مجال
گویی از مادر خود نوکر و چاکر زادم// که چنین دروسط موج بلا افتادم
نیست گوشی شنوا تا که بگویم دردم// خسته ازکارم و چون فرفره ای می گردم
استراحت شده بهر من بیچاره سراب// آن همه نقشه خوشرنگ شده نقش برآب
گشته «جاوید» به دل حسرت آسودن وخواب// در هوای خوش و در پرتو نور مهتاب

محمد جاوید
11-11-2005, 01:26
اگرآرَم به دستت بار ِدیگر
******************************
فدای غمزه و ناز تو گردم// اسیر سینۀ باز تو گردم
بگردم گردن و آن ران و پهلو// فدای چشم غَمّاز تو گردم

تو را هر روزعُریان بینم آنجا//نهادم دینم وآیینم آنجا
به پشت شیشه خوش جا کرده ای تو// زهجرت خوشۀ غم چینم آنجا

دو لنگت برهوا پشتت زمین است// هزاران چشم ِگشُنه در کمین است
کنی اندام لختت را ارائه// فدای شکل تو ، دردم همین است

شود روزی بیابم رانی از تو؟// کنُم با آن مهیّا خوانی از تو؟
کشم برسیخ وآتش سینۀ تو ؟// کنُم یک بار اشکم رانی از تو؟

فدای روی ماهت مرغ بریان// به قربان صفایت مرغ بریان
اگرآرَم به دستت بار ِدیگر// شوم مست نگاهت مرغ بریان

محمد جاوید
15-11-2005, 23:41
راز و نیاز
*****************************
پیرزنی کوربُد و گوژپشت// هستی او یک بز و مرغ و خروس
کلبۀ کوچک زگِل و خشت خام//کهنه حصیری زبرای جلوس

شیربز و بیضۀ مرغش خوراک// حرفۀ او رشتن نخ بود و بس
فصل زمستان که هوا سرد بود// گرمی کاشانه اش از خار و خس

در سحری سرد به درگاه حق// رازو نیازی بنمودی چنین :
شاکر لطف و کرمت ای خدا// نیست مرا جز توپناهی یقین

نسیتمی لایق این لطف تو// من چکنم این همه شرمندگی
نیست زبانی که بگویم ثنا // چون منم و این همه درماندگی

چشم ندادی که کنم بس گناه// مال ندادی که منیّت کنم
قدرت آزار ندادی به من// تا که جفا یا که اذیّت کنم

سیر نخفتم که شوم بی خبر// ازغم بی نانی طفل یتیم
گرم نَبُد کلبۀ محزون من// تا نشوم با غم آنها ندیم

کس نَبُوَد در برِ من تاکنُم//غیبت ونمّامی این یا که آن
پای ندارم که نِهَم بر خطا // یا که رَوَم در پی کار فلان

همدم من این بز و مرغ و خروس// بسته زبانند وهمه هستی ام
قوت من از همّت آنان بُوَد// موجب دلگرمی و سرمستی ام

خانۀ من مأمن ابليس نيست// چون كه در آن معرفت كبرياست
او نتواند كه فريبم دهد// چون دلم آكنده زمهر خداست

مهر تو« جاويد» و منم ناسپاس// بنده شرمنده ام و بي پناه
ساتر اعمال سخيفم تويي// عفو نما آن چه كه كردم گناه

محمد جاوید
22-11-2005, 00:55
لحظۀ وصال
******************************
روزی که با دوشاخه گل آمد سراغ من**در چشم او امید و به قلبش نوید بود
گفتم به او سلام، بفرما ،خوش آمدی**در دست او دوشاخۀ یاس سپید بود
بر لب تبسمی به قشنگی مهر و ماه**صد عیب اگرکه داشت زمن ناپدید بود
او آبشار مهر و صدای رسای عشق**آوای او برای دل من جدید بود
با هر تبسم اش غمی از قلب من زِدود**عشقش چوخون پاک به قلب و ورید بود
با هر کلام غنچۀ لبهای او شکفت**لرزان زهر کلام دلم همچو بید بود
چشمش پیالۀ می مرد افکن و خُمار**سُکر آوری آن می و ساغر شدید بود
طعنه به ماه می زد و چون گل شکفته بود **رخشنده چهرۀ او همچو شید بود
«جاوید» ماند در دل من لحظۀ وصال**چون کان عشق و معدن مهر و امید بود

محمد جاوید
25-11-2005, 00:55
سخنان نغز
**********************************
چرا كاري كني كاخر نيابي جز پشيماني؟// چرا راهي روي كان ره رود سوي پريشاني؟
به بازارجهان مفروش كين وعُقده و حسرت// مشو هرگز خريدارجفا و جهل وناداني
مرو در دام مكر وكيد ابليس و هواي نفس// ميفكن خويش را در دامهاي زشت شيطاني
بيفشان دانه هاي مهرباني را به دشت دل// كه تا سازی دلت را خّرم و سبز و گلستاني
بزن فرهاد گونه تيشه بركوه غم وحرمان// بساز از سنگ خارا پيكر شيرين به آساني
عصايت را بيفكن در بر ِفرعون جهل و كفر// كه تا ثعبان شود، بلعد حريف پورعمراني
متاعي نيست بهتر از صفا و صدق درگفتار// حقيقت جوي مي باش و مزن لاف سليماني
شراب معرفت نوشي اگراز ساغر هستي// به قاموس وفا و مهر همچون دُرّ غلطاني
اگر باشد تورا كَشتي و كَشتيبان ِكار آمد// نباشد در دلت بيم و هراس از بحر توفاني
نهال عشق و مهروعاطفه برقلب خود بنشان// كه تا از باغ دل بس ميوۀ نيكي تو بستاني
ميفكن در چَه ِ عِقد و حسد آن يوسف زيبا // ندارد بهر تو سودي بجز آه و پشيماني
مزن آتش برآن هيزم به گرداگرد ابراهيم// تو بايد لات و عُزا را در آن آتش بسوزاني
طواف کعبه را جزبا حضورقلب ممکن نیست// وگرنه فرق نَبوَد بت پرستی و مسلمانی
به گوش دل شنو آوای حق را ورنه خواهی داشت// چوموسی لنَ ترانی را زسوی رب سبحانی
بكن ازتن برون پيراهن تلبيس ومكّاري// كه باشد بهترازآلوده جامه ،لخت و عرياني
به راه پرخطر بس توشها بايست برگيري// وگرنه در خم ودر پيچهاي راه مي ماني
چرا در كسب گوهرمي سپاري تن به هر پستي// اگريابي صفاي دل تو خود هم گوهرهم كاني
به راه عشق نَبوَد ترس و بيم از جانفشاني ها// چوابراهيم مي بايد بَري پورت به قرباني
اگر بندی به کاراین گفته های نغز و مهرانگیز // به نیکی نام خود را درجهان «جاوید» گردانی

محمد جاوید
27-11-2005, 22:50
من در حيرتم اين چه سبكيه؟ چون هر جور ميخونم وزن وقافيش جور نيست. :blink:


دوست عزیز ضمن تشکر از اظهار نظرت .این شعر چهار پاره است و از نظر وزن و قافیه تا آنجایی که اطلاعات ناقص من قد می دهد اشکالی ندارد.در چهار پاره هر دوبیت هم قافیه هستند

محمد جاوید
27-11-2005, 22:53
نتيجه ميگيريم اگر مرده باشيم خيلي مثبت تريم!!
دوست عزیز نمی دانم از کجای این شعر این نتیجه را گرفته ای؟؟!!

محمد جاوید
30-11-2005, 00:24
خوشحالی شیطان

ديشب به خواب ديدم ، ابليس شاد وخندان**برعکس دفعه ی پیش کو بود زار وگريان
از او سوال كردم از شادي و نشاطش**گفتا كه جور باشد امروزه او بساطش
افراد تحت امرش امروزه بس فراوان**آنهامطيع امرند هستند تحت فرمان
من در فريب آدم ديگر غمي ندارم**چون برهّ سر به راه است ، پس ماتمي ندارم
ياران سارق من از سارقان نابند**خالي كنند خانه وقتي همه به خوابند
آن يار جاني1 من در كشتن خلايق**دارد بسي جسارت ، كار آمد است و لايق
به به از اين مديران ،اين قوم رشوه گيران**در اختلاس و رشوه ، بستند دست شيطان
نازم به كاسبي كه اجناس بنجُل خود**با آن زبان شيرين ، مانند بلبل خود
قالب كند به آدم با نرخ صد برابر**هر كس كه بود باشد ، گر دوست يا برادر
يار شفيق و خوبم ، آن مردك دغلباز**بس دختران معصوم در دام اين هوسباز
گرديده اند غرقه در ورطه ي هلاكت**مطرود خانواده ، با خواري و فلاكت
نازم به آن زنی که غیبت کند فراوان**ازشوهرفریده یا از هووی توران
ای اشغری بنازم وافور و منقلت را**کردی چو نی توباریک بازو و هیکلت را
از گفته های شیطان، شد خواب من پریشان**از خواب خوش پریدم غمگین و زار و نالان
رو سوی او نمودم ،آن خالق یگانه**با دیده های پراشک ،غمگین و عاجزانه
گفتم رها بگردان ،ازمکروکید شیطان**این سرزمین «جاوید» ، این خاک پاک ایران
1-جانی= جنایتکار

محمد جاوید
03-12-2005, 00:08
بمناسبت درگذشت شاعر ماندگار منوچهر آتشی

آتشي
*********************************
اخترشعرجنوبی آتشی// همچو آتش شعله از دل می کشی
آتشي بودي كه برخرمن زدي// شعله های شعر را دامن زدي
گرچه آتش بودي امّا سوختي// شمع شعر و شاعری افروختی
همچو پروانه به گِرداگرد شمع // می نمودی عاشقان شعر جمع
شعرهایت گرم چون دشت جنوب// مملو از پند و نصیحتهای خوب
چهره ات شد ماندگار همچون بهار//رفتی امّا نام تو شد ماندگار
مهربودی و تَف شعر ِجنوب// روز پایان نامده کردی غروب
رفتی و« جاوید » شد اشعار تو// بس کسان بودی پی افکار تو

محمد جاوید
07-12-2005, 01:14
بـنــي آدم اعـضـاي يـکـديـگـرنــد// سر مال دنیا به هم می پرند
چــو عضـوي بــه درد آورد روزگـار// شود اشغراز بی دوایی خُمار
تو کز محنت ديگران بي غمي// چرا توی شیپور خود می دمی
مـزن بــر سـر نـاتـوان دسـت زور // یهو دیدی مُرد و خوابید توی گور
ميازار مـوري که دانه کـش است// اگر توی دستت یکی خط کش است
تـــوانا بـــود هـــر کــه دانــا بـــود// وانشای او خوب و خوانا بود

محمد جاوید
07-12-2005, 01:39
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


اين شعر به مناسبت انداختن جنين انساني در جوي آب خيابان ولي عصر تهران سروده ام.

قرباني

هيچكس نيست بپرسد او كيست؟
اين تن مرده ی افتاده به جوي
اين چنين زار، مگر انسان نيست؟
او بود حاصل دامان گناه؟
يا بود هديه ی ناخوانده فقر؟
مادرش انسان است؟
اونشاني ز محبت برده؟
يا كه او نيز خودش قرباني است؟
جبر و اجبار وَرا دور ز انسان كرده؟
پدرش كيست؟ هوسبازِ دغل؟
يا كه درمانده به شام شب خود؟
فقر اين مرد چو حيوان كرده؟
اين جنيني كه به خاك افتاده
يك تن از اشرف مخلوقات است
كه چنين خوار و خفيف
همچو يك توله ی گنديده سگ
يا چو دستمال كثيف
دور گرديده شد از دامن مهر
حال اي رهگذر
اي مرد و زن ايراني
تو به چه مي نگري؟
به فنا گشتن مهر بشري؟
يا به ذبح شرف ايراني؟
اين ذبيح كيست؟نمي داني تو
پدرش كيست؟ چه می دانی تو؟
او يك از خيل هزاران زخمي است
زخمي از جور زمان
زخمي مُردنِ انسانيّت
او بود لكه ی ننگي «جاويد»
بر جبين انسان
چونكه او نيست مگر
مُرده جنين انسان

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

محمد جاوید
15-12-2005, 00:38
چند رباعي:
تـــاچــنــد بــه دل نـشانده اي تخم هوس/ تـــا چــنـــد كــنــي جهد به آزردن كَس
تــا چـــشم بـــه هــم زنـي مَلَك مي گويد: / آرام بــخــواب ، زنـــدگانــــي تـــو بـَس


آيــيــنــه چـــرا شــكســتي اي يار عزيز / خــود را بشــكــن ، بـشـوچـو آيينه تميز
اويـــار صـــديـــق تــوســت ،اورامشِكَن / عــيـــب تــو بـگويــد و زحُسنت هـم نيز


ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود/ در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود
من عاشق واو زعشق من بی خـبر است/ ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود

محمد جاوید
20-12-2005, 23:49
گوهر عصمت


«ابله از كف گوهر ناياب را ارزان دهد»*// هم فروشد مُفت هم از بهراوايمان دهد
گوهرعصمت كه دُرّي بس گران وپربهاست// هديه ي ارزنده ي ناياب ذات كبرياست
قابل تعويض نَبوَد با جهاني اين گُهر// چون برفت ازكف ندارد آه و افسوسي ثمر
آدم دانا چرا از بهر خود حرمان خَرَد؟// او چرا خود را به سوي مرز بدنامي بَرَد؟ُ
آنچه مي سازد جدا انسان زحيوان عصمت است // آنچه خواهد بُرد او را سوي ايمان عصمت است
حفظ عصمت مي رساند آدمي را تا مَلَك// مي دهد او را به راه كسب بهروزي كمك
خواهرم هرگز مده از دست اين دُرّ گران//گنج خود مسپار هرگز تو به دست اين و آن
درصدف پنهان نما اين گوهر ناياب را// تاكني كوتاه دست مردم ناباب را
گوهر«جاويد» را ارزان مده از دست خويش// تانگردد قلبت از اين اشتباه وجهل ريش

*از زنده ياد رهي معيري

محمد جاوید
24-12-2005, 23:14
روح خداوند
شب است و لحظه ی حرمان مریم** وطفلی خفته در دامان مریم
وجود نازنينش بكر و بي عيب** خدا می داند و وجدانِ مریم
مسیح خالق و پیغمبر صلح** گلی خوشبوی از بُستانِ مریم
همان طفلی که از روح خداوند** نهالش تنجه زد در جانِ مریم
نه دستی بهر تیمار وجودش** نه دارویی که بُد درمانِ مریم
دلش در معرض اوهام وحشی** ولی چون کوه بُد پیمانِ مریم
ندای لا تَخَف لا تَحَزنوهآ** زسوی خالقِ سبحانِ مریم
شفا بخش دل پردرد او شد** بشد لطف خدا از آنِ مریم
بُوَداو روح «جاوید» خداوند** نبشته این چنین فرمانِ مریم

محمد جاوید
26-12-2005, 00:24
چند رباعي ديگر:
بـــا آمـــــدنــــــت بــهـــشــــت را آوردی/ طــعـــم خـــوشِ ســرنــوشـت را آوردی
گلــشن شــده از وجــود تــو خــانـه ی دل / تــو نــیــکی ِ یـــک ســرشـت را آوردی


یک قلب و یکی نیزه و یک کاسه ی خون/ کــنــدم بـــه روی درخــتِ بـیـد مـجـنون
آن قــلـب ز مــن بــود و نــگاهــت نــیــزه / آن کاسه ی خون ، خون ِ دلِ این مجنون

محمد جاوید
26-12-2005, 23:51
حال و روز بنده

ديروز رفته بودم ، لابراتوار خوبي// تامطّلع شوم من،از حال و روزگارم
ادرار و خون من را ، كردند توي شيشه// تادكتران بدانند ازچيست كه نزارم

بعد از دوروز و اندي آماده شد جوابم// گفتند رفته بالا ، چربي خون و اوره
كلسترول فراوان،قندت زياده از حد// پايين اگر نيايد پايت به سوي گوره

شكرخداي كردم از اين همه تنعّم// چربي بُوَد فراوان ، قند هم به حد وافي
جوراست قند وروغن، پس خوش به حال بنده// چون هردوتاي آنها ، دارم به حدّ كافي

گرچه حقوق بنده ، پايين بُوَد هميشه// بالاست چربي خون ،ايول به بخت بنده
وضع حساب بانكيم ، باشد كمر در عقرب// اوضاع مالي من ،باشد بسي زننده

هرچيز خوب را من، دارم به قدر اندك// برعكس عيب هايم باشد فزون و بسيار
«جاويد» گفت طنزي ،از حال و روز ِبنده// گويد بخند برغم ،ورنه شوي تو بيمار

محمد جاوید
28-12-2005, 23:58
تَلنگُری به خاطرات

هوا گرفته و ابری وباز تنهایم
به خاطرات خوش کودکی خود اینک
تلنگُری زدم و نقش شد به ذهن و خیال
صدای شرُ شرُ باران که می نواخت
تن خیس بام خانۀ پدری
وبوی عطر خوش کاهگل
چو بوی بهار
فضای خانۀ امید را گُل افشان کرد
ومن به حرص و ولع می سپردَمَش به ریه
ومست نکِهت آن کاه و گِل شدم...... باری .....
صدای غُل غُل آب ِسماور ِمادر
برای من زهزاران ترانه خوش تر بود
و استکانی از آن چای دبش قند پهلو
چوانگبین و عسل باز بلکه بهتر بود
و جوجه بلبل خیسی به روی شاخ درخت
چو بید می لرزد ، به ناله می خواند
کجاست مادر خوبم ، کجاست لانۀ من
ومن میان دو دستان پناه می دادم
به او که مانده ز لانه ، غریب و تنها بود
و.....بعد
زدم به کوچه که تا زیر نم نم باران
بشویم این تن و بسپارمش به دست نسیم
وکوچه مان که شُلی بود و پر زکاج بلند
وقارقار کلاغی به شاخسار درخت
که زیر بال وپرش خفته بود جوجۀ خیس
گرسنه بود...... و ماده کلاغ شرمنده
نداشت دانه و قوتی برای جوجۀ خود
صدای رعد مهیبی گسست افکارم
پرید خاطره ها همچوبرق از ذهنم
دوباره یکّه و تنها وحسرتی «جاوید»
گذشت کودکی ام،خوب و بد چه زود گذشت

ablimoo
29-12-2005, 09:44
اه اي مرغ سپيد!
جگرت را بخورم...

همچنين ران تو را
و دل وسينه ي خوش طعمت را..

چكنم..صد افسوس

كو پنت رفته به باد!
وصد البته كه طعم تو هم رفته ز ياد!

جاي شكرش اما
باقي است اي سيمرغ!

ميتوانم اكنون..
بخورم تخمت را!!!

با كمي نان ونمك

و كمي گرد نخود!!
بعد ان مي چسبد !

(استاد جاويد....خوب بيد؟)
:biggrin: ;) :laughing:

.........................

محمد جاوید
30-12-2005, 01:05
اه اي مرغ سپيد!
جگرت را بخورم...

همچنين ران تو را
و دل وسينه ي خوش طعمت را..

چكنم..صد افسوس

كو پنت رفته به باد!
وصد البته كه طعم تو هم رفته ز ياد!

جاي شكرش اما
باقي است اي سيمرغ!

ميتوانم اكنون..
بخورم تخمت را!!!

با كمي نان ونمك

و كمي گرد نخود!!
بعد ان مي چسبد !

(استاد جاويد....خوب بيد؟)
:biggrin: ;) :laughing:

.........................


خیلی خوب در وکردی منم این شعر که تقریبا در همین زمینه است برات دروکردم:

فدای غمزه و ناز تو گردم// اسیر سینۀ باز تو گردم
بگردم گردن و آن ران و پهلو// فدای چشم غَمّاز تو گردم

تو را هر روزعُریان بینم آنجا//نهادم دینم وآیینم آنجا
به پشت شیشه خوش جا کرده ای تو// زهجرت خوشۀ غم چینم آنجا

دو لنگت برهوا پشتت زمین است// هزاران چشم ِگشُنه در کمین است
کنی اندام لختت را ارائه// فدای شکل تو ، دردم همین است

شود روزی بیابم رانی از تو؟// کنُم با آن مهیّا خوانی از تو؟
کشم برسیخ وآتش سینۀ تو ؟// کنُم یک بار اشکم رانی از تو؟

فدای روی ماهت مرغ بریان// به قربان صفایت مرغ بریان
اگرآرَم به دستت بار ِدیگر// شوم مست نگاهت مرغ بریان

محمد جاوید
01-01-2006, 23:24
ظلمهای دوپای با احساس
*******************
گوش کن ، گوش کن چه می گوید
این زمین از چه دارد این فریاد؟
تن زخمی او چه می خواهد؟
ناله و شِکوها زکه دارد؟
حال می گویمت زچه نالد
ناله او ز دست انسان است
از جفایی که او روا دارد
برزمین وزمان و هرچه دراوست
اوکه حتی به خود جفا کرده
همۀ ساکنین دنیا را
به غم ودرد مبتلا کرده
تیغ بر قلب کودکِ احساس
تیشه بر پیکر درختِ وفا
بستن چشمهای آگاهی
دشنه بر دست مهر و زیبایی
خون فشان کرده دیدۀ اُلفت
پای بر سینۀ شکیبایی
کشتنِ مهر در دل عاشق
دوستی با حواری شیطان
بستن پای نخل آزادی
دشمنی با الهۀ ایمان
خاک بر چشم دوستانِ صفا
مشتها بر دهان عِزّ و شرف
باز گویم زظلم و جور ِبشر؟
از خطای بزرگ این مخلوق؟
حال دانستی از شکایت خاک؟
از جفای دوپای بااحساس؟
زین مقوله هزارها دیوان
می توان گفت وبازگفت و شنید
وای برحال و روزگار زمین
شده «جاوید» ظلم وجور بشر
برزمین وزمان و هرچه دراوست

محمد جاوید
05-01-2006, 23:40
رسيد مژده
******************************
به خواب بودم و ديدم كه خواجه مي فرمود**‹‹ رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند››
چنين گراني و درد و اِلَم كه در دل ماست**به سر شود ،غمي از بيش و كم نخواهد ماند
گرانفروش دغل خوار مي شود اي دوست**گذشت دوره ي او، محترم نخواهد ماند
زاعتياد شود پاك همچو روز نخست**جوان ما ،چو دگر گَرد هم نخواهد ماند
دهند هرچه كه خواهي تو ، مفت و مجاني**دگر غمي ز پياز و كلم نخواهد ماند

چنان زياد شود نعمت و فراواني** دگر فقير و گدا در وطن نخواهد ماند
كَشَند درهمه ي شهرو روستا مترو**دگر مكاني براي تِرَن نخواهد ماند
پزشك و دارو درمان همه شود مفتي** دگر مريضي به اين جان و تن نخواهد ماند
شوند البسه ها رايگان و مجاني**غمي براي كُت و پيرهن نخواهد ماند
به هر نفر بدهند جامه اي سپيد و بلند** دگر درون وطن بي كفن نخواهد ماند

به هر جوان بدهند خانه اي به شهر خودش**براي او غم جا و مكان نخواهد ماند
حقوقها بشود با دلار و مارك و يورو**دگر اثر ز ریال و قِران نخواهد ماند
بساط مهر شود پهن در دل مردم**سخن ز شَرّ و بدی بر زبان نخواهد ماند
اگر كه مژده ي حافظ كنون شود تعبير**غمی دگر به دل دوستان نخواهد ماند
ولي چه حيف كه ‹‹جاويد›› خوابش آشفته ست**هر آنچه دید جز حدس و گمان نخواهد ماند

«مصرع تضمین از حافظ»

محمد جاوید
06-01-2006, 22:47
آب حیات
*********************************
نانشان در روغن است امروز جراحان ما // تیغ جراحان فتاده برتن و بر جان ما
دختری کرده است بینی های خود همچون عقاب// دیگری چربی زیر اشکمش را کرده آب
بینی آن دیگری گشته چو شمشیر دولب// دیگری کرده است همچون قلوه ای سیما ی لب
یا که چربی کرده آن دختر به زیر گونه اش// تا شود گرد و قلمبه گونه همچون سینه اش
چشمهای آن یکی گشته است چون قوم مغول// تنگ کرده دیگری لب را چنان یک غنچه گُل
آن یکی کرده است مَشک خویش چون لیموی باغ// دیگری رو به هوا کرده است سوراخ دماغ
پوست ِصورت کشیده، کرده همچون تنبکی// وان دگرلبهای خود کرده بسان نلبکی
گشته پیر از تیغ جراحان جوانی نیک روی// کرده صورت را سفید و تیره کرده زلف و موی
الغرض گشته است تیغ از بهرشان آب حیات// گوییا رفته است از یاد همه فکر ممات
گرچه بُرنا می کند جراح با تیغش بسی// لیک چون تیغ اجل آمد نمی ماند کسی
سیرت نیکو بُوَد« جاوید» و صورت رفتنی است// چهرۀ زیبا شود فانی و سیرت ماندنی است

محمد جاوید
11-01-2006, 23:37
پول چایی
***********************************
بتوگویم زتوانایی چای// از توانمندی و کار آیی چای
گرگذارت به ادارات فتاد// یا به هر جای دگر کارافتاد
پول چایی چودهی پیروزی// ای که تو خسته تر از دیروزی
میکند صد گره از کارت باز// آن رئیسی که بتو میکرد ناز
زیر میزی چو بگیرد پولی// میدهد هرچه بخواهی کولی
پول چایی کند اعجاز بزرگ// بَره خواهد شد از این معجزه گرگ
غیر ممکن بشود ممکن و حل// زندگی گشته بکامت چو عسل
ماده و تبصره ها نرم شوند// رؤسا جملگی دلگرم شوند
خارج از وقت جوابت بدهند// نظم و ترتیب به کارت بدهند
زود امضاء بشود نامه ی تو// نمره بیست به کارنامه ی تو
قدراین مایع گلگون تو بدان// نغمه فتح و ظفر را تو بخوان
دارد از درگه ایزد « جاوید»// یک تمنا ز خدای خورشید
ریشه هرچه خطا خشک شود// آدمی هم به خطا پشت کند

محمد جاوید
12-01-2006, 23:58
با اجازه جناب حافظ
*****************
«یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور»// پس برادرها شوند زارو پشیمان غم مخور
«این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن»// دکتر و دارو شود ارزان ِ ارزان غم مخور
«دور گردون گر دو روزی بر مراد مانبود»// میشود روز دگر تند و شتابان غم مخور
«گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن»// میشوی خوشحال و شاد چون پسته خندان غم مخور
«ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند»// باز می گردد بنا با سنگ و سیمان غم مخور
«هان مشو نومید چون واقف نه ای از سرّغیب»// شاید آگه چون شوی گردی تو حیران غم مخور
«در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم»// گر بجای کعبه رفتی سوی تهران غم مخور
«گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید»// گر که داری با خودت ماشین پیکان غم مخور
«حال ما در فُرقت جانان و اِبرام رقیب»// گر کُند مارا دچار درد و حِرمان غم مخور
«حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار»// هم نشینت گر بود خواجوی کرمان غم مخور

محمد جاوید
17-01-2006, 23:13
من ديگه خرت نمي شم
*****************************
من ميگم دوست ندارم،توميگي زارو نزا رم// من ميگم بيزارم ا زتو،توميگي دوست مي دارم
من ميگم دروغه حرفات،توميگي فداي موهات// من ميگم حرفات چاخانه،توميگي قربون چشمات
توميگي نا مهربوني، من ميگم آفت جوني// توميگي قشنگه حرفات، من ميگم قدرنمي دوني
توميگي مثل هميشَم، من ميگم خَرت نمي شم // تو ميگي بمون هميشه، من ميگم زغصه ريشم
يادته چه كردي بامن، زدي از ريشه وجودم؟ // به روز سياه نشونديم ،منكه اين جوري نبودم
يادته با داس كينه ،گل من زدي زريشه؟// ديگه تاروز قيامت،گل مرده سبز نمي شه
ديگه باورت ندارم ، ديگه خام تو نمي شم// چون من از حرفهاي مفتت بيزارم،كلافه مي شم

محمد جاوید
24-01-2006, 23:18
سلاح آتشین خاموش

×××××××××××××××××××××××
«الا اي مرد تيرانداز اي صيّاد صيد افكن» 1
بيا و لحظه اي اين دست را از ماشه بردارو مزن بَرناي آن آهو
مكن خونين تو بال آن كبوترهاي زيبا را
مزن برهم سكوت دشت و صحرا را
مگير از جوجه هاي آن كبوتر مادر و ازبچه آهو نيز
به درب لانه مانده چشمهاي خستۀ آن جوجه كفترها
كه تا شايد بيايد مادرو درزير پرهايش بياسايند
وبچه آهوي تنها درون دشت ويلان است
صداي زوزۀ آن گرگ خون آشام
فكنده لرزه براندام آن آهوي سرگردان
كجايي مادرم ... زودی بیا .....از ترس مي لرزد
«الا اي مرد تيرانداز اي صياد صيد افكن»
بيا و لحظه اي فرزند دلبندت
به جاي بچه آهو نِه
مگرفرزند تو مادر نمی خواهد ؟
مگر اوسایه لطف تورا برسرنمی خواهد؟
چرا پس می کشی آن ماده آهو را؟
چرا با خون آن ماده کبوتر می کنی رنگین تو صحرا را؟
ویا آن بچه آهورا به تیرآتشیت می کنی خونین
بیا و لحظه ای خود را بجای ماده آهو نه
چه حالی می شوی گر پیش چشمان تو
آن فرزند دلبندت به خون غلطد؟
وتو بهرنجات اوزدام مرگ نتوانی کنی کاری
«الا اي مرد تيرانداز اي صياد صيد افكن»
بیفکن آن سلاح آتشین را برزمین دشت
مکن خونین دل آهو
مکن رنگین پرآن مرغ زیبا را
تو شادی بخش قلب جوجه های زار تنها را
بیا و با جوانمردی خود«جاوید» کن نامت
به صیّادان دیگر هم رسان اینگونه پیغامت :
سلاح آتشین خاموش
شکار و صید هم ممنوع

1- مصرع تضمین از زنده یاد مهدی سهیلی است

محمد جاوید
29-01-2006, 23:46
چند رباعي:

از رمـــز و رمـــوز دهـــرآگـاه نه ايم/ آگاه ازيـــن زمـــيـــن وآن مـــاه نــه ايم
از خــلــقـــت كائــنــات و اســرار ازل / ازگـــــــردش روزگــــار آگــــاه نــه ايم


مــســتــيــم زبــــاده و خـــرابــيـم زمي/ آگاه نـــــه ايــــــم زآمـــد و رفــتـــن دي
چـــون كــبــك بـه زير برف خفتيم مُدام/ تــاچشــم بــه هم زنيم ،اين ره شده طي


غـــرقــيـــم بـــه وادي هــــلاك ِتـــزويــر/ در ســـر نــبــود فــكر خــلاص و تدبير
بــرخــيـــز و شـــكــن قــيــود دنياي دني/ نــاجــي نــَبــوَد كســي تــورا از زنجير

محمد جاوید
03-02-2006, 23:40
خوارِ گُل
****************************************
نــمــی دانـــم کسی هــم هـمــچـو مـن خوارِ گلی بوده** ویــا چـــون مـــن اســیــر نـغــمــه هـای بلبلی بوده
دلم چون غنچه ی نشکــفتــه از دوری گُل تنگ است** تو گویی نیست گل، او پاره ای از آجر وسنگ اسـت
گل است او لیک همچون خار بر دل نیش خــواهد زد** هــزاران زخــم بر دل از کــم و از بــیــش خواهد زد
اگــر چـــه مــی زنـد نــیــشم ولی نوش است نیش او** زغــمـــهـــا فـــارغــم هــر دم که می مانم به پیش او
خــدایـــا هـــمـــچــو گـل قــلب وَرا پــاک و مصفا کن** بــرایـــم خـــانـــه ای در قــلــب ســنــگ او مـهیا کن
خـــدایـــا یـــا بــرون کــن از دلِ «جاوید» مهرش را** ویــا افـــکــن زمـــهـــر مـــن بـــه قــلــب آن گل زیبا

محمد جاوید
11-02-2006, 13:19
شام آخر

آقا تو دانی بعد تو با او چه کردند؟//بادخترت با آن گل خوشبو چه کردند؟
هرجا زبابا می گرفتی او بهانه// ناز و نوازش شد به ضرب تازیانه
خار مغیلان بود و صحرای عطش ناک// پا از هجوم خارها گشته ست صد چاک
سیلی به جای دست پر مهر پدر بود// شمشیر جای سایه بان بالای سر بود
از عمّه می پرسد که بابایم چه کردند؟// بااکبر و اصغر ،عموهایم چه کردند؟
عمّه مگر جرم و گناه ما چه بوده؟// بابا مگر دردانۀ زهرا نبوده؟
بابا مگر فرزند دلبندعلی نیست؟// بعد از حسن آیا مگر بابا ولی نیست؟
این گفته ها آتش به جان عمّه انداخت// قلبش زصحبتهای آن دردانه بُگداخت
چون ناشکیبایی دختر دید دشمن//سرمست ازاعمال خود خندید دشمن
راس پدر در طشت پیش رونهادند// آن لالۀ خونین نشان او بدادند
کنج خرابه باپدر نجوا نمودی// بس عقده ها را ازدل خود وا نمودی
دیدی پدر بعد از تو با ماها چه کردند؟// با اهل بیت عصمت و طاها چه کردند؟
آتش درون خیمۀ ها برپا نمودند// برنیزه های کین خود سرها نمودند
تن ها به زیر سّم اسبان پاره پاره// بی رحم بُد دشمن ،دلش از سنگ خاره
همچون اسیران پایمان زنجیر کردند// مارا به نام خارجی تکفیر کردند
ما را سوار ناقۀ عریان نمودند// چشمان اهل بیت را گریان نمودند
در روز فرش زیر پا خار مُغیلان// شبها به زیر سر همه ریگ بیابان
ما را غریبانه به سوی شام بردند// سوی عبیدالله ِ خون آشام بردند
با گفتن هرجمله در دل ناله می کرد// اشکی نثار گونۀ آن لاله می کرد
چون دجله می جوشید اشک از دیدگانش// بربست آخر روح رخت از جسم و جانش
دردانۀ بابا دگر آرام گردید// چشم از جهان بربست دیگر رام گردید
با اشک خود روی پدر را شستشو داد// با گفته هایش دین حق را آبرو داد
در شام آخر با پدر بس گفتگو کرد// بوسید لبهای وَرا ،چون یاس بو کرد
رازو نیاز دختر و رأس بریده//« جاوید » گردانَد سرشک غم به دیده

محمد جاوید
13-02-2006, 00:05
راز انتظار
***************************
من ندانم چیست راز انتظار؟// درخزان ماندن به امّید بهار
چیست رمز و راز این دلواپسی؟// چشم در راه دوچشمان خُمار
آن گلی که بوی نرگس می دهد// بوی عطردلگشای کوی یار
آن نگار در نقاب ِ قرن ها// گوش بر فرمان ِیار ِپرده دار
هر که دارد هر مرام و مسلکی//دیده در راه هست ، بی صبر و قرار
گبر و ترسا و مسلمان ومجوس// منتظر هستند و بس امیّدوار
هر کسی اورا به نامی خوانَدش// این دلارام ِعزیز تک سوار
من ندانم کی به پایان می رسد؟// انتظار توده های بی شمار
کی براندازد حجاب وپرده را؟// کی رسد آواز و گلبانگ هزار؟
کی دهد فرمان خدای ذوالجلال؟// تا دهد درس ادب آموزگار
کی شود آدینۀ صبح حضور؟// کی خورَد دجّال سیلی از سوار؟
کی شوم آگه ز راز انتظار؟//کی بیابد این دل محزون قرار
منتظر هرچند در سختی بُوَد// یا زکف داده عنان اختیار
لیک با یادش شود دل منجلی// زان مه «جاوید» وفخر روزگار

محمد جاوید
17-02-2006, 00:21
گريه ي تو، خندۀ او
**************************
تو داني چيست راز گريه تو خندۀ مردم
به هنگامي كه پا برعرصه ي گيتي تو بنهادي؟
ازآن خندان و مسرورند
زيرا يك نفر افزون شده براهل اين دنيا
براين غمناك دشت خسته ازبودن
برافراد ي كه مجبورند براين راه را بيهوده پيمودن
كه تا قسمت كنند آلام ودرد خويش را با تو
وهمدردي براي التيام زخمهاي كهنه شان باشي
وزان گريان و نالاني
كه ميداني ميان ورطه ودام هلاكي پاي بنهادي
كه جز خسران و ناكامي نخواهي يافت دردنيا
وجزيك مشت خار نكبت وحرمان نخواهي چيد
وجز تكرار وتكرارحديثي پوچ و توخالي نخواهي ديد
واين خسران و ناكامي بُوَد« جاويد» با اهل زمين
تا لحظۀ موعود

Y.O.U.S.E.F.P.3.0
22-02-2006, 05:42
يه درخواست شعري سخت ;) ... در مورد ماشين پيكان و خداحافظي و قديمش يه شعر بگين ...


متشكرم
يوسف

محمد جاوید
23-02-2006, 00:27
يه درخواست شعري سخت ;) ... در مورد ماشين پيكان و خداحافظي و قديمش يه شعر بگين ...


متشكرم
يوسف


فعلا اينو داشته باش تا سر فرصت راجع به اونم بگم:

حسرت به دل


بعد یکسال که در نوبت ماشین بودم// بس بدهکار به مادرزن و رامین بودم
مُنشی شرکت مذکور تلفن فرمود// ماشینت آمده برخیز و بیا خیلی زود
صبحدم سرخوش و شاداب شدم من راهی// بسکه خوشحال بُدم لب نزدم بر چایی
الغرض رفتم ودادند به من تحویلش// عذرخواهی بنمودند از این تأخیرش
هرچه کردند که در باز شود، باز نشد// کوفتند چند عدد مشت و لگد ، بازنشد
شیشه اش را بشکستند و شدم داخل آن// باد در غبغب و خوشحال به دستم فرمان
تا که استارت زدم بانگ غریبی برخاست// مانده بودم که چنین بانگ و صداها زکجاست
سعی کردم بزنم دنده تکانش بدهم// تا از آنجا کمی تغییر مکانش بدهم
سعی من بی خود وگویی موتورش جام شده// عین اسبی که پس از سرکشی اش رام شده
دکمه بوق زدم صندلی اش گردان شد // کولرش را که زدم آینه اش چرخان شد
دنده قاطی شد و دررفت دوچرخش از جا // من ِبیچاره شدم واله و مست و شیدا
مات و مبهوت ازاین چیزعجیب الخلقه //عصبانی شدم از اینکه بخوردم حُقه
عرض کردند به من چون که گارانتی بُوَد این// جای غم نیست مبادا که شوی تو غمگین
بهر تعمیر به تهران همی برده شود// بعد شش ماه دگر حاضر و آماده شود
دست خالی به سوی خانه سرازیر شدم// دیگراز خودرو وما شین و اوتول سیر شدم
ماند «جاوید» به دل حسرت ماشین قشنگ // خورد بر قلب من از غصه بسی تیر خَدَنگ

محمد جاوید
25-02-2006, 23:23
عقل و عشق

خدا كند كه گرفتار عشق گردد دل// چرا كه چاره ي هردرد بي دوا باشد
زدست عقل گريزان شو و به عشق بكوش// خوش آندلي كه بدو زار و مبتلا باشد
درون ميكده ي عشق ، عقل زايل شد// به دست ساقي آن ، جام دلربا باشد
ميان عاشق و عاقل قرابتي نَبُوَد//چرا كه عاقل از اسرار دل رها باشد
تو درس معرفت اوّل بخوان و عاشق شو// بدون معرفت عاشق شدن بلا باشد
زدل رود غم اگر عشق خانه در آن كرد// حساب عشق و غم از ابتدا جدا باشد
به راه عشق خطرها ببايدت «جاويد»// در اين مقام نه جاي غَش و ريا باشد

ENTEZAR
26-02-2006, 18:30
اي والله

به خدا که من لذت مي برم از اين اشعار شما

هر روز بدون استثنا يه سري به اين سايت مي زنم فقط به خاطر اشعار شما

ولي متاسفانه دير به دير شعر ميگيد

به هر حال ممنون از شما شاعر خوب کشورمون

محمد جاوید
26-02-2006, 22:48
به یاد سریال خوب شبهای برره:

بیا بریم شهر کدوم شهر همون شهری که ایکس و بنگ داره آی بله
گاه وافور گاه سیخ و سنگ داره آی بله
سیخ و سنگش را بگیر، تریاک و بنگش را بگیر
با جوانان ایکس میل جنگ داره آی بله
بیا بریم شهر کدوم شهر همون شهری که دخترناز داره آی بله
درخیابان چهره ای طناز داره آی بله
آدرس خونه ش بگیر، نمرۀ موبایلش را بگیر
چون که صدها عاشق جانباز داره آی بله
بیا بریم شهر کدوم شهر همون شهری که دزداش بی شمارند آی بله
وقتی دزدیدند پولا را می شمارند آی بله
کُلت و یوزیش را بگیر ، اموال دزدیش را بگیر
پول دزدی را به بانکی می سپارند آی بله
بیا بریم شهر کدوم شهر همون شهری که ماشیناش زیاده آی بله
زورشون می آد برن پای پیاده آی بله
بنز و پژوش را بگیر، ماشین رنوش را بگیر
چون که با بنز و پژوویراژ داده آی بله

Am!d
26-02-2006, 23:11
بيا بريم شهر كدوم شهر همون شهري كه الاف داره اي بله
الاف انواع داره , سر خيابون و سر كوچه داره اي بله
مشت و تهديدش را بگير . فوش ناموسش را بگير
گر سواره بودي , حال پياده برو منزل اي بله

:laughing: (( مسيح )) :laughing:

محمد جاوید
26-02-2006, 23:43
اي والله

به خدا که من لذت مي برم از اين اشعار شما

هر روز بدون استثنا يه سري به اين سايت مي زنم فقط به خاطر اشعار شما

ولي متاسفانه دير به دير شعر ميگيد

به هر حال ممنون از شما شاعر خوب کشورمون


با تشكر از تو دوست عزيز از اين پسسعي مي كنم بيشتر بنويسم

محمد جاوید
26-02-2006, 23:44
تن فروش

تواي تن خستۀ مرداب ظلمت**واي غرقابِ گرداب مذلّت
تنت هر لحظه در دست غريبي ست**سرت هر دم به پندار ِفريبي ست
تنت بازيچۀ دستان شهوت**دلت دریاچۀ رنج و مرارت
چرا بخشيده اي اين دُرّ تن را؟**چرا حراج كردي اين بدن را؟
به هر گاهي هوسبازي تو را ديد **زباغ هستي تو غنچه اي چيد
گل باغت كنون پژمرده گشته**شرافت در وجودت مرده گشته
رهان كن گوهر تن را زمرداب**كه تا گردد دوباره باغت آباد
بزن بر سينۀ مرد هوسباز**جدا كن از تنت دستان پر آز
به لطف بي كران آن يگانه**بكن در وادي عصمت تو خانه
بُوَد درياي لطف او به غايت**خطا پوش است تاحد نهايت
بكن تن را ز عفت آبياري**مرو در وادی حِرمان و خواری
مددكار تو باشد حيّ‹‹ جاويد››**خداوند زمين و مهر و ناهيد

ENTEZAR
27-02-2006, 10:51
سلام

آيا شعري در مورد "مادر زن خوب" نگفتيد ؟

ممنون

محمد جاوید
27-02-2006, 23:46
سلام

آيا شعري در مورد "مادر زن خوب" نگفتيد ؟

ممنون

موضوع جالبی است روش کار می کنم

محمد جاوید
28-02-2006, 23:30
دانشگاه آزاد


همان روزي كه فرزندم بشد وارد به دانشگاه// برآمد از درون سينه ام از غصّه وغم آه
بشد دانشجوي آزاد ومن دربند وبيچاره// چرا كه نيك مي دانم هزينه ساز و سرباره
ازاين پس الوداعي بايدم با خنده و شادي// وباهرچه پس اندازوحقوق و پول وآزادي
شروع گرديد دوران رياضت ، سختي و حرمان// هرآن چيزي بنا كردم بشد درلحظه اي ويران
زدم چوب حراج بر فرش و تخت و تي وي رنگي // همه چيزم بشد قرباني اين كار فرهنگي
به خون دل نمودم جور، پول ثبت نام او// حديث و داستان و قصّه بود، موضوع وام او
از آن ترسم كه تا پايان تحصيلات فرزندم// وتاگيرد ليسانس خويش اين دردانه دلبندم
نه سقفي روي سر باشد نه فرشي زير پاي من// به جاي خانه گردد محبس و زندان سراي من
شود او فارغ التحصيل و ساقط گردد از من حال// شود« جاويد» دراو حسرت شغل و زمن هم مال

PayPal
02-03-2006, 03:32
سلام
اشعارتون به مشکلات روز اشاره میکنه و خیلی جالبه .
این اخریه که دیگه درد هر دانشگاه ازاد رفته ایه که شما به زیبایی اونو به تصویر کشیدید.کیفیت و اموزش زیر صفر اما پول خدا تومن
مرسی

محمد جاوید
03-03-2006, 00:59
سلام
اشعارتون به مشکلات روز اشاره میکنه و خیلی جالبه .
این اخریه که دیگه درد هر دانشگاه ازاد رفته ایه که شما به زیبایی اونو به تصویر کشیدید.کیفیت و اموزش زیر صفر اما پول خدا تومن
مرسی


متشكرم دوست عزيز

محمد جاوید
03-03-2006, 01:09
هرهربخند

گر گران گردیده مَهر دختران هرهر بخند// گرگرفتی قرض و وام از دیگران هرهر بخند
گر اجاره خانه روزانه به بالا می رود// یا گران شد قیمت آپارتمان هرهر بخند
گر که خالی کرد دانشگاه حساب بانکی ات// یا گران شد قیمت یک قرص نان هرهر بخند
گرکه ارج اسکناس هرروز پایین می رود// یا که بالا می رود قرب ژیان هرهر بخند
گر فشار خون تو هر روز بالا می رود// از ویزیت دکتروخرج کلان هرهر بخند
گر زنت با لنگه کفش کوبد به مغز تو مدام// تا به تو ثابت کند نقش زنان هرهر بخند
گرپسریا دخترت هرروز می خواهند زتو// کیف وکاپشن،مانتوو کفش گران هرهر بخند
گرپیاز و سیب زمینی درزمستان شد عزیز// یا که همچون کیمیا شد زعفران هرهر بخند
گر که در جهرم شده کمیاب لیمو ورطب// یا شده نایاب گز در اصفهان هرهر بخند
گر نخندی می کنی دق از فشار زندگی// پس به ریش بنده و هم این و آن هرهر بخند
گر نخندیدی و رفتی تو به دیدار اجل // چون تورا بُردند با تخت روان هرهر بخند
با چنین اشعار یک من غاز لوس و آبکی// گر شده «جاوید» جزء شاعران هرهر بخند

ENTEZAR
04-03-2006, 08:27
بابا اي والله

خيلي قشنگ بود

"""یا شده نایاب گز در اصفهان هرهر بخند"""

هر گزي خواستيد بگيد من براتون گير ميارم

ديگه اين يکي را هرهر نخند . يه Pm به من بزن

محمد جاوید
06-03-2006, 23:22
مردن آدمّیت


زمانی که حضرت آدم زجنت رانده شد ازجهل// زفرمان خدا برتافت سرازمکرآن نا اهل
ازآن هنگام که هابیل را قابیل خونین کرد// واز خون برادر دستهای خویش رنگین کرد
از آن روزی که یوسف را به چاهی سرنگون کردند// ویعقوب نبی را راهی دشت جنون کردند
وشُد موسی اسیر کینۀ فرعون بی پروا// به دشت ماریه آن سان به نیزه برده شد سرها
آدمیت گشت مدفون،گرچه آدم زنده بود
در قمارزندگانی آدمی بازنده بود
از زمانی که صلیبی بهر عیسی ساختند// برمسیح پیروِ حق آن زبونان تاختند
بهر ابراهیم آتش از جفا افروختند// هرلب حق گوی را با رشتۀ کین دوختند
سنگ کفر و جهل بر دندان احمد کوفتند// زاتش ظلم سکندر بیگناهان سوختند
پیلهای ابرهه برشهرمکه تاختند// جنگ را با خفت و خواری به مرغان باختند
آدمیت گشت مدفون،گرچه آدم زنده بود
در قمارزندگانی آدمی بازنده بود
آن زمان کز جهل ونخوت فرق مولا شد دوتا // شد سر پاک حسین در نینوا از تن جدا
آن زمانی که نظام برده داری شد بپا // سهم آن بی چیز و دارا در طبیعت شد سِوا
زنده در گور جهالت گشت جسم دختری// گشت نیلی صورتی از سیلی نامادری
دشنۀ نامردمان قلب عدالت را درید// مرغ عشق و معرفت از بام انسانها پرید
آدمیت گشت مدفون،گرچه آدم زنده بود
در قمارزندگانی آدمی بازنده بود
گرچه آدم بود لیکن راه شیطانی گرفت// ظاهرش انسان ولیکن خوی حیوانی گرفت
حسرتی «جاوید » شد از بهر او مهرووفا// دور شد هرلحظه او از پاکی و عشق وصفا

این شعر با الهام از شعر «اشکی در گذرگاه تاریخ» زنده یاد فریدون مشیری سروده ام

شیدا
07-03-2006, 14:48
محمد ، جالب بود

محمد جاوید
08-03-2006, 01:09
گهَر عمر


عمر مانند ِ آب رفته زجوي// بازگشتش زهي خيال بُوَد
اين گُهر مايه چون زكف دادي//دستيابي به آن محال بُوَد
اي جوان قدر دان نعمت باش// تا براي تو اين مجال بُوَد
ازجواني خود ببر بهره// او چويخ تابع زوال بُوَد
خوب يا بد به سر شود عمرت// چون طبيعت بدين روال بُوَد
گر بري از جواني خود سود// اين عمل موجب كمال بُوَد
دل به دنياي عشوه گر مَسپار// گرچه خوش صورت و جمال بُوَد
سيرت خويش را نكو گردان// سيرت نيك بي زوال بُوَد
نام «جاويد» بِه زعمر دراز// عمر خوبست به اعتدال بُوَد

محمد جاوید
10-03-2006, 22:53
تقدیم به زنده یاد فریدون مشیری و به یاد اثر جاودانه اش «بی تومهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم........»

به ياد كوچۀ فريدون

تو نيز چو خورشيد دلت زنده به او بود//آن عشق كه بس شور به قلب تو بپا كرد×
باعشق سرودي و به آن ختم نمودي// هرواژه زاشعار تو با عشق چه ها كرد

تو باز ازآن كوچه گذشتي زپي او// در آن شب مهتاب كه يادش بدرخشيد
آن شب كه تنت چشم شد و خيره به دنبال// گشتي و به باغ دلت آن خاطره پيچيد

صد راز جهان ريخته در چشم وي و گفت:// چون آب زعشق گذران نيك حذر كن
بسپار مرا دست فراموشي و اين بار// بي من تو به اين كوچۀ دلگير سفر كن

گفتي كه تو هيچت گذرازعشق نشايد// رفتي چوكبوتر لب بامش بنشستي
صد سنگ به بالت زد ،اما نپريدي// از او نرميدي دلت از او نگسستي

چون آب نبودي گذران عشق تو زيرا // درروح و تنت عشق وي احساس نمودي
چون آينه بود عشق تو در پاكي و صافي // در بند فريب دل معشوق نبودي

« جاويد» شد آن خاطره در ياد فريدون// مهتاب شب و كوچه و صحرا و گل و سنگ
رفت از بَرَش آن يارودرآن كوچۀ دلگير// ديگر نَبُود چهچه و آواز شباهنگ


*اشاره به اين بيت در شعر پرواز با خورشيد فريدون مشيري:
من نيز چو خورشيد دلم زنده به عشق است// راه دل خود را نتوانم كه بپويم

Master
12-03-2006, 15:01
شعرات و خودت می گی ؟ خیلی قشنگن . افرین . یه زحمتی برات داشتم اگه اشکال نداره . این ارایه هایی که تو اشعار بکار می ره رو هم یه تو ضیحی بده (مثلا استعاره و ....) افرین . موفق باشی . راستی چند سالته ؟

محمد جاوید
12-03-2006, 23:43
شعرات و خودت می گی ؟ خیلی قشنگن . افرین . یه زحمتی برات داشتم اگه اشکال نداره . این ارایه هایی که تو اشعار بکار می ره رو هم یه تو ضیحی بده (مثلا استعاره و ....) افرین . موفق باشی . راستی چند سالته ؟


باتشکر از تو دوست عزیز بله این شعرها از خودم است /دزخصوص آرایه های ادبی بطور مفصل در یک تایپیک جداگانه مطلب می نویسم.از نظر سن هم فکر کنم من پیرمرد انجمن هستم که بین جوانان بُر خورده ام البته دلم جوان است.

محمد جاوید
13-03-2006, 23:40
تک بیت ها

خانه ی خالی زعشق ومهر را**بهتر آن باشد که زندان گویی اش
***
لحظه ای چند کنارم ننشستی و گذشت**دیده برهر چه بدی بود نبستی و گذشت
***
رفتی، دلم برای تو دلتنگ می شود**بین من و تو فاصله فرسنگ می شود
***
آنگه که غنچه ی لب تو نو شکفته شد**طومار زندگانی زنبور بسته شد
***
شهد لبت زکندوی زنبور خوشتر است**آوای تو زنغمه ی بلبل رساتر است
***
منی که با نگاهی سوختم زار**مروت بود با آتش بسوزم؟
***
گرچه نزدیکان زهم دوری کنند، غم دور نیست**تا بُوَد غم همدمم ،دیگر به این دل شور نیست
***
بوی گل می دهد آغوش تو ای گلشن عشق**لطف فرما و کَرَم کن دُری از معدن عشق
***
صد جام می شفای دلِ زار من نبود**دوری او قرار دلِ زار من ربود
***
گر که سوزم از غمت چون شمع ، خاموشم مکن**یک تمنّا دارمَت هرگز فراموشم مکن

محمد جاوید
16-03-2006, 23:34
آی آدمـــــــهــــا
***************
آی آدمها که آسوده غنودید
دارد امشب یکنفر در گوشه ای از شهر
می سپارد جان
هیچکس آیا به فکر اوست ؟
او که وامانده ست در مرداب ظلمت
ناله هایش سرد، دل پر از غوغا
سر به روی سنگفرش یک خیابان
زَهر افیون در رگش جاری است
او یکی از صد هزاران خیل قربانی است
چهره اش پائیزی وبی روح
چشمها خیره به ره مانده
همنشینش یک سگ ولگرد
مانده از خود رانده از منزل
لحظه ها در انتظار مرگ
قلب سردش از تپش مانده
نعره آژیر
می شکافد سینه شب را
می برد این خسته مرداب
سوی گورستان
لحظه آرامش او زین سپس باشد


(بر اساس شعر زنده یاد نیما یوشیج سروده ام)

محمد جاوید
17-03-2006, 22:42
مرا چو زاد مادر
**************************
« گويند مرا چو زاد مادر»**آنگاه كه آمدم به اينور
پستان به دهان گذاشت اما**چون شير نداشت كرد غوغا
رو كرد به شوهر نگون بخت**برخيز و سريع كن به تن رخت
بستان تو كنون ز اين حوالي**يك قوطي شير و شيشه خالي
« لبخند نهاد بر لب من»**دايم بگرفت او تب من
گر سرخ شدم ز تب به ناگاه**پاشويه نمود با دوصد آه
چون پول نداشت بهر دكتر**ميكرد براي شوي غُرغُر
« دستم بگرفت و پا به پا بُرد»**از بهر سواد من چه ها بُرد
درخرج كتاب و دفترم ماند**اين نكته به زير گوش من خواند
از بهرکتاب و کیف و کفشت **شهريه و پول درس و مشقت
بايد كه زبانك وام گيرم**تا وام مرا دهند پيرم
« يك حرف و دو حرف بر زبانم»**بنهاد كه معني اش ندانم
معني چك و وام و حواله**تضمين و وثيقه و قباله
هم آخر برج و قسط ِمسكن**گشته ست زبان من چو الكن
« چون هستي من ز هستي اوست»**تا آخر عمر دارمش دوست
دانم كه زبهر من چه ها كرد**تا عيش و عروسي ام به پا كرد
افسوس زنم، زنی ست بُنجُل** یک لحظه زرنگ و لحظه ای خُل
از صبح به شام با قِر و فِر ** آهسته بسانِ چرخ پنچر
افتاده به گوشه اي زخانه**هر لحظه، مُدام يك بهانه
خود کردم ونیست راه تدبیر**من ساده واو خدای تزویر
دانم كه اگر بزاد فرزند**برزندگي ام زند همي گند
شبها برِگاهواره ي پور**من هستم و زن ز تخت اودور
او نيست چو مادر فداكار**جرثومه نكبت است و ادبار
يارب تو خداي حي« ِجاويد»**اي خالق مهر و ماه و ناهيد
يا شر و بدي بكن زاو دور**يا هديه فِرست بهر او گور

مصرع های داخل«» از زنده یاد ایرج میرزا است.

محمد جاوید
19-03-2006, 00:40
سفره هفت سین
*****************************
بــاز مـــی آیــــد بــــهـــار دلـنشین// بــاز بــلـبــل مــی شــود با گل قرین
بــاز صـــحــرا پـر شقایق می شود// بــاز روشــن قــلب عـاشق می شود
فــصــل ســـرد از هــیــبت باد بـهار// مــی کــنـــد از پــیـش روی او فـرار
ســفــره هــا بــا هـفت سین آراسته// بــا گـــل مـــهـــر و صــفـــا پیراسته
بــر ســر سفره جـوان و خُرد و پیر// ســبزه و آئــیــنـه و مــاهـی و سـیر
سـیـب و سـنـبـل در کـنـار یــاسـمـن// عطربــیــد مـِشک چــون مُشک خُتَن
سرکه و سنجد، سماق و شمع و گل// عـــیـــد آمــد بـــا دف و ســاز و دُهُل
ســال نــوتـحـویل و سال کهنه رفـت// هــم دل مــا تـازه شد هم شال و رخت
یــا مــُقــلّب،قــلب مـــارا شـــاد کــن// یـــا مـــُدبّـــر خـــانــــه را آبـــاد کـــن
یـــا مـــُحـــول ،اَحســــنُ الــّحالم نما// از بـــدیـــهــــا فـــارغُ الـــبـــالــم نـما
ایـــن دل «جـــاویــد» را پـاک از ریـا//کُــن خــــدا ،ای قـــادر بـــی مــنـتــها

ENTEZAR
19-03-2006, 15:19
اي واالله

دستتون درد نکنه خيلي قشنگ بود

انشالله سال خوب و پر برکتي داشته باشيد و هميشه شعرهاي قشنگتون online به ما برسه

محمد جاوید
20-03-2006, 23:43
اي واالله

دستتون درد نکنه خيلي قشنگ بود

انشالله سال خوب و پر برکتي داشته باشيد و هميشه شعرهاي قشنگتون online به ما برسه


منهم اين سال جديد را به شما تبريك مي گم ممنونم از لطفتون

محمد جاوید
23-03-2006, 23:28
شب وصل

یــار بـــــود و ستــــاره بـــــود و خــــدا** شــب وصــل و امــیــد و مــهــر و صـفـا
گوشــه ای دنــج فــارغ از کــم و بــیـش** در کــنــارم نـشـــســتـه، نــیـســت جـــدا
نـــــوش خــنــدی قــشنـــگ بـــر لــب او** دردلـــم بس خــروش و بــس غــــوغــا
اخــتــر بـــخــت مــن در آن شــب خـوش** شــــد درخـــــشان در آســمــــان وفـــــا
جـــامــــه ای از حـــریــر بـر تــن داشـت** تـــــن ســــیـــمــیـــن ز زیـــر او پــیـــدا
گــوشــــۀ مـــوی او دو یـــاس ســپـید** بــــا شــــمـیـمـی کـــه بــــود روح افــزا
آســـمـــان هـــم حســـودیـــش مــی شـــد** از چــنــیـن اخــتـــری کــــه بـــُد آنــجــا
او پـــر از عـــشوه بـــود و مـــن پـر شور** در جــمـــال و خـــصـــال بـــی هـــمــتــا
او بـــه مـــاه هـــم کـــرشــمـــه مـی فرمود** گـــــویــــیـــــا مـــــاه آمــــــده آنــــجــــا
گـــفـــتـــه هـــایـــش وزیـــن و خوش آهنگ** نــغـــمـــه ای دلــنــشـیـن و هــوش رُبـا
گـــرچــــــه روی زمــــیـــن مـــکانــــم بـــود** لـــــیـــــــک در اوج بــــــــودم و بـــــالا
کاش امـــشـــب ســــپــــیــــده بــــر نــــدَمَـــد** چـــون کــــه دانــــم کـــــه او رود فــردا
یا که «جـــاویـــد» مـــی شــد ایــن شب وصل** تـــا نـــگـــــردم دوبــــاره مــــن تــنـهــا

ENTEZAR
28-03-2006, 11:05
سلام

آقای جاوید میگم که این عیدیه که بیکارید پس یه دوتا شعر از اون شعر قشنگاتون بگید

موفق باشید

ممنون

محمد جاوید
28-03-2006, 23:08
راز و نیاز

پیرزنی کوربُد و گوژپشت// هستی او یک بز و مرغ و خروس
کلبۀ کوچک زگِل و خشت خام//کهنه حصیری زبرای جلوس

شیربز و بیضۀ مرغش خوراک// حرفۀ او رشتن نخ بود و بس
فصل زمستان که هوا سرد بود// گرمی کاشانه اش از خار و خس

در سحری سرد به درگاه حق// رازو نیازی بنمودی چنین :
شاکر لطف و کرمت ای خدا// نیست مرا جز توپناهی یقین

نسیتمی لایق این لطف تو// من چکنم این همه شرمندگی
نیست زبانی که بگویم ثنا // چون منم و این همه درماندگی

چشم ندادی که کنم بس گناه// مال ندادی که منیّت کنم
قدرت آزار ندادی به من// تا که جفا یا که اذیّت کنم

سیر نخفتم که شوم بی خبر// ازغم بی نانی طفل یتیم
گرم نَبُد کلبۀ محزون من// تا که نشوم با غم آنها ندیم

کس نَبُوَد در برِ من تاکنُم//غیبت ونمّامی این یا که آن
پای ندارم که نِهَم بر خطا // یا که شوم دردسر دیگران

همدم من این بز و مرغ و خروس// بسته زبانند وهمه هستی ام
قوت من از جانب آنان بُوَد// موجب دلگرمی و سرمستی ام

خانۀ من مأمن ابليس نيست// چون كه در آن معرفت كبرياست
او نتواند كه فريبم دهد// چون دلم آكنده زمهر خداست

مهر تو« جاويد» و منم ناسپاس// بنده شرمنده ام و بي پناه
ساتر اعمال سخيفم تويي// عفو نما آن چه كه كردم گناه

محمد جاوید
30-03-2006, 00:07
گهَر عمر


عمر مانند ِ آب رفته زجوي// بازگشتش زهي خيال بُوَد
اين گُهر مايه چون زكف دادي//دستيابي به آن محال بُوَد
اي جوان قدر دان نعمت باش// تا براي تو اين مجال بُوَد
ازجواني خود ببر بهره// او چويخ تابع زوال بُوَد
خوب يا بد به سر شود عمرت// چون طبيعت بدين روال بُوَد
گر بري از جواني خود سود// اين عمل موجب كمال بُوَد
دل به دنياي عشوه گر مَسپار// گرچه خوش صورت و جمال بُوَد
سيرت خويش را نكو گردان// سيرت نيك بي زوال بُوَد
نام «جاويد» بِه زعمر دراز// عمر خوبست به اعتدال بُوَد

محمد جاوید
03-04-2006, 23:21
سيزده به در

ايرانيان به سنّت ديرين خويشتن// ازكوچك و بزرگ،خرد و كلان پيرمرد و زن
درصبح سيزده زماه دل انگيز فرودين // روز نشاط و خرّمي و شادي زمين
در دامن طبيعت سرسبز نوبهار// روزي به سركنند كه مانَد به يادگار
هرسو نظر كني همه سبز است و لاله زار// شادي به دل جوانه زده با قدرت بهار
سبزه گره زنند به امّيد سال نيك// يا بند ازبراي خود امسال يك شريك

محمد جاوید
07-04-2006, 18:26
باکی نیست


اگه می خوای تو منو تنها بذاری ، باکی نیست// روی قلبم کوهی از غمها بذاری، باکی نیست
تو برو ولی بدون خدایی هم اون بالا هست// گرچه می دونم تو با اون کارنداری،باکی نیست
دل من دریای بی کرون مهره حالیته// اگه تو قلبت گُل کینه می کاری، باکی نیست
روز اوّل سخن از مهر و وفا گفتی به من// چی شده حالا ایجور زمن بیزاری،باکی نیست
تو پروندی مرغ عشقم از روی بوم دِلِت// جای اون جغد فراق اگه می ذاری، باکی نیست
یادته اون روزا که ذلیل یه نگام بودی// اگه امروز برخرِ ِمراد سواری، باکی نیست
اومدی دشنۀ مژگونت فرو کردی به دل// حالا یکی یکی اونو درمی آری،باکی نیست
از کمون ابروهات تیر نگات خورد به دلم // اگه صد تیر جفا رومن بباری ، باکی نیست
می خوام «جاوید» بمونه عهدی که ما بسته بودیم// اگه تو وفا به این عهد نداری، باکی نیست

محمد جاوید
09-04-2006, 01:04
حسرت به دل
***********************************
بعد یکسال که در نوبت ماشین بودم// بس بدهکار به مادرزن و رامین بودم
مُنشی شرکت مذکور تلفن فرمود// ماشینت آمده برخیز و بیا خیلی زود
صبحدم سرخوش و شاداب شدم من راهی// بسکه خوشحال بُدم لب نزدم بر چایی
الغرض رفتم ودادند به من تحویلش// عذرخواهی بنمودند ازاین تأخیرش
هرچه کردند که در باز شود، باز نشد// کوفتند چند عدد مشت و لگد ، بازنشد
شیشه اش را بشکستند و شدم داخل آن// باد در غبغب و خوشحال به دستم فرمان
تا که استارت زدم بانگ غریبی برخاست// مانده بودم که چنین بانگ و صداها زکجاست
سعی کردم بزنم دنده تکانش بدهم// تا از آنجا کمی تغییر مکانش بدهم
سعی من بی خود وگویی موتورش جام شده// عین اسبی که پس از سرکشی اش رام شده
دکمه بوق زدم صندلی اش گردان شد // کولرش را که زدم آینه اش چرخان شد
دنده قاطی شد و دررفت دوچرخش از جا // گیج بودم که چه حادث شده است در اینجا
مات و مبهوت ازاین چیزعجیب الخلقه// عصبانی شدم از اینکه بخوردم حُقه
عرض کردند به من چون که گارانتی بُوَد این// جای غم نیست ، مبادا که شوی تو غمگین
بهر تعمیر به تهران ببیرمش اکنون // بعد شش ماه دگر باز بیاید بیرون
دست خالی به سوی خانه سرازیر شدم// دیگراز خودرو وما شین و اوتول سیر شدم
ماند «جاوید» به دل حسرت ماشین قشنگ // خورد بر قلب من از غصّه بسی تیر خَدَنگ

محمد جاوید
11-04-2006, 23:21
نیّت خیر!!
***************************
دیروز وزین نامه ای یک آگهی داشت//تخم هوسی به این دل زارم کاشت
اعلامیه راخواندم ، با شوروولع// یک لحظه مرا بُرد سوی آز و طمع
یک شرکت نو ظهور با نیّت خیر//وامی بدهد به شاغل و کاسب و غیر
پول تو اگر بماند اینجا یکسال// دوبله کندو به تو دهد در هر حال
بی بهره و بی رباست این وام ، بدان//خالی زهمه ریاست این وام، بدان
این وام بلا عوض بود درهرحال// پولت به امانت است نزدش یکسال
دادم خبرش به مادر فرزندم // آن همسرمهربان و آن دلبندم
گفتم که دگر دوره عُسرت بگذشت//هنگامۀ درد و رنج و محنت بگذشت
از آنچه دراین جریده آورده شده// آرام و قرار این دلم بُرده شده
هرچیزکه داشتم زنقدینگی ام//از پول و طلا لوازم زندگی ام
تقدیم نمودمش به شرکت فی الفور// بی آنکه برم به کاراندیشه وغور
چون قدری ازاین قضیّه وحال گذشت// از دادن پول قدر یکسال گذشت
با شادی و شور نزد شرکت رفتم// روجانب آن خیر و برکت رفتم
افسوس نه شرکتی به جا بود و نه کَس// آن مرغ رمیده بود از قید قفس
جا تر شده بود و بچّه ای نیز نبود// آن زیرک دزد پولها را برِبود
یک چند چو من زار و پریشان آنجا//بودند به صد آه و فغان وغوغا
او بُرد همه دار وندار مارا// هم زندگی و هم اعتبار ما را
از حرص و طمع بود دراین دام شدم//از دولت آزاین چنین خام شدم
« جاوید» بکُن برون توآزاز دل خویش// تا آنکه نباشدت غمی از کم و بیش

محمد جاوید
17-04-2006, 00:48
نوکردولت

نوکر دولت شدم دستم دراز است پیش او// تارسد پایان ماه عمرم به پایان می رسد
با دویست و ده تومن پولی که می گیرم کنون// گرشوم بیمار کی پولم به درمان می رسد
درخوراک و خرج منزل هم بسی در مانده ام// با چنین اوضاع کی کارم به سامان می رسد
یک طرف بقّال گوید چوب خطّت پرشده// موجرم زان سو دگر چون شیر غرّان می رسد
پول آب و برق و گاز قوزی بُوَد بالای قوز// از تلفن ناله ام آن سوی ایران می رسد
میوه را باید نگاهی کرد واز پیشش گذشت// حال کی دستم به ران مرغ بریان می رسد؟
بهر دانشگاه ، مهران پول می خواهد زمن// بهر کیف و کفش خود مهرانه گریان می رسد
والدۀ آقا مصطفی ازبهرخرج و بَرج خود // گاه با ناز و ادا گاهی شتابان می رسد
غم مخور «جاوید» گر حسرت به دل داری بسی// چون در آن دنیا غم و حسرت به پایان می رسد

signal
17-04-2006, 01:44
سلام به شما. اولا خسته نباشی و شعرهاتون عالیه. دوم یه سوال. آیا تا حالا کسی کارهای شما رو خونده. اگه این طوره لطفن بگید. و اگه کسی بخواد این کار رو بکنه چطوری باید با شما کنار بیاد. ممنون

محمد جاوید
17-04-2006, 22:49
ضمن تشکر از تو دوست عزیز منظورت از خواندن کارهایم و کنار آمدن با من را نفهمیدم لطفا واضح تر بگویید تا پاسخ دهم

signal
18-04-2006, 23:28
دوست من منظورم آهنگسازی با شعرهاتون بود و کنار اومدن هم که حق خوندن شعرها و اجازه شماست.

محمد جاوید
19-04-2006, 22:59
دوست من منظورم آهنگسازی با شعرهاتون بود و کنار اومدن هم که حق خوندن شعرها و اجازه شماست.


دوست عزیز شعر مورد نظر را اعلام کن بالاخره باهم کنار می آییم

محمد جاوید
22-04-2006, 00:28
[b] کارمند نمونه[/b

دیشب به خواب دیدم ،گردیده ام نمونه// دربین کارمندان اندر ادارۀ خود
تشویق می نمودند ،کف می زدند مرتب//در آسمان بختم دیدم ستارۀ خود

آمد مدیرنزدیک ،با چهره ای گشاده// در دست او دو سکّه با یک سوییچ پیکان
من را به پیش خود خواند ،از بهر اخذ آنها // رفتم گرفتم هردو با دستهای لرزان

با حسرتی فراوان ،در من نظاره می شد// ازسوی هم قطاران حتی مدیر بنده
من غرق شادی و شور، اشک از دو دیده جاری// از اینکه گشته بودم در این میان برنده

از شدّت مسّرت، از خواب خوش پریدم// دیدم که ظهر نزدیک من توی رختخوابم
با سرعتی فراوان ،سوی اداره رفتم// در طول راه بودم دائم به فکر خوابم

وارد شدم اداره ،دیدم به روی میزم// بنهاده آبدارچی یک نامۀ از مدیرم
توبیخ نامه ای بود ،امضای او به زیرش// خواندم چو نامه برخاست صد آه از ضمیرم

تاخیرها و غیبت ،شد موجب نکوهش// رویای دیشب من گردید نقش بر آب
گفتم دوباره «جاوید» ، وارونه گشت خوابت// مانند دفعۀ پیش خیری ندیدی از خواب

محمد جاوید
28-04-2006, 12:21
خر سواري

دلم هواي درشكه ،هواي خركرده// زبس ترافيك ماشين مرا پكركرده
به هركجانگري بوق و دود و ويراژ است// چرا چنين بشراز بهر خود خطر كرده؟
هواي سالم خود را نموده آلوده // ببين كه گوش خودش را چگونه كر كرده
گرفته میگرن و سردردهای جوراجور// دوباره دکتر و اورژانس را خبر کرده
نشسته توي اوتول تخته گاز رانده چو باد // هر آن زمان كه تمايل به يك سفركرده
پياده رفتن وورزش به پيش او مرگ است// وقطر اشكم خود را اضافه تر كرده
به زير چانۀ خود غبغبي در آورده// و شانس سكته و غمباد، بيشتر كرده
براي رفتن حتّي مسافتي كوتاه// ازاستفادۀ پاهاي خود حذر كرده
از آن زمان كه اتول شد بلاي جان بشر// هزاردرد ومرض سوي او نظركرده
به زير پاي همه رفته يك مدل از آن// هواي راندن آن هرننه قمر كرده
شده چه تنبل و تن پروراين جناب بشر// ولی زتنبلی اش همواره او ضرر کرده
چه خوش بُوَد که سوار خری شود « جاويد»// وبی خیال زدشت و دمن گذر کرده

محمد جاوید
28-04-2006, 23:43
این بهارهم بگذشت

تا به خود بجنبیدیم ،این بهار هم بگذشت// خوب و بد نسنجیدیم ،این بهارهم بگذشت
گل خمود و پژمرده ،عندلیب آزرده// قدرگل نفهمیدیم ،این بهار هم بگذشت
نی دلی به دست آمد ،نی سری به سامان شد// با زمانه جنگیدیم ،این بهار هم بگذشت
دستهایمان خالی ،از گل محبّت بود // لحظه ای نخندیدیم ،این بهار هم بگذشت
عندلیب بستان خواند ،نغمه های شور انگیز// نغمه هاش نشنیدیم ،این بهار هم بگذشت
پنجره چو بگشودیم، با سلام داخل شد// یک نظر فقط دیدیم ،این بهار هم بگذشت
موکب بهارآمد،لیک بی خبرماندیم // رفتنش نمی دیدیم ،این بهار هم بگذشت
چون روال ِ«جاوید » است آمد و شدن هایش// از زمانه رنجیدیم ،این بهار هم بگذشت

ENTEZAR
01-05-2006, 17:46
آقاي جاويد پس ديگه تعطيلش کرديد انگار؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

محمد جاوید
02-05-2006, 23:34
آقاي جاويد پس ديگه تعطيلش کرديد انگار؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

نه حالا حالا در خدمتيم

محمد جاوید
02-05-2006, 23:35
بداقبال


من نمي دانم چرا شادي زمن رَم مي كند؟// زندگي در قلب من بس غصّه و غم مي كند
من نمي دانم چرا بختم كج افتاد از ازل؟// چون مرتب دردسربهرم فراهم مي كند
دوست نارو مي زند ،همسر عذابم مي دهد// دخترم هرشب برايم چهره درهم مي كند
چون كه از شلغم بدم آيد خصوصاً آش آن// درغذاها همسرم همواره شلغم مي كند
انتظار مهرورزي دارداز بنده زنم// ليك برمن مهرخود را نم نمَك كم مي كند
شكوه دارم من زدست روزگار كج مدار// ظلم ِ بي حد بر من ِ اولاد آدم مي كند
همچو باران ياري ام بردوست جاري مي كنم // ليك او ياري به من در حد شبنم مي كند
در اداره مثل خرجان مي كنم امّا مدير// گر كه تاخيري كنم ازمزد من كم مي كند
هرزمان گويم به «جاويد» حال و روز خويش را// جاي ياري فوراً او طنزي سرهم مي كند
گويدم بنشين و بشنو طنزهاي بنده را // چون كه طنزم بردل ِريش تو مرهم مي كند

ENTEZAR
03-05-2006, 16:20
اي والله خيلي قشنگ بود

محمد جاوید
05-05-2006, 00:51
شوخی با خیام


«گویند بهشت و حورعین خواهد بود»// «آنجا می ناب و انگبین خواهد بود»
دانم که زشانس و بخت و اقبال کجم// فردوس منم مثل زمین خواهد بود


«ای دوست غم جهان بیهوده مخور»// از ظرف کسی شربت و پالود مخور
از بانک تو بهر مسکنت وام مگیر // پولی که به بهره گشته آلوده مخور

« ای دوست حقیقت شنو از من سخنی»// هرگز تو مگو راز دل خود به زنی
اونیز بگوید به زن همسایه// گردند همه خبربه چشمک زدنی

«گویند مرا که دوزخی باشد مست»// آتش بزنند برسروگردن و دست
در آتش هجر تو بسوزم شب و روز// گویی که جهنم منم اینجا هست

« کم کن طمع از جهان و می زی خرسند»// برکلّۀ طاس خود بزن مو پیوند
هرصبح به موی خود بزن قدری ژل// تا بلکه کنی تو دختری را دربند

محمد جاوید
07-05-2006, 23:12
چند طنز كوتاه:


در تمام طول عمر هرچه خواست بارم کرد// نزد این و آن هردم او زبون و خوارم کرد
شد حراج ماشینم ، بهر خورده فرمایش// دیدی آخر عمری بر خری سوارم کرد
×××
پشت پیکانی نوشته این چنین// احترام پیش کسوت را بنه
سبقت از پیران نباشد افتخار// ای پژو من را به پشت سر منه
×××
غذایت پرنمک، پرنقص و عیبه// ازاین رو می خورم هرروز میوه
چومن دارم فشارخون بالا // غذایت چون خورم گردی تو بیوه
××××
خدا خیرت دهد با این غذایت// از این رخسار و این ناز و ادایت
غذایت بی مزه رخسار ضایع// ولی از ترس می گردم فدایت

محمد جاوید
10-05-2006, 23:01
فريب خورده


من كه در آباديم نان و نوايي داشتم// خانۀ خشت و گلي با صفايي داشتم
لقمه اي نان حلالي بود اندر سفره ام// روز و شب بر درگه اش حمد و ثنايي داشتم
پس چرا وارد به اين شهر پراز غوغا شدم// من كه در ده بهترين آب و هوايي داشتم
قلب من مي گيرد اينجا درپسين غمزده// من كه در آنجا پسين دلگشايي داشتم

گشته ام مزدور مردم فعله گي شد پیشه ام // گرچه در آنجا زمين و آب و باغي داشتم
بس كه سگدو مي زنم پاهاي من كرده ورم// لااقل آنجا به زير پا الاغي داشتم
گشته ام خوار و ذليل اين و آن در اين ديار// من كه روزي آن چنان باددماغي داشتم
حسرتي «جاويد» مانده در دل از شبهاي ده// چون در كاشانه ام روشن چراغي داشتم

زبان حال یک روستایی که به امیدزندگی بهتر به شهر آمده

محمد جاوید
12-05-2006, 00:13
دیشب به خواب دیدم گردیده ام گدایی// سرشارم از زرو مال بی هیچ مدّعایی
چون صبحدم رمیدم از خواب ناز دیدم// من هستم و لحافی همراه متکّایی
گفتم خدا چه می شد گرخواب من شدی راست// می گشتمی گدایی بی چون و بی چرایی

armin_goooodboy
12-05-2006, 00:24
ممنون آقای جاوید
واقعا تک تک اشعارتون زیبا هستند
امیدوارم موفق باشید

محمد جاوید
12-05-2006, 21:51
ممنون آقای جاوید
واقعا تک تک اشعارتون زیبا هستند
امیدوارم موفق باشید



ازلطفت ممنونم دوست عزيز

محمد جاوید
12-05-2006, 21:56
شكايت ني

درقيامت ني حكايت ها كند// ازمن و از تو شكايت ها كند
اين كه ما اورا چرا ببريده ايم؟// کزنیستانش چرا ما چیده ایم
اوبگوید تاب داری چیدنت؟// دوری از یاران خود را دیدنت؟
پس چرا من را زریشه چیده ای؟// مرگ من را با دوچشمت دیده ای
اوبگويد از غم هجران خود// ازغم دوري زنزديكان خود
از جفاي تيغ ما برپيكرش// ما كه ببريديم آن گونه سرش
تا از آن سازيم ساز خويش را // تا دهد تسكين دل پر ريش را
ما جدا کردیم اورا زاصل خویش// غصّه و غم در دلش کردیم بیش
او فدا شد تا نوايي سردهد// تا كه شايد غصّه ها را پردهد
ليك شد بس نغمه هايش جان گداز// گفت از هجروجدايي ، سوز و ساز
او به هر جمعیتی نالان شدی// دردهای کهنه را درمان شدی
نی نوای عاشقی سرداد و رفت// درره معشوق خود سرداد و رفت
گاه شد اوهمنشین یک شبان// گاه همراز دل دریا دلان
هیچ سازی همچونی دمساز نی// در طریق عاشقی سربازنی
هرکسی از ظن خود شد یا رنی// نغمه اش«جاوید » شد از بهروی

ENTEZAR
14-05-2006, 09:56
ممنون
خيلي قشنگ بود آقاي جاويد

محمد جاوید
22-05-2006, 23:15
ازدوركه مي آمد چون كبك خرامان بود// زلفان پريشانش برشانه نمايان بود
نزديك چو آمد او هوش از سر من بربود// چون گنده سبيل او تا زير زنخدان بود
××××××××××
قلادۀ سگ به دست و باعشوه وناز// ازبهرپُزوافاده اوآمد باز
ازبس به همه تكبّراومي فرمود// گويا كه به نام اوست نصف شيراز
××××××××××××××
خدای رانت خواریست آقازاده// به فکر رشوه خواریست آقازاده
به گِل ماندم بسان یک خرلنگ// چه اسب یکّه تازیست آقازاده

محمد جاوید
28-05-2006, 23:09
عـــشـــق خری
دیروز یکی کره الاغی لگد انداخت// یک لحظه به یک ماده ی دیگر نظر انداخت
دل باخت به آن ماده الاغ خر خوشگل// یکبار دگربردل خود شور و شر انداخت
چون پوزه ی خود بر سر و بر روی کشیدش// شد کوره ای از آتش و بر جان خر انداخت
از غمزه ی آن ماده خر خوش بر و هیکل// دیوانه شد و دست به زیر کمر انداخت
یک لحظه بخود گفت که گیرد ببرش تنگ// زین فکر تن خویش به آغوش خر انداخت
آن ماده خرهم گفت هواخواه تو هستم// این گفته ی معشوق به جانش شرر انداخت
از فرط خوشی نعره ی خر در چمنی زد// اندر دل معشوق هوای سفر انداخت
در پیش گرفتند ره دشت و دمن را// برگی دگر از عشق خری در نظر انداخت

محمد جاوید
01-06-2006, 23:19
بوسه

بوسه یعنی مُنتهای عاشقی// بردلت بارد بلای عاشقی
بوسه یعنی من دگرما گشته ایم// باهوای کوی دل آغشته ایم
بوسه یعنی مهرمن تقدیم تو// خاطراتش مانده درتقویم تو
بوسه یعنی غنچۀ گلهای باغ // بوسه می سازد تنت را داغ داغ
بوسه یعنی هجرمان پایان گرفت// درد بی درمانمان درمان گرفت
بوسه یعنی اشتیاق هردولب// بوسه یعنی طعم شیرین رُطب
بوسه یعنی داد بی آوای دل// چون زنی برلب بگویی وای ِ دل
بوسه گاهی معنی مهرپدر// بردل مادربیاندازد شرر
بوسه گاهی معنی هجر و فراق// لحظۀ تلخ جدایی ،انشقاق
بوسه گاهی بوی شهوت می دهد//مزّه هتک وجسارت می دهد
بوسه گاهی جای معنای سپاس// گیرد و، تا لطف را دارند پاس
بوسه ی« جاوید » بر دست کَسی// کو بگیرد حق کَس از ناکَسی

انشقاق= پراکنده شدن

ENTEZAR
03-06-2006, 08:30
خیییییییییییییییییییلی قشنگ بود

آقا ممنون واقعا حال کردیم

محمد جاوید
12-06-2006, 00:48
کارمند نمونه


دیشب به خواب دیدم ،گردیده ام نمونه// دربین کارمندان اندر ادارۀ خود
تشویق می نمودند ،کف می زدند مرتب//در آسمان بختم دیده ستارۀ خود

آمد مدیرنزدیک ،با چهره ای گشاده// در دست او دو سکّه با یک سوییچ پیکان
من را به پیش خود خواند ،از بهر اخذ آنها // رفتم گرفتم هردو با دستهای لرزان

با حسرتی فراوان ،در من نظاره می شد// ازسوی هم قطاران حتی مدیر بنده
من غرق شادی و شور، اشک از دو دیده جاری// از اینکه گشته بودم در این میان برنده

از شدّت مسّرت، از خواب خوش پریدم// دیدم که ظهر نزدیک من توی رختخوابم
با سرعتی فراوان ،سوی اداره رفتم// در طول راه بودم دائم به فکر خوابم

وارد شدم اداره ،دیدم به روی میزم// بنهاده آبدارچی یک نامۀ از مدیرم
توبیخ نامه ای بود ،امضای او به زیرش// خواندم چو نامه برخاست صد آه از ضمیرم

تاخیرها و غیبت ،شد موجب نکوهش// رویای دیشب من گردید نقش بر آب
گفتم دوباره «جاوید» ، وارونه گشت خوابت// مانند دفعۀ پیش خیری ندیدی از خواب

WooKMaN
12-06-2006, 00:52
دوست عزيزم يعني اين شعرهارو خودت گفتي ؟

Old Owl
12-06-2006, 12:01
چرا مجموعه اشعارت رو چاپ نمي كني؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

RooS
12-06-2006, 19:25
سلام

شعرهاتون خيلي قشنگن. اقاي Rammstien درست ميگن چرا مجموعه اشعارت رو چاپ نمي كني؟

محمد جاوید
13-06-2006, 00:57
سلام

شعرهاتون خيلي قشنگن. اقاي Rammstien درست ميگن چرا مجموعه اشعارت رو چاپ نمي كني؟


دوستان عزيز ضمن تشكر از لطفتان به اطلاع مي رساند كه مجموعه اشعارم (البته قسمتي از ان) در كتابي تحت عنوان گلستان جاويد گردآوري كرده ام كه پس از يكسال در اداره ارشاد موندن تازگي ها مجوز آنرا صادر كردند و بزودي به زير چاپ مي رود

محمد جاوید
13-06-2006, 01:00
جام دگر ده مرا

عاشق زار توام،جام دگر ده مرا// باسخنی زعشق خویش ، بازخبرده مرا
گرچه برایم ضرر، دارد اگر می خورم// زان لب نوشین خود ، باز ضرر ده مرا
این دل خاموش من، بی تو بُود سرد و یخ//زاتش عشقت بیا ، شور و شررده مرا
صحبت تو ای صنم، چون گهری قیمتی است// از صدف بسته ات،دُرّو گهر ده مرا
شمس و قمر روی تو ،مشک ختن بوی تو// چهرۀ خود برگشا ،شمس و قمر ده مرا
بی تو چنان مرغکی ،بی پر و بالم کنون// روی نما سوی من ، بالی و پرده مرا
ازغم هجران تو، دیدۀ «جاوید» تار// نکهتی آور زخود ،نوربصرده مرا

saviss
20-06-2006, 22:05
محمد عزيزم
اميد وارم كه هميشه جاويد باشي
از اينكه قبلا نگفتم عذر ميخوام
موفق و جاويد باشي

محمد جاوید
21-06-2006, 00:05
مشکل بیکاری

اگرروزی شوم مسئول دولت// ویا مجلس روم با رأی ملت
نمایم مشکلات مملکت حل// کنم بعضی امور خاصّ منحل
در امر اشتغال و کسب و پیشه// کنم حلّ مشکلاتش را زریشه
پس از دیپلم همه بی سّد کنکور// کنم وارد به دانشگاه با زور
کنم دوران تحصیلات افزون // که دانشجو نیاید زود بیرون
شود مشغول تحصیل تا چهل سال // زبیکاری برون آید به هر حال
چواوآید برون در سن شصت است// ودیگر آن زمان او بازنشست است
برند اورا سرای سالمندان// اگرچه باشد آن جا مثل زندان
بنابراین همه مشغول باشند// همه این طرح را مشمول باشند
دگر «جاوید »غیراز راه بالا// ندارد راه حلّی بهتر حالا

محمد جاوید
28-06-2006, 00:43
رباعيات طنز:

های لایت چوکرد موی او زیبا شد// ریمل چوکشید بر مژه گیرا شد
باتاتوی ابرو و رژ و پودر و کرم// آن دختر زشت چون گل حمرا شد

هرچند که سنّ تو رود بالاتر// آن چهرۀ دلفریب تو گیراتر
گویا که چنان قالی کرمانی تو// هرچند که پاخورد شود زیبا تر

هرچند بُود به این و آنم میلی // از شدت ضعف زرد گشتم خیلی
هرگز نکنم دست به پیش تو دراز// چون سرخ کنم صورت خود با سیلی

Man Hunter
28-06-2006, 00:52
محمد جان...دستت درست.
من طلب شعرات شدم.
يه شعر واسه من بگ..من يه آهنگ تكنو اساسي ساختم....در انتظار شعر توپم.
بي جوابم نزار.دستت درد نكنه.

يا حق ;)

Old Owl
28-06-2006, 20:47
محمد جان...دستت درست.
من طلب شعرات شدم.
يه شعر واسه من بگ..من يه آهنگ تكنو اساسي ساختم....در انتظار شعر توپم.
بي جوابم نزار.دستت درد نكنه.

يا حق ;)
ديگه DJ Aligator گفتن و Techno گفتن و محمد جاويد...
جالا از كي شهريار(علي)تو شعر گير كرده؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
البوم جديد ميخواي بدي؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Man Hunter
28-06-2006, 21:33
ديگه DJ Aligator گفتن و Techno گفتن و محمد جاويد...
جالا از كي شهريار(علي)تو شعر گير كرده؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
البوم جديد ميخواي بدي؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

چاكرتم رامشتين جون....چي كار كنيم.!!!!!

يا حق

Behroooz
02-07-2006, 10:52
رباعيات طنز:

های لایت چوکرد موی او زیبا شد// ریمل چوکشید بر مژه گیرا شد
باتاتوی ابرو و رژ و پودر و کرم// آن دختر زشت چون گل حمرا شد

هرچند که سنّ تو رود بالاتر// آن چهرۀ دلفریب تو گیراتر
گویا که چنان قالی کرمانی تو// هرچند که پاخورد شود زیبا تر

هرچند بُود به این و آنم میلی // از شدت ضعف زرد گشتم خیلی
هرگز نکنم دست به پیش تو دراز// چون سرخ کنم صورت خود با سیلی


افرين به شما با اين شعر زيبايت

محمد جاوید
08-07-2006, 00:15
آن كَس كه زپول ربح پروارشود// ازپول و زمين و خانه سرشار شود
بايد كه بداند او كه در روز جزا// درآتش خشم حق گرفتار شود

من درعجبم زقدرت قشر زنان// بس رنج كشند موقع زايمان
روزدگر آن رنج فراموش كنند// با شوهر خود شوند باز هم پيمان

محمد جاوید
14-07-2006, 00:35
کاش می شد

کاش می شد می شدم همچون یکی باز شکاری// برفراز آسمان شهر او پرواز می کردم
بعد صید آن خرامان کبک خوش رفتار// قلب اورا عاشقانه با دلم دمساز می کردم

کاش می شد می شدم همچون گلی زیبا// تامرا می چید و در گلدان مکان می داد
آب می داد او مرا با شبنم اشکش// این گل پژمرده را هرلحظه جان می داد

کاش می شد می شدم من یک پرنده// تا مرا آن یار زیبا در قفس می کرد
دانه می خوردم زدست مهربان او// می پریدم دربَرَش هرلحظه ای که او هوس می کرد

کاش می شد می شدم بیت الغزل هایش// تا شوم «جاوید » دردیوان شعراو
با صدای دلنوازش خوانَدَم هرروز// تا ببارد برتنم باران مهر او

WooKMaN
14-07-2006, 00:37
دوست عزيز مرسي بسيار عالي !!! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Bedahe
22-07-2006, 04:53
خوبه پیشرفت میکنی !

peperoni
22-07-2006, 22:39
ممنون بسيار عالي بود دوست عزيز

محمد جاوید
23-07-2006, 00:47
راز انتظار

من ندانم چیست راز انتظار؟// درخزان ماندن به امّید بهار
چیست رمز و راز این دلواپسی؟// چشم در راه دوچشمان خُمار
آن گلی که بوی نرگس می دهد// بوی عطردلگشای کوی یار
آن نگار در نقاب ِ قرن ها// گوش بر فرمان ِیار ِپرده دار
هر که دارد هر مرام و مسلکی//دیده در راه هست ، بی صبر و قرار
گبر و ترسا و مسلمان ومجوس// منتظر هستند و بس امیّدوار
هر کسی اورا به نامی خوانَدش// این دلارام ِعزیز تک سوار
من ندانم کی به پایان می رسد؟// انتظار توده های بی شمار
کی براندازد حجاب وپرده را؟// کی رسد آواز و گلبانگ هزار؟
کی دهد فرمان خدای ذوالجلال؟// تا دهد درس ادب آموزگار
کی شود آدینۀ صبح حضور؟// کی خورَد دجّال سیلی از سوار؟
کی شوم آگه ز راز انتظار؟//کی بیابد این دل محزون قرار
منتظر هرچند در سختی بُوَد// یا زکف داده عنان اختیار
لیک با یادش شود دل منجلی// زان مه «جاوید» وفخر روزگار

armin_goooodboy
23-07-2006, 00:53
راز انتظار

من ندانم چیست راز انتظار؟// درخزان ماندن به امّید بهار
چیست رمز و راز این دلواپسی؟// چشم در راه دوچشمان خُمار
آن گلی که بوی نرگس می دهد// بوی عطردلگشای کوی یار
آن نگار در نقاب ِ قرن ها// گوش بر فرمان ِیار ِپرده دار
هر که دارد هر مرام و مسلکی//دیده در راه هست ، بی صبر و قرار
گبر و ترسا و مسلمان ومجوس// منتظر هستند و بس امیّدوار
هر کسی اورا به نامی خوانَدش// این دلارام ِعزیز تک سوار
من ندانم کی به پایان می رسد؟// انتظار توده های بی شمار
کی براندازد حجاب وپرده را؟// کی رسد آواز و گلبانگ هزار؟
کی دهد فرمان خدای ذوالجلال؟// تا دهد درس ادب آموزگار
کی شود آدینۀ صبح حضور؟// کی خورَد دجّال سیلی از سوار؟
کی شوم آگه ز راز انتظار؟//کی بیابد این دل محزون قرار
منتظر هرچند در سختی بُوَد// یا زکف داده عنان اختیار
لیک با یادش شود دل منجلی// زان مه «جاوید» وفخر روزگار

سلام
ایولا آقای جاوید
همه شعرات عالیه
از اینم خیلی خوشم اومد
مرسی

mirmohammadi
23-07-2006, 10:13
سلام آقاي جاويد دستت درد نكنه من كه خيلي با شعرهات حال مي كنم
مي خواستم ازت اجازه بگيرم بعضي هاشون رو پرينت بگيرم البته فقط براي استفاده شخصي خودم و ديوارهاي خونه
اگر اجازه بدي
خداحافظ

Bedahe
23-07-2006, 10:21
خوشا آن کس که ذوق شاعری دارد
به دست خویش هر دم عصای سامری دارد ! ! ! :thumbsup:
عالیه فرصت کردی بیا مشاعره کنیم .خیلی خوشحال میشم . :)

Mahdi Hero
23-07-2006, 12:45
سلام محمد جان شعرات خیلی قشنگه دمت گرم خيلی حال کردم به خدا يه درخواست ازت داشتم
ميشه باسيه من يه شعر در مورده ماه رجب و 13 قدير که ميلاد حضرت علی بگی دست درد نکنه

محمد جاوید
24-07-2006, 01:24
سلام محمد جان شعرات خیلی قشنگه دمت گرم خيلی حال کردم به خدا يه درخواست ازت داشتم
ميشه باسيه من يه شعر در مورده ماه رجب و 13 قدير که ميلاد حضرت علی بگی دست درد نکنه



ممنون دوست من فعلا اين شعر را در خصوص حضرت علي(ع) كه قبلا سروده ام داشته باش تا بعد:

چـــو احـمـد ديـن خـود را بـــر مــلا كـرد // به فرمان خدا حق را صدا كرد
پســـر عــَمّــــش عـلي دوّم مـسـلـــمـــان// به تعليمات اوآورد ايمان
علي دريــاي عــلــم و حــلــم وايـــمــــان // علي شير عرب فخر مسلمان
عـلي نـستـوه ،عـلي حـــق و حــقــيـقـــت// علي معناي مردي و شرافت
بـه مـيـدان نـبـــــرد او شــيـــر بــيــشـــه// محمّد را مددكار هميشه
علي نــــور و عـــلي مــنـشـــور ايــمــان // علي آن اولين مرد مسلمان
علي دريـــاي جـــوداســت و سخـــــاوت// علی سر لوحۀ عشق و رشادت
علی الــــگــــوی مــــــردان مــــجــاهـــد// علي مخلوق حق محبوبِ حامد
عــلـی شــمــشـیـر حـــق، قـــرآن نــاطــق// علی خود هم دلیل حق و منطق
علی اوّل امام است و هُمام است// خلافت هم به او ختم و تمام است
عــلـی دامــــاد خــــتـم الــمرسلـیـن اسـت// نبی انگشتر و مولا نگین است
علی مــحــبــوب سنی ، عشق شیعه// چراکه او امام است و خلیفه
علي سر رشتۀ علم امامت// عــلــی «جــاویــد» تــــاریــــخ شـــجـــاعـت

EMPERATOUR
24-07-2006, 01:26
بازم گل کاشتی

محمد جاوید
24-07-2006, 01:28
سلام آقاي جاويد دستت درد نكنه من كه خيلي با شعرهات حال مي كنم
مي خواستم ازت اجازه بگيرم بعضي هاشون رو پرينت بگيرم البته فقط براي استفاده شخصي خودم و ديوارهاي خونه
اگر اجازه بدي
خداحافظ


ممنونم از تو دوست عزيز . براي استفاده شخصي ايرادي ندارد

محمد جاوید
24-07-2006, 01:31
روده دراز

صبح جمعه با صدای زنگ برپا خاستم// گرچه در آن روز قصد استراحت داشتم
پشت خط نازک صدایی بود و فهمیدم که او// قصد دارد با عیال بنده سازد گفتگو
گوشی را دادم به دستش تا که او صحبت کند// طبق معمول از فرشته یا زری غیبت کند
چانه ها گرم است و گویی صحبت از صبحانه نیست// گوییا جزاو دگرفردی درون خانه نیست
صحبت از کفش و لباس تازۀ عصمت خانم// تاتوی ابرو و میک آپ وفِر شوکت خانم
شد برای من پنیر و نان وچای دیشلمه// بعد رفتند بر سر موضوع دیگ و قابلمه
بعد از آن صحبت زخیاطی و امر ِ دوخت و دوز// گشت موضوع سخن تا از ره آمد نیم روز
صحبت از دعوای نسرین بود با مادر شوور// وای بمیرم اعظم از دست هووش گشته پکر
ظهر نزدیک است و بحث وگفتگو اتمام نیست// همسرم در فکر صبحانه، ناهار و شام نیست
صحبت از گوشواره ودستبند همروس زری// رنگ موی تازه و مانتوی زیبای پری
شد ناهار و شام ومن از گشنگی بی هوش ومنگ// اعتراضی گرکنم خانه شود میدان جنگ
شامگاهان چون که شد بحث و جدل پایان گرفت // این سرشوریده ام باردگر سامان گرفت
مادمازل چون یافت از صحبت فراغ // گفت با صبحانه قهوه می خوری یا چای داغ
گفتمش صبحانۀ فردا اگر مقصود هست// وقت داری، از برای چای و قهوه زود هست
گشته «جاوید» از تلفن های تو گیج و دبنگ // می نخورده گشته از وراجی ات مست و ملنگ

EMPERATOUR
24-07-2006, 01:39
اقا جاوید من شعرهای زیباتو تو وبلاگم میزارم با اسمتون

Wisdom
28-07-2006, 19:05
محمد جاويد جان
درود بر شاعر انجمن P30

يك سوال داشتم
شما كتاب چاپ نكردي ؟

Mahdi Hero
30-07-2006, 01:12
من خيلی حال ميکنم با شعرات به خدا دمت گرم کارت خيلی درسته

Aminzikzak
04-08-2006, 23:55
من خيلی حال ميکنم با شعرات به خدا دمت گرم کارت خيلی درسته
منم همینطور که مهدی میگه باور کن ...

ENTEZAR
05-08-2006, 08:14
اصلا به نظر من این شعر ها یه جورایی با بقیه شعرها فرق دارم

به آدم یه حس خوبی دست می ده

MEMA
08-08-2006, 19:15
بابا تو دیگه کی هستی حاج ممد.ایول :ohno: :ohno: .نمیدونم چرا تا حالا تو این قسنت نیومده بودم. :eh: آقا برو جلو ما تا آخر باهاتیم.امیدوارم موفق باشی. ;) :happy:

محمد جاوید
17-08-2006, 00:58
با سلام و تشكر از همه دوستان /از اينكه چند روزي به دليل مشرف شدن به خانه خدا نتوانسته ام در انجمن حضور يابم معذرت خواهي مي كنم/ در آنجا دعاگوي همه دوستان بودم/ براي شروع دوباره قطعه شعري كه در خانه خدا سروده ام تقديم مي نمايم


طواف عشق

به میقات آمدم لبیک گویان //شدم مُحرم به عشق روی دلدار
به سر شور و به دل بیم و امیدی// سراپای وجودم شوق دیدار
سلام دیگری بر ربّ کعبه// رهایی بخش دلهای گرفتار
به دور کعبۀ دل های عاشق// حریم امن آن معبود ستار
طواف عشق کردم بار دیگر// چو پروانه به دور شمع آن یار
صفا تا مروه را باسر دویدم// چو هاجر در دلم امّید بسیار
بشد زمزم شفابخش وجودم// طبیب او بود ومن رنجور و بیمار
شکاف کعبه در رکن یمانی// که بُد از معجزات رب دادار
به یاد آورد نام شاه مردان // همان شیرخدا، آن یکّه سردار
مقام و حجر را کردم زیارت// به پای مستجار او زدم زار
که تا بخشد مرا با لطف و احسان// کند « جاوید» را از خواب بیدار

سروده شده در مسجدالحرام 17/5/85

Mahdi Hero
17-08-2006, 01:16
آقا ما هم التماس دعا داری ما هاجی جان راستی اگه تونستی يه شعرم راجع به مقاومت
لبنان بگو حالشو ببريم راستی اين شعر جديدتم خيلی قشنگه

armin_goooodboy
17-08-2006, 01:38
سلام
آقای جاوید
خوش به سعادتت
خوش به حالت
انشاالله خدا دوباره نصیبتون کنه
و همینطور نصیب همه

شعرتون هم مثل همیشه عالی بود

ENTEZAR
17-08-2006, 13:43
وای خدای من

زیارتتون قبول باشه

نمی دونید چقققققققققققققققققققققققق قققدددددددددددددددددددددر ررررررررررررررررر دوست دارم برم اونجا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یعنی امکان داره
یعنی میشه یه روز من هم از اونجا یه پست توی این تاپیک بنویسم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

محمد جاوید
17-08-2006, 23:46
وای خدای من

زیارتتون قبول باشه

نمی دونید چقققققققققققققققققققققققق قققدددددددددددددددددددددر ررررررررررررررررر دوست دارم برم اونجا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یعنی امکان داره
یعنی میشه یه روز من هم از اونجا یه پست توی این تاپیک بنویسم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

انشالله مشرف مي شوي

محمد جاوید
18-08-2006, 00:14
وای خدای من

زیارتتون قبول باشه

نمی دونید چقققققققققققققققققققققققق قققدددددددددددددددددددددر ررررررررررررررررر دوست دارم برم اونجا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یعنی امکان داره
یعنی میشه یه روز من هم از اونجا یه پست توی این تاپیک بنویسم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

ضمنا خيلي ممنون

محمد جاوید
19-08-2006, 01:20
نغمۀ جاوید عشق

دوباره منتظرم من برای با تو پریدن// به باغ خاطره رفتن ، گلی زخاطره چیدن
تویی که باورمن بوده ای همیشه و هر روز// بدون تو نرسیدن ، بجزرُخ تو ندیدن
چوآمدی بگشایم دوبال راحت پرواز//هماره با تو پریدن به اوج عشق رسیدن
همیشه بیم و امیدی برای این دل تنها// وبا حضور تو برغم دوخّط سرخ کشیدن
وباتو راحتم از قید و بند بود و نبودم// چو صید چابکی از بند دام و دانه رهیدن
وصال تو خط بطلان کشد به فرُقت و دوری// ودست دیو جدایی به تیغ وصل بریدن
خوش آن شبی که بیایی و باز مثل همیشه// سرود و نغمۀ «جاوید » عشق از تو شنیدن

chovalier
21-08-2006, 00:40
محمد جان واقعا کارت درسته ها !
اون لقبی که داری(شاعر انجمن)رو خیلی ها می خوان ولی نمی تونن بگیرن
استعدادت ادامه بده دوست منخارق العادس و با کمال قاطعیت می گم:
ادامه بده دوست من
علی ... 13 ساله

محمد جاوید
21-08-2006, 00:47
صبح پادشاهی

شب زفاف نگو ، صبح پادشاهی بود// شدم زلطف پدر صاحب یکی همسر
کلید خانه ای زیبا پدر بداد به من// که بود جا و مکانش زخانۀ خود سر
سمند زرد قناری هدیۀ مادر// بلیط دور اروپا اضافه کرد پدر
ضیافتی که به پا شد برای دامادی// زروز تاجگذاری شاه بُد بهتر
گروه جاز به پاکرده بود غوغایی// گذاشته بود تمام محلهّ را بر سر
من از صدای موزیک وغریووشادی وشور// شدم زخواب رها توی رختخواب پکر
به شکوه گفت پدر لِنگ ظهرشد برخیز// مگر نداری از اوضاع خیط ما تو خبر
به خانه نیست غذایی برای صبحانه// برو ز مهدی بقاّل باز نسیه بخر
به طعنه گفت به «جاوید» زان میانه یکی// به بیت آخر شعرت بگو زقول پسر
چه صبح پادشهی ، بَه چه تازه دامادی// نداشت نان و پنیری برای آن همسر

محمد جاوید
26-08-2006, 00:42
عاقبت غرور

منم ناهید اما بی فروغم// شده مخلوط دیگر آب ودوغم
زمانی که برورو داشتم من// وچشمانی چو آهو داشتم من
شدم مغرورازرعنایی خود// ومست از بادۀ زیبایی خود
اگر آمد برایم خواستگاری// گرفتم عیب های بی شماری
یکی گفتم که قدش چون چنار است// دگر گفتم که گامبو چون تغار است
یکی هم موی او کردم بهانه // گرفتم عیب ِدیگر را زچانه
خلاصه گشت گیسویم چودندان// نشد یک تن حریفم بین مردان
بماندم خوار روی دست مادر // نمی کوبد کسی برخانه ام در
به درگاهت خدای حیّ «جاوید» // دودستان نیاز آورده ناهید
غلط کردم عطا کن همسری را// کرم فرما به من تاج سری را
اگر هم کوروکر یا لنگ باشد// خُل وچِل یا که گیج و منگ باشد
ویا چشمان او باشد بسی لوچ//ویا فربه چنان مانند یک قوچ
ازآن بهتر که مانم کنج خانه// وشوهر را بگیرم هی بهانه
« خود م کردم که لعنت برخودم باد» // لهیب لعن ونفرت برخودم باد

محمد جاوید
30-08-2006, 00:52
زن ذلیل

بیا بنشین بگویم داستانم// برایت ای عزیز دل سِتانم
منم آقا ولیکن مثل زنها// دهم انجام کار ِخانه تنها
زنم از صبح تا شب توی خانه// فقط کارش شده عذر و بهانه
نه پخت و پز نه رُفت و روب داند// ولیکن قدر خود را خوب داند
بُوَد نا آشنا با جاروبرقی// برای پارتی رفتن مثل قرقی
برنج وچای را من میکنم دم// کنم پیمانه آنها را دمادم
چومادر می کند از او سؤالی// شوَد در پیش او حالی به حالی
مرا تی وی بسی مشهورکرده// مرا از حسّ مردی دورکرده
زتبلیغات من بس بهره برده// زنم راحت نشسته چای خورده
شده ورد زبانها نام بنده// شدم یک پای جوکهای زننده
(حمید )زن ذلیل بی پناهم// نمی داند کسی از اشک و آهم
آهای «جاوید» درشعرت بزن داد// زدست زن ذلیلی داد و فریاد

ENTEZAR
30-08-2006, 08:24
خیلی زیبا بود

ممنون

محمد جاوید
01-09-2006, 00:49
باسلام خدمت دوستان وکاربران عزیز

بالاخره پس از قریب به یک سال کتاب شعر من تحت عنوان ( گلستان جاوید) که گزیدۀ سروده هایم در زمینه های عرفانی- احساسی – توصیفی- اندرز و حکمت و طنز و... از هفت خوان رستم گذشت و منتشر شد.
مشخصات کتاب :
تعداد صفحات: 208 صفحه
قطع رقعي
تیراژ:2000نسخه
ناشر : انتشارات فاضل
قیمت پشت جلد:19000ریال
مرکز پخش: قم-خیابان ارم روبروی پاساژقدس تلفن7743445 انتشارات فاضل ( دوستان قمي مي توانند از اين جا تهيه كنند)
دوستانی که تمایل به خرید این کتاب را دارند می توانند بوسیله ی ایمیل یا پیام خصوصی مراتب را اعلام تا ترتیب ارسال آن داده شود/
ضمنا جهت دوستان این انجمن 20% تخفیف در نظر گرفته می شود و هزینه ی ارسال نیز به عهده ی خودم خواهد بود/

محمد جاوید
04-09-2006, 00:53
يار گرسنه

منم آن ترك شيرازي كه دارم خال هندويي// سمرقند و بخارا را نمي خواهم ، چه پررویی
سمرقندت برای معدۀ خالی من نان نیست // بخارا هم برای این تن بیمار درمان نیست
زفرط گشنگي خال لبم گشته چروكيده// گل باغم زبی آبی شده زرد و پلاسیده
دگرازچشم زيبا ،قد رعنا و كمند موي // اثر نَبوَد نمي بيني دگر توچهره ي نيكوي
من آن تركي نيم كاحافظ بدو بخشيد آنها را // من آنم كه زده دنيا براو شلاق، بي پروا
اگر خواهي شوم باردگر آن ترك زيباروي// به دست آرم دلت ، سازم برايت من پريشان موي
بده برمن غذایی تاخورم من بهر شام امشب // که تاشاید نشیند مرغ بخت من به بام امشب
سمر را ول كن وقندی بده با آب رکن آباد // خورم من جرعه ای شربت شوم از تشنگی آزاد
كه تا زيبا شود باردگرآن خال هندويم// هزاران عاشق دل خسته آيد بردر كويم
دگر آن گاه اي « جاويد» گر چون خواجه بخشايي// سمرقندو بخاررا به خالم، نيست پروايي

محمد جاوید
05-09-2006, 01:20
توبه


یک شب مراد بقّال درخواب دید خود را // با حالتی پریشان بنشسته می زند زار
گفتا چه رفته بر تو چون است روزگارت// گفتش به آه وناله دربرزخَم گرفتار
یک روز بر سر من با سنگ وزنه کوبند// روز دگر برندم تا پای چوبۀ دار
یا وزنۀ ترازو سازند داغ و سوزان // بر پشت من گذارند با شدت و به تکرار
هرروز مشتری ها یک تازیانه بر دست// آیند و می زنندم شلّاق سخت و بسیار
بیدار شد زوحشت، حیران زخواب دوشین // یادآوری کابوس شد موجبات آزار
تعبیر خواب خود را دانست و با خودش گفت//صد لعنت خداوند بر کم فروش بی عار
روزدگر چو بگشود درب مغازۀ خود// تاباردیگرازسر گیرد ادامۀ کار
انداخت پاره سنگی درکفۀ ترازو// تاچَربد آن چه رااو خواهد فروخت این بار
شکروسپاس آورد برربّ حیّ «جاوید»// کزخواب غفلت اورا، این خواب کرد بیدار

Mohammad Modarresi
05-09-2006, 01:26
ممنون محمد جان كي ميشه من كتابتو بخرم اينا هم توش هست

محمد جاوید
05-09-2006, 01:35
ممنون محمد جان كي ميشه من كتابتو بخرم اينا هم توش هست


ممنونم
بعضي هاش هست .ضمنا كتاب دومم همش طنزه

Dash Ashki
05-09-2006, 08:49
سلام....
محمدجان میشه بگی ...کتابتو با چه شعری آغاز کردی...
وقسمتهایی از اونو اینجا قرار بدی

مرسی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

محمد جاوید
06-09-2006, 00:11
سلام....
محمدجان میشه بگی ...کتابتو با چه شعری آغاز کردی...
وقسمتهایی از اونو اینجا قرار بدی

مرسی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


كتابم را باين دوشعر آغاز كرده ام:


گلستان جاوید

به نام آنکه جام جان به ما داد // عدم را هستی ارض و سما داد
به نام آن خدای حــی سـبـــحان // که بخشیده همه موجود را جان
نمایم دفتر اشعار خود باز // کنم در آسمان شعر پرواز
نشانــم در گلســـتان ادب گـــُل // زنم بر روی دریای هنر پُل
گلســتانی پــر از گـُـلواژۀ نــاب // که سازد اهل دل را پر تب و تاب
گلســتانــی ز گــلهای بهاری// درون جویبارش شعر، جاری
گلستانی که نامــــش باد« جـاویــد» // بماند تا ابد چون ماه و خورشید

( معذرت از شاعران )

مـــن بــــه بزم شـــاعــــران نا آشنا ناخوانده ام // نـيــستـم شـــاعـــر که درآغاز ايــن ره مانده ام
عــاشـــقـــي گـــم كـــرده راهـــم از پــي يار آمدم // ليك صد افسوس درس عاشقي نـــا خــوانــده ام
خـــاك بــيـــزِ كـــوي رِنـــدان و اديـــبـــانـم كنون // هـــمــچــو خفاشی ز خورشید ادب وامــانـــده ام
ناخدایی نــو رحیلـم در يـــــَم مـــــوّاج شــــعــــر // كشــتــي ام را با امــيد و لــطــف يزدان رانده ام
سالِكي بــي تـــوشــه ام ره پـــوی صحراي ادب // از هــزاران مـثـنـوي، در حـــد بــيــتي خوانده ام
گــر مــرا دربــان کاخ شــاعــران شــهـرت دهند // پـــادشـــاهی مــی شــوم کــز ملک رو گردانده ام
گرچه اين ره بس خطير است و مُرادم بس بعيـد // ترس را با حکم « هرکس جست ، یابد » رانــده ام
گـــر سـرودم گــفـتــه هــايي را به وزن و قافيـه // بــر تــنـش رنگين لباس شــعـــر را پوشانـده ام
گــفــتـۀ « جاويد» چـون از دل بـــرآيـــد، لاجـرم // مي نــشــيــنــد بردل و نــوری بــدان تــابانده ام

محمد جاوید
07-09-2006, 00:18
شوخي با خيام:

«گویند بهشت و حورعین خواهد بود»// آنجا می ناب و انگبین خواهد بود»
دانم که زشانس و بخت و اقبال کجم// فردوس منم مثل زمین خواهد بود
******
«ای دوست غم جهان بیهوده مخور»// از ظرف کسی شربت و پالود مخور
از بانک تو بهر مسکنت وام مگیر // پولی که به بهره گشته آلوده مخور
*****
« ای دوست حقیقت شنو از من سخنی»// هرگز تو مگو راز دل خود به زنی
اونیز بگوید به زن همسایه// گردند همه خبربه چشمک زدنی
*******
«گویند مرا که دوزخی باشد مست»// آتش بزنند برسروگردن و دست
در آتش هجر تو بسوزم شب و روز// گویی که جهنم منم اینجا هست

ENTEZAR
10-09-2006, 09:44
سلام

این کتاب امروز به دست من رسید

واقعا که خیلی باهاش حال کردم

هر کی بخره مطمئنم 2 روزه همه شعر ها رو می خونه

چون من الان که می خواستم این متن رو بنویسم دلم نمیومد کتاب رو بگذارم کنار

دستتون درد نکنه آقای جاوید

محمد جاوید
11-09-2006, 01:35
سلام

این کتاب امروز به دست من رسید

واقعا که خیلی باهاش حال کردم

هر کی بخره مطمئنم 2 روزه همه شعر ها رو می خونه

چون من الان که می خواستم این متن رو بنویسم دلم نمیومد کتاب رو بگذارم کنار

دستتون درد نکنه آقای جاوید


خوشحالم که کتاب به این سرعت به دستت رسید و راضی هستی/ از اظهار لطفت هم ممنونم

محمد جاوید
11-09-2006, 01:37
ديو سپيد

من که روزی تك سواري تيز تك بودم چوباد// درمسيرتند بادي، ناروا افتاده ام
باخودم ره توشه و برگ و نوايي داشتم// حال من را بین چه بي برگ ونوا افتاده ام
صيد مي كردم چه دل هايي به مهر روي خود// لیک چون صيدي به صد دام بلا افتاده ام
همچو باغ پرگلي شاداب بودم در بهار// برگ خشكم گوشۀ اين نا كجا افتاده ام
از ازل بيگانه بودم با فريب و حيلتش// من نمي دانم چرا راه خطا افتاده ام؟
چون شدم مأنوس با ديو سپيد زشت روي// صد گلو فريادم اما بي صدا افتاده ام
اوسپيد است ليك تيره كرده همچون شام تار// روزگارم را، ببين حالا كجا افتاده ام
«هركس از ره مي رسد برخيز بر لبهاش هست »//« هيچ كس اما نمي پرسد چرا افتاده ام»
چون كه شد «جاويد» شام تيره ام تا روز حشر // خوب مي دانم كه از چشم خدا افتاده ام
«بیت تضمین از غلامحسن اولاد»

محمد جاوید
22-09-2006, 00:06
دو رباعي از كتاب گلستان جاويد

امـــشـــب دل مــــــن هــــوای جـــام مــــی کـــــرد×× زین روی ره میکده را خوش طی کرد
آن ســــــاغـــــر مـــــی فـــــروش بــا عشوه و ناز×× با غمزه خود اسب دلم را پی کرد

کــَشـــتـــی دلــــم بـــه ســـاحــلــش لــنــگــــر زد×× مانند کبوتری بسویش پر زد
چـــون دیـــد کـــه یــار بـــی وفـــایــی کــرده ست×× پا بر دل خود نهاده، با خنجر زد

محمد جاوید
03-10-2006, 00:26
پیرانه سر

در پـي عـشـق مـرا دسـتك و دسـتار فتاد // لودگي كرده و عقــل از ســر من زايـــل شد
پـاره شــد رشــتـه تـسـبـيح دلـم در پي او // پــس از آن لب ز مـناجــات خــدا غــافـل شد
چون دو زانو به بر يار نـشـستم هر شب // بـيــن ايــن بنده شــرمـنده و حـق حــائــل شد
جاي مـسجـد بـه خرابـات شـدم از پي يار // زيــن عمـل تــرك عبــادات خــدا حـاصـل شد
صبـحدم چـون ز مي ناب وضـو ساختمي // پــس نـمــازم بـه بــر دوست هـمـه باطل شد
آنـچـنان سـر بفشردم به سـر و سيـنه يار // جــاي مُهــراز رُخ و پيـشاني مــن زايـل شد
آنچه نـوشـيـده ام از چــشـمه زمــزم آبي // اثــرش بــا دو سـه پـيـمــانــه مـي بـاطـل شد
گـر چه پـيـرانه سـرم، كـار جـوانـي كردم // وانــدر ايــن راه همـه ديــن و دلم شامل شد
آنچـنان سُخـره به هر كوچه و بازار شدم // رشته عـقــل و خــرد ســوي فـنـا مـايــل شد
پشعـر جاويد اگر از سر طـنز است و صفا // واژه هائي است كه از عالم غيب واصل شد

محمد جاوید
08-10-2006, 23:38
مهریه


مهریه را کی داده، کی آن راگرفته// این گفته را مادر به بابای پسر گفت
اما نمی داند عروسش سال دیگر// ازبابت مهریه خواهد خانه را رُفت

روزی که مست از این چنین پیوند بودند// این کار دختررا کسی باور نمی کرد
ورنه پسر جای کُت و شلوارداماد // پالان سنگین را چنین در برنمی کرد

وقتی هزارو سیصد و پنجاه سکه// شد ثبت دفتر بابت مهریۀ او
هرگز نمی دانست داماد نگون بخت// گردد اسیر قوّۀ قهریۀ او

برق و جلای سکّه عقلش را ربوده// شد حربه ای جانانه در دستان دختر
گوید بده آن را که تا دندت شود نرم//زیرا که مهریه بُوَد از آن ِدختر

داماد از عشق و وفا گوید ولی او// گوید وفا و مهربانی کیلویی چند
پول است حرف اول و آخر عزیزم// حالا بگو کی می دهی آن یار دلبند

داماد نالید و به مادر این چنین گفت:// «جاوید» شد طوقی گران بر گردن من
آهی ندارم من کنم با ناله سودا// مادر بیا زندان برای دیدن من

محمد جاوید
13-10-2006, 08:47
رباعيات طنز

از شـيـطنـت كـودك ايـن دور و زمان // ابليس شده خفيف و خـوار و نالان
در رندي و مكر و حيله و دوز و كلك // انـداخـتـه لـنگ پـيش آنـان شـيطان
****
بـا يـك نگـه ات مـرا تـو كافـر كـردي // بـا مـلـحد و مشـركان بـرابر كردي
بـاغـمـزه و بـا نگاه عـاشق كش خود // روراست بگويـمت مـرا خـر كردي
****
كنكوري ام و غـمـي گران بــردل مـن // ماتم كـده اي حـزين شـده منزل من
جـانم بـه لـب آمده از اين غول بزرگ // تـرسـم كـه شود عاقبت او قاتل من
****
درقـاب بــزرگ كــرده ام مـدرك خــود // بيـكارم و هی چـرانـده ام ارُدك خود
چــون خـاصيّتي زمـدركم حاصل نيست / آتـش بـزنـم بـه قــاب بـا فـنـدك خــود

MaFia
16-10-2006, 00:32
با تاسیس این زیر شاخه منتقل شد از متفرقه به این بخش

محمد جاوید
16-10-2006, 23:53
شوخی با حافظ

«ما باده زیر خرقه نه امروز می خوریم»**دیری است ما به خاک تو با پوز می خوریم
*******
«تا معطر کنم از لطف نسیم تو مُشام»**شب فروآمده گردیده کنون موقع شام
*********
«گر مساعد شودم دایرۀچرخ کبود»**می کنم سکته و راحت شوم از بود و نبود
*******
«روز مرگم نفسی وعدۀ دیدار بده»**من فقیرم تو به من درهم و دینار بده
******
«ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار»**آمپول و قرص برای من ِبیمار بیار
*****
« ترسم که اشک در غم ما پرده در شود»**گر او زوضع خانۀ ما باخبر شود

محمد جاوید
23-10-2006, 00:31
دوبيتي هاي طنز

زنی خواهم که فرماندار باشـد ×× بــه دســت او رُل جــاگــوار بــاشد
سر آمد باشد او در خانه داری ×× و آن خــانــه بـــر ِ بــلــوار بــاشد
****
خــداونــدا زنـی ده آتش افروز ×× ذغــالی خـوب و یـاری خانمانسوز
کــُنــد بــر پــا بـساط مـنـقلم را ×× دهد بر دست من یک چای لب دوز
****
بگو با من چرا که دیر کردی؟ ×× مـرا از دیـــدن خـــود ســیــر کــردی
مگــر بــا خـط واحد آمدی یـار؟ ×× کـه شش ساعت بَــبــَم تـأخـیر کردی

منبع:سايت آواي خيال

محمد جاوید
27-10-2006, 23:42
تلفات حاصل از سوختن پژو های 405 به 124 نفر رسید(جراید)


ازآن روزی که ماشین شد به نامش // قراری بست با آتش نشانی
که چون آتش فشانش شعله ور شد// نشاند آتش آن یار جانی *

نمی دانم که ماشین ِسواری است// ویا یک قطعه از نار ِ جهنم
اگر راننده چون ققنوس باشد// ندارد غصّه واندوه و ماتم

اگر باشد تورا یک چارصدو پنج// خیالت تخت گردد در قیامت
زدوزخ نیزترسی در دلت نیست // چرا که تو به آتش داری عادت

* در اینجا جانی به هر دو معنی عزیز و جنایتکار میباشد

محمد جاوید
28-10-2006, 23:48
رباعيات طنز:

هرچند که نفت ما گران تر شده است//صندوق سپرده مان کلان تر شده است
اما زسر ِ سفره فراری است هنوز//اودزده و سفره مان کلانتر شده است
×××
گر می بدهی زآن لبت ،میل کنم//مقدار شراب را ولی کیل کنم
آن گاه که نیستی کنارم، هر شب//یک بوسۀ داغ سویت ایمیل کنم
×××
در سفره به جای نفت آب است هنوز//آن وعده وعیدها سراب است هنوز
وقتی که زبابتش سوالی بکنیم//گویند که پُمپمان خراب است هنوز
×××
کارخانۀ قند است لب مثل لبوت//سرخ است و قشنگ آن لُپ مثل هلوت
افسوس به این دو حُسن تو گند زده//آن کلۀ طاس گُندۀ مثل کدوت

محمد جاوید
30-10-2006, 23:02
نگشا پنجره را

ظهر یک روز بهار
و کمی گرم شده باز هوا
من نگویم به تو ای دوست
که بگشای در و پنجره را
خبری نیست پس پنجره
جز داد و هواری که بلند است
زمردی که خریدار پلاستیک و موتورکهنۀ یخچال
ویا مخزن آبگرمکن سوراخ
ویا اینکه بخاری است
ویا نعرۀ نان خشکی ِ آن دور و حوالی است
ویا صوت دل آزار و صدای موتور تحفۀ همسایه
که ویراژ دهد از سر کوچه
وتک چرخ زند توی خیابان
ویا موسیقی گوش خراش و خفنی را که بلند است
زپخش پژو ِ جی ال کامبیز
ویا دادو هوار دونفر بر سر ِیک شیشۀ شیری
که بجز آب در آن نیست
و یقین دارم اگر زنده شود باز (فریدون مشیری)
نسراید دگر این شعر:
« باز کن پنجره ها را که نسیم ....»
ونگوید که «بهار روی هر شاخه کنار هر برگ»
«شمع روشن کرده است»
و بگوید: «که زمین را عطشی وحشی سوخت»
و نگوید « تو چرا سنگ شدی »
« تو چرا این همه دلتنگ شدی»
نیک داند که شده حسرت ِ «جاوید»
برای همه آرامش و یک لحظه غنودن

محمد جاوید
01-11-2006, 00:57
اين ورپريده

زني دارم ،فلك تايش نديده**زدستش هوش وعقل من رمیده
زگفتارش نگو رحمت به حنظل**زرفتارش دل و قلبم دريده
همه در خواب و در خرناس باشد**كه از خرناس او خوابم پريده
اگر صد من عسل ريزي به رويش**نشايد خوردنش اين ورپريده
زبس سنگین و چاق است هیکل او //اگر باران زند در شُل تپیده
مرتب چشم او دنبال چيزي است**چه پررّويي بوُد اين چشم دريده
همه در فكر غيبت يا كه تهمت**ازاين كارش جهنم را خريده
بگيرد او زمن ايراد بسيار**نباشد فكر من اين خيرنديده
كند خود را بَزَك چون دلقك سيرك**به روي گونه اش،سرخاب ماسيده
كنم بهرش فراهم هرچه خواهد**ميان خوردنيها او چريده
اگر با او رَوم اندر خيابان**طلا چون ديد پاها يش سُريده
زبس ولخرج باشد تحفۀ هند//به زیر قرض ها پشتم خمیده
چو گفتم حال زارم را به ‹‹جاويد››**بگفت همچون زني هرگز نديده
به شعرآورد حال و روز بنده**چوخواندم شد روان اشكم زديده

محمد جاوید
03-11-2006, 01:39
دانشگاه مُفتی

چوبیکاری مرا از پا در آورد// زفرط گشنگی رنگم بشد زرد
زبس درمانده و بیچاره بودم// متاعی را زدُکانی ربودم
مرا از بخت بد در بند کردند// به کار من بسی ترفند کردند
وبامشت و لگد تعزیرگشتم// به چندین پُرس باتوم سیرگشتم
شدم هم بند دزدانی تبهکار// ومردانی شرور و هم بزهکار
همه استاد در جرم و جنایت// ودوره دیده درقتل و شقاوت
بشد آغاز آموزش از آن شب // زسوی آن اسا تید مجرّب
فنون سرقت وآدم ربایی// ره و رسم فریب وناقلایی
شگرد دزدی ازماشین و منزل // به طوریکه نماند پای درگِل
من بیچارۀ زندان ندیده// بدل گشتم به دزدی دوره دیده
«کمال هم نشین در من اثر کرد»// نشد دیگر کسی من را هماورد
وخوشحالم از اینکه بی زرو زور// بدون دادن یک بار کنکور
شدم وارد به دانشگاه مُفتی // بدون ذرّه ای گردن کلفتی
وبعد از دورۀ تحصیل دانم// که جفت و جور باشد آب و نانم
ودرپایان سپاس بی کرانم // زاستادان خوب و خوش بیانم
توای «جاوید» در شعرت بگنجان // درودم را به مسئولین زندان

محمد جاوید
04-11-2006, 00:47
گاه ِفرود


بزودی نیم قرن از عمر من طی شد
فراز آمد به پایان و فرودی سخت در پیش است
سراشیبی تندی پیش رو دارم
نمی دانم نفس یاری کند تا لحظۀ آخر؟
نمی دانم که تا پایان کدامین منزل و
چندین مکان در پیش رو دارم؟
نمی دانم به سرمنزل
همان سرمنزل مقصود
آیا می رسم یا نه؟
ویا درنیمه ره می مانم از رفتن
سوال مضحکی کردم
چرا که هیچکس این را نمی داند
ولی پروردگارا تو جوابم ده
به نیم ِدیگر عمرم توانم ده
توانم ده به آسانی گذارم پشت سر
این راه جان فرسا
فرودم را تو آسان کن
به دشت با صفای مهربانی ها
به باغی پر زگلهای عطوفت
با درختانی که دارد میوۀ امید
ومرغانی که سردر گوش هم آواز عشق ومهر می خوانند
مبراین بندۀ شرمنده را
در کوره راه یاس و نومیدی
مبردر سنگلاخ کینه و در شوره زارنامرادی ها
وخارستان کبروعُقده و حسرت
خداوندا تو این تن خسته را
از راه لطفت
پاک کن ازهرپلشتی ،عاری از زشتی
ببرتا منزل ِ «جاوید»

محمد جاوید
04-11-2006, 23:51
جایز ۀ بزرگ


دیشب به خواب ناز شنیدم بشارتی// مأمور بانک آمده با یک حوالتی

گفتا مبارک است شما هم برنده ای// ماشین آخرین مدل و پنج دنده ای

مامور خوش خبر چو به من داد این نوید// شادان بسوی بانک دویدم به صد امید

دیدم سمند زرد قناری خوش رکاب// دادند آن سوییچ قشنگش به آب و تاب

پشتش نشسته دست به فرمان به صد غرور// کردم زکوچه و زخیابانمان عبور

هر کس که دید آن اوتول آخرین مدل// آهی کشید از سر حیرت و سوز ِدل

از شادی ونشاط بسی خنده می زدم// صد بوسه بر پلاک ورل و دنده می زدم

چون صبحدم زخواب پریدم به شور وشوق// رفتم به درب منزل خود با هزار ذوق

دیدم ژیان من که همه شب به کوچه بود// خالی است جای آن قرُاضه واز او اثر نبود

['وارونه گشت خواب حقیر از جفای دزد//«جاوید» شد به خاطر من این خطای دزد

محمد جاوید
08-11-2006, 00:03
نسل پدر سوخته

براساس این گفتۀ دوست طنز پردازمان آقای علیرضا کامل جهرمی که« ما نسل سوخته ایم و فرزندان ما نسل پدر سوخته» این رباعی را سروده ام:

ماتیم ودوچشم حود به در دوخته ایم // در آتش زندگی خود سوخته ایم
خود سوخته ایم وبس مصیبت اینکه// بابای پسرهای پدر سوخته ایم

محمد جاوید
08-11-2006, 00:09
گرماي عشق

فرهاد گر با عشق شیرین گرم گردد
صد بیستون درزیر دستش نرم گردد
از سنگ خارا می تراشد پیکرش را
تا بلکه با رُخسار او سرگرم گردد

محمد جاوید
09-11-2006, 01:28
طواف

به طواف کعبه رفتی ،بزدی به پرده دستی
به لباس مُحِرمی لیک، بدو دلی نبستی
نشود قبول حجّت ،نبُوَد دوای دردت
که طواف و کعبه و حج، نبُوَد خدا پرستی

zeynal
09-11-2006, 03:41
ــــــــلام
عرض شود حضور رفقای عزیز. باستحضار همگی برسونم از من میشنفید این کتاب گلستان جاوید رو تهیه کنید و بخونید. دوست عزیزمون جناب جاوید با زبانی بسیار روان و سلیس اشعاراین کتاب وزین رو سرودند. و برای تمامی اقشار و افراد در هر سنی قابل فهم و درک هست
من این کتاب رو توسط خود استاد جاوید تهیه کردم و دست خط ایشون رو در جلد این کتاب زیبا به یادگار دارم
اگه به سایت آوای خیال سر بزنید متوجه زیبایی و پختگی این اشعار میشید اگه خود کتاب رو تهیه کنید که فبه المراد
قیمت پشت جلد این کتاب 19/000 ریال هست ولی اگه به روشی که میگم عمل کنید با پرداخت 15/000 ریال این کتاب توسط پست و بدون پرداخت هزینه ارسال تقدیمتون میشه یعنی کمتر از قیمت پشت جلد !
یه حساب فراگیر در بانک تجارت هست که با مکاتبه با استاد جاوید اون رو میتونید دریافت کنید یا به هر شعبه ای از بانک تجارت مراجعه کنید و اسم " محمد جاوید" رو بدید و شماره رو درخواست کنید بشمامیدن. این مبلغ رو واریز کنید و در سایت آوای خیال به استحضار جناب جاوید برسونید و شماره حواله رواعلام کنید و یک هفته بعد کتاب رو بصورت سفارش با پست بدون پرداخت هزینه ارسال دریافت کنید
توصیه میکنم حتما این کتاب رو تهیه کنید چون هم کتاب بسیار جالبی هست و به زبان امروزی نوشته شده هم اینکه یه کار فرهنگی بالاخره در این سایت پی سی ورد انجام میشه !!! و مهمتر از همه اینکه حمایتی از عزیزان شاعر و زحمت کشان در این مقوله هست و مهمترین قسمت اینکه صاحب یک کتاب شعر بسیار زیبا میشید
از آقای محمد جاوید دوست عزیز شیرازی بخاطر ارسال این کتاب برای حقیر تشکر میکنم و قطعا دست خط ایشون در پشت کتاب وامضای ایشون بهترین یادگاریه حقیر از سایت پی سی ورد خواهد بود

زنده باشید و برقرار



.

محمد جاوید
10-11-2006, 00:54
ممنونم زينال عزيز از اين همه لطف و محبت شما و خوشحالم كه اين كتاب تا اين حد نظر شما را جلب كرده است .از مديران سايت p30world هم متشكرم كه باعث آشنايي من با شما دوستان ادب دوست گرديده. در حال حاضر طبق آمار گوگل بيشترين بازديد از سايت من (آواي خيال) از طريق سايت p30world است

محمد جاوید
10-11-2006, 00:56
نسیم از چاک پیراهن نوازش می کند تن را
دوگوی چون بلور ودانه های لعل وگردن را
پریشان می کند زلفش به مانند دل ریشم
زدست بی وفایی های او خسته تر از پیشم
****
دیــشب بــه خــواب نــاز بــدیــدم جــمــال دوســت
آن کس که مدتی است دلم پایمال اوست
گرداند رویش از من و از پیش من گریخت
قهرو ادا وناز همه از خصال اوست
***

محمد جاوید
10-11-2006, 18:30
جفاي دوست

ظلم و جور از دشمنان هرگز نمی باشد عجيب // دشمني از دوستان را باچه من سودا كنم؟
سست پيمانند ياران در وفا و دوستي// من زدست دوستان بي خرد غوغا كنم

مار چون برتن زند،زهرش مُداوا مي شود// ليك زخم نيش ياران را به دل تدبير نيست
« ما زياران چشم ياري داشتيم» *// ورنه با دشمن كه دل درگير نيست

دشمنان در دشمني خويشتن ثابت قدم// ليك ياران در وفاداري خود ناپايدار
جاي صد افسوس دارد گر كه تو باور كني// مهرباني را ازاين گردون وچرخ كج مدار

تابه جیبت پول باشد دوستانت صادقند // چون كه گل پژمرد كي بلبل براو زاري كند
مرحبا بر آنکه « جاويد» است در صدق و صفا // آن که در ایّام سختی ها تورا یاری كند


تضمين از حافظ «حافظ»

محمد جاوید
14-11-2006, 01:12
منقل نامه

رفيق بد به اين وضعم كمك كرد
ذغال خوب هم اورا يدك كرد
ولي لوطي گري ضعف اراده
مرا معتاد و آن دو را عنك كرد
***
به قربان تو اي همشيره ي خوب
بيا بنشين كنارم بر لب جوب
بچرتیم و زبعد آن خَماری
دوباره رو كنيم سوي نگاري *
***
« چه خوش باشد كه بعد انتظاري»
بيابد اشغري صبر و قراري
كنار منقل و همشيرۀ خود
زند بستي در آيد از خماري
***
«الهي خير از عمرت ببيني»
گل خشخاش از باغت بچيني
عجب بستي برايم كرده اي چاق
كه خارش مي كند هرلحظه بيني

محمد جاوید
16-11-2006, 22:14
چرندیات


جوانی دوش با گوشی همراه// سخن های خفن بلغور می کرد
تریپش ضایع امّا با اداهاش// برای خود کلاسی جور می کرد
بلوف میزد که من اِند مرامم// بدین گونه طرف را تور می کرد
وباحرف دومن یک غاز و بی خود // ازاو هرگونه شکی دور می کرد
گَهی می خواند آواز کلاسیک// گَهی وزوز چنان زنبور می کرد
وگاهی صحبت از قرص و کریستال// زمانی صحبت از وافور می کرد
چرندیات او از هر دری بود// وحتی صحبت از شیپور می کرد
طرف هم با کلامی عاشقانه// جوان را کاملاً کیفور می کرد
خلاصه هردو اهل بخیه بودند// یکی از دیگری مستور می کرد
به جز قبض تلیف آخر ماه// که قطعاً نطق اورا کور می کرد
نشد حاصل جوان را زین اراجیف// واورا رو به سوی گور می کرد
چرا که از نداری توی جیبش// شپش پینگ پنگ با یک مورمی کرد
وچون «جاوید» طنزش شد فراهم //دعا در حقشان بدجور می کرد

armin_goooodboy
17-11-2006, 10:05
سلام آقای جاوید
دیشب تو خبر 20:30 سایتتون رو معرفی کردن
خیلی خوشحال شدم
به همه پزشو دادم که این شاعر تو پی سی ورلد از دوستان ماست
همه هم کلی کیف کردن و اومدم سایتتونو نشونشون دادم

انشاالله همیشه موفق باشید

محمد جاوید
17-11-2006, 13:22
سلام آقای جاوید
دیشب تو خبر 20:30 سایتتون رو معرفی کردن
خیلی خوشحال شدم
به همه پزشو دادم که این شاعر تو پی سی ورلد از دوستان ماست
همه هم کلی کیف کردن و اومدم سایتتونو نشونشون دادم

انشاالله همیشه موفق باشید


ممنونم دوست عزيز /شرمنده نكنيد /باز هم منتظر حضور سبزتان هستم

محمد جاوید
30-11-2006, 01:41
دوش دو اردنگی و یک دانه مشت//داد به من جای طلب دوستم
بعد به من گفت که بار دگر//چون که بیایم بکند پوستم

محمد جاوید
02-12-2006, 01:47
میلاد هشتمین امام هُـمام مبارک باد:
یـــادتـــه روزایــی کــه یـــار تـو بودم // اون ســالا کـــه در جــوار تـوبودم
سـقّاخـــونــَـت بـــرا مــن مـیخونه بود // آخــه مــن مـست و خـمـار تو بودم

پــنــج بــهــار گـذشت تابستونم گذشت // پنج خزون پنج تا زمستونم گذشت
رفـــتـــم از پـیــشـت ومـثـل برق و باد // اون ســالای چـون بهارونم گذشت

بیس سال و اندی گذشت از اون روزا // شــدم از کـنــــارمــــرقــــدت جـــدا
اومـــــدم بــــاردیـگـه ســـــلام کــنــــم // بــگـــمـت دوســـت دارم امام رضا

اومـــــدم تـــــا کـــفــتــراتــو دون بــدم // اومـــدم قــفــل درت تــکـــون بــدم
اومــــدم زنــــــده کنــــم خـــاطــــره رو // عشــقــمــو بــه تـو کمی نشون بدم

حَـــرمـــِت خـــیـلی شـلـوغ بـود به خدا // عــاشــقات کرده بودن شوری به پا
هــمــه دل خـستـه تــو صحن و حَرَمِت // دستــا بــرداشـتـه بودن رو به دعا

آقــا امســال تــوخــونــه ات غلغله بود // تــوی ســّقــا خــونـه ات ولوله بود
هــمگــی مـست و خراب از می عشق / / آخــه سّــقــا خــونـه ات میخونه بود

نــتــونــستــم کــفــتــراتــــو دون بــــدم // نــتــونستــم قــفــلـتــو تــکـون بــدم
ولـــــی ازاون دوردورا بـــــــالاخـــــره // تــونــستــم خــودمو بهِت نشون بدم

وقـــتی کـه« جاوید» تورا صدا می کرد // زیــرلــب بــرای هـمـه دعا می کرد
صـــدایــــی از دل دیــوونـــه شـــنــــیـــد// انــگاری رضــا رضـا رضـا می کرد

به یاد دوران دانشجویی در مشهد و زیارت مجدد حرم امام رضا(ع) در فروردین 85

محمد جاوید
03-12-2006, 00:23
زنی خواهم

زنی خواهم که خوش اقبال باشد// ویا بازیکن فوتبال باشد
اگرهم لژیونر باشد چه بهتر// اگرچه دختر رمّال باشد
****
زني خواهم كه فرمان دار باشد// به دست او رُل جاگوار باشد
سر آمد باشد او در خانه داري// وآن خانه بر ِ بلوار باشد
****
زنی خواهم کمی طنّاز باشد// وحتماً بچّۀ شیراز باشد
زمن باشد نکاح چندمین بار // برای او ولی آغاز باشد

محمد جاوید
03-12-2006, 23:26
تك بيت ها:


رفــتــی، دلــم بــرای تـو دلتنگ می شود // بین من و تو فاصله فرسنگ می شود
*******
آن گه کـه غنچــۀ لب تــو نـو شکفته شد // طـــومـــار زنــدگانی زنــبـور بسـته شـد
*******
مــنــی کـــه بـــا نــگاهـــی ســوخـتــم زار // مــــروت بــــــود بـــا آتــش بــســـوزم؟
*******
صــد جــام مــی شــفــای دلِ زار مــن نبود // دوری او قــــرار دلِ زار مــــــن ربـــود
*******
اندوختي هرآن چه نخوردي به عمر خويش // تا بـعد تو خورند و به گورت زنند مشت

محمد جاوید
12-12-2006, 23:44
وعده هاي انتخاباتي


کار قبلیا جون بابام همش غلط بود** جورش می کنم تاکه بمونی مات و حیرون
ايران مي كنم یک شبه چون ناف ِ اروپا ** با بیگ بن لندن می کنم ساعتا میزون
من مشكل اقتصاد ايرون را مي دونم** با برنامه هام جنسا میشه ارزونِ ارزون
دردی كه جوونا مي كشند والا مي فهمم **چشمام شده از درد اونا گريون ِ گريون
اين مسئله ها هم براي من عددي نيست** قول ميدم در اونجا بكنم سعي فراوون
بيكاري چيه ؟ فقر چيه؟ غصّه نداره**من كه اومدم حل مي كنم هم اين و هم اون
معني نداره فقط به تهرون برسيم ما** آباد مي كنم ده کوره ها رو مث ِ تهرون
حلِشّ مي كنم عينهو چين مشكل معتاد**مي گيرم اونارو مي ريزم تو رود كارون
بندر می سازم آزاد ِ آزاد توی بیرجند** آب رود کارون می آرم کویر کاشون
توی شوره زارای کویر صیفی می کارم**صادر می کنم خیارشورای تو بیابون
از بيخ مي كنم ريشۀ رشوه خوار بدجنس** خوارِش مي كنم ،هُلش میدم جلدی تو زندون
من صاحبِ خونه مي كنم هركي نداره** مترو می آرم تو کوچه و پس کوچه ها تون
سد كنكور و میشکونمش با پتک و تیشه**سد مي سازم هر جا كه بياد قطره اي بارون
آزاد مي كنم بساط عيش و شور و شادي**از شادي لباتون مي كنم پستۀ خندون
شير نفت مي بندم تا بمونه بِرا فردا**صادر مي كنم به جاي اون نعنا و ترخون
ارزون مي كنم قيمت نون، یک شبه با زور** هر چي كه بخواي بربري وسنگك وتافتون
اونی که به من رای بده بی چک و چونه ** يه خونه بهش میدم، کجا؟ تو ناف ِشمرون
‹‹ جاويد›› می کنم اسممو تو کتاب تاریخ** حتي می خورن خارجيا حسرت ايرون
وقتی که شدم برنده توی انتخابات** تکذیب می کنم قولای خود راحت و آسون

محمد جاوید
13-12-2006, 23:55
زمستان


شب است و گرگ سرما در کمین است // تــلی از بــرف بـهـمـن بر زمین است
کــنــار پــــنـــجــــــره آرام و ســـاکـــت // نــشسـتــه دستــهــایم بــر جَـبـیـن است
شــــده مــســتــغــــرق دریــای اوهـــام // زمسـتــان هـا فـقـط کارم هـمـیـن است
هــجـــوم وحـــشــی افــــکــــار بــاطــل // تــو گـــویی بــا دلـم یار و قـریــن است
زمســتـــــان انـــجـــمــــاد آرزوهـاست // دل ابـــری مــــن زار و حــــزیـــن است
در ایـــن ســرمای طاقت سوز بی رحم // تــمــام لــحــظــه هـایم واپــســیـن است
وآن بــــی خــــانــمــان مــانـــده در راه // «حـسابـش بـا کـرام الکاتــبــیــن است»
بـــه روی کــارتـــن خـــوابـیـــده وتــن // بــه دسـت تـنــد بــادی سـهـمگین است
تنـش ســـرد و نــگاهــش نـیز بی روح // سگی ولــگــــرد بـــا او هـم نشین است
ویــــــا آن کـــــودک ســـــرگشــتــۀ زار // وجــودش نـیـلی از شـلاق کــیــــن است
گــرسنــه در پـــی یـــک لــقــمــۀ نـــان // در ایـــن ســرمــا نگاهش آتشین است
دل« جــاویــــد» هــم از شــــام ِیـــلـــدا // پُـــر از تـشویش تا دو اربــعــیــن است

محمد جاوید
19-12-2006, 23:00
فرق من و او

بین اینجانب و اون حاجی فلان فرقی عظیم // بوده است از ابتدا وز روزگاران قدیم
بنده مفلس فی امان الله و او سر شار وتوپ// او بُود خوشحال و من بادرد و غم باشم ندیم
جیب هایم لانۀ انواع و اقسام مگس// باشد آگَه از حساب بانکی اش اوسا کریم
خانه اش شمران و ویلای شمالش رامسر// لانه ام دروازه غار از سالها آنجا مقیم
او خورَد استیک و پیتزا من خوراکم اشکنه// اوروَد هند واروپا من سوی شابدولعظیم
او به ِدر رفته است از دستش حساب بانکی اش// فوت آبم من بدهکاری خود به مش رحیم
من ندارم از برای قبر خود متری زمین// بُرج وویلاهای او باشند برجا و قویم
روزها با خط یازده می روم دنبال کار// خودرو او پاترول و بنزِ الگانسی عظیم
قار وقوری در شکم دارم زفرط گشنگی// معده اش آرامگاه جوجه و گوشت و حلیم
بس که در کارش بود کَلّاش ومکار وزرنگ// خُرد باشد نزد او اعمال شیطان رجیم
الغرض من مانده ام حيران كه آيا آدمم ؟// من که دارم دردهای کهنه و سخت و الیم
گفت «جاوید» از برایم شعرکی طناز و ناب// تا شوند آگه همه از روزگار این یتیم

امگا
23-12-2006, 07:39
شعراي جالبي داري.بابت زوقت بهت تبريك ميگم ..اگه اجازه بدي مي خوام از بعضي از شعرات در تاپيك تصاوير طنز استفاده كنم...مي تونم؟

محمد جاوید
23-12-2006, 23:33
شعراي جالبي داري.بابت زوقت بهت تبريك ميگم ..اگه اجازه بدي مي خوام از بعضي از شعرات در تاپيك تصاوير طنز استفاده كنم...مي تونم؟

باتشکر از شما /با ذکر منبع ایرادی ندارد

محمد جاوید
27-12-2006, 01:47
به نام عشق


بدون عشق كي آتش گلستان مي شود بر او؟// به نام عشق ابراهيم در آتش زند يا هو
بدون عشق كي دستي شود چون آن يد بيضا؟// به نام عشق چوبي مار گردد در كف موسي
بدون عشق كي عالم مفيد و پر ثمرگردد؟// به نام عشق يك اُمّي ولي پيغامبر گردد
بدون عشق كي خون كسي خون خدا گردد؟// به نام عشق هفتاد و دوسر از تن جدا گردد
بدون عشق كي منصورها بر دار مي گردند؟// به نام عشق برداران همه سردار مي گردند
بدون عشق كي رضوان شود جولانگه مادر؟// به نام عشق او تاج وفا را مي نهد برسر
بدون عشق كي فرهاد بركوهي تواند تاخت ؟// به نام عشق اودر بيستون تصوير شيرين ساخت
بدون عشق كي دارو فروشي مي شود عطار؟// به نام عشق عطاري شود در عاشقي سردار
بدون عشق كي عارف وراي ماوراء بيند؟// به نام عشق در ميخانه نوري ازخدا بيند
بدون عشق كي «جاويد» شعر و شاعري داند؟// به نام عشق در دشت ادب رهوار مي راند

محمد جاوید
30-12-2006, 01:07
خنده

از خنده مگر چه دیــده ای کـه؟ // بـــا اخـــم رفــیــق غــار بـاشی
لـبخنـد مـگــر چـه با تـو کـرده؟ // دل مـــرده و ســـوگــوار باشی
حیف است در این دو روز دنیا // پـــژمـــرده و بـــی قـرار باشی
از شــدّت اخــم و تُــرش رویی // چــون لــیــمـــوی آبــدار باشی
یــا آن کـه بــرای مـونس خـود // چـــون بــرجک زهر مار باشی
یـا مـثـل جــمـــال اشــغــر آقــا // حـیـف است همش خمار باشی
یــا هــمــچــو قــیـــافۀ گــدایان // مــــاتــــــم زده و نـــزار بـاشی
بــا خــنــدۀ خــود بـه ریش دنیا // از درد و بـــــلا کـــنــــار بـاشی
بــا اخــم ولـی زشـادی و شـور // در حـــالـــت الـــفـــرار بــاشـی
جــاویــد لبــی به خــنــده واکـن // تـــا مــــایــــۀ افــتـخــار بــاشی
نــی ایــن کــه به گفتن اراجیف // مــستــوجــب چــوب دار بــاشی

محمد جاوید
01-01-2007, 00:46
ارتقاء مقام

کارمند عزیز دون پایه// می دهم پند مُفت و بی مایه
گر که خواهی رسی به پست و مقام // شود ایّام زندگیت به کام
اطلاعات خود بکن افزون// درخصوص مدیر و عادت اون
اینکه او از چه می شود خوشحال// یا چه جوری دهد به تو پر و بال
یک کمی هم زبان بیگانه// قاطی حرف های روزانه
گر کنی کار تو درست شود// پای عقل مدیر سست شود
هرچه او گفت با «اوکی » تایید// کن بدون دقیقه ای تردید
بعضی وقتا جواب تو این است:// وای این گفته ها چه شیرین است
کَس ندیده چو تو مدیری« گوُد»// واقعآً حرف هایت عالی بود
با « د یسیپلین» و با کلاسی تو// بین صد تا مدیر آسی تو
حرف های قلمبه هم شاید // گاه گاهی تو را به کار آید
با مدیرت تو نم نمک قاطی // بشو اما نه حد افراطی
در دلش رخنه کن به صد ترفند // گاه با اخم وگاه با لبخند
از مدیران قبلی آنجا// کن سعایت شدید و بی پروا
گاهی اوقات هم برای مدیر// گر توانی کمی هدیه بگیر
چند روزی مثال حیف نان// چاپلوسی کن و نمک بپران
با چنین حرف های یک من غاز// می شود راه آن ترقی باز
گر بگیری به کار پند مرا// پندهای بسان قند مرا
ارتقاء مقام تو حتمی است// در اضافه حقوق شکیّ نیست
بعد چندی شوی معاون او// بشــکـــن آن وقــت بـــا دمــت گــردو
گفت « جاوید » هرچه لازم بود// کودنی تو اگر شوی مردود

محمد جاوید
01-01-2007, 01:55
صــددام کــه دام می نهادی همه عمر
دیــدی کــه چگونه عاقبت شـد در دام
صـــد دام نـهــاد بــر ســر راه هــمــه
افــتــاد بــه دام ِ دام هـــایــش صـددام


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

محمد جاوید
10-01-2007, 01:38
استاد ارجمند جناب آقای دکترمحمد رضا ترکی شعری درخصوص اعدام صدام سروده اند و من با اجازه اشان آن را ادامه دام:[/COLOR

]شعر استاد ترکی:

[COLOR="Indigo"]شنیدم که صدام شوم پلید
در اعماق دوزخ چو منزل گزید
گروهی ز خونخوارگان جهان
از آن جمله چنگیز و شمر و یزید
در اطراف او جمله گرد آمدند
که ای از تو هر قاتلی روسپید
به نزد تو ما لُنگ افکنده ایم
تویی میر و ما جمله عبد و عبید!
جهنم چو آن جمع منحوس را
بدید از جگر نعره ای برکشید:
« مرا پرسشی هست سوزان و ژرف
که آن را نباشد جوابی پدید
هر آن کس گنه کرد و زشتی نمود
سزاوار من گشت و در من خزید
ولی من چه کردم که گردیده ام
سزاوار این زشتخوی پلید!؟»
پس آن گاه آتشفشان عذاب
برآورد فریاد"هل من مزید"....

شعر بنده:

پس آن گاه چنگیز و شمر ویزید
گرفتند و بستند مرد پلید
بگفتند اینجا نه جای تو هست
بباید تو را برد جایی جدید
که نارش دو صد پله افزون بُود
که حتی پدر جدت هرگز ندید
برای تو این آتش ما کم است
در آن جاست آتش به حد شدید
زبالا و پایین خوری سرب داغ
چو گاوی در آن نقطه خواهی چرید
سرت را به سنگ خلا می زنند
در آن تا به گردن بخواهی سُرید
تو دانی فساد ت به روی زمین
برایت دو ششدانگ آتش خرید؟
زگفتار آنان بشد شرمگین
توگویی که برق از سراو پرید
وآنگاه چنگیز شوتش نمود
به قعر جهنم و اونجاش درید

محمد جاوید
12-01-2007, 00:29
راحت جان

« گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير» // چــون خـــرابــات مــرا راحــت جـان می باشد
ساقي و ساغر وپيمانه وسـازودف وچنگ // هــمــه تــسکیـن دل وجــان و روان مـی باشد
هـم نـشـيـنم كه بـُوَد روي دل آراي نــگــار // جــــــــان آتـــــش زده را آب روان مــی بـاشد
نغمه های خوش آن ساقی خُـنـيـاگـر مست // در نـمــازم بـــه بـــر ِ دوســت اذان مــی باشد
جـام مـي ريـزتو ساقي كه مـرا بـادۀ نــاب // خون سرخي است كه در اين شريان می باشد
دل که هـم جــايـگه مـهر و سراي كين است // دل مـــن لیک پر از مــهــر بــتــان مــی بــاشد
در خــرابــات نــشــانــي زتــظــاهـــرنـبـود // عـارف ،عـارف بــُوَد و رنــد هـمـان مـی باشد
گـــر كــــه ســاقي بـه خرابات نباشد زنهـار // درنـبــودش دل وچشــمــم نــگــران مــی بـاشد
مـــن ز جــام دگــري بـادۀ نـوشيـن نخــورم // ساغر ِ اوست كه چون روح به جان می باشد
برو« جاويد» وبــر دُرد كشــان خرده مگيـر // چــون كــه مــيـخانه تورا جا و مكان می باشد

تضمین از حافظ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

محمد جاوید
14-01-2007, 01:00
« بسازم خنجری نیشش زفولاد »
ویک چاقو پس و پیشش زفولاد
یکی در دست چپ گیرم یکی راست
روم توی محله هی کنم باد

محمد جاوید
16-01-2007, 00:08
شعر زیر یکی از اشعاری بود که بنده جهت جشنوارۀ طنز تهران فرستادم و از آخر اول شدم

ترافيك

همسرپا به ماه من ديروز //سرنگون شدزپله ها با پوز
دادو فرياد و بعد هم غش كرد// قبل ِغش او صداي مَردَش كرد
من بدبخت دست پاچه شدم// كمي تا قسمتي كلافه شدم
الغرض بردمش توي ماشين// گرچه او بود يك كمي سنگين
گاز دادم به سوي درمانگاه// گاه از راه و گاه از بي راه
گرچه خيلي سريع مي راندم// به ترافيك خوردم و ماندم
بخت بد بين كه گر روم دريا// مي شود خشك و آب نا پيدا
همسرم جيغ و داد مي فرمود// لیک دادش نداشت هرگز سود
چند ساعت از این مقوله گذشت// راه بندان ولي تمام نگشت
جيغ تندي كشيد و او زاييد // فارغ ازحمل بار خود گرديد
شدترافيك نام نوزادم// خودم این نام را به او دادم
اينك اين قصه را كه مي گويم// چند سالي است راه مي پويم
بچه ام رشد كرد وگاگله كرد// گرچه ازنام خود کمی گله كرد
وترافيك همچنان باقي است// جهت مَهد سن او كافي است
هيچ معلوم نيست اين معضل // تا به كي مي شودبكلي حلّ
در هراسم كه اوشود سرباز// بازهم راه ما نگردد باز
بیخ ریشت بُود بلا تردید// این ترافیک ، شک نکن « جاويد»


واین شعر هم به رسم پاچه خاری برای مسئولین جشنواره سرودم تا بلکه در دل سنگشان !! اثر کند و ما را از اول ، اول کنند که متاسفانه افاقه نکرد:

منم اکنون به رسم پاچه خاری
سلامی گرم همچون یک بخاری
فرستادم به سوی جشنواره
برای مجریان خوش قواره!!!!
که تا طنز مرا با حُسن نیّت
وبا یک عالمه درک و درایت
بزارن در ردیف اولین صف
بطوریکه رقیبانم کنن کف
منم مانند حیف ِ نان مرتب
کنم ازعشقتان درخانه ام تب
دعاگوی رفیع و صدر و خمسه
که لبها شون بُود خندان چو پسّه ( ت پسته را وزن وقافیه خورد)

محمد جاوید
19-01-2007, 02:35
دوست عزیز طنزپرداز آقای سعید سلیمانپور(بوفضول الشعرا) نبرد رستم و سهراب را به روایت گرد آفرید به طنز کشیده است که بنده هم از طرف حکیم ابوالقاسم خان فردوسی اعتراضیه ای ارسال نمودم
شعر بولفضول الشعرا را اینجا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])بخوانید

واین هم اعتراضیه حکیم ابوالقاسم خان فردوسی

«چنین گفت فردوسی پاک زاد»
که رحمت بر آن فرد چالاک باد
همان گــُرد مرد ارومیّه ای
همان که بُود مرد بد پیله ای
به ما هم دگر پیله کرده فضول
به شعرش کمی حیله کرده فضول
آخه رستم من کی افشانه زد؟
سبیل بلندش کجا شانه زد؟
وسهراب من کی به مو ژل زند؟
به آن تیر مژگانش ریمل زند؟
آژانسش کجا بود آن پهلوان؟
به پشت سر مرده کـَـل کـَـل مخوان
اگرچه که شعرت به روز است و ناب
کند لیک داش قاسمت را خراب
یواشت بگویم خوشم آمده
که سهراب بر موی خود ژل زده
و رستم زند بر خودش عطر یاس
از این کار گردد کمی با کلاس
ویا یال آن رخش را فِر دهد
و پیش همه یک کمی قِر دهد
ولیکن نباید که شهنامه را
کنم از برای علایق فدا
وباید بماند برای ابد
هر آن چیز گفتم چه خوب و چه بد
لذا پای در کفشم هرگز نکن
مرا با سخنهات عاجز نکن
وگرنه به حق تهمتن اگر
فضولی نمایی تو بار دگر
« چنانت بکوبم به گرز گران»
که یادت رود فرق خُرد و کلان
و« جـاویـد » مـانـد سـخـن های من
از او دور چشم بد اهرمن

محمد جاوید
21-01-2007, 01:07
پاچه خار


منم پاچه خار و منم چاپلوس// که گاهی خودم را کنم لوس ِلوس
ندارم زخود ایده و اختیار// بجز پاچه خاری مرا نیست کار
ثناگوی ارباب هستم همش// بگردم به قربان اون چون ننَش
زده توی کَلّم همیشه چماق// نذاشته بشم هیچگاه لُب و چاق
یقیناً مثال ِ من ِ حیف نان// چه بسیار هستند در این جهان
ودانی که نامی ترین پاچه خار// نباشد بجز صهیون جیره خوار؟
در این جا مظفر عمو سام هست// چویک خان قلدرو بد نام هست
همین نوکر خانه زاد عمو// از اون بچگی بود بی آبرو
به عمو بسی او سواری دهد// فلسطینیان را فراری دهد
دبیر و سخنگوی عمو ست او// که دستش برای همه روست او
به باغ عمویش همی می چرد// وفرمان ارباب خود می برد
ولی بین اون تا من ِ حیف نان// بُوَد فرق از ارض تا آسمان
اگرچه به کردار او چون من است // ولیکن بدان اِند اهریمن است
سگ خان قلهک به از سام هست// به هرپنجۀ او یکی دام هست
و« جاوید» هرگز نکن اشتباه// میان من او که دارد گناه

محمد جاوید
01-02-2007, 01:57
شصت و شش دو صفر

با مدرک لیسانس به کنجی خزیده ا م// از مدرکم چه سود که خیری ندیده ام
در کار لاف زنی دوره دیده ام // با قرض و قوله خط موبایلی خریده ام
رحمت به آن کسی که اس. ام. اس بنا نهاد //بر دست این فلک زده یک شغل توپ داد
با شصت و شش دوصفر خودم حال می کنم// پیغام های عشقی ام ارسال می کنم
پیغام می دهم که منم مبتلای تو// برفرق کلّه ام بخورد صد بلای تو
هی لاف می زنم که چنینم و یا چنان// دارم دوبرج و چند هتل توی اصفهان
گرچه فقط به شهرک پردیس می روم// گویم به او مُدام به پاریس می روم
جشن عروسی ات به دبی می کنم به پا // آن برج اصفهان بشود مهرت ای بلا
ماه ِ عسل به شهر پکن می برم تو را// با کوپه های خوب ترن می برم تورا
یک وقت هم برای طرف ناز می کنم// این نکته در مسیج (message) خود ابراز می کنم
او هم زند مسیج که نازت نمی خرم// دل را برای یک نفر تازه می برم
پاسخ دهم که این غلطم را به دل نگیر// ای آن که کرده ای زمسیجت مرا اسیر
یک بوسۀ دو قبضه برات سِند (send) می کنم// عشق و مرام و معرفتم اِند (end) می کنم
القصّه شاغلیم و خداوند را سپاس// گرچه زپول قبض موبایلیم آس و پاس
اما از اینکه بر سرکاریم شاکریم// ای شصت و شش دوصفرتورا سخت چاکریم
«جاوید» اگر مثال من علافی و پکر// یک شصت و شش دوصفربرای خودت بخر

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

محمد جاوید
04-02-2007, 01:14
عروسي سبزي وتره بار

به سر آمد دگر دوران سختي// گذشت آن روزگار شوربختي
هميشه ما زبون و خوار بوديم// وجنس بُنجل بازار بوديم
زسوي پرتقال و موز و كيوي// شديم تحقير تا حد عجيبي
بهاء وقدر ماچون بود پايين// شديم آماج تهمت هاي سنگين
ولي چندي ست از الطاف دولت// ولطف و ياري و اقبال ملّت
فزون گرديده قدروقيمت ما// بهامان مي رود هرروز بالا
وبعد از سالها چشم انتظاري// شده ايّاممان سبز و بهاري
منم آن كلّه سبز تيره جامه// بسه هرچه شدم خوار زما نه
عزيز دردانه شد دلمه بادمجان// خورشتم شد غذاي پولداران
ومن آن گوجه ِ خواروذليلم// كه اكنون برتراز موز و شليلم
توريستي گر نيايد كشورما // ولیکن گوجه آيد از فلان جا
وديگر موز كي بالد كه عالي ست؟// به صِرف اينكه او اهل سومالي ست
منم آلوزميني *شاد و سرحال // چرا که صادراتم ول شد امسال
به جرم صادرات غير نفتي// زمن كندند پوستم را قلفتي
كجا بيمار خواهد خورد شلغم؟// به جايش هرسه وعده مي خورد غم
مگو شلغم بگو دُرّ گهر بار// لبو گرديده نور چشم بازار
دگر خرگوش هم بيچاره گرديد// براي زردكي آواره گرديد
اگرچه ما زماضي دردمنديم// ولي حالا زخوشحالي بخنديم
خداي قادرورب توانا // بكن «جاويد» خوشحالي ما را

*آلو زمینی= به زبان شیرازی یعنی سیب زمینی

محمد جاوید
08-02-2007, 00:34
خوش خیال

خدایا به حق سر و پا وگوش// بده خانه ای با دواستخر توش
به حق دل پر زخون انار// کرم کن یه ماشین ولو جاگوار
به چشمان اشکی زبوی پیاز// به یک گونی پول دارم نیاز
به اشك و به آه دل بي زنان // عطا کن زنی با کلاس و مامان
نخواهد زمن مِهرو پول و طلا// ولی خوشگل وخوب و ظالم بلا
جهازش مهيا وشيك وگران// به مانند بعضي زما بهتران
بُود شاغل و صاحب يك مقام// شوم راحت از كارو خوابم مدام
نه کم کار وتنبل نه اینکه عجول// نه کم رو نه اینکه خورَد زود گول
اگر داشت مادر نباشد خیال// به شرطی که باشدکر وکور و لال
وباباش كه قربون شكلشم// اگر توپ بود منت اش مي كشم
به شرطي كه سنش فزون از نود// چه بهتراگر بود بالاي صد
که پاسپورت و ویزاش باشد اوکی// کنم راه صد ساله یک روزه طی
وميراث توپي بيارم به دست // هاپولي كنم ارث او هرچه هست
سپس بنده شهرام ديگر شوم // غلط گفتم حتماً از او سر شوم
چنین گفت «جاوید» کی خوش خیال// چه بيهوده داري چنين قيل و قال
كه اين آرزوهاي يك من دوغاز// ندارد ثمر، پس به او دل نباز
ز(گربه) دعا گر که مقبول بود 1// زباران کویر نمک فول بود


1= ظاهراً مقصوداین ضرب المثل است که

به دعای گربه کوره بارون نمی آد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

محمد جاوید
08-02-2007, 23:33
در حکایت جورابهای سوراخ رییس بانک جهانی


لعنت به تو ای زن که مرا خوار نمودی
شرمندۀ هم دوست هم اغیار نمودی
گر دوخته بودی تو دوسوراخ چه می شد؟
جوراب مرا شهرۀ ادوار نمودی
من گرچه خسیسم تو ولی تنبل و کودن
آخر تو چرا تنبلی در کار نمودی
با این دوتا سوراخ شدم مضحکۀ خلق
بر آبروی بانک تو ادرار نمودی


به عکاس هم چنین می فرماید:

چرا سوراخ ما را فاش کردی؟
خودت را داخل این آش کردی
خدا سوراخ گرداند دو کفشت
که در کارم چنین کنکاش کردی

محمد جاوید
12-02-2007, 00:20
فقط خنده


چون که با خنده شود عمرجنابعالی زیاد// پس بیا لوطی گری بر ریش این دنیا بخند
گر جفا دیدی زیاد امّا وفاداری کمی// بر جفاکاران دنیا از همین حالا بخند
گر که دیدی یک نفر مالت به یغما می برد//کُن حلالش مال یغما بُرده، بی پروا بخند
گر چکت برگشت خورده بی خیالش شو داداش// پاره کن در بانک چک را وکمی آن جا بخند
گر که هشت زندگی تو گرو بر نُه بُوَد// هشت و نُه را ول کن حتّی بر ده و صدها بخند
گرعیالاتت همیشه بر سرت نق می زنند// پنبه را در گوش کن جانا و بر آنها بخند
صبح گاهان با تبسّم ظهر با لبخند باش// شامگاهان را قوی تر تا شب ِفردا بخند
باچنین لبخند پارتی نوح دوّم می شوی// یک کمی تا قسمتی بر حال زار ما بخند
گر بخواهی عمر تو از نوح هم افزون شود// طنزی از «جاوید» خوانده با تـُُن بالا بخند

محمد جاوید
15-02-2007, 01:16
با زن نشسته


پس از سی سال و اندی کار و زحمت // گرفتم حکم آزادی زدولت
به خانه آمد م با سرفرازی // ولی نیشخند بر لبهای نازی
کادویی داد نازی دست بنده // ولی با حالتی زشت و زننده
درون جعبه یک پیش بند زیبا // ویک اسکاچ و یک مقدار ریکا
پس از آن پای حجله گربه را کشت// وبا یک جمله زد بر پوز من مشت
زفردا کار تو از ساعت هفت// شود آغاز ،توی کلّـه ات رفت؟
خرید و رُفت و روب و ظرف شویی // امور آشپزی با صرفه جویی
زروز بعد شد برنامۀ من // تو گویی نیست او در خانۀ من
تلیفش هی مرتب زنگ می زد // در آن حالی که مویش رنگ می زد
گهی مشغول صحبت با فریبا// زمانی غیبت از همروس شهلا
زبیکاری به وزنش شد اضافه// برای جابجایی شد کلافه
تأ تر و سینما و پارک بازی// بشد برنامۀ هر روز نازی
من ِبازن نشسته صبح تا شام// امور خانه می دادم سرانجام
فشار کار آخر خسته ام کرد // لغز گویی همسر خسته ام کرد
خبرکردم مدیر قسمتم را // همان شخصی که حکمم کرد امضاء
به او آویختم با بی قراری// بگفتم این سخن با آه و زاری :
کنید حکم مرا امروز باطل// نمی خواهم زن و فرزند ومنزل
چرا که این به ظاهر ناز نازی// گرفته روح وجسمم را به بازی
اگر سی سال دیگر در اداره// شوم فرمانبر دولت دوباره
از آن بهتر که با پیش بندو سر بند // شوم مستوجب هرگونه ریشخند
شده« جاوید» از منزل فراری// فدای لحظه ای کار اداری

محمد جاوید
15-02-2007, 01:34
شعری از حسامی محولاتی:

ای غنی سازان دانای وطن
ازچه با اورانیوم بازی کنید؟
راست می گویید اگر، بهر خدا
ما فقیران راغنی سازی کنید

محمد جاوید
15-02-2007, 01:48
با زن نشسته


پس از سی سال و اندی کار و زحمت // گرفتم حکم آزادی زدولت
به خانه آمد م با سرفرازی // ولی نیشخند بر لبهای نازی
کادویی داد نازی دست بنده // ولی با حالتی زشت و زننده
درون جعبه یک پیش بند زیبا // ویک اسکاچ و یک مقدار ریکا
پس از آن پای حجله گربه را کشت// وبا یک جمله زد بر پوز من مشت
زفردا کار تو از ساعت هفت// شود آغاز ،توی کلّـه ات رفت؟
خرید و رُفت و روب و ظرف شویی // امور آشپزی با صرفه جویی
زروز بعد شد برنامۀ من // تو گویی نیست او در خانۀ من
تلیفش هی مرتب زنگ می زد // در آن حالی که مویش رنگ می زد
گهی مشغول صحبت با فریبا// زمانی غیبت از همروس شهلا
زبیکاری به وزنش شد اضافه// برای جابجایی شد کلافه
تأ تر و سینما و پارک بازی// بشد برنامۀ هر روز نازی
من ِبازن نشسته صبح تا شام// امور خانه می دادم سرانجام
فشار کار آخر خسته ام کرد // لغز گویی همسر خسته ام کرد
خبرکردم مدیر قسمتم را // همان شخصی که حکمم کرد امضاء
به او آویختم با بی قراری// بگفتم این سخن با آه و زاری :
کنید حکم مرا امروز باطل// نمی خواهم زن و فرزند ومنزل
چرا که این به ظاهر ناز نازی// گرفته روح وجسمم را به بازی
اگر سی سال دیگر در اداره// شوم فرمانبر دولت دوباره
از آن بهتر که با پیش بندو سر بند // شوم مستوجب هرگونه ریشخند
شده« جاوید» از منزل فراری// فدای لحظه ای کار اداری

محمد جاوید
18-02-2007, 00:20
ایضاً غنی سازی

بیا دولت فقیران را غنی کن
ویا هم کفشهاشان آهنی کن
که از سگدوزدن های فراوان
نگردد کفشهاشان درب و داغان

محمد جاوید
19-02-2007, 01:08
وبازچنین فرموده ایم:

روح کورش شده آزرده زسد سیوند
نقش رستم شده وحشت زده از سوت قطار
تخت جمشید بمیرم که چه حالی داره
چون بنا شد که بشه پرسپولیس میدون بار

محمد جاوید
20-02-2007, 01:43
وتکمیل شعر فوق

روح كورش شده آزرده ز سد سيوند
نقش رستم شده وحشت زده از سوت قطار
دل پرخون شده ي نقش جهان مي گيره
آخه بدجور شده بر سرش اون برج سوار
واي از آن روز كه ميراث گرانقدر وعزيز
بشه صادر زوطن در قِبَل ِ پوند و دلار
يا كه تغيير بِدِن كاربري هاي همه
شهرداري بكنه جيب خودش را سرشار
غار شاپورسوييتي بشه كوهستاني
بعد ازآن با دوسه ميليون بِدَ نِش رهن و اجار
شهراستخر بشه سالن استخر وسونا
و ورودیش تو بازار سيا ، سي چلِزار
تخت جمشيد به دل داره غم سنگيني
ترسد آخر كه زمينش بشه جاليز خيار
يا منار جنبون لرزون بشه تخريب كه چون
جرمش اين بوده كه رقصيده اونم چندين بار
جاش البته دوتا برج بسازن دوقلو
رقص اما نكنه ، قرنده مانند منار
چل ستون چون كه ستوناش همش ازچوبه
بفروشن همه چوباش به جاي الوار
واگر پرسي از آنان كه چرا همچين شد
درجوابت بكنن خنده كه آيد به چه كار
طنز « جاويد» ولي كاش كه هشداري بود
تا حراست بشه با جان و دل از اين آثار

محمد جاوید
23-02-2007, 01:34
در رفت

فرار بزرگ

شهرام دگر حوصلۀ دام نداشت
در بند کشیدنش سرانجام نداشت
در رفت به اصطلاح اما بنگر
این کار طرف برات پیغام نداشت؟
***********************
چون حوصله اش زدست بعضي سر رفت
شهرام ز محبس اوين آخر رفت
با اين همه جرم و اتهامات درشت
خنديد به ريش مان وليكن در رفت
*************
جمعي كه محبتي نديدند زاو
در محبس و زنجير قرارش دادند
آنان كه نمك خورده و مديون بودند
زنجير گشودند و فرارش دادند
********************
از رفتن او دو دسته دلشاد شدند
بشكن زده و زغصه آزاد شدند
يك دسته نمك خوران بي نام و نشان
کز شانس بلند جمله از ياد شدند
يك قوم دگر كه از سر بدشانسي
در ليست نمك خوران قلمداد شدند

محمد جاوید
04-03-2007, 01:30
عروس مریخی

حسنی گفت ننه قربونتم// برا زحمتات ننه ممنونتم
می دونی دیگه منم گُنده شدم// روی دّس تو ننه مونده شدم
ولی انگا نمی خوای برای من// برای گل پسری مث ِ حسن
دس و آ سینِتو بالا بزنی// بگیری برای این پسر زنی
ننه گفت قربون اون قـّد و بالات// قربون چشای زاغ تو بابات
از همین فردا می رم خواسّگاری// این کارو بسپور به من چیکار داری
آسیناشو زد بالا ننۀ حسن// انگاری میره به جنگ تن به تن
هرجا رفت سنگی گذاشتن پیش پاش//داش دیگه خسّه می شد یواش یواش
یکی گفت حسن سوادش نم داره// دیگری می گفت که خونه کم داره
یکی شون شوهر زن ذلیل می خواس// برا زن ذلیلیشم دلیل می خواس
اون یکی می گفت موهاش وزوزیه// دیگری شاکی که ریشاش بُزیه
اون یکی ماشین زانتیا می خواس// برا مهرش سکۀ طلا می خواس
دختری می گفت حسن بچّه ننَس // یا چرا قدّش بلندو این همَس
یکی شون شوهر بی ننه می خواس// دیگری شوهری با قّــد قناس
یکی از اون دخترای با کلاس// ماه عسل می خواس تو شهر لاس وگاس
حسنی دپرس و وامونده شدِش// از سوی دخترا هی رونده شدِش
ننۀ حسن دوچشماش پر ِ اشک// مث اینکه سوزنی خورده تو مشک
شبی از شبا حسن یهو پرید// دیگه هیشکی تو زمین اونو ندید
رفت ورفت اون بالا بالا پر کشید// تو فضا اینور و اونور سر کشید
رفت ورفت تا که رسید به یک کره// دید واویلا دختر این بالا پرُه
تعداد مردا ولی خیلی کمه // درعوض دختر و زن یه عالمه
مرداشون طاسن و اکبیروكچل // كوسه و كوتوله با يه پاي شل
همشون عجيب غريب عينهو جن// حسني پيش اونا آلن دولن
زناشون ولي همه حور وپري// همه بي حجاب ، بدون روسري
رژ و میک آپ نمی خواس صورتشون // همه جاشون پتی جز عورتشون
دخترا دور حسن حلقه زدن// از خوشالی تو هوا می پریدن
یکی گفت حسن به قربونت برم// قدمت بذار رو این فرق سرم
دختری می گفت حسن چقد بلاست// برا من مث ِیه تیکۀ طلاست
یکی گفت دوسش دارم یه عالمه // این توریست خارجی مال منه
تا به خود جنبید حسن زنش شدن// همشون چووصلۀ تنش شدن
نه كسي ايرادي از خونه گرفت// نه برای مهر خود بونه گرفت
نه نیازی بود به آزمایشات// نه که خرج محضر و نقل و نبات
نه ازاو خواسّه بودن پول كلون // نه تمنّای یه ماشين گرون
نه حنا بندون و پا گشا می خواس// نه عروسی تو هتل برا کلاس
نه نيازي بود به وام ازدواج // كه بدی برای اون هزارتا به باج
حال وروز خوبی داش مشتی حسن// دادنش به زور به اون هف هشتا زن
هم گرين كارت گرفت هم اعتبار// سيتي زن شد حسني تو اون ديار
یه روزی که بینشون می پلکید// با صدای گرومپ زخواب خوش پرید
هاج و واج به هرطرف نیگا می کرد// ننه را بلند بلند صدا می کرد
دید که سقف خونشون خراب شده// تموم ِ این خوشیاش بر آب شده
پچ پچی شنید حسن از این و اون// که شهاب سنگ اومده از آسمون
گوییا سنگا زمریخ اومدن// توی خونۀ حسن سیخ اومدن
بخت بد به جای اون هف هشتا زن// هشت تا سنگ خورده تو خونۀ حسن
وقتی «جاوید» شُنُفت تو اون کره// چیزی که حسن می خواس خیلی پُره
به حسن گفت می شم رفیق رات// اگه خواسّی بری پیش همسرات


با زبان محاوره خوانده شود

محمد جاوید
07-03-2007, 23:29
نمايندگان مجلس طرح محدوديت سفرهاي خارجي
مقامات را تصويب كردند (جرايد)

آن سفركرده كه صد آدم جُل همره اوست
مي كـَنـَد با سفرش از سر مردم همه پوست
چون كه خرج سفراز كيسۀ بيت المال است
رفتن كور وكچل ها زپي او زچه روست

محمد جاوید
11-03-2007, 00:25
رانت خواری

اي كه قبراقی و سرحالي داداش
ازغذاهايت بگو با من يواش
گفت مي گويم تورا از راز خود
از چنين اوضاع توپ وناز خود
ازغذاها نيست اين حال و هوا
رانت خواري مي كنم جان شما
*******************
چون وكيل شهر شد دایی من
كبك من خوانـَد خروس و سرخوشم
بوي خوب رانت مستم كرده است
عطرجانبخشش به بالا مي كشم
مي خورم آن را به صبح و ظهر وشام
از غذا ديگرنمي آيد خوشم

محمد جاوید
15-03-2007, 00:49
پیشاپیش فرا رسیدن نوروز را تبریک می گویم و طنز زیر را تقدیم می کنم
لازم به توضیح است که این شعر برای اولین بار در اینجا منتشر می شود.

دعای نوروزی


تهنیت باد به تو دوست من این نوروز
بشوی شنگول وسرحال چو حاجی فیروز
مثل او دایره زنگی بزنی بهر عیال
با دُمت بشکنی گردو زخوشی در هر حال
سفرۀ عید تو از سین بشود مالامال
نزنی از جهت خرجی عیدت بال بال
سنبل و سبزه و سیر و سمنویت سرشار
دیگ سبزی پلو وماهی توبرسر ِبار
سرکه ات ترش ولی سنجد و سیبت شیرین
الغرض سفرۀ هف سین تو باشد رنگین
میهمان بر سرت آوار نگردد شب عید
گرچه دانم که بُود آرزویم سخت بعید
چون که نازل بشود همچو بلایی به سرت
در نیارد زتو با آن حملاتش پدرت
میوه ها جان به سلامت ببرند از این رزم
ظرف آجیل نگردد تهی تا آخر بزم
قند خون همۀ حمله کنان فوق ِ دویست
تا نگردد شکلات وشیرینی ها همه نیست
میهمانان همه بی بچه و ابترباشند
که نگیرند زتو عیدی خود با ترفند
زاسمان گونی پولی به تو نازل بشود
در ِ اندوه تواز بیخ دگر گِل بشود
گرچه «جاوید» بداند مثَل ِ کَل و طبیب
لیک اورا نبُود غیر دعا هیچ نصیب
ولی لوطی گری این بار خدایا مپسند
که زند دوست به رویم زتمسخر نیشخند
گرزسویت نشود آن چه که گفتم مقبول
کن قبول حداقل بارش آن گونی پول

محمد جاوید
16-03-2007, 00:14
بهاریه


« بازکن پنجره را»
وبکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
و ببین پر زدن بلبل را
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
وببین مرغک آزردۀ عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار
شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان
نَوَزد بر بدن سبز درخت
یا که شلّاق خزان
نکند غنچۀ گل را پرپر
« بازکن پنجره را»
پرکن از رایحه و عطر بهار
ریۀ خسته ز بیداد زمستان و خزان
و ببین در همه جا
فرشی از سبزه وگل پهن شده ست
تک درختی که زسرما بدنش می لرزید
جامۀ سبز به تن کرده، تنش گرم شده ست
پولک زرد و سپید
دست خیّاط طبیعت
به روی جامۀ سر سبز درخت
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکراو
تورخوش رنگ عروس
که لطیف است به مانند حریر
****
عمر کوتاه بهار
گذرد همچون رود
سال دیگر شاید
نتواند بگشاید« جاوید »
باز این پنجره را

محمد جاوید
20-03-2007, 23:28
هیچ دانی؟؟


هـیــچ دانـــی بــا شــروع هـــر بـــهـار
بــا گـــذشـــت و گــردش لـیـل ونهار
ســالی از عـمـرت بـه یــغــما مــی رود
عــمـــر تــــو یـکــسال بــالا مــیرود
گــرچــه خُُرَم می شود دشــت و دمــــن
ســبـــزه مــیـــرویـــد کــنــار یاسمن
گــرچــه گـل خـواهــان بـلـبل می شــود
دل اســـیـر غــنــچــۀ گــل می شود
گــرچـــه حــال ما دگــرگــون می شــود
از شــقـــایــق دشت گلگون می شود
گــرچـه در رگهای گل خـــون مـــی دود
عــنـدلـیـب از لانــه بـیـرون می پـرد
گرچــه تـــازه مـــیـشـود بـــرگ درخــت
نو شود شال و کلاه و کفـش و رخت
گــرچــه بـرپا مــیشود جــشن و ســرور
دیـــدن اقــــوام مـــی گــــردد مـــرور
ســالی از عــمــرت بـه یغــمــا مــی رود
عــمـــر تـــو یــکــسـال بــالا می رود
آدمــی فـــانــی اســت عــیــدش مانـدگار
او رود ، نــوروز مـــانــــد بـــرقـــرار
عمر« جاوید» هست همچون یک حــباب
چـــون حــبـــابـــی مانده بر پهنای آب

محمد جاوید
30-03-2007, 18:31
بهاران رسید


پشت زمـستــان شکست ،هزار بر گل نشست // طبع طبیعت شکفـت، سـروش باران رسیــد
بهار چون تک سوار می رسد از راه دور // آب زنــیــد راه را ،مـــوکــــب یـاران رسیـد
چـهچۀ بـلـبـل بـه باغ، نغمۀ هُدهُد به دشت // داد بــه مـــا ایـن نوید،جشن هزاران رسیــد
روح زمــیـــن تــازه شـد، از نفس فرودین // پـنجـره را باز کن، باد بهاران رسید
دشــت و دمـــن لالـــه زار، با دَم جان بخش او // به یُمن باد بهار،روضۀ رضوان رسید
تنجه زده بر درخت، شکوفه های سپید // جــامـــۀ نــو در بَرَش ،عید خرامان رسیـد
جلوۀ «جاوید» یافت، بهار از لطف دوست // به هوش ای عاشقان،هـجر به پایان رسیـد

محمد جاوید
30-03-2007, 18:41
بهاریه

« بازکن پنجره را»
وبکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
و ببین پر زدن بلبل را
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
وببین مرغک آزردۀ عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار
شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان
نَوَزد بر بدن سبز درخت
یا که شلّاق خزان
نکند غنچۀ گل را پرپر
«بازکن پنجره را»
پرکن از رایحه و عطر بهار
ریۀ خسته ز بیداد زمستان و خزان
و ببین در همه جا
فرشی از سبزه وگل پهن شده ست
تک درختی که زسرما بدنش می لرزید
جامۀ سبز به تن کرده، تنش گرم شده ست
پولک زرد و سپید
دست خیّاط طبیعت
به روی جامۀ سر سبز درخت
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکراو
تورخوش رنگ عروس
که لطیف است به مانند حریر
****
عمر کوتاه بهار
گذرد همچون رود
سال دیگر شاید
نتواند بگشاید« جاوید »

محمد جاوید
30-03-2007, 18:51
مهندس زورکی


فداي رويت اي استاد ، شاگردي نگون بختم// نمي فهمم دروست را ، بُود اين درسها سختم
ندانم كاري بابا مرا انداخت در گرداب// نمي ديدم چنين روزي براي لحظه اي در خواب
برايم خواب دكتر يا مهندس ديد بابايم// // نمي دانست هرگز او كه زير بار مي زايم
ومادر هم براي پُز به پيش قوم و خويش خود// در اين امر مهم دربست يار غار بابا شد
من از اوّل زدرس و مشق بي زار و حزين بودم// دو و ده سال با رنج و عذابي بس قرين بودم
هميشه درس بسم الله ومن مانند جن بودم // به معلومات خود حتی یک سر سوزن نیفزودم
به تعليم خصوصي و به زور پول باباجون// گرفتم ديپلمم اما دلم لبريز شد ازخون
وهربرگ چكي از دسته چكهاي پدر كم شد// برايم نمره اي در امتحاناتم فراهم شد
پس از ديپلم گرفتاري من شد مبحث كنكور// پدرفرمود وارد شو ولو با پول یا با زور
تمام تستها را شیر و خط کردم جوابیدم// وبا غولی که بُد کنکور نامش سخت جنگیدم
اگرچه شانسكي وارد شدم اما پدر فرمود// مبارك باشه بابا اين قبولي ، چون كه حقّت بود
به بابا رفته هوش تو فداي هوش سرشارت// يقين دارم كه خواهي بست هرچه زودتر بارت
وديگر باراو پيروز و من دانشجو ِعمران// لبان او مثال پسته خندان، چشم من گريان
وحالا پاچه خاري ميكنم استادهايم را// كه تا بلكه نمايم دست و پا يك نمره از آن ها
تراول هاي بابا نيز البته سبب ساز است// چرا كه جيب دانشگاه آزاد همچنان باز است
مهندس مي شوم بابا ولي با زوروبا سختي// كجايي تا ببيني بعد از آن دوران بدبختي؟
بنايي را كه مي سازم بُود بر آب از پايه// به يك ريشتر تكان آوارگردد اصل سرمايه
پدر، آن گاه فرزندت بماند چون خري درگل// تراول ها و چك ها يت همه بيهوده و باطل
بگو«جاوید » طنزی تلخ ، حال و روز من این است// برای من مهندس زورکی عنوان ننگین است