Asalbanoo
18-12-2006, 12:50
فرهنگ واژههاى عرفانى - ادبى
اگرچه اهل ادب با ذوق عارفانه و شوق عالمانه خويش به كنه معانى كلمات وعبارات و اصطلاحات و تعابير ادبى و شاعرانه واقفند امّا از آنجا كه در اين فصلشمّهاى از صور لفظى و معنوى سخن را برشمرديم مِن باب نمونه كلماتى چند كهبيشتر در اشعار و نوشتهها بهكار مىرود را نيز شرح و تفسير مىنمائيم تا در خلالمطالعه اشعار و نوشتههاى مندرج در اين كتاب به فرامعنى بودن آنها بيشتر توجهگردد و بر شيرينى مضامين بيفزايد و وسعت تخيل و دامنه نگرشِ عميق شاعران ونويسندگان فارسى زبان بيش از پيش روشن شود.
تعاريف عرفانى اين متن اقتباس و برگرفتهاى از كتاب «تصوف(17) و ادبياتتصوف» و فرهنگهاى مختلف و بخصوص لغتنامه دهخدا است.
اشعارى كه براى نمونه در تشريح هر كلمه آمده عموماً از ديوان حافظ و بعضاًديگر شاعران پارسىگوى است و فىالمثل از 208 بار تكرار كلمه «يار» در شعرحافظ تنها 4 مورد و از 607 بار تكرار «دل» 5 مورد را برگزيديم.
شيوه گردآورى اين مطالب چنين است كه ابتدا مفهوم عارفانه و صوفيانهمربوط به هر كلمه ذكر مىگردد و سپس معناى لغوىِ آن از فرهنگهاى مختلفاضافه مىشود و در پايان نمونههاى شعرىِ مناسب چاشنى شرح مذكور مىگردد.
1- آب حيوان:
در اصطلاح عرفانى به وجود مطلق و تعين اول گويند./در لغتبه معناى آب زندگانى است.
آب حيوان اگر اين است كه دارد لب دوست
روشن است اين كه خضر بهره سرابى دارد
حافظ فرمايد:
آب حيوان تيرهگون شد خضر فرخپى كجاست
خون چكيد از شاخ گل، ابر بهاران را چه شد
2- ابد:
عبارت است از امتداد ظهورات معنى در صور اسماء قابله و صفاتمنفعله و در لغت استمرار وجود در زمانهاى مقدره غيرمتناهيه در مستقبل
حافظ فرمايد:
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستى و مهر بر يك عهد و يك ميثاق بود
3- ابرو:
اعوجاج(18) سالك را گويند از صراط مستقيم شريعت و طريقت و درلغت موى روئيده بر ظاهر استخوان قوسى شكل بالاى كاسه چشم.
در نمازم خم ابروى تو با ياد آمد
حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد
4- اَحَدْ:
اسم ذات و مطلق معنى است و در لغت يگانه و فرد و نامى از نامهاىخداوند است. مؤلف گويد:
من رو به سويت داشتم، وهم و گمان بگذاشتم
واحد احد پنداشتم، اى قبله و فرقان من
5- آرزو:
ميل است به اصل و مبدأ خود/در لغت به معناى شهوت و اشتهاءاست چنانكه فردوسى گويد:
نگه كن كه ما از كجا رفتهايم
نه مستيم و بر آرزو خفتهايم
حافظ گويد:
گفتم كه نوش لعلت ما را به آرزو كشت
گفتا تو بندگى كن كاو بندهپرور آيد
و يا:
آن را كه بوى عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سوزان بسوز و ساز
اگرچه اهل ادب با ذوق عارفانه و شوق عالمانه خويش به كنه معانى كلمات وعبارات و اصطلاحات و تعابير ادبى و شاعرانه واقفند امّا از آنجا كه در اين فصلشمّهاى از صور لفظى و معنوى سخن را برشمرديم مِن باب نمونه كلماتى چند كهبيشتر در اشعار و نوشتهها بهكار مىرود را نيز شرح و تفسير مىنمائيم تا در خلالمطالعه اشعار و نوشتههاى مندرج در اين كتاب به فرامعنى بودن آنها بيشتر توجهگردد و بر شيرينى مضامين بيفزايد و وسعت تخيل و دامنه نگرشِ عميق شاعران ونويسندگان فارسى زبان بيش از پيش روشن شود.
تعاريف عرفانى اين متن اقتباس و برگرفتهاى از كتاب «تصوف(17) و ادبياتتصوف» و فرهنگهاى مختلف و بخصوص لغتنامه دهخدا است.
اشعارى كه براى نمونه در تشريح هر كلمه آمده عموماً از ديوان حافظ و بعضاًديگر شاعران پارسىگوى است و فىالمثل از 208 بار تكرار كلمه «يار» در شعرحافظ تنها 4 مورد و از 607 بار تكرار «دل» 5 مورد را برگزيديم.
شيوه گردآورى اين مطالب چنين است كه ابتدا مفهوم عارفانه و صوفيانهمربوط به هر كلمه ذكر مىگردد و سپس معناى لغوىِ آن از فرهنگهاى مختلفاضافه مىشود و در پايان نمونههاى شعرىِ مناسب چاشنى شرح مذكور مىگردد.
1- آب حيوان:
در اصطلاح عرفانى به وجود مطلق و تعين اول گويند./در لغتبه معناى آب زندگانى است.
آب حيوان اگر اين است كه دارد لب دوست
روشن است اين كه خضر بهره سرابى دارد
حافظ فرمايد:
آب حيوان تيرهگون شد خضر فرخپى كجاست
خون چكيد از شاخ گل، ابر بهاران را چه شد
2- ابد:
عبارت است از امتداد ظهورات معنى در صور اسماء قابله و صفاتمنفعله و در لغت استمرار وجود در زمانهاى مقدره غيرمتناهيه در مستقبل
حافظ فرمايد:
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستى و مهر بر يك عهد و يك ميثاق بود
3- ابرو:
اعوجاج(18) سالك را گويند از صراط مستقيم شريعت و طريقت و درلغت موى روئيده بر ظاهر استخوان قوسى شكل بالاى كاسه چشم.
در نمازم خم ابروى تو با ياد آمد
حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد
4- اَحَدْ:
اسم ذات و مطلق معنى است و در لغت يگانه و فرد و نامى از نامهاىخداوند است. مؤلف گويد:
من رو به سويت داشتم، وهم و گمان بگذاشتم
واحد احد پنداشتم، اى قبله و فرقان من
5- آرزو:
ميل است به اصل و مبدأ خود/در لغت به معناى شهوت و اشتهاءاست چنانكه فردوسى گويد:
نگه كن كه ما از كجا رفتهايم
نه مستيم و بر آرزو خفتهايم
حافظ گويد:
گفتم كه نوش لعلت ما را به آرزو كشت
گفتا تو بندگى كن كاو بندهپرور آيد
و يا:
آن را كه بوى عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سوزان بسوز و ساز