مشاهده نسخه کامل
: بی روح ترین انگـیزه
بـه نـام خـدا
این اشعار نوشتـه نمی شد اگـر :
"از این اَوِستا" به دستـم نمی رسیـد !
"داروگ" را نمی خواندم !
"سهراب" را نمی شناختـم !
"هزارتو هـای بورخس را نخوانده بودم !
به "فروغـی" و "فرهـاد" گوش نمی دادم!
"راننده تاکسـی" را نمی دیدم !
به جملات "هیچکاک" فکـر نمی کردم!
"دفتر های سبز" را از کنارش رد می شدم!
و در نهایت
بهشت "پناهـی" مَرا تکان داد .
(مسخره اگر بگویم شعر من نیمایی ـیست !)
نکته : شعر هایـم اندکی نیمایی ـیست !
"جـدال باد و بـاران"
_آنجـا ندایــی نیست !
آن شب خاموش و در پستـو ،
غریبـی از غریـب آباد را آنجـا ندایـی نیست
گفت مـرد و ترکـم کرد
سوی آنجـایـی که دیدی نیست !
دلیل رفتنـم اینست آنجـاهـا را
جـدالـی در میـان باد و باران نیست
حرف حق را گفت آن مـردک
واقعیـت گفت مردک
ندادم گـوش پس :
گشتن و گشتن و گشتن
هر کجـا گشتم ندیـدم
مسعـله دیدن ، ندیدن دلسپردن نیست
مسعـله آنجاســت !
از آنجـا من بجـویم
سرزنش ، حکمت بجـویم
آنجا را مردی بر اسب سپیدیست
رنگ و وارنـگ
زندگـی شیرین تر از قـند
واپسان ، پیشینیان
پهلوانـان ، جاودانـان
روز هـا کوتـاه و امن است
شب ها طولانی و بس مطمعـن تر
دور هم عشق است و روشـن
قلب آنجا پر طپش تـر
روز هـا آیین دریاست
صخره هـا ریزش نـدارد
ولـی آمد به یـادم
نظرم آمد که "آنجـا" وادی خواب و خیال است
و امشب،
نم نمـک بـاران می بـارد
امشب خـاموش
باران هم پریشان است و شب تاریک
از جدال باد و بـاران می کـند حـاکـی
امشـب خـاموش ، می بـارد
امشب خاموش و در پسـتـو
بـاران هم پریشـان تر می بـارد
ن.راد
نکتـه : یه مسعـله ، همزه نداریم (!)
"تضـاد"
مـرز هـا واهـی
خط و دشمن هم خیـالـی
زشت شـد زیبـا
سیاست هـا و قدرت های آن مردان در چپ مجلسِ خون و تفنگ و تیر و تیربـاران
اسـیدی ، تلخ ، خونین زهـر شد باران
هـر طرف را دید آن دیوانـه دیـوار
دیـوار ، دیـوار ، دیـوار
قلب برلـین را کشــید دیـوار آن مسخر شـدِ قـدرت
هر مسلمـان داعـشی دید
هر طـرف را مرز خود کـرد
چه در اذهـان ، چه در بنـدش
و هـر بندی که دیم پر ز اِنسان بود و هر شـهرش پر از زنـدان
خـانه هـا خـالـی
کودکـان فحشـا
هر تضادی دیدم آن شـب هـا
نبوییـدم گلـی ، آنجا نروییده ـَست انگـار
هر طـرف سیگـار و تَه سیگـار و تَه سیگــار
هر طـرف را بند و دیـوار
شب هـا خامـوش
روز هـا سرکش
بدن هـا جای خون تَـرکش
جنـگ هـا در راه
خانـه ها خـالـی
کودکـان، فحشـا
و جسـد هـایی تَـهِ دریـا ...
تقـدیم بـه اَدونیس
خرداد 93
ن.راد
"دود"
سیـاهـی در نقب آنجـا کـه دودی بـود
وز سیـاهـی می تراود دود
در برابر دود به کرنش آمد دود
و به هر سـازی که می رقصـی
تورا آنجـا ببین آنجـا که دودین است
خودخـوری ، جوشان و تلقین است
ن.راد
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.