PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : یک قدم تا مرگ. خطرناکترین حوادثی که برای ما افتاد.



Demon King
04-02-2015, 20:46
سلام,
همونطور که همه میدونید, در زندگی اتفاقاتی برای ما میفته که خودمون رو در یک قدمی مرگ میبینیم.
اتفاقاتی مثل تصادف, بیماری, حتی افسردگی و تفکر خودکشی به سر زدن و ...

این تاپیک محل قرار دادن این حوادث هست تا اگه تجربه ای درباره ی اونها داریم به دیگران منتقل کنیم تا این اتفاقات برای اونها نیفته.

من تنها یکبار چنین اتفاقی برام افتاد:

چندین سال پیش که من شش هفت ساله بودم با پدرم با ماشین بزرگ در حال سفر بودیم.
من کنار در لم داده بودم خوابم برده بود. پدرم با سرعت حداقل صد تا در حال حرکت بود. در حالی که خواب بودم دستم رفت روی دستگیره ی در و در باز شد. فکرش رو بکنید من از یه کامیون با سرعت تو یه جاده ی شلوغ افتادم پایین. لحظه ای مرگ رو جلو چشمم دیدم.
اما باورتون نمیشه وقتی خوردم زمین تمام ماشین های پشت سر ایستادن و من کوچک ترین زخمی بر نداشتم. !!!

نمیدونم چطور ممکن بود که من زنده بمونم. از اون به بعد قدر زندگیم رو خیلی بیشتر دونستم.

soroosh_cz
05-02-2015, 19:22
من سه بارش یادمه :n02:
1) توی بچگی افتادم توی چاه کانال(عمق نه متر فکر کنم). زیر آب لجن چشامو باز کردم، همه چیز سبز بود :n02: بعدش پدرم پرید تو چاه و نجاتم داد. یادش بخیر تا سالها سرزنش شدم :n09:
2) سال پیش آذر، از سمت راست یک تریلی سبقت گرفتم، تریلی پیچید روی دستم و افتادم توی شونه، شونه هم ارتفاع داشت و داشتم از جاده خارج میشدم. دیگه جوگیر شدم و گاز دادم(سرعت تقریبا بین 100 تا 120 بود)، موقع برگشتن توی جاده، به دلیل اختلاف سطح، ماشین جهش داشت و من یه دفعه پرت شدم توی جاده، ماشین داشت واژگون میشد که محکم خوردم تو یه ماشین که جلوی تریلی بود و ماشین واژگون نشد. اشهدمو خونده بودم :n29:
3) استرسی که اتفاق بالا بم وارد کرد، اینقدر زیاد بود که بیماریم از IBS شد IBD و کولیت حاد فعال رخ داد حدودا یک ماه بعد. خونریزی شدید و درد و بیحالی(RBC داشت به 3 میرسید و وزن 50 کیلو از 67 کیلوی قبلش) ... دیگه درمان و نذر و نیاز و همه و ... که خدا کمک کرد و من زنده موندم :n02: هر شب خواب مردن می دیدم :n02: دکتر داشت قطع امید میکرد دیگه.

کلا بعد از اتفاق سوم دیدم به زندگی عوض شده :n12:

farshad0123
05-02-2015, 19:47
سروش گفتی چاه کانال یاد یه موضوعی افتادم
خیلی وقت پیش تقریبا 10سالم بود رفته بودیم باغ در حالی که داشتم با بچه ها بازی میکردم توپ چند متر پرت شد اونورتر منم رفتم بیارمش دیدم یک بچه گنجشکی کنار درخته اومدم بگیرمش فرار کرد خلاصه اون فرار میکرد منم به دنبالش میدویدم یهو یه جایی دیدم پام رفت تو گل نگو باتلاق بود منم که اونموقع نمیدونستم باتلاق چیه اینقدر داد و فریاد زدم همینجور که دست و پا میزدم بیشتر میرفتم تو گل خیلی وحشت کرده بودم دیگه تا سینه رفته بودم تو گل و داشتم فاتحه خودمو میخوندم دیدم بابام اومد و از تو باتلاق کشیدم بیرون تا چند روز وحشت کرده بودم هیچوقت فراموشم نمیشه:n28:

Thor God
05-02-2015, 20:39
راستش شاید این اتفاق از نظر خیلی ها خطرناک نیاد و از نظر خیلی ها هم خطرناک باشه اما چیزی که مهمه حماقت کودکانه من بود.این رو هیچ جا نگفتم تا به حال و اولین بار هست که اینجا تعریف می کنم.
خیلی وقت پیشا که بچه بودم [ فکر کنم سوم یا چهارم دبستان ] تحت تاثیر فیلم ها و مستند هایی که تو تلویزیون میدیدم حماقت کردم و از اون ورِ پله ( اون ور حفاظ پله ) 5 طبقه از ساختمونمون رو رفتم بالا. جالبه بار اول که رفتم دیدم کار آسونیه خواستم رکورد خودم رو بشکونم و بار دوم تا 1 طبقه بالاتر یعنی بالاپشت بوم هم رفتم. :n09:

حالا که فکر می کنم اگر 1 ثانیه پام لیز میخورد و می افتادم پایین ... .

soroosh_cz
06-02-2015, 15:05
سلام,
همونطور که همه میدونید, در زندگی اتفاقاتی برای ما میفته که خودمون رو در یک قدمی مرگ میبینیم.
اتفاقاتی مثل تصادف, بیماری, حتی افسردگی و تفکر خودکشی به سر زدن و ...

این تاپیک محل قرار دادن این حوادث هست تا اگه تجربه ای درباره ی اونها داریم به دیگران منتقل کنیم تا این اتفاقات برای اونها نیفته.

من تنها یکبار چنین اتفاقی برام افتاد:

چندین سال پیش که من شش هفت ساله بودم با پدرم با ماشین بزرگ در حال سفر بودیم.
من کنار در لم داده بودم خوابم برده بود. پدرم با سرعت حداقل صد تا در حال حرکت بود. در حالی که خواب بودم دستم رفت روی دستگیره ی در و در باز شد. فکرش رو بکنید من از یه کامیون با سرعت تو یه جاده ی شلوغ افتادم پایین. لحظه ای مرگ رو جلو چشمم دیدم.
اما باورتون نمیشه وقتی خوردم زمین تمام ماشین های پشت سر ایستادن و من کوچک ترین زخمی بر نداشتم. !!!

نمیدونم چطور ممکن بود که من زنده بمونم. از اون به بعد قدر زندگیم رو خیلی بیشتر دونستم.

اینجوری؟ :|
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
البته این مشخص نیست سالم میمونه بعدش...

Sent from my ST15i using Tapatalk

Reza Azimy_RW
06-02-2015, 16:30
من یه بار طی یه اطفاقی قشنگ چش تو چش مرگ بودم
اون لحظه آخر که دیگه هیچ امیدی نیست و 100 درصد مطمئنی که تا چند ثانیه دیگه میمیری راه بازگشتی هم وجود نداره حتی اگه از مرگ نترسی یه لحظه ترس خاص و وحشتناکی میاد سراقت که نابودت میکنه چشاتو میبندی و خودتی میسپری دست زمان و مکان :دی
اینکه میگن لحظه مرگ همه چی میاد جلو چش آدم همینجاست یه لحظه انگار مغز متوقف میشه
اشخاص زیادی از اون لحظه برنمیگردند ( زنده نمیمونند ) که تجربشونو تعریف کنن ولی متاسفانه من زندم الان قدرمو بدونید و ازم استفاده کنید :دی

Saeed Bingo
02-04-2015, 19:36
یه بار با سرعت بیشتر از 100 تا با ماشین تصادف کردیم اما ماشین چون ایربگ داشت زنده موندیم ..و محکم بود.

befermatooo
26-04-2015, 23:21
همین دیشب

داخل لوله بخاری گنجشگ لونه کرده بود و ما خبر نداشتیم .

چند شب بود که واقعا کسل بودیم .اما دیشب انگار یه ندایی تو دلم میگفت امشب بخاری رور روشن نکن ممکنه خفه بشید ! منم همینکار رو کردم

امروز وقتی لوله بخاری رو از جاش کندم دیدم تا خرخره کاه و ... توش پر شده .

متاسفانه غروب امروز ، مثل اینکه اون گنجشکه به خیال اینکه هنوز کاه داخلش هست افتاد تو و نمیدونم چطوری سر از داخل خود بخاری در آورد که الحمدالله زود اومد بیرون . منم گرفتمش و انداختمش بیرون . اما شاه پر گنجشک سوخته بود :n27:

خدا بهمون رحم کرد :n16:

amirmahmod
27-04-2015, 10:25
من تو بچگی یادم نمیاد ابتدایی بود ما رو بردن استخر هیچی اولش یکم میترسیدم بپرم ولی رفتم تو آب همون دم نرده با بچه ها بودم هیچی یه دقیقه مربی رفت بچه شروع کردن به مسخره بازی منم بخاطر جوی که استاده داده بود گفتم نه اینطوری نمیشه که همش نرده رو بگیرم نرده رو ول کردم رفتم وسط آب شنا هم بلد نبودم تو استخر برگردون شدم کلا کلم طرف پایین بودم چهره مرگ رو همون جا موقعی که نفسم بند اومده بود دیدم با صدای آب که یکی از بچه های فکرکنم دبیرستانی بود منو نجات داد دمش گرم وقتی اومده بودم بیرون تمام بدنم مثل لبو قرمز شده بود.
یه نکته جالب این بود که استاد احمق اونجا به جای اینکه به بچه ها شنا یاد بده میگفت برین تو آب فوت کنین واقعا نمیدونم چی بگم حتما بخاطر همین از پدرومادرا رضایت نامه میگیرن.:n02:

Reza Azimy_RW
05-06-2015, 23:28
سلام
عاغا این خترناک نبود ولی تایپیک مناسبی واسش پیدا نکردم :دی
دیشب حدود ساعت 12 با موتور داشتم میرفتم اومدم سیگار روشن کنم که دیدم فندک ندارم وایسادم کنار به یکی قیافش مثل معتادا بود گفتم داداش اتیش نداری ؟ یارو فک کنم شیشه زده بود یا روانی بود یا هر چی اومد جلو منو هل داد عقب گفت مگه من معتادم برو از اینجا دوباره هلم داد نزدیک بود متور پخش خیابون شه طبق عقلانیت گفتم بیخیال این روانیه کار دستمون میده اومدم برم با پا جفتک زد به چراق خطر موتور رو شکست و گفت گمشو برو دیگه .
عاغا منم یه لحظه آمپر اعصابم چسبید بالا پیاده شدم برگشتم طرفش گفتم فک کردی خیلی دیوونه ای یارو یهو ترسید ری... به خودش و درگیر شدیم یه دوتا مشت و ... من زدم یه دوتا اون ولی خداییش زدم فکشو اوردم پایین ملت ریختن جدا مون کنن همون موقع هم یه دو تا جفتک بهش زدم و جدامون کردن خلاصه منم خون جلو چشامو گرفته بود دعوا که تموم شد رفتم دیدم یکم انگشتم فقط پس برگشته و کوفته شده ( ولی خداییش در مقایسه با اون که خون از چک و چونش میریخت خیلی خوب بودم احتمالا دندوناش شکست ) منم دیگه اومدم خونه و گفتم با موتور خوردم زمین . اصلا نگفتم دعوا شده چون گیر سه پیچ میدن قضیه رو گنده میکنن .
بعد برگشتم اونجا یه دوتا میشناختنش گفتن باو این دیوونس عمدا دنبال دعواس یا بزنه یا بخوره و دیه بگیره ! حالا شانس اوردم 110 نیومد که یارو دار بشه بهم دیه بگیره و رفتم
همونطور که قبلا تو تایپیک تجربیات گفته بودم اهل دعوا نیستم اولشم میخاستم برم و بیخیالش شم ولی دیگه دیدم بد داره بهم توهین میشه برگشتم ترکوندمش
نمیدونم چرا تو این هفته اینقد اطفاق واسم افتاد :دی
چون برا کسی تعریف نکرده بودم گفتم اینجا بگم یکم حرفامو بریزم بیرون سبک شم وگرنه نتیجه گیری خاصی نداره :دی

Mehrshad-msv
06-06-2015, 01:04
سلام,
همونطور که همه میدونید, در زندگی اتفاقاتی برای ما میفته که خودمون رو در یک قدمی مرگ میبینیم.
اتفاقاتی مثل تصادف, بیماری, حتی افسردگی و تفکر خودکشی به سر زدن و ...

این تاپیک محل قرار دادن این حوادث هست تا اگه تجربه ای درباره ی اونها داریم به دیگران منتقل کنیم تا این اتفاقات برای اونها نیفته.

من تنها یکبار چنین اتفاقی برام افتاد:

چندین سال پیش که من شش هفت ساله بودم با پدرم با ماشین بزرگ در حال سفر بودیم.
من کنار در لم داده بودم خوابم برده بود. پدرم با سرعت حداقل صد تا در حال حرکت بود. در حالی که خواب بودم دستم رفت روی دستگیره ی در و در باز شد. فکرش رو بکنید من از یه کامیون با سرعت تو یه جاده ی شلوغ افتادم پایین. لحظه ای مرگ رو جلو چشمم دیدم.
اما باورتون نمیشه وقتی خوردم زمین تمام ماشین های پشت سر ایستادن و من کوچک ترین زخمی بر نداشتم. !!!

نمیدونم چطور ممکن بود که من زنده بمونم. از اون به بعد قدر زندگیم رو خیلی بیشتر دونستم.

موقع خواب بدن ریلکسه و ماهیچه ها به خاطر نرمیشون و حالتی که دارند بیشتر مثل یه بالشتک هوا عمل می کنن.البته شانس اوردید با سر به زمین نخوردید.

خودم:

یک بار با دوچرخه نزدیک بود سرپایینی بزنم به یه ماشین که خب نشد!
یه بارم چندماه پیش سر شرط بندی تا بالای یه درخت توت بزرگ بالا رفتم نگو سیم فشار قوی از لای درخت رد شده بود دست زدن من به شاخه بالای همانا و شوک برقی همانا اما برقه رد کرد هیچیم نشد:دی

anti-military
13-09-2015, 17:58
چند سال پیش خریت کردم گفتم با موتور ساعت 8 شب از شهرستان بیام تهران. توی سمنان شیر بنزین موتور رو بستم و یکم استراحت کردم اما وقتی دوباره حرکت کردم فراموش کردم شیر بنزین رو باز کنم و ساعت 12 شب تو بیابون با سرعت حدودا 90 کیلومتر یهو موتور خاموش شد و چراغ جلوش هم خاموش شد و من با سرعت 90 کیلومتر تو تاریکی مطلق داشتم جلو میرفتم بدون اینکه چیزی ببینم. خلاصه تا ترمز گرفتم و وایستادم دیدم لب لب جاده هستم و 3 متر جلوترم یه پل با عمق زیاد بود. می افتادم اونجام هیچ کس حتی جنازمم پیدا نمیکرد ...

دیگه بعد از اون وقت موتور رو کلا بی خیال شدم. تو این دنیا همینجوری هم خطر تو کمینه چه برسه موتور هم سوارشی

Reza Azimy_RW
13-09-2015, 22:04
چند سال پیش خریت کردم گفتم با موتور ساعت 8 شب از شهرستان بیام تهران. توی سمنان شیر بنزین موتور رو بستم و یکم استراحت کردم اما وقتی دوباره حرکت کردم فراموش کردم شیر بنزین رو باز کنم و ساعت 12 شب تو بیابون با سرعت حدودا 90 کیلومتر یهو موتور خاموش شد و چراغ جلوش هم خاموش شد و من با سرعت 90 کیلومتر تو تاریکی مطلق داشتم جلو میرفتم بدون اینکه چیزی ببینم. خلاصه تا ترمز گرفتم و وایستادم دیدم لب لب جاده هستم و 3 متر جلوترم یه پل با عمق زیاد بود. می افتادم اونجام هیچ کس حتی جنازمم پیدا نمیکرد ...

دیگه بعد از اون وقت موتور رو کلا بی خیال شدم. تو این دنیا همینجوری هم خطر تو کمینه چه برسه موتور هم سوارشی




وای من همین الان از یه اطفاق همینشکلی برام پیش اومد موتورم تو بیابون خاموش شد نصثفه شبی شانس اوردم گرگ خور نشدم :دی
دوستم اومد با پراید دنبالم :|
با دست چپم داخل شیشه ماشینو گرفتم و اونم نم نم سرعتو زیاد کرد همینجوری حدود 15 کیلومتر بکسل شدم دستم کنده شد ! چهار بار وایسادیم خستگی در کردم . گا...ده شدم به غرعان درک نمیکنین اینجوری بکسل شدن چقد فشار بهت میاره نصفه بدنمو حس نمیکنم
شانس اوردیم تازه یه تریلی زیرمون نکرد اثلا لامصب اون هم از جان گذشتگی کرد اومد دنبالم ولی وظیفش بود

aghazadeh_hastam
13-09-2015, 22:27
وای من همین الان از یه اطفاق همینشکلی برام پیش اومد موتورم تو بیابون خاموش شد نصثفه شبی شانس اوردم گرگ خور نشدم :دی
دوستم اومد با پراید دنبالم :|
با دست چپم داخل شیشه ماشینو گرفتم و اونم نم نم سرعتو زیاد کرد همینجوری حدود 15 کیلومتر بکسل شدم دستم کنده شد ! چهار بار وایسادیم خستگی در کردم . گا...ده شدم به غرعان درک نمیکنین اینجوری بکسل شدن چقد فشار بهت میاره نصفه بدنمو حس نمیکنم
شانس اوردیم تازه یه تریلی زیرمون نکرد اثلا لامصب اون هم از جان گذشتگی کرد اومد دنبالم ولی وظیفش بود

به معلم املات بگو اگه امشب نکشتمش بیاد داستانشو تعریف کنه:n34:

Reza Azimy_RW
14-09-2015, 02:09
املا رو بیخیال حرف مرگ و زندگیه :دی

donkeyoxte
14-09-2015, 02:18
موقع خواب بدن ریلکسه و ماهیچه ها به خاطر نرمیشون و حالتی که دارند بیشتر مثل یه بالشتک هوا عمل می کنن.البته شانس اوردید با سر به زمین نخوردید.

خودم:

یک بار با دوچرخه نزدیک بود سرپایینی بزنم به یه ماشین که خب نشد!
یه بارم چندماه پیش سر شرط بندی تا بالای یه درخت توت بزرگ بالا رفتم نگو سیم فشار قوی از لای درخت رد شده بود دست زدن من به شاخه بالای همانا و شوک برقی همانا اما برقه رد کرد هیچیم نشد:دی

کدوم توت؟؟؟؟:n02:

یه بار صبح هوا هنوز تاریک بود داشتم از عرض خیابون میگذریدم که یه موتوری بهم زد یه سه متری رو هوا راجو بازی شد

باسن جوری به زمین سلام کرد که بواسیرم خشکید :n09:

خلاصه زنده بیرون اومدم

aryamehr1368
19-09-2015, 19:58
عرض کنم خدمت شما که تو جیگرکی نشسته بودم سفارش جیگر و خوش گوشت دادم دوستان حتما میدونن خوش گوشت چیه حالت چربی داره ولی چربی نیست خیلی هم خوش مزست آقا آوردن ماهم مشغول شدیم شیرگوشت برخلاف گوشت درست نرم ولی با یه گاز جدا نمیشه نون هم بربری سفت بود وقتی خوردم فک کردم رفته پایین نگو کامل یهو رفت چشمتون روز بد نبینه فک کن ی تیکه بزرگ یهو بره پایین نه میتونستم قورت بدم نه نه نفس بکشم ی چند ثانیه ای تقلا کردم نفسم بند اومده بود دیگه خدارحم کرد رفت پایین الان وقتی گلوم چیزی گیر کنه تپش قلب میگیرم :n02:

Rossin
26-09-2015, 10:52
چه اتفاقات وحشتناکی :n27: خدایا جوانان این انحمن را سالم بدار تا اینا خودشونو نکشتن :n02:

دو سال پیش اذر ماه بود که پدر بزرگم فوت کرد،روز خاکسپاری قبل از اینکه جنازه رو داشتیم نهار اب گوشت میخوردیمو حرف میزدیم،پسر عمه ام کنارم نشسته بود و لقمه ای هم در دهان من دقیقا نمیدونم جی گفت که من خندم گرفت و یه تیکه استخون که نمیدونم دقیقا از کحا پیداش شد به حالت افقی توی گلوم گیر کرد،کلا کبود شدم هرچی میزدن پشتم اصن انگار نه انگار فکر میکردن نون گیر کرده:n30:
هیچی دیگه جنجالی بر پا شد مامانم حالش بد شد بابام هول کرده بود اصن اوضاعی بود :n35:
منم دیدم نه دیگه واقعا نمیشه نفس کشید بیخیال شدم گفتم با خودم انگار امروز اون روزیه که منم باید بمیرم (جو گیر شدم:)) ) چشمامو بستم دیگه نفسم نکشیدم ولو شدم تو سفره تا که حس کردم یه دستی رفته تو دهنم !بعدشو دیگه یادم نمیاد جند دقیقه بعدش وسط حیاط بودمو با کلی کثیف کاری:n21:
نگو یکی از فامیلا که یه مرد قوی اندام هم بود دست کرد تو دهنمو اسنخونو کشید بیرون و بعدش منو بردن تو حیاط...
تمام اون روز خاک سپاری حالم خوش نبود همش گریه میکردم واقعا مرگ از بغل گوشم گذشت... تنها نکته خنده دارش برام ری اکشن مامان بابام بود که بجای اینکه قربون صدقم برن فحش کشم میکردن :n08:یعنی من دارم میمیرم مامانم میگه خاک تو سرت خر .... :n19:

M.Amorous
26-09-2015, 14:06
هفته پیش بود که از جاده شیراز به شهرمون بوشهر برمیگشتیم. دوستم راننده بود منم کنارش بودم. توی یه جاده ی صاف دو طرفه یعنی یه خط رفت یه خط برگشت یه پراید جلومون بود که راهنما زده بود و میخواست دور بزنه بره اون سمت جاده برا استراحت. بعد از توقفش تقریبا ما یه 80 متر باهاش فاصله داشتیم بدون اینکه توی آینه نگاه کنه اومد وسط جاده! من که سرم توی گوشی بود نصف ماجرا رو متوجه نشدم دوستم هم برای اینکه استرس نگیرتش چیزی بم نگفت (این اتفاقا شاید توی 3 4 ثانیه بود همش) من سرمو اوردم بالا دیدم پراید جلومونه و زدیمش و دیگه تمومه! خلاصه تنها کاری که دوستم کرد این بود که آروم فرمون رو کج کرد به چپ که از جلوی پراید رد شیم وقتی کنار پراید رد شدیم دقیقا حس کردم کاپوت پراید با در ماشین 10 سانت هم فاصله نداره. واقعا نمیدونم کی به طرف گواهینامه داده بود که مثل ..... اومد وسط جاده. اگر میزد به عقب ماشینمون فکر کنم ماشین 10 تا دور میخورد آخرشم چپ میشدیم ولی خدا را شکر چون سرعتمون یکم بالا بود (حدود 110) رد شدیم ازش. بعد از این مخمصه رفتیم دنبال طرف اومده بود سر خیابون فکر کرده بود ما چپ شدیم. کلی معذرت خواهی کرد فقط خدا رحمش کرد که من دست دوستمو گرفتم گفتم کاریش نداشته باش. واقعا کار به جایی کرد دوستم بعد از ماجرا هم بهم گفت اگر سرعتم کمتر از این بود و حس میکردم رد نمیشدیم از پراید صد در صد صاف میرفتم تو در پراید یه ذره هم فرمونو کج نمیکردم حداقلش این بود که چپ نمیشدیم ایربگ تو صورتمون باز میشد اولین نفر هم خود راننده پراید میمرد. امیدوارم هیچ حادثه ای توی جاده براتون اتفاق نیوفته اینو هم همیشه یادتون باشه توی جاده صاف هم احتمال بروز یه حادثه خیلی خیلی بد وجود داره پس همیشه حواستون به رانندگیتون باشه و آمادگی رانندگی تدافعی رو همیشه داشته باشید.