PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : تبار ايرانيان



bb
08-09-2006, 08:56
تبار ايرانيان:ايرانيان جزء دسته شرقى نژادى هستند که به آنها هند و اروپائى گويند. اين نژاد را از آن رو هند و اروپائى ناميده‌اند که امروز از اسپانيا و پرتغال در اروپا تا ايران و افغانستان و پاکستان و هند در آسيا گسترده شده است. هند و اروپائيان خود به دسته‌هاى شرقى و غربى تقسيم مى‌شوند. دسته‌هاى غربى ملت‌هاى اروپائيان هستند و دسته‌هاى شرقى ملت‌هائى هستند که ”هند و ايراني“ ناميده مى‌شوند. خود هند و ايرانى‌ها نيز به دسته‌هاى کوچک‌تر هندى و ايرانى تقسيم مى‌شوند.
در خود اروپا سرزمين‌هائى هستند که هند و اروپائى نيستند. فنلاند و هنگرى از نظر زبان‌شناسى و نژادى جزء دستهٔ هند و اروپائى نيستند. دسته شرقى گروه هند و اروپائى شامل هندى‌ها و ايرانى‌ها مى‌شود (او مقصود از ايران، ايران‌زمين بزرگ است که سرزمين پهناورى را تشکيل مى‌دهد).
در مورد خاستگاه هند و اروپائيان چند فرضيه وجود دارد که برخى از آنها از نظر علمى درست نيستند و برخى ديگر بر پايه‌هاى علمى استور هستند.
دسته‌اى از دانشمندان تصور مى‌کنند که اين هند و اروپائى‌ها از شبهٔ جزيرهٔ اسکانديناوى آمده‌اند و در اثر سرمائى که در اين نواحى توليد شده به‌سوى مناطق گرم‌تر کوچ کرده و در اروپاى مرکزى پراکنده شده‌اند و سپس به جاهاى ديگر رفته‌اند. دستهٔ ديگر از دانشمندان، مرکز نخستين هند و اروپائى‌ها را در شمال آلمان و جنوب دانمارک و در دشت‌هاى وسيع اين قسمت از اروپا مى‌دانند. اما گروه ديگرى از دانشمندان به عکس تصور مى‌کنند که هند و اروپائى‌ها در آسيا بوده‌اند و نواحى اطراف تاجيکستان کنونى و دامنهٔ پامير را خاستگاه هند و اروپائى‌ها مى‌دانند و مى‌پندارند که اينان از آنجا مهاجرت کرده‌اند، يک دسته به‌سوى اروپا و دستهٔ ديگر به هند و افغانستان و ايران و آسياى کوچک رفته‌اند. اما فرضيهٔ ديگر هم هست که دربارهٔ خاستگاه هند و اروپائى‌ها بحثى نمى‌کند و تنها در پى يافتن محل تجمع بزرگ آنها در دوران‌هاى پيش از تاريخ است.
بنابر تحقيقات باستان‌شناسى در دوران‌هاى پيش از تاريخ در اطراف ”دانوب“ تعدادى مراکز بزرگ تجمع هند و اروپائى وجود دارد. بنابراين فرضيه، از ميان اين گروه هند و اروپائى قسمتى به شرق آمده‌اند و قسمت ديگر به‌سوى غرب رفته‌اند. اين فرضيه با در نظر گرفتن محيط پراکندگى قوم هند و اروپائي، مرکز تقريبى اين پراکندگى را که از اسپانيا تا هند کشيده شده است و تقريباً ميان راه است خاستگاه قوم پراکندهٔ هند و اروپائى مى‌داند و چون محل تجمع اقوام ابتدائى غالباً در کنار رودهاى بزرگ بوده است، از اين رو کنار رود دانوب مى‌تواند جاى مناسبى براى رويش و افزايش اين قوم باشد. البته ما ميدانيم که در قرون وسطى قسمت بزرگى از شرق دانوب تا پامير را نه تنها قوم هند و اروپائى بلکه قوم ايرانى ساکن بوده است و تمام اين ناحيه حتى در دوران‌هاى تاريخى يعنى در دوران باستان‌شناسى است و ملاک ديگر آداب و رسوم و بررسى افسانه‌ها است. مثلاً بسيارى سنگ نوشته‌هاى داريوش مسکن مردمان گوناگون سکائى بوده است که از نظر نژادى ايرانى هستند.
ممکن است پرسيده شود که چگونه مى‌توان دانست که اينان هند و اروپائى هستند؟ پاسخ اين پرسش اين است که بازماندگان اينان به زبان‌هائى سخن مى‌گويند که از ريشه واحد زبان هند و اروپائى سرچشمه گرفته‌اند. مثلاً واژه‌هاى ”پدر“ ”مادر“ ”برادر“ و غيره در زبان‌هاى کهن و حتى زبان‌هاى امروزى سرزمين‌هاى مختلف اروپائى و هندى و ايرانى همانند يکديگر و از اين رو مى‌بايستى ريشهٔ مشترکى داشته باشند. پس يکى از ملاک‌هاى شناسائى نژاد، زبان‌شناسى است، يکى ديگر از ملاک‌ها جمجمه‌شناسى و تجزيه استخوان کشکک زانو است، راه ديگر شناسائى نژادها از داستان‌ها و افسانه‌هاى ما ايرانى‌ها همانند افسانه‌هائى است که در آسياى مرکزى و اروپاى شرقى يا سوئد و نروژ هنوز وجود دارند.
[3] هند و ايرانيان
در زمان‌هاى بسيار دور پيش از تاريخ، هنگامى که قبيله‌هاى ايرانى و هندى هنوز از يکديگر جدا نشده بودند و در دشت‌هاى گستردهٔ آسياى مرکزى به‌سر مى‌بردند، داراى فرمانرواى واحدى بودند که هم رئيس قبيله‌ها بود و هم پيشواى مذهبي. اين قبيله‌ها معيشت شبانى داشتند و چادرنشين بودند و در پهنهٔ گسترده‌اى از آسياى مرکزى که گويا در آن روزگاران آب و هواى مناسب‌تر و چراگاه‌هاى گسترده‌اى داشت پراکنده بودند.
3] مادها
مادها قومى آريائى نژاد بودند که در آغاز قرن هفتم و پايان قرن هشتم ق ـ م دولت ماد را تأسيس کردند. سرزمين ماد را به دو قسمت کرده‌اند: نخست ماد بزرگ که شامل نواحى مرکزى و غربى ايران تا حدود کردستان و کوه‌هاى زاگرس مى‌گشت و به آن گاهى مادراگيانا که رى و اطراف آن‌را در بر داشت نيز اطلاق مى‌کردند. دوم ماد کوچک که شامل آذربايجان مى‌گشت. نام قوم ماد و کشور آنها مکرر در کتيبه‌هاى آشورى آمده است.
[4] عهد جماعت بدوى در سرزمين ماد
عصر حجر و عصر مس:
در اينکه انسان در چه زمان سرزمين ماد را مسکون کرد و نخستين بار بدان‌جا گام نهاد اطلاعى در دست نيست ولى تا اين اندازه دانسته است که در عصر حجر قديم آدمى زادگان در آن خِطّه مى‌زيستند. درباره ساکنان سرزمين ماد در عصر حجر آنچه تاکنون به‌دست آمده ناچيز است و براى مورخ کافى نيست. فقط مى‌توان گفت که بر روى هم راه‌هاى تکامل انسان عصر حجر در سرزمين ماد به‌طور کلى با کشورهاى ديگرى که مستقيماً در معرض حرکت و مسير يخبندان قرار نگرفته بودند، يکسان بوده.
[4] ساکنان باستانى ماد غربى در هزاره سوم ق ـ م
هوريان و عيلاميان:
بخشى از خاک ماد در ربع سوم هزارهٔ سوم پيش از ميلاد جزء منطقه‌اى است که منابع کتبى بر آن پرتو افکنده، سخن گفته‌اند. از آثارى که به زبان سومرى و آکدى و هوريانى در دست است. برمى‌آيد که در کوهپايه‌هاى غربى زاگرس و آنجائى که بعدها ماد غربى را تشکيل مى‌داد، قبايل هوريان، لولوبيان و کوتيان و ظاهراً قبايل ديگرى که با عيلام قرابت داشتند، مى‌زيستند.
قبايلى که به زبان هوريانى سخن مى‌گفتند در هزاره دوم ق ـ م در بين‌النهرين شمالى تا حدى در سوريه و ـ چنانچه از برخى نام‌هاى امکنه و اشخاص بر مى‌آيد ـ در سراسر فلات ارمنستان پراکنده بودند. اينان تا اواسط هزاره اول قبل از ميلاد در کنار قبايلى که منشاء ديگر داشتند باقى ماندند زبان هوريان يا اورارتوئى خويشاوندى نزديک داشت. نبشته‌اى به خط آکدى و به زبان هوريانى از شخصى به نام تيشارى شاه اورکيش و ناوار از ربع هزاره‌ سوم ق ـ به‌دست ما رسيده.
[3] پارت‌ها
پايه اقتصاد پارت بر کشاورزى و بازرگانى استوار بود و صنعت اهميت چندانى نداشت. بيشتر ساکنان شاهنشاهى روزى خود را هم‌چون خرده مالکان يا شبانان و ”بندگان وابسته به زمين“ مالکان عمده و شايد در برخى موارد ”بندگان“ در زمين مى‌جستند. گوسفند و بز و گاو و خوک و اسب و خر و شتر عربى پرورش داده مى‌شد و حبوبات و گندم و ميوه و سبزى به‌عمل مى‌آمد. بيشتر زمين‌هاى قابل کشت شاهنشاهى نيازمند فراهم کردن آب بودند، تا بر آب‌هاى رود و باران که ناکافى بود افزوده شود.
پارتيان پس از برافتادن سلوکيان از گرمى بازار و داد و ستد ميان مديترانه و شرق نزديک و دور بيشتر هم‌چون دلال و نه توليد کننده سود مى‌بردند. در آغاز پارتيان بى‌گمان با بازرگانان سلوکى داد و ستد داشتند. پارتيان چين بازرگانى خويش را تا چين گسترش دادند.
پارتيان از چين، آهن، زردآلو و هلو مى‌بردند، و در برابر شراب و انار و شترمرغ و ديگر اقلام شگفت مى‌آوردند.
در شاهنشاهى پارت، توازن ثروت به‌سوى جامعه مغرب کشور متمايل بود. اين عدم توازن موجب نتايج سياسى هم مى‌شد و از اين‌رو بابل محل توجه غاصبان بود، با اينکه در سده اول ميلادى وضع اقتصادى روزبه‌روز بدتر مى‌شد، ويران‌گرى‌هاى روميان مايهٔ بى‌رونقى شهرها از جمله بابل و سلوکيه و آشور و شوش گشت و خرابى عيار سکه‌ها هم نمودار فقر عمومى و روزافزون است. با اين همه کشتى‌ها و کاروان‌ها همواره در راه بودند و اگر راه‌هائى بسته مى‌شد راه ديگرى مى‌پيمودند، شهرهاى الحضر و پالمير هم‌چنان رونق خود را داشت.
در رأس جامعه پارتى شاه قرار داشت، معمولاً دسترسى به او ناممکن مى‌نمود. تا جشن و تخت‌خواب‌ او زرين بود. آنانکه بار مى‌يافتند مى‌بايد پيش‌کشى مى‌بردند. کلاه شاه از کلاه نوک تيز سکائى به نيم تاج ساده و آنگاه به تاج استوانه‌اى جواهر نشان تغيير يافت. بر گردن او يقه‌اى فلزى و جامعه‌ او با تزئينات ريز و دقيق و باريک آراسته شده بود. به قول ژوستن و پلوتارک رعاياى شاه با اقليتى از آزادان و انبوهى بندگان وابسته به ارباب تقسيم مى‌شدند. اما اين سخنان را نويسندگان آنها در توصيف سپاه آورده‌اند. اساس جامعهٔ ايران به‌طور کلى از خانواده يا تيره و قبيله تشکيل مى‌شد. آزادان همانا شاهان فرودست و اشراف و ديوانيان دستگاه شاهى و خانواده ايشان بودند. بندگان و وابستگان ارباب فرودستان اشراف و کشاورزان وابسته به زمين بودند. با آنکه در پارت بندگى و بنده‌دارى وجود داشته است. اما شواهد آن فراوان نبوده است. امتياز ميان بنده در جنگ به‌اسارت افتاده با آنان که براى اداى دين فروخته مى‌شدند در اواخر زمان اشکانيان آشکار شد. اما به‌طور کلى بندگى در پارت کمتر از سرواژ يعنى بندگان وابسته به زمين بوده است.
خاندان فرمانروائى اشکانى هم از بخش شمالى همين جامعه برخاسته بود. در فارس گروه ديگرى مى‌زيستند که به لهجه جنوب غربى زبان فارسى ميانه سخن مى‌گفتند که از فارسى هخامنشيان ريشه گرفته بود و فرمانروايان خود را شاه مى‌خواندند و نام‌هاى داريوش و اردشير در ميان آنها فراوان است.
در کنار ايرانيان مردمان و جامعه‌هاى ديگرى مى‌زيستند. مغرب پارت را آراميان و در بيابان‌ها عربان زير نظارت دقيق پارتيان در حرکت و رفت و آمد بودند.
پارتيان به‌گفتهٔ آمين مارسلن شهرساز بودند و شهرهائى چون تيسفون و بلاشگرد و الحضر و تجديد بنا نسا و مرو از آنان است. حتى بزرگترين شهرهاى پارتي، امروزه کوچک مى‌نمايد. از همه اين جامعه‌ها چه آنانکه از قديم وجود داشته‌اند و چه آنها که به‌دست يونانيان يا ايرانيان پى افکنده مى‌شدند جمعيت خواه از لحاظ نژادى و خواه از نظر سياسى بسيار در هم آميخته و در هم بود. نام‌هاى شاهان ميسن نمودار ريشه نژاد شرقى گوناگون هستند، که بى‌گمان اصل به آنها مى‌رسانند. جامعه‌هاى بازرگانى پالمير فى‌المثل داراى انبارها و مؤسسات متعلق به همشهريان پالميرى در همه شهرهاى عمدهٔ بازرگانى مغرب پارت مانند بابل و سلوکيه ... و بلاشگرد و جاهاى ديگر بودند. در دورا اوروپوش در آميخته‌اى از نام‌هاى يونانيان و ساميان به‌دست آمده است که گواهى است بر در آميختگى بسيارى از مردم اين شهر شاهنشاهي. بى‌گمان بسيارى از جامعه‌ها در شهرها تا سال‌ها هويت يونانى و بابلى و آشورى و غيره را نگاه داشتند و در بسيارى نام‌هاى ايرانى بر سفال شکسته‌ها يافته‌اند. ولى تنها در روستاها و قبائل هويت کامل و خالص نژادى شده بود.
از جامعه بزرگ پارتى و زندگى روزمره آنان نويسندگان کهن، و کاوش‌هاى باستان‌شناسى و برخى اطلاعات جسته و گريخته به‌دست مى‌دهند در جامعه پارت هم مانند بيشتر جامعه‌هاى شرقى مرد برترى کامل دارد.
به روايتى زنان گرفتار محدوديت‌هاى فراوانى بودند. بيشتر خانه‌ها از خشت خام و مانند امروزه در پيرامون حياط ساخته شده بودند. شب‌ها بسيارى چراغ‌هاى روغنى برمى‌افروختند، کوزه‌ها و گلدان‌هاى پارتى نخست تقليدى بود از ظرف‌هاى شرقى و سلوکي. اندک‌اندک ظرافت‌هاى يونانى از آنها رخت بربست و به شکل‌هاى خشن درآمدند.
پارتيان مردمى مى‌گسار بودند، اما به گفته ژوستن در صرف خوراک امساک مى‌کردند. در نسا بسيارى سفال‌هاى شکسته يافت‌اند که بيشتر از سده اول پيش از ميلاد است و در پيرامون خمخانه‌ها يافته‌اند. پارتيان گوشت شکار و نان فطير و تخمير شده و ميوه تازه و خشک و سبزى و براى آنانکه ميسر بود ماهى مى‌خوردند. بر خاصيت سبزى‌ها و ادويه آگاه بودند از شيوه آشپزى آنان نمى‌دانيم.
طبقات اشراف و بازرگانان از تجارت و بهره‌گيرى از روستائيان از زندگى فراخ و خوش برخوردار بودند، مجسمه‌هاى ظريف و زيبا شايد اين شيوه زندگى آنان است.
توانگران پارتى در کاخ‌ها و بنگاه‌هاى بزرگ خويش طرف‌هاى زرين و سيمين بسيار مرغوب و ظريف به‌کار مى‌بردند. کاسه‌ها با نقش برگ و گياه خرزهره و شوکت اليهود و رز يا گل‌هاى سرخ و شکل آدميان آراسته شده بود.
بردبارى اشکانيان در امور دينى اجازه شکوفائى به بسيارى مذاهب را در قلمرو ايشان مى‌داد. بسيارى مجسمه‌هاى کوچک پيدا شده در مغرب ايران که با سبک يونانى و شرقى ساخته شده‌اند. نمودار بسيارى از خدايان است و اين نمايشگر وجود وسايل نذرى دينى است.
معمارى از زمين لرزه که بگذريم اوضاع اقليم پارت ساختمان‌هاى بسيار سست را هم حفظ مى‌کرد. هواى گرم و خشک سبب مى‌شد که مردم مانند امروز ساختمان‌هاى بسيار ساده با خشت خام بسازند. پى يا درگاه‌هاى اين بناها که از آب يا شانه يا پاى مردم ويران شده و گزند ديده است اگر با آجر يا سنگ ساخته شده بود بسيار بيشتر دوام داشت. گاهى آجر هم به‌کار مى‌بردند و آن براى ساختمان‌هاى مهم هم‌چون کاخ فرمانروايان و پرستش‌گاه‌ها بود. سنگ هنگامى به‌کار مى‌رفت که مقدار زيادى در دسترس بود يا وضع مادى اقتضاء مى‌کرد.
برخى از شهرهاى پارتى چون تيسفون و الحضر و بخش رشد کرده مرو بيشتر به دايره مى‌ماند.
در درون يک شهر پارتى مهم‌ترين ساختمان معمولاً ارگ (مرکز امور ديواني) و پرستش‌گاه‌ها بود. بازار هم چه بسا که اهميت داشت.
[3] کاسى‌ها
کاسى‌ها مردمانى بودند که قبل از مهاجرت آريائى‌ها در قسمت‌هاى غربى ايران مى‌زيستند و اثرات عميقى در تاريخ بابل و ايلام از خود به‌جاى گذاشتند. با همه اين تفاصيل مى‌توان نتيجه گرفت نجد ايران که از بيابان‌هاى لم‌يزرع و کوهستان‌هاى صعب‌العبور تشکيل شده ظاهراً نبايستى موردعلاقه و در نتيجه تهاجم اقوام خارجى قرار گيرد ليکن يورش‌ها و مهاجرت‌هاى اقوام گوناگون خلاف اين امر را به ثبوت مى‌رساند زيرا اين سرزمين واسطه‌اى بوده بين تمدن و فرهنگ خاور دور و خاور نزديک.
شواهد و مدارکى مربوط به مهاجرت دسته‌جمعى اقوام و سفرهاى جنگى مهاجمينى که ايران را در دوره‌هاى تاريخى مورد حمله و هجوم قرار داده‌اند در دست است و ما از اين نقل و انتقالات و حمله‌ها اطلاع کامل داريم اما با وجودى‌که اين پديده يقيناً در اعصار ماقبل تاريخ ايران نيز به وقوع پيوسته به واسطه نبودن اسناد و آثار ابرى از ابهام و تاريکى اين رويدادها را پوشانيده است در حال حاضر محققين و متبعين مى‌توانند از روى قرائن و اماراتى که از کاوش‌هاى علمى استان‌شناسى استنباط مى‌گردد تا اندازه‌اى وضع اجتماعات ايران را در دوران‌هاى پيش از تاريخ مشخص سازند و ما نيز ناچاريم منابع مکشوفه را با کنجکاوى و موشکافى بررسى کنيم تا از اين راه بتوانيم به تجزيه و تحليل نتايج بزرگ تاريخى بپردازيم براى اين منظور از گذشته‌هاى بسيار دور آغاز مى‌کنيم.
قديمى‌ترين مرجعى که در آن از قوم کاسى ياد شده متون ايلامى متعلق به عهد پوزوراينشوشيناک (۲۴۰۰ قبل از ميلاد) مى‌باشد از اين نوشته‌ها چنين استنباط مى‌گردد که در هزاره سوم قبل از ميلاد کاسيان چندان اهميتى نداشته‌اند. متون و منابع بابلى مربوط به هزاره سوم قبل از ميلاد نيز جسته و گريخته از مللى گفتگو مى‌کنند که در مشرق بين‌النهرين در کوهستان‌هاى زاگرس زندگى مى‌کردند و اقوام سامى‌نژاد جلگه بين‌النهرين دائماً با آنان در جنگ و جدال بوده‌اند. اين اقوام از جنوب به شمال عبارت بودند از کاسيان، لولبيان و کويتان. ظاهراً علت و انگيزه اصلى لشکرکشى‌هاى شاهان سومر و اکد و بابل به همسايگان کوهستانى خود گرفتن اسرا و وادار کردن آنها به بردگى بود. مدارکى در دست است که نشان مى‌دهد در هزاره دوم نيز بردگان انواع ساکن کوهپايه‌هاى زاگرس بين‌النهرين از نظر تاب و توان و انجام کارهاى طاقت‌فرسا شهرت بسيار داشته‌اند از جمله مدارک به‌دست آمده صورت لوازم خواربار اردوگاه زنان اسير است که در زمان يکى از سلسله‌هاى سوم اور به بردگى درآمده‌اند.
اين فهرست محتملاً در سال ۲۰۵۱ قبل از ميلاد تحرير شده از طرف ديگر حکومت‌هاى بين‌النهرين مى‌کوشيدند از به‌وجود آمدن دولت‌هاى مقتدر در همسايگى خود جلوگيرى کنند تا بتوانند نظرات و هدف‌هاى سياسى خود را بر اقوام و ملل جهان تحميل کنند و ثروت‌هاى ملل همسايه را به بين‌النهرين منتقل سازند. ليکن از آغاز هزاره دوم قبل از ميلاد اقوام دره‌هاى زاگرس به‌علت مبادلات سياسى و اقتصادى و فرهنگى با تمدن‌هاى مجاور مشرق و مغرب به سرعت سير تکامل و ترقى را پيمودند و به مرحله جديد تمدن و فرهنگ وارد شدند ارتباط اين اقوام با جلگه بين‌النهرين تنها از راه جنگ و ستيز نبود بلکه عامل مهم و تعيين کننده موقعيت ممتاز طبيعى و جغرافيائى رده‌هاى حاصلخيز زاگرس به‌شمار مى‌رفت. کليه امتعه تجارتى و کاروان‌هاى حامل بار و کالا اجباراً از اين منطقه عبور مى‌کرد گو اينکه اينان دشمن موروثى دولت‌هاى بين‌النهرين محسوب مى‌شدند با وجود اين ناچار بودند که با آنان داد و ستد کنند و در همين گير و دار بود که تحت تأثير همسايگان متمدن‌تر از خود قرار گرفتند.
در اين دوره حکومت‌هاى مختلف دشت بين‌النهرين با نظام عظيم برده‌دارى ترقى بسيار کرده بود و در حيات سياسى و اقتصادى آنان تغييرات شگرفى به‌وجود آمد. پادشاهان اين سلاله‌ها و بزرگان و برده‌داران بين‌النهرين به ساختن عمارات و ابنيه و زندگى مجلل دل بستند روى‌ هم رفته در آن روزگار داراى اقتصادى شکوفان شدند و روزبه‌روز نياز آنان به بازارهاى جديدى افزون‌تر مى‌گرديد تا بتوانند متاع خود را مبادله کنند و در عوض امتعه لازم را به‌دست آورند کالاهائى که مورد احتياج ساکنان بين‌النهرين قرار مى‌گرفت از سرب ـ لاجورد ـ مس ـ قلع و طلا و احجار مختلف براى ساختن قصور و معابد مجلل بود اما کوهستانيان ساکن ايران با آشنائى به تمدن بين‌النهرين و تغيير وسايل و ابزار توليد به سرعت در مسير جديد تمدن گام نهادند به همين جهت هيچ‌گاه تسليم سکنه دشت نشدند. مهم‌ترين مردم ساکن منطقه زاگرس کاسيان بودند که محل استقرار آنان لرستان کنونى بود. آشوريان اين قوم به نام کاسى ـ Kassi مى‌شناختند. معلوم نيست کاسيان از چه وقت در اين نواحى ساکن شدند. آنچه مسلم است قوم مزبور از آغاز هزاره سوم قبل از ميلاد در اينجا مستقر بوده‌اند و در حدود ۱۷۰۰ قبل از ميلاد به‌دره رودخانه دياله نفوذ کرده و از همين زمان در عرصه تاريخ مشرق قديم وارد شدند زيرا مدرک تاريخى نشان مى‌دهد که از اين دوره به همسايگان خود مخصوصاً بابل دستبردهائى مى‌زدند. اهلى کردن اسب را به کاسيان نسبت مى‌دهند گو اينکه از زمان‌هاى بسيار قديم اقوام آسياى ميانه از وجود اسب مطلع بودند.
با اکتشافاتى که طى سال‌هاى متمادى در منطقه غربى ايران از قبيل اطراف کرمانشاه، سنندج، شاه‌آباد زردلان پشت کوه، لرستان، نورآباد لرستان، سرخ دم لرستان، هيليان، جو زرد شاه‌آباد، تپه تيموران، دلفان اليشتر لرستان، سقز لرستان، کفترلان لرستان، تپه سبز لرستان، تيموران لرستان، هرسين کردستان به وسيله هيئت‌هاى داخلى و خارجى و اشخاص متفرقه انجام گرفته اشياء و آلات و ادوات متعددى از قوم کاسى به‌دست آمده که معرف فرهنگ و هنر قوم مذکور مى‌باشد و هنر آنان بعدها در ساير تمدن‌هاى پراکنده فلات ايران نفوذ کرد و مى‌توان گفت شيوه هنرمندان دوره تاريخى ايران در برخى از موارد از هنر کاسى الهام گرفته شده، ذوق هنر کاسى‌ها مخصوصاً در آثار مفرغى لرستان متجلى است، اين هنر مختص قبائل کوهستانى کاسى مى‌باشد و با واسط هزاره دوم و اوايل هزاره اول قبل از ميلاد تعلق دارد و بيشتر آثار هنرى ساخته شده از مفرغ تزئينات اسب از قبيل لگام و زين و برگ است. ظاهراً در نظر اين قوم اسب جنبهٔ تقدس داشته است و علاوه بر آن سلاح‌هاى مختلفى چون گرز ـ تير ـ قمه نيز به‌دست آمده، برخى از اشياء مکشوفه مفرغى جنبه مذهبى دارد چون آتشدان مفرغى و بت‌ها که با نقش حيوانات افسانه‌اى داستان گيل گامش را به خاطر مى‌آورد و برخى از اين نقوش را مى‌توان با افسانه‌هاى اساطيرى ايران که مخصوصاً در اوستا منعکس شده مربوط دانست.
اين آثار داراى ويژگى‌هائى که به‌جزء در کار هنرمندان کاسى نظير آن مشاهده نمى‌شود تزئينات پيچيده و تلفيق شده‌اى که در بت‌هاى مفرغى چون ابوالهول نقوش انسان و حيوانات درنده ـ بز کوهى ـ شير ـ گاو ـ اسب و حيوانات افسانه‌اى شير بال‌دار و گريفون‌هاى مختلف ديده مى‌شود، نمونه‌هاى زيبا و جالبى از کار هنرمندان چيره‌دست کاسى است از ميان اشياء متنوعى که تاکنون از لرستان به‌دست آمده گمان مى‌رود اشيائى که مربوط به عرابه مى‌باشد به هزاره دوم قبل از ميلاد تعلق دارد زيرا در هزاره اول عرابه کمتر در جنگ‌ها استعمال مى‌شد. ظروف سفالين قوم کاسى نيز جالب توجه است و با تصاوير گوناگون هندسى تزئين شده، يکى از نقوش متداول اين ظروف نقش صليب مانندى است که علامت خورشيد بوده و گاهى در مفرغ‌هاى لرستان نيز ديده مى‌شود.
کاسى‌ها اگر چند به راستى گفته‌اند که کمتر فاتحانى به اندازهٔ کاسى‌ها نشانى از قدرت خود بر مردم، بابل باقى گذاشته‌اند، با اين همه آگاهى ما درباره تاريخ نخستين اين قوم بسيار اندک است از فهرست واژه‌هاى کاسى که به‌دست دبيران بابلى گردآورى شده، پاره‌اى تصور دربارهٔ پيوندهاى زبانى آنها مى‌توان حاصل کرد. بيشتر واژه‌هاى به‌جا مانده و نيز بيشتر نام‌هاى اشخاص ثابت مى‌کنند که عامه مردم کاسى به زبانى قفقازى که شايد همسايهٔ نزديک زبان عيلامى بود سخن مى‌گفتند... پاره‌اى از ايزدان کاسى از گونهٔ ايزدان قفقازى است. مانند ساه همسان شمس.
اسب در نزد کاسى‌ها نمادى الهى بود؛ و استفاده آنها از اين جانور که تنها پس از ورود ايشان در بابل رواج يافت.
کاسى‌ها مردمى بودند که از جاهاى گوناگون برهم فراز آمده بودند و زمانى که ما در آن زندگى مى‌کنيم چندان از آنها دور شده است که جدا ساختن کامل عناصر تشکيل دهنده آنها ميسر نيست با اين همه آشکار مى‌نمايد که يک کاست حاکم هند و اروپائي. و بنابراين در نهايت نورديک روزگارى ميان آنها زندگى مى‌کرد و بر گروهى بيگانه و بيشتر از مردم قفقاز استيلا داشت. بديهى است که اين فاتحان زبان خود را به اتباع خود تحميل کنند. در مورد مردمى که با نام کاسى پا به صحنه تاريخ نهادند احتمالاً همين وضع پيش آمده است؛ اشرافيت نورديک احتمالاً با گذشت روزگار زبان خود را جز اندکى که در اسامى خاص حفظ گرديده به فراموشى سپرد. بدين ترتيب اقوام بومى شکست خود را تلافى کردند.
زاد بوم کاسى‌ها مانند خاستگاه آنان نامعلوم است. بقاياء بعدى اشاره دارند که کاسى‌ها از زاگرس مرکزي، در شمال عيلام به بابل فرود آمدند. نوادهٔ شاه سوم آنها مدعى سيادت بر گوتى‌ها و برپادان PADAN و آلمان AL.MAN که بايد همان ناحيهٔ حلوان باشد، بود. در سرزمين کوهستانى شرق و شمال شرقى نام کاسى‌ها در عهد باستان در ميان قبايل کيس و کوسى به زندگى خود ادامه دادند اما لازم است اشاره کرد که اين سند تا حد زيادى عکس اين مسئله را ثابت مى‌کند. زيرا در سده بيست و چهارم پيش از ميلاد يعنى در روزگارى که بسيار بعيد است که کاسى‌هاى واقعى در رسيده باشند. در شمال عيلام سرزمينى به نام کاشن KASHEN وجود داشت. اين امر اشاره دارد که آنها نام خود را از سرزمينى گرفتند که مدت‌ها پيش به اشغال درآورده بودند، و اين سرزمين احتمالاً مدت‌هاى دراز پس از آنکه اقوام تازه و تازه‌ترى را جذب کرد نام اصلى خود را هم‌چنان نگه داشت . شايد سرزمين ياد شده شاهد ادغام و اختلاط عناصر گوناگون ـ هند و اروپائي، قفقازى و ديگران ـ بوده که از ترکيب آنها کاسى‌هاى تاريخى پديد آمدند؛ شايد اين ترکيب در سرزمينى ديگر و دورتر انجام گرفته.

bb
09-09-2006, 08:53
ايران، سرزمين هميشگيِ آرياییان

مهاجرت‌های آریاییان و چگونگی آب‌وهوا و دریاهای باستانی ایران
ابراز تردید در فرضیه اثبات نشده مهاجرت آریاییان از سرزمین های شمالی



رضا مرادی غیاث آبادی

بيشتر منابع تاريخي، مردمان امروزه ايران را بازماندگان آريايياني مي‌دانند كه از سرزمين‌هاي دوردستِ شمالي به سوي جنوب و سرزمين فعلي ايران كوچ كرده‌اند و مردمان بومي و تمدن‌هاي اين سرزمين را از بين برده و خود جايگزين آنان شده‌اند.

تاريخ اين مهاجرت‌ها با اختلاف‌هاي زياد در دامنه وسيعي از حدود 3000 سال تا 5000 سال پيش؛ و خاستگاه اوليه اين مهاجرت‌ها نيز با اختلاف‌هايي زيادتر، در گستره وسيعي از غرب و شمال و مركز اروپا تا شرق آسيا، حوزه درياي بالتيك، شبه‌جزيره اسكانديناوي، دشت‌هاي شمال آسياي ميانه و قفقاز، سيبري و حتي قطب شمال ذكر شده است. دامنه وسيع اين اختلاف‌ها، خود نشان‌دهنده سستي نظريه‌ها و كمبود دلايل و برهان‌هاي اقامه شده براي آن است.

اغلب متون تاريخيِ معاصر، اين خاستگاه‌ها و اين مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت كوتاه و مبهم و غير دقيق به پايان رسانده‌ و اين مبادي مهاجرت را دقيقاً معرفي نكرده و آنرا بطور كامل و كافي مورد بحث و تحليل قرار نداده‌اند. در اين متون اغلب به رسم نقشه‌اي با چند فلش بـزرگ اكتفا شده است كه از اقصي نقاط سيبـري و از چپ و راست درياي مازندران به ميانه ايران زمين كشيده شده است.

از آنجا كه مي‌دانيم مهاجرت‌هاي انساني و جابجايي تمدن‌ها در طول تاريخ همواره به دليل دستيابي به «شرايط بهتر براي زندگي» بوده است، در دوران باستان اين «شرايط بهتر» بويژه عبارت از آب فراوان‌تر و خاك حاصلخيزتر بوده است. اگر چنانچه بتوانيم دلايلي براي اين گمان فراهم سازيم كه در روزگار باستان ويژگي‌هاي آب‌وهوايي و چشم‌انداز طبيعي در فلات ايران مناسب‌تر از روزگار فعلي بوده است؛ و از سوي ديگر مشخص شود كه خصوصيات آب‌وهوايي در سرزمين‌هاي شمالي ايران نامناسبتر از امروز و حتي روزگار باستان بوده است؛ مي‌توانيم مهاجـرت بـزرگ آريـاييـان به ايـران امروزي را با ترديد مواجه كنيم و حتي احتمال مهاجرت‌هايي از ايران به نقاط ديگر جهان را مطرح سازيم.

از آنجا كه رشد و ازدياد جمعيت همواره در زيست‌بوم‌هاي مناسب و سازگار با انسان رخ داده است، بعيد به نظر مي‌رسد كه جوامع كهن، سرزمينِ با اقليم مناسب و معتدل ايران را ناديده گرفته و در سرزمين‌هاي هميشه سرد و يخبندان سيبري، روزگار بسر برده و پس از آن متوجه ايران شده باشند. و همچنين مي‌دانيم كه در تحقيقات ميداني‌ نيز سكونتگاه‌هايي نيز در آن مناطق پيدا نشده است.

ما در اين گفتار به اين فرضيه خواهيم پرداخت كه ايرانيان يا آرياييان «به ايـران» كوچ نكردند، بلكه اين آرياييان از جملة همان مردمان بوميِ ساكن در ايران هستند كه «در ايـران» و «از ايـران» كوچ كردند و پراكنش يافتند.

شواهد باستان‌زمين‌شناسي مي‌دانيم كه آخرين دوره يخبندان در كرة زمين، در حدود 14000 سال پيش آغاز شده و در حدود 10000 سال پيش پايان يافته است. دوره‌هاي يخبندان موجب ايجاد يخچال‌هاي بزرگ و وسيع در قطب‌ها و كوهستان‌هاي مرتفع ‌شده و در سرزمين‌هاي عرض‌هاي مياني و از جمله ايران به شكل دوره‌هاي باراني و بين‌باراني نمودار مي‌شود. دوره‌هاي باراني همزمان با دوره‌هاي بين‌يخچـالي و دوره‌هاي بين‌بـاراني همزمان با دوره‌هاي يخچالي ديده شده‌اند.

رسوب‌هاي چاله‌هاي داخلي نشان مي‌دهد كه ايران در دوره‌هاي گرم بين‌يخچالي شاهد بارندگي‌هاي شديدي بوده كه موجب برقراري شرايط آب‌وهوايي مرطوب و گسترش جنگل‌ها در نجد ايران شده و در دوره‌هاي سرد يخچالي به استقبال شرايط آب‌وهوايي سرد و خشك مي‌رفته است.

بدين ترتيب در حدود 10000 سال پيش، با پايان يافتن آخرين دوره يخبندان، شرايط آب‌وهوايي گرم و مرطوب در ايران آغاز مي‌شود. شواهد باستان‌زمين‌شناسي نشان مي‌دهد كه با آغاز دوره گرم و مرطوب و عقب‌نشيني يخچال‌ها به سوي شمال، به مرور بر ميزان بارندگي‌ها افزوده مي‌شود. بطوريكه در حدود 6000 سال تا 5500 سال پيش به حداكثر خود كه 4 تا 5 برابر ميزان متوسط امروزي بوده است، مي‌رسد. متعاقب آن آب درياچه‌هاي داخلي بالا مي‌آيد و به بالاترين سطح خود مي‌رسد و تمامي چاله‌ها، كويرها، دره‌ها و آبراهه‌ها پر از آب مي‌شوند. اين دوره‌اي است كه در اساطير ملل مختلف با نام‌هاي گوناگون و از جمله توفان عصر جمشيد و توفان نوح ياد شده است.

افزايش بارندگي و طغيان رودخانه‌ها يكبار ديگر در حدود 4500 سال پيش شدت مي‌گيرد، اما بزودي بارندگي‌ها پايان يافته و در حدود 4000 سال پيش خشكسالي و دورة گرم و خشكي آغاز مي‌شود كه در 3800 سال پيش به اوج خود مي‌رسد و همانطور كه پس از اين خواهيم ديد، اين زمان مصادف با جابجايي بزرگ تمدن‌ها در فلات ايران و افول و خاموشي بسياري از سكونتگاه‌ها و شهرها و روستاهاي باستاني ايران است.

آب‌وهواي گرم و مرطوب دوران ميان 10000 تا 4000 سال پيش، پوشش گياهيِ غني و جنگل‌هاي متراكم و انبوهي را در سرزمين ايران و حتي در صحاري امروزيِ خشك و بي‌آب و علف ترتيب داده بوده است. در آن دوران گسترش جنگل‌ها و عقب‌نشيني صحراهاي گرم، سرزمين سبز و خرمي را در ايران بزرگ شكل داده بود و دشت‌هاي شمال افـغانستان امروزي از سـاوانـاهاي وسيع (جنگل‌هاي تُـنك) و علفزارهاي مرطوب پوشيده بوده است.

فراوانيِ دار و درخت در شمال افغانستان و بخصوص بخش غربي آن كه بادغيس (در اوستا «وَئيتي‌گَئِس») خوانده مي‌شود, در متن پهلوي بندهش گزارش شده است: ‘‘واتگيسان جايي است پر از دار و پر از درخت’’. اين وضعيت اقليميِ شمال افغانستان در متون تاريخي عصرهاي ميانه نيز آمده است؛ مسعودي در مروج‌الذهب از بلخ زيبا با آب و درخت و چمنزارهاي فراوان، ياد مي‌كند؛ واعظ بلخي در فضائل بلخ از صد هزار درخت بلخ نام مي‌برد؛ نظاميِ عروضي از قول شهريار ساماني آنجا را به جهت خرمي و سرسبزي از بهشت برتر مي‌داند؛ و فريه سياح، مراتع بادغيس را بهترين مراتع تمام آسيا مي‌داند. امروزه بخش‌هاي وسيعي از بادغيس و بلـخ از صحاري خشك و شن‌هاي روان تشكيل شده است. اين شن‌هاي روان و بيابان‌هاي سوزان بويژه در پيرامون كرمان و سيستان با گستردگي هر چه بيشتر ديده مي‌شوند؛ در حاليكه در متون تاريخي دو هزار سال پيش به جنگل‌ها و چمنزارهايي در اين نواحي اشاره شده است.

در اين زمان سرزمين ايران داراي مراتع بسيار غني و زيستگاه‌هاي انبوه حيات وحش بوده است. در اين منطقه بركه‌ها، آبگيرها و تالاب‌هاي طبيعي با آب شيرين كه محل زيست انواع آبزيان و پرندگان بوده و همچنين جنگل‌هاي وسيع و نيزارهاي متراكم وجود داشته است.

بنابر داده‌هاي بخش‌هاي بالا در فاصله 10000 تا 4000 سال پيش، آب‌وهواي گرم و باراني در سراسر فلات ايران حكمفرما بوده است كه علاوه بر آن سطح زمين و رودها و همچنين مصب رودها پايين‌تر از امروز و سطح درياچه‌ها و آبگيرها بالاتر از سطح امروزي آنها بوده و در نتيجه همه چاله‌هاي داخلي، سرزمين‌هاي پست كنار درياچه‌ها، دره‌ها، كويرها و رودهاي خشك امروزي از آب فراوان و شيرين برخوردار بوده‌اند و در سراسر ايران اقليمي سرسبز با مراتع پهناور و فرآورده‌هاي گياهي و جانوري غني وجود داشته و شرايط مناسبي براي زندگاني انساني مهيا بوده است.

شواهد باستان‌شناسي شرايط آب‌وهوايي گرم و مرطوب در مابين 10000 تا 4000 سال پيش را يافته‌ها و نشانه‌هاي باستان‌شناختي نيز تأييد مي‌كند. از سويي بخش بزرگي از تپه‌هاي باستاني و سكونتگاه‌هاي كهن ايران از نظر زماني به همين دوره 6000 ساله گرم و پر باران تعلق دارند و همه آن‌ها در كنار كويرهاي شوره‌زار، رودهاي خشك و مناطق بي‌آب و علف پراكنده‌اند كه اين نشان از شرايط بهتر آب‌وهوايي در زمان شكل‌گيري و دوام آن تمدن‌ها دارد.

استقرار اين تمدن‌ها در كنار چاله‌ها و كويرهاي خشك و نمكزار، نشانه وجود آب فراوان و شيرين در آنها بوده است و خشك‌رودهاي امروزيِ مجاور تپه‌ها، آب كافي و زلال اهالي شهر يا روستا را تأمين مي‌كرده است.

از سويي ديگر دركنار درياهاي امروزي نشانه‌اي از تپه‌هاي باستاني به چشم نمي‌خورد. تپه‌هاي باستاني در جنوب با ساحل خليج‌فارس فاصله‌اي چند صد كيلومتري دارند كه نشان مي‌دهد در دوران يخبندان كه سطح درياهاي جنوب پايين‌تر از سطح فعلي بوده، پس از بالا آمدن آب دريا، سكونتگاه‌هاي انساني به زير آب رفته است و در دوران بين‌يخبندان كه سطح درياهاي جنوب بالاتر و همچنين سطح زمين پايين‌تر بوده و رسوب‌هاي ناشي از سه رود بزرگِ كارون، دجله و فرات كمتر جايگير شده بودند، آب خليج‌فارس تا نزديكي‌هاي تمدن‌هاي آنروز در شوش و سومر مي‌رسيده است. كتيبه‌هاي سومري به روايت اين نفوذ آب‌ها به درون مياندورود پرداخته و از شهر باستاني «اريدو» به عنوان “شهري در كنار دريا” نام برده‌اند.

سكونتگاه‌هاي باستاني در شمال و در كرانه درياي مازندران نيز با ساحل فاصله‌اي ده‌ها كيلومتري دارند، كه نشان مي‌دهد در زمان رونق آن‌ باششگاه‌ها، سطح درياي مازندران بالاتر از امروز بوده است. همچنين باقيمانده سدهاي باستاني و از جمله سد و بندهاي ساخته شده بر روي دره‌ها و آبراهه‌هاي كوه خواجه در سيستان نيز نشانه بارندگي‌هاي بيشتر در زمان خود است. اين بندها آب مصرفي لازم براي نيايشگاه‌ها و ديگر ساختمان‌هاي بالاي كوه خواجه را تأمين مي‌كرده‌اند. امروزه نه تنها آن آبراهه‌ها، بلكه حتي دريـاچـه هـامـون نيز كاملاً خشك شده است. خشكسالي‌هاي كوتاه مدت اخير در ايران نشان داد كه حتي چند سال كمبود بارندگي مي‌تواند به سرعت درياچه‌ها و آبگيرها و رودهاي بزرگ را خشك سازد و چرخه حيات و محيط زيست را در آنها نابود كند. خشك شدن درياچه ارژن در فارس و زاينده‌رود در اصفهان نمونه‌اي از اين پديده نگران كننده بود.

نشانه‌هاي باستان‌شناختي، همچنين آثار رسوب‌هاي ناشي از سيل‌هاي فراوان در حدود 5500 سال پيش را تأييد مي‌‌كند. به عنوان نمونه مي‌توان از حفاري قره‌تپه توسط استاد مير عابدين كابلي در منطقة قم‌رود كه با هدف ثبت دامنه دگرگوني‌ها و تغييرات ناشي از طغيان آب‌ها انجام شد، نام برد. بر اين اساس در حدود 5500 سال پيش وقوع سيل‌هاي مهيبي منجر به متروك و خالي از سكنه شدن كل منطقه قم‌رود و مهاجرت مردم به ناحيه‌هاي مرتفع‌تر مجاور شده است.

علاوه بر اينها, وجود نگاره‌هاي روي سفال از غزال، فيل، گوزن، پرندگان وابسته به آب و آبزيان، و حتي لاك‌پشت، ماهي و خرچنگ، نشانه شرايط مطلوب آب‌وهوايي در زمان گسترش آن تمدن‌ها بوده است.

در اينجا بايد به اين نكته مهم نيز اشاره كرد كه همزمان با دوره‌اي كه در فلات ايران شرايط محيط زيست بسيار مطلوب براي جوامع انساني وجود دارد و از آن بهره‌برداري نيز مي‌شود، در سراسر سرزمين سيبري و شمال آسياي ميانه و شمال قفقاز كه آن ناحيه‌ها را محل كوچ و مهاجرت آرياييان به حساب مي‌آورند، تنها چند نمونه معدود از گورپشته يا شواهدي از زندگي غير يكجا‌نشيني پيدا شده است كه از جمله آنها مي‌توان از پناهگاه‌هايي در بخش‌هاي شمالي حوضه آبريز درياچه آرال نام برد. در آن زمان، در آن سرزمين‌ها تنها سرما و يخ‌‌هاي باقيمانده از دوره يخبندان حكمفرما بوده و آنچه پيدا شده عموماً متعلق به عصرهاي جديدتر و كوچ ايرانيان و اقوام ديگر به آن نقاط مي‌باشد.

شواهد اسطوره‌شناسي و متون كهن از نگاه اسطوره‌شناسي و متون كهن، افسانة توفان يادگاري از دوران پر باران و مرطوب گذشته است. در متون پهلوي و از جمله بنـدهش آمده است كه «تيشتر» باراني بساخت كه درياها از او پديد آمدند و همه جاي زمين را آب فرا گرفت و خشكي‌هاي روي زميـن بر اثر بالا آمدن آب به هفت پاره يا هفت كشور تقسيم شدند.

در ونديداد از ديوي بنام «مَهرَك اوشا» كه در برخي نامه‌هاي پهلوي به «ملكوش» و در مينوي‌خرد بنام «ملكوس» آمده، نام برده شده كه ديوي است مهيب كه به مدت چند سال زمين را دچار باران و تگرگ و برف و باد و باران مي‌كند.

به روايت ونديداد، اهورامزدا جمشيد را از اين آسيب آگاه مي‌سازد و دستور ساخت جايگاهي بنام «وَر» را به جمشيد مي‌دهد تا هر يك از آفريدگان پاك آفريدگار، از مردم و مرغان و پرندگان و چارپايان و گياهان و تخم گياهان و آتش و هر آنچه زندگي مردمان را بكار آيد را در آن جايگاه نگاه دارد و پس از سپري شدن هجوم اين ديو و فرو نشستن توفان، از آن پناهگاه بدر آيند و جهان را دوباره آبادان سازند و از نيستي برهانند.

اين سرگذشت ايراني به شكل‌هاي گوناگوني روايت شده است. از جمله هندوان بر اين اعتقادند كه توفان بزرگ موجب گرفتاري «مانو» شد, اما «ويشنو» كه خود را به شكل يك ماهي با شاخي بزرگ ساخته بود، كشتي او را راهنمايي كرد تا بتواند در «كوهستان‌هاي شمالي» فرود آيد. ويشنو خود قبلاً مانو را از توفان بزرگ آگاه كرده و به او فرمان مقابله داده بود. مانو به هفت دانشمند و يك جفت نر و ماده كه از همه جانداران گيتي در كشتي داشت، فرمان داد تا از كشتي پياده شوند و همراه با خشكيدن آب‌ها در سرزمين‌ها گسترده شوند. مانو تخم همه گياهان را نيز با خود برداشته بود.

عبارت «كوهستان‌هاي شمالي» در داستان‌هاي هندياني كه در سرزمين‌هاي پيرامون رود سند (هند) و پنجاب زندگي مي‌كردند، اشاره آشكاري است به كوچ آنان از كوهستان‌هاي پـاميـر و بـدخشـانِ افغانستان امـروزي كه از اصلي‌ترين سرزمين‌هاي ايراني بوده است.

روايت ديگري از توفان بزرگ، داستان توفان نوح است كه قديمي‌ترين روايت شناخته شده آن به سومريان تعلق دارد و بعدها مورد اقتباس بابليان و اكديان قرار مي‌گيرد و در كتاب عهد عتيق (تورات) هم تكرار مي‌شود.

سرگذشت توفان بزرگ و سيلاب‌ها، همچنين در تاريخ‌هاي سنتي چينيـان نيز آمده است. به موجب «كتاب‌هاي خيزران» در زمان «يـو» Yu ، مؤسس سلسله «شيـا» يا نخستين سلسله، سيلاب‌هاي عظيمي سراسر امپراطوري را تا بلندترين تپه‌ها در بر گرفت. «يـو» با كمال شايستگي موفق به فرو نشاندن سيلاب‌ها در مدت سيزده سال مي‌شود.

شواهدي از وضعيت درياهاي باستاني در آثار ابوريحان بيروني (همچون «تحديد نهايات‌الاماكن») نيز به چشم مي‌خورد. بيروني هنگام شرح ساخته شدن آبراهة سوئز به فرمان پادشاهان ايراني، از دريايي به جاي سرزمين‌هاي سفلاي مصر ياد مي‌كند؛ دريايي كه وجود آن در آثار هرودت نيز نقل شده است. او اعتقاد دارد كه در دوران پادشاهي ميانه مصر، اين دريا بحدي گسترش داشته است كه كشتي‌ها نه تنها در شاخابه‌هاي نيل، بلكه بر روي دشت‌هاي خشك امروزي نيز ره مي‌سپرده‌اند و هنگام عزيمت به ممفيس از كنار اهرام مي‌گذشته‌اند.

افسانه‌ها و روايت‌هاي شفاهيِ نقل شده از زبان مردمان مناطق كويريِ مركزي ايران، وجود دريايي بزرگ در جاي كوير خشك امروزي را تأييد مي‌كند. نگارنده داستان‌هاي متعددي در شهرهاي دامغان، ساوه، كاشان، زواره، ميبد، نائين، يزد و بردسكن شنيده است كه در اغلب آنها به درياي بزرگ، جزيره‌هاي متعدد، بندرگاه‌ و لنگرگاه و حتي به فانوس دريايي اشاره شده است. در ادامه، نگارنده به دو نكته ديگر تنها اشاره‌اي مي‌كند:

نخست، روايت فرگرد دوم ونديداد و پهناور شدن زمين و گسترش مردمان بخاطر افزوني جمعيت در زمان جمشيد و به سوي نيمروز و به راه خورشيد، كه به گمان نگارنده سوي نيمروز يا جنوب در اينجا اشاره به سوي تابش خورشيد گرم نيمروزي و گرم شدن هوا است و نه اشاره به سمت گسترش جوامع انساني، كه در اينباره تعبير “به راه خورشيد”، سمت و سوي پراكنش كه از «شرق به غرب» است را بهتر روشن مي‌سازد.

و ديگر، سرگذشت فريدون در شاهنامه فردوسي و تقسيم پادشاهي جهان بين سه پسرش ايرج و سلم و تور كه اشاره‌اي به مهاجرت ايرانيان از دل ايران به سوي سرزمين‌هاي شرقي و غربي است. سلم و توري كه بعدها و به موجب گزارش‌هاي ايراني به برادر كوچك خود تاختند و اشاره‌اي است به يورش باشندگان سرزميـن‌هاي شرقي و غربي ايران به سرزمين مادري خود.

اما پس از اين دوران طلايي يعني در حدود 4000 تا 3800 سال پيش خشكسالي و قحطي بزرگي به وقوع مي‌پيوندد و دوره گرم و مرطوب جاي خود را به دوره گرم و خشك مي‌سپارد. در اين زمان سطح آب‌ها به سرعت پايين مي‌رود و درياچه‌ها و رودهاي كوچك‌تر خشك مي‌شوند و سكونتگاه‌هاي انساني را با بحراني بزرگ مواجه مي‌سازد. بحراني كه با كمبود آب آغاز شده و به سرعت تبديل به كمبود مواد غذايي، ركود و نابودي كشاورزي، گسترش بيابان‌ها، نابودي مراتع، از بين رفتن زيست‌بوم طبيعي و عواقب بغرنج آن مي‌شود.

اين خشكسالي موجب مي‌شود تا مردمان ساكن در ايران، مردماني كه پس از توفان بزرگ از كوهستان‌ها فرود آمده و سرزمين‌هاي پيشين خود را دگر باره آباد ساخته بودند، باز هم دگرباره و عليرغم ميل قلبي خود، به دنبال يافتن سرزمين‌هاي مناسب‌تر به جستجو و كوچ‌هاي دور و نزديك بپردازند و بي‌گمان چنين رويدادهاي نامطلوب طبيعي و كمبودهاي نيازمندي‌هاي انساني، موجب اختلاف‌ها، درگيري‌ها، جنگ‌ها و ويراني‌ها مي‌شده است. درگيري‌هايي كه وقوع آن مابين ساكنان واحه‌اي كوچك و هنوز كم و بيش حاصلخيز، با تازه از راه رسيدگانِ جستجوگرِ آب و زمين، اجتناب ناپذير است.

اين پيامدها را كاوش‌هاي باستان‌شناسي تقريباً در همه تپه‌هاي باستاني ايران تاييد كرده است: «پايان دوره زندگي انسان در حدود 4000 سال پيش و همراه با لايه‌اي از سوختگي و ويراني». نابودي و سوختگي‌اي كه نه فرآيند يورش آرياييان، بلكه نتيجه درگيري‌هايي بر سر منابع محدود نيازهاي بشري بوده است و تا حدود 3500 سال پيش به طول مي‌انجامد، صدها سالي كه به جز معدودي تمدن‌هاي جنوب‌غربي ايران و شهرهاي مياندورود، به ندرت در تپه‌هاي باستاني آثار زندگي در اين دوره را بدست مي‌آوريم. اين سال‌هاي سكوت نسبي در سرگذشت ايران، شباهت زيادي به شرايط پادشاهي ضحاك در شاهنامه فردوسي دارد.

در پايان اين دوره و همزمان با آغاز عصر آهن يعني در حدود 3500 سال پيش، بهبود وضعيت آب‌و‌هوايي به تدريج آغاز مي‌شود و زمينه را براي گسترش وشكوفايي تمدن‌هاي نوين ايـراني فراهم مي‌سازد كه در حدود 2800 سال پيش به شرايط مطلوب اقليميِ پيشين خود دست مي‌يابد.

با توجه به نكات بالا مسئله كوچ آرياييان از شمال به سوي سرزمين فعلي ايران و آسياي ميانه ممكن به نظر نمي‌رسد. آنچه بيشتر به ذهن نزديك مي‌آيد، اينست كه آرياييان همان مردمان بومي‌اي هستند كه از روزگاران باستان در اين سرزميني كه از هر حيث براي زندگاني مناسب بوده است، زيسته‌اند و آثار تمدن آنان به فراواني در اين سرزمين ديده شده و در جاي ديگري اثري از سكونت آنان به دست نيامده است. بدرستي كه تغييرات فرهنگي و تمدني عصر آهن نتيجة منطقي تكامل عصر مفرغ است و نه تحولاتي ناشي از ورود اقوام ديگر به منطقه. اين آرياييانِ ساكن بومي ايران، هنگام افزايش شديد بارندگي دست به مهاجرت به سوي زمين‌هاي مرتفع مي‌زدند؛ و هنگام كاهش شديد بارندگي به زمين‌هاي پست و هموار پيشين باز مي‌گشتند. اينان پس از توفان بزرگ دستكم دو بار از دل ايران به سوي نقاط ديگر مهاجرت كرده‌اند:

1- يكبار پس از عقب‌نشيني درياها و درياچه‌هاي داخلي و خشك شدن باتلاق‌هاي باقيمانده از توفان بزرگ، كه از كوهستان‌هاي مجاور به سوي جلگه‌ها و دشت‌هاي رسوبيِ هموار و حاصلخيز، كوچ كرده و فرود آمدند؛ كه در نتيجه، اين مهاجرت‌ها كوچي «عمودي»، از ارتفاعات به سوي دشت‌ها و وادي‌ها بوده است. زمان آغاز اين جابجايي‌ها در ميانه دوره گرم و مرطوب، و پس از پايان بارندگي‌هاي شديدِ موسوم به توفان عصر جمشيد يا توفان نوح، و حدود 5500 سال پيش بوده است. به عنوان نمونه‌اي از اينگونه مهاجرت‌ها مي‌توان از دو كوچ بزرگ نام برد: نخست، كوچ هنديان آريايي از پيرامون كوهستان‌هاي هندوكش به سرزمين‌هاي تازه خشك شدة پنجاب و پيرامون رود سند كه يادمان تاريخي آن در متون كهن «ريگ‌و‌دا»ي هندوان باقي مانده است؛ و ديگري، كوچ عيلاميان و سومريان، كه از كوهستان‌هاي غربي ايران به سرزمين‌هاي باتلاقيِ تازه خشك شدة خوزستان و مياندورود يا بين‌النهرين انجام شده است. در بخش‌هاي كهن كتاب عهد عتيق يا تورات (سِفر پيدايش، باب يكم)، رويداد كـوچ سـومـريان آشكارا مهاجرتي “از مشـرق” به سوي زمينِ سـومـر يا شِنعـار، مورد توجه و اشاره قرار گرفته است. اين گروه اخير انديشة ايجاد تمدن را با خود تا درة نيل و مصر در آفريقا پيش بردند و مصريان با بهره‌گيري از آن به پيشرفت‌هاي بزرگي نائل آمدند. در اين باره حتي فرضيه‌هايي دائر بر مهاجرت فنيقيان از سواحل خليج فارس به كرانه درياي مديترانه مطرح است. از سوي ديگر مي‌دانيم كه سومريان از نظر جسماني شباهت كاملي به ساكنان بلوچستان و افغانستان امروزي و درة سند داشته‌اند؛ آثار هنري و معماري آنان گواهي مي‌دهد كه تمدن سومر و تمدن شمال‌غرب هندوستان يا سرزمين‌هاي شرقيِ ايراني، به يكديگر همانند بوده‌اند و بي‌گمان از يك خاستگاه سرچشمه گرفته‌اند. كاوش‌هاي اخير استاد يـوسف مـجيدزاده در منطقة جـيرفـت اين فرضيه را بيش از پيش تقويت كرده است.

2- و بار ديگر، مهاجرت‌هايي به هنگام خشكساليِ مابين 4000 تا 3500 سال پيش كه به دنبال ناحيه‌هاي مناسب‌تر، محل زندگاني خود را تغيير داده و از پي زيستگاه‌هاي بهتر، از ايران يا به تعبير سومريان، از “سرزمين مقدس” مادري خود به سوي سرزمين‌هاي ديگر متوجه شدند و سكونتگاه‌هايي را كه در 5500 سال پيش فراهم ساخته و مدت 1500 سال در آنها زندگي كرده بودند را بر اثر رويدادهاي ناگوار اقليمي ترك كردند.

در سرزمين باستاني ايران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگوني زندگي مي‌كرده‌اند كه يكي از آنان و احتمالاً نام عموميِ فرهنگيِ همة آنان «آريـايـي» بوده است. «همة اقوام و مردمان ايرانِ امروزي»، فرزندان «همة آن اقوام و مردمان كهن» و از جمله آرياييان هستند. اينان در طول زمان و همراه با تغييرات اقليمي و آب‌و‌هوايي دست به كوچ‌هاي متعدد و پرشمارِ كوچك و بزرگي زده‌اند كه عمدتاً از بلندي‌هاي كوهستان به همواري‌هاي دشت و بالعكس بوده است. خاستگاه تاريخ ايرانيان را نمي‌توان تنها به انگاره مهاجرتي كه زمان نامشخص، مبدأ نامعلوم، مقصدي ناپيدا و مسيري ناشناخته دارد، منسوب دانست و تنها آنان را نياكان ايرانيان امروزي شناخت.

در باورهاي ايراني كهن «شمال» يا «اپاختر» پايگاه اهريمن است؛ جايگاه ديوان و نابكاران و درِ ورود به دوزخ است. ايرانياني كه همواره به سرزمين مادري و خاستگاه خود و وطن خود عشق ورزيده‌اند، اگر سرزمين‌هاي شمالي خاستگاه آنان بود، در بارة آن اينچنين سخن نمي‌راندند.

با توجه به همه شواهدي كه تا اينجا بطور خلاصه گفته شد، به نظر مي‌رسد كه ايرانيان يا آرياييان «به ايران» كوچ نكردند؛ بلكه «در ايران» و «از ايران» كوچ كرده‌ و به نقاط ديگر پراكنده شده‌اند.

براي آگاهي از فهرست مفصل منابع و مآخذ به كتاب «مهاجرت‌هاي آرياييان و چگونگي آب‌وهوا و درياهاي باستاني ايران» (چاپ دوم، تهران، 1383) از همين نگارنده رجوع كنيد.

Shahin King
24-09-2006, 04:37
سلام

مطالب پست های 1 و 2 pdf شــــــــــــد .

» شاهین

bb
27-09-2006, 10:34
دوست من فقط اينو ميگم كه هيچ نژادي تو دنيا خالص نيست و هيچ كس خالص آريايي و عرب و ترك نبوده و نخواهد بود.

Ali-ss
21-10-2006, 14:15
روي چه حساب اين حرف رو زدي بي بي ؟ الان در بعضي قسمتهاي كاملا بكر باديه نشين اعراب يا ترك نشين كوههاي آذربايجان نژادهاي كاملا خالصي باز مانده هستند كه چون نه موقعيت اقتصادي نه اجتماعي نه جغرافيايي اين مكانها چيز جالبي براي نژادهاي ديگه نداشته هرگز مورد تهاجم قرار نگرفته و بكر مانده اين حرفي رو كه زدي سند و مدرك هم داره؟

bb
21-10-2006, 14:37
خوب دوست من كاري نداره شما تحقيق كنيد اگه جواب مثبت بود منم حرف شما رو قبول ميكنم .