Ahmad
20-10-2006, 18:23
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
علیرضا روشن شاعر و نویسنده، متولد 21 اسفند 1355 در تهران
شاعری که شعرهایش در اینترنت مورد استقبال فراوان قرار گرفت
کتابهایش پرفروش شد
به فرانسوی چاپ شد
اما
چطور شد که ناشری فرانسوی با اشعار شما آشنایی پیدا کرد و تصمیم به ترجمه و چاپ آنها در فرانسه گرفت؟
خیلی تصادفی. اینترنت باعث ماجرا بود. آنوقت من در گوگلریدر مینوشتم. تند و تند. یکی آمد چیزی نوشت با این مضمون که روشن چطور این قدر زیاد شعر مینویسد؟ من جوابش را در کامنتدانیاش دادم. و نوشتم اینها شعر من نیست. بدبختیهای من است. و شعر من زیاد نیست، بلکه بدبختیهای من زیاد است. آن کامنت به شکل یک پست در ریدر منتشر شد. در اینترنت هم چرخید. در وبلاگها. در وبلاگی به نام نیشابور هم آن را دیدم. نویسنده وبلاگ بر این یادداشت، توضیحی نوشته بود با این مضمون که در ایران شعر گفته نمیشود، خورده میشود. و این را خطاب به یک دوست به نام ِ “ژان. ر” نوشته بود. حدس زدم این نویسنده در ایران نیست. و از لحن حرفش هم معلوم بود پاسخ سوالی را که مدتی پیش از او شده است، یافته است. البته نه از حرفها و یادداشت من، بلکه مرا به عنوان نمونه یا شاهدی برای حرفش آورده بود. خب. من این را در محل کارم خواندم. به دوستم گفتم گمان میکنم شعرهایم را ترجمه کنند. یعنی خیلی الکی این را گفتم. دو هفته بعد دیدم یک ای میلی آمده که من نیشابور هستم و میخواهم کتاب شما را به فرانسه ترجمه کنم. سپس از سوی ناشر قراردادی برایم فرستادند که ما میخواهیم اینقدر از شعرهای شما را ترجمه کنیم و چه و چه. و کردند. و کتاب شد. یعنی خیلی اللهبختکی شعرهایم ترجمه شد. شانسی بود.
اگر اشتباه نکنم “کتاب نیست” ظرف یک سال در ایران به چاپ چهارم رسید و ترجمهی فرانسویاش در فرانسه به چاپ دوم. یادم میآید که یک بار آقای مدیا کاشیگر گفته بود که در فرانسه تیراژ و فروش کتاب شعر بسیار کم است و هر شاعر، تعداد محدودی مخاطب خاص خودش را دارد. با توجه به اینکه معمولا سلیقهی مخاطب ایرانی با مخاطب اروپایی در رابطه با شعر، تفاوتهایی دارد، فکر میکنید کدام ویژگیها در “کتاب نیست” این قاعدهی “کم فروش بودن” را بر هم زده و باعث شده که در فرانسه به چاپ دوم برسد؟
والله چه عرض کنم؟! نمیدانم. یک چیزی برایم خیلی جالب بود. آقایی که گویا سالهاست در فرانسه مجله شعر منتشر میکند – اسمش را مترجم گفته بود و من الان یاد ندارم – نوشته بود دوست دارم شعرهای روشن را به در و دیوار اتاقم بچسبانم. در فستیوال محلی شعر و شراب سال گذشته که در جنوب فرانسه برگزار شده است – اینطور که مترجم گفته بود – گویا کتاب ِ شعرهای ِ من خوب فروش میرود. و آخرین نسخهای را که در آنجا موجود داشتهاند یک دخترک شرق دوری میخرد. یعنی یک دختر 10 یا 12 ساله. به این ترتیب که با مادرش از پیش غرفه ناشر رد میشده. دخترک میایستد کتاب مرا دست میگیرد. مادرش میرود. دخترک کتاب را باز میکند و یک دو ورق میزند. بعد کتاب را میگذارد سر جاش. میرود سمت مادرش. او را به سمت غرفه میکشد. و میگوید این را برایم بخر. این ماجرا خیلی مرا خوشحال کرد. خیلی زیاد. از آن طرف در مجله اروپا هم میشل مناسه یک یادداشت برایش نوشت و گفت این شعرها ما را یاد خیام و سعدی و اینها میاندازد. جالب است. من اصلا نمیدانم برای چه دارم مینویسم اما این حرفها را میشنوم. بگذریم.
...
بخشی از مصاحبه و از سایت شهرگان
علیرضا روشن شاعر و نویسنده، متولد 21 اسفند 1355 در تهران
شاعری که شعرهایش در اینترنت مورد استقبال فراوان قرار گرفت
کتابهایش پرفروش شد
به فرانسوی چاپ شد
اما
چطور شد که ناشری فرانسوی با اشعار شما آشنایی پیدا کرد و تصمیم به ترجمه و چاپ آنها در فرانسه گرفت؟
خیلی تصادفی. اینترنت باعث ماجرا بود. آنوقت من در گوگلریدر مینوشتم. تند و تند. یکی آمد چیزی نوشت با این مضمون که روشن چطور این قدر زیاد شعر مینویسد؟ من جوابش را در کامنتدانیاش دادم. و نوشتم اینها شعر من نیست. بدبختیهای من است. و شعر من زیاد نیست، بلکه بدبختیهای من زیاد است. آن کامنت به شکل یک پست در ریدر منتشر شد. در اینترنت هم چرخید. در وبلاگها. در وبلاگی به نام نیشابور هم آن را دیدم. نویسنده وبلاگ بر این یادداشت، توضیحی نوشته بود با این مضمون که در ایران شعر گفته نمیشود، خورده میشود. و این را خطاب به یک دوست به نام ِ “ژان. ر” نوشته بود. حدس زدم این نویسنده در ایران نیست. و از لحن حرفش هم معلوم بود پاسخ سوالی را که مدتی پیش از او شده است، یافته است. البته نه از حرفها و یادداشت من، بلکه مرا به عنوان نمونه یا شاهدی برای حرفش آورده بود. خب. من این را در محل کارم خواندم. به دوستم گفتم گمان میکنم شعرهایم را ترجمه کنند. یعنی خیلی الکی این را گفتم. دو هفته بعد دیدم یک ای میلی آمده که من نیشابور هستم و میخواهم کتاب شما را به فرانسه ترجمه کنم. سپس از سوی ناشر قراردادی برایم فرستادند که ما میخواهیم اینقدر از شعرهای شما را ترجمه کنیم و چه و چه. و کردند. و کتاب شد. یعنی خیلی اللهبختکی شعرهایم ترجمه شد. شانسی بود.
اگر اشتباه نکنم “کتاب نیست” ظرف یک سال در ایران به چاپ چهارم رسید و ترجمهی فرانسویاش در فرانسه به چاپ دوم. یادم میآید که یک بار آقای مدیا کاشیگر گفته بود که در فرانسه تیراژ و فروش کتاب شعر بسیار کم است و هر شاعر، تعداد محدودی مخاطب خاص خودش را دارد. با توجه به اینکه معمولا سلیقهی مخاطب ایرانی با مخاطب اروپایی در رابطه با شعر، تفاوتهایی دارد، فکر میکنید کدام ویژگیها در “کتاب نیست” این قاعدهی “کم فروش بودن” را بر هم زده و باعث شده که در فرانسه به چاپ دوم برسد؟
والله چه عرض کنم؟! نمیدانم. یک چیزی برایم خیلی جالب بود. آقایی که گویا سالهاست در فرانسه مجله شعر منتشر میکند – اسمش را مترجم گفته بود و من الان یاد ندارم – نوشته بود دوست دارم شعرهای روشن را به در و دیوار اتاقم بچسبانم. در فستیوال محلی شعر و شراب سال گذشته که در جنوب فرانسه برگزار شده است – اینطور که مترجم گفته بود – گویا کتاب ِ شعرهای ِ من خوب فروش میرود. و آخرین نسخهای را که در آنجا موجود داشتهاند یک دخترک شرق دوری میخرد. یعنی یک دختر 10 یا 12 ساله. به این ترتیب که با مادرش از پیش غرفه ناشر رد میشده. دخترک میایستد کتاب مرا دست میگیرد. مادرش میرود. دخترک کتاب را باز میکند و یک دو ورق میزند. بعد کتاب را میگذارد سر جاش. میرود سمت مادرش. او را به سمت غرفه میکشد. و میگوید این را برایم بخر. این ماجرا خیلی مرا خوشحال کرد. خیلی زیاد. از آن طرف در مجله اروپا هم میشل مناسه یک یادداشت برایش نوشت و گفت این شعرها ما را یاد خیام و سعدی و اینها میاندازد. جالب است. من اصلا نمیدانم برای چه دارم مینویسم اما این حرفها را میشنوم. بگذریم.
...
بخشی از مصاحبه و از سایت شهرگان