PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : تعریف واژه علم



سینا عابدی
31-07-2006, 14:55
از دير باز بشر به فكر كشف راز و رموز موجود در عالم بوده است و هرگاه با موضوع مبهمي برخورد كرده است سعي داشته به دنبال سرنخ و فرضيه اي براي سؤال خود باشد و علم موضوعي است كه هميشه انسان را به دنبال خود كشانيده است. از ابتداي پيدايش حيات تا كنون احتمالا بيش از يك ميليارد گونه جاندار روي زمين وجود داشته است. مطالعه و تحقيق روي هر يك مستلزم مشاهده دقيق، بررسي و كاوش گسترده و ساخت فرضيه مناسب و در نهايت نتيجه گيري در مورد آن موضوع مي باشد. اين برداشت وجود دارد كه هر كجا حيات و تكامل وجود داشته باشد، در نهايت هوش هم بايد وجود داشته باشد و انسان با چنين برداشتي توانسته است در عرصه علم به مسائل و موضوعات بسيار مهمي دست يابد. هرچند كه اين اكتشافات ذره اي است از بيكران عالم و محدوديتي براي علم نمي توان قائل شد. آري! انسان مسئول تمام رويدادهاي ناگوار و يا خوشاوندي است كه در حال حاضر در سياره ما رخ مي دهد و ما تنها موجوداتي هستيم كه مي توانيم اين چيزها را درك كنيم و كاري را در موردشان انجام دهيم. در اين دنيا ايده ها موجود اند. موجود يعني ماهيت كه با چشم تفكر محض مي توان مشاهده اش كرد. ايده ها را در دنياي محسوسات نمي توان يافت. ايده ها زمان و مكان نيستند. نسبت جهان موجودات حقيقي به جهان محسوس مانند صورت اصلي به تصوير آن صورت است. و بشر توانسته است با تفكر و انديشه و مشاهده دقيق به اين امر مهم دست يابد و ذزه اي از مخلوقات خداوند را شناسايي كرده و مورد بهره برداري خويش قرار دهد.
احساس مي كنم كه نگهداري، حمايت و حفاظت و كشف از اين سياره كه به ما هستي داده است بايد بخشي از نظام اخلاقي ما باشد

Babak_King
08-08-2006, 21:14
اين سؤال زمان زيادي موضوع بحث نظريه پردازان اخلاق بوده و آنان را به دو اردوگاه بزرگ تقسيم كرده است.براساس وضعيت «تسلسل» ، علم و اخلاق، شباهت هاي اساسي با يكديگر دارند و حتي اگر اخلاق واقعا يك علم نباشد، نقاط اشتراك بسيار بيشتري از آنچه مردم مي پندارند ميان آن دو وجود دارد. از طرف ديگر طرفداران اردوگاه«عدم تسلسل» مي گويند: اخلاق و علم اساسا دو موضوع مختلف هستند كه هرگز با هم تلاقي نمي كنند.

براي پرهيز از آشفتگي احتمالي، تصريح مي كنم منظور من از طرح موضوع اخلاق و علم، اخلاق به كار بستن علم نيست. البته اين موضوع، شاخه اي كاملا مشروع از فلسفه و تئوري اخلاق است و جنجال هاي پيرامون آن، ماهيتي كاربردي نسبت به مواردي خاص از رفتار اخلاقي يا غيراخلاقي در جامعه علمي دارد.

مباحثه بر سر «تسلسلي» يا «غيرتسلسلي» بودن رابطه ميان اخلاق و علم معطوف به ماهيت جست وجوي اخلاق است؛ آيا اخلاق مي تواند به هر صورت موضوعي علمي باشد؟اين بحث ممكن است انتزاعي و نابهنگام به نظر برسد. آيا «هيوم» در «رساله در باره ماهيت انسان» (۴۰-۱۷۳۹) به روشني توضيح نداد كه انسان نمي تواند آنچه بايد باشد (يعني پاسخي اخلاقي) را از آنچه وجود دارد استنتاج كند؟

اما «هيوم» واقعا نمي خواست بگويد كه اين كار غيرممكن است.
او مي خواست بگويد اگر اين كار را مي كنيد بهتر است آمادگي آن را داشته باشيد تا عمل خود را توجيه كنيد نه آن گونه بينديشيد كه برخي در دوران «هيوم» مي پنداشتند؛ اين استنتاج امري طبيعي است.

اما مباحثه ما در اينجا كمي پيچيده تر است؛ كانون بحث اين است كه آيا اخلاق گرايان كار خود (يافتن حقايق اخلاقي) را همان گونه دنبال مي كنند كه دانشمندان (ازطريق كشف) كار خود را پي مي گيرند؟
بياييد با برخي از نمايندگان نظريه «تسلسل» بين اخلاق و علم شروع كنيم.

يكي از راه هاي پرداختن به موضوع، روش « ايدل» است كه حوزه هاي گوناگون را با درجات مختلفي از «علميت» و با علومي مانند فيزيك و شيمي در يك انتها، علوم اجتماعي در وسط و اخلاق در انتهاي ديگر دسته بندي مي كند. «ايدل» ملاحظه مي كند كه علم، عاري از ارزش نيست و ميزاني از نوعي داوري مشابه تصميم سازي اخلاقي را دربر مي گيرد.

علاوه بر آن، ادبيات پيچيده تحقيقات علمي (اين ايده كه «حقايق» واقعا معناي علمي ندارند مگر اينكه در قالب يك نظريه مشخص تجلي يابند كه اين نظريه به نوبه خود تعيين مي كند چه چيزي «حقيقت» است) همچنين زمينه اي فراهم مي كند تا علم بيشتر از آنچه دانشمندان تمايل دارند بپذيرند، يك پديده انساني به شمار رود.

به هرحال يك مشكل اساسي در برابر طرفداران نظريه «تسلسل» از اين پرسش ناشي مي شود كه ايده آزمون نظريه هاي اخلاقي چه توجيه عقلاني اي دارد. به عنوان مثال «ويرجينيا هلد» مي گويد: تجربه اخلاقي يك مفهوم مبهم در مقايسه با تحقيقات علمي است.از طرف ديگر براي طرفداران نظريه «عدم تسلسل» مانند «جان راولز» حقايق اخلاقي نسبت به حقيقت علمي، طبيعت متفاوتي دارند اگرچه هر دو لفاظي هاي نظري به شمار مي روند.

در نظريه اخلاقي، به گفته «راولز» رسيدن به يك اجماع برسر اين كه چه چيزي يك حقيقت را مي سازد ممكن است،ولي فقط به اين دليل كه، اين حقيقت توسط بخش هايي از بشريت ساخته شده كه يك پس زمينه مشترك و يك جهان بيني مشترك دارند.

البته پست مدرنيست ها ممكن است بگويند همين وضعيت در مورد علم نيز مصداق دارد. يكي ديگر از نظريه پردازان برجسته «تسلسل» «آلن ژيبارد» است كه اعتقاد دارد «حقايق در علوم طبيعي نقشي توضيحي دارند كه مشابهي در نظريه اخلاقي ندارد.»

مانند بسياري از وضعيت ها، در مباحثه علم _ اخلاق ممكن است يك وضعيت ميانه بين «تسلسل» و «عدم تسلسل» وجود داشته باشد. درحقيقت حتي طرفداران نظريه «عدم تسلسل» ازجمله «ژيبارد» از اطلاعات علمي استفاده بسياري مي كنند.

ايده اصلي در اينجا آن است كه يك تفاهم خوب، ايجاد شود؛ موضوع اين نيست كه اخلاق يك علم است يا كاربرد يك علم را دارد، بلكه موضوع آن است كه نظريه مدرن اخلاق نمي تواند از آنچه علوم طبيعي درباره ماهيت انسان، مباني زيست شناسانه (عصب شناسانه) تصميم گيري و نيز درباره تكامل خود اخلاق به ما عرضه مي كند غفلت نمايد. اين مسيري است كه توسط نويسندگاني مانند پيتر سينگر ( كتاب چپ دارويني: سياست، تكامل و همكاري، چاپ دانشگاه ييل 1999 ) دنبال مي شود.

از اين منظر همكاري ميان علم و اخلاق مطرح مي شود. از همه اينها كه بگذريم انسان ها، آميخته اي از رفتارهاي خودپسندانه ورفتارهاي مبتني بر همكاري از خود بروز مي دهند. تكامل تبارها يكي از دلايل چنين تعارض رفتاري است. به نظر نمي رسد غفلت از اين ميراث زيستي و صدور يك حكم كلي در اين مورد براي اخلاق گرايان سازنده باشد. آنچه مي تواند اين فضاي غيرواقعي را تغيير دهد علم است.

* ماسيمو پيگلوچي دكتراي زيست شناسي و نيز دكتراي فلسفه دارد.وي استاد دانشگاه ساني _ استوني بروكز در نيويورك است.
منيع : همشهری آنلاين

Shahryar_NEO
08-08-2006, 23:40
بابك جان عزيزم من موضوت خوندم ولي روي سر تيترش فكر كردم ...
واقعا همين طوره ما به چي ميگيم علم به چيزايي كه مي دونيم و به كار مياد ... حالا ايا چيزي كارآمد تر از اخلاق هست ... شما برق را هم يك وقتي باهاش كار داري و اخلاق را هميشه پس يه علم مهم هم هست ...
لذت بردم...
قربانت شهريار

khaiyam
30-08-2006, 16:53
شاید خیلی از ما که داریم مقاله علمی می فرستیم هنوز تعریف دقیقی از واژه علم نداشته باشیم پس توجه کنید!

================================================== ===============

علم یک واژه عربی است که از ریشه علم به معنی آموزش مشتق شده است. در اصطلاح عامیانه ، این کلمه در مورد هر نوع آگاهی که فرد در مورد محیط و مسایل پیرامون خود کسب می کند، اطلاق می‌گردد. و لذا هرچه میزان آگاهی و معلومات او بیشتر باشد، او را عالمتر می‌دانند. به همین علت در قدیم به افرادی که در زمینه علوم مذهبی و قرآنی به درجات بالاتری نائل می‌شدند، علامه می‌گفتند. مانند علامه امینی که آثار بسیار گرانبهایی از وی بر جای مانده است.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پیدایش علم
آدمی تمایل دارد که هرچه را ممکن است بداند و بفهمد، زیرا کنجکاو زاده شده است. کنجکاوی انسان از کنجکاوی هر موجود زنده دیگر کاملتر و پایدارتر است. رضایت آدمی در فرو نشاندن این کنجکاوی ، همراه با توانایی او در به خاطر آوردن ، استدلال کردن و ارتباط دادن ، به پیدایش فرهنگ کامل ، و از جمله علم منجر شده است. بنابراین می توان گفت که از همان زمانی که انسان ، پای به این جهان گذاشته است، علم نیز به وجود آمده و با رشد فکری بشر ، علم تکامل یافته است.

برداشت غلط از علم!
معلومات انسان ، وقتی که در مسایل روزانه به کار روند، می توانند در لباسی که فرد میپوشد، خانه ای که در آن زندگی می کند، تاثیر کنند. روشهای مسافرت ، تفریحات ، آموزش و پرورش ، اعتقادات مذهبی ، قضاوتهای اخلاقی و حتی بقای ملی انسان به این معلومات بستگی دارد. اما باید توجه داشته باشیم که وظیفه خود علم به وجود آوردن کاربردهای آن نیست. علم مشتمل بر اصول و قوانین است. پزشکی و روشهای آن مرغوب کردن دانه های نباتی ، تلفن ، رادیو ، موشکها ، هواپیماها و بطور خلاصه چیزهایی که مستقل از این اصول و قوانین تکمیل می شوند، علم نیستند، بلکه محصولات مهندسی یا انقلاب تکنولوژیک هستند.

البته منظور آن نیست که گفته شود کاربردهای علم اهمیتی ندارند. واقع امر آن است که این کاربردها دنیای ما را عمیقاً تغییر دادهاند، بطوری که در بسیاری از موارد نمی توان بدون آنها زندگی خود را ، آن گونه که امروزه می گذرانیم، ادامه دهیم. علم و انقلاب تکنولوژیک هردو بخش بزرگی از کوشش های فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی ملتها را در بر گرفته است، بطوریکه درک نکردن هر یک از آنها می تواند پیامدهای خنده آور یا حتی خطرناک به دنبال داشته باشد. اما برای بسیاری از مردم تفاوت میان هدف های علم و انقلاب تکنولوژیک روشن نیست.

کنجکاوی ، تنها عامل ایجاد علم
کنجکاوی ، یعنی میل شدید به دانستن ، از ویژگیهای ماده مرده نیست. همچنین از ویژگیهای انواع جاندارانی نیست که به زحمت می توانیم آنها را از موجودات زنده بپنداریم. بعنوان مثال ، درخت ، نمی تواند به محیط اطراف خود کنجکاوی نشان بدهد. اما از آغاز پیدایش حیات ، در بعضی از جانداران حرکت مستقل پیدا شد. به این ترتیب ، پیشرفت بزرگی برای در دست گرفتن محیط اطراف پدید آمد. جاندار متحرک دیگر لازم نبود که به انتظار غذا باشد، بلکه خود به دنبال آن می رفت. و این بدان معنی است که ماجرایی تازه در جهان آغاز شد و آن کنجکاوی بود.

انسان یک مافوق میمون است!
ممکن است لحظه‌ای پیش آید که جاندار از غذا سیر باشد و در همان لحظه خطری او را تهدید نکند. در این حالت جاندار یا مانند صدف به حالت بیحسی می رسد و یا مانند موجودات عالیتر ، غریزه‌ای قوی برای کشف محیط اطراف خود نشان دهد. این حالت را میتوان کنجکاوی بیهوده نام نهاد. که معمولا هوش را از روی آن داوری می‌کنند. سگ ، لحظه ای فراغت ، هر چیزی را بیهوده بو می کند و گوش هایش را به طرف صداهایی که ما نمی شنویم بر می گرداند.

به همین علت است که ما سگ را از گربه ، که در لحظه های فراغت به تیمار خود می پردازد یا به آرامی دراز می کشد و می خوابد ، باهوشتر می دانیم. هر چه مغز پیشرفته تر می باشد، کشش برای کشف ، افزونتر می شود. میمون از نظر کنجکاوی نمونه بارزی است. و لذا از این جهت و بسیار جهات دیگر می گویند که ، آدمی یک مافوق میمون است.

دلیل تقسیم علم به شاخه های مختلف
اگر بگوییم که علم و آدمی همیشه شادمانه باهم زیسته‌اند، کلام درستی است. ولی حقیقت امر این است که هر دو فقط در آغاز کار با دشواری روبه رو بودند. تا زمانی که علم قیاس باقی مانده بود، فلسفه طبیعی می‌توانست جزیی از فرهنگ عمومی هر تحصیلکرده باشد. ولی علم استقرایی کاری عظیم بود که به مشاهده و یادگیری و تحلیل نیاز داشت، و دیگر بازی آماتورها نبود. پیچیدگی علم در هر دهه افزونتر می‌شد. در طول قرون بعد از نیوتن هنوز ممکن بود که شخصی با استعداد بتواند از همه فرضیه های علمی آگاهی پیدا کند، اما در سال 1800 این کار غیر علمی بود.

با گذشت زمان معلوم شد که اگر دانشمندی بخواهد در زمینهای مطالعات مشروح ، انجام دهد، باید بیش از پیش خود را به بخشی از آن زمینه محدود کند. گسترش علم تخصص را ایجاب می کرد. با هر نفس دانشمند ، تخصص عمیق تر می شد. و لذا این مسئله باعث شد تا علم رفته رفته به شاخهای مختلف تقسیم گردد. بطوریکه با گسترش علم این شاخه را نیز گسترده تر می کردند.

عواقب ناخوشایند علم
در دهه 1960 ، احساس قوی دشمنی آشکار نسبت به علم در میان مردم و حتی تحصیلکرده های دانشگاهی پیدا شد. جامعه صنعتی ما مبتنی بر کشفیات علمی در قرون اخیر است و اکنون از عواقب جنبی نادلخواه موفقیت های آن به ستوه آمده است. فنون پیشرفته پزشکی افزایش بی رویه جمعیت را به دنبال آورده است.

صنایع شیمیایی و موتورهای درونسوز آب و هوای ما را آلوده کرده اند (آلودگی آب و هوا). نیاز روز افزون به مواد جدید انرژی شبب ویرانی و تهی شدن پوسته زمین شده است. تولید انواع سلاحهای مرگبار و بمب های اتمی بعنوان یک عامل اساسی ، حیات انسان را تهدید می کند. اما نباید تمام این گناهان را به گردن علم و دانشمندان بیندازیم. بلکه این مسایل علل مختلفی مانند استفاده نابجا و نادرست از علم دارد.