PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : تلنگرهای من به خودم !



B.Russell
07-04-2014, 17:55
درود بر تو ای دوست که به این تاپیک سر زدی.

من در تاپیک دست نوشته هام با عنوان تلنگرهای من به خودم، سعی میکنم چیزهایی رو بنویسم که در زندگیم تجربه کردم و یا دغدغه آن لحظه من در زندگی بوده اند !

همچنین اگر صحبتی از بزرگی مرتبط با حرفم داشتم در ابتدای هر نوشته با رنگ سبز گریزی به او خواهم زد ...

امیدوارم نقش نقاب و تظاهر در نوشته هام به حداقل ممکنه برسه، هرچند همین آواتارها و نام های کاربری خیلی از ماها خودش یکجور نقابه !!

ولی همین حد هم که حرفامون رو تو دلمون نریزیم و بتونیم عنوانش کنیم، شاید گامی مثبت محسوب بشه.
فقط و فقط شاید ...

B.Russell
08-04-2014, 12:43
ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی حرف جالبی داشت:

( دلم میخواهد پا شوم بروم، بروم به جایی که در آن براستی در جای خودم باشم، جایی که با آن جور در بیایم.

اما جای من هیچ کجا نیست،من زیادی هستم)




بعضی وقت ها با خودم میگویم امان از دست این منِ لعنتی !!!
که هرچه گرفتاری داریم از این من هست، من خاصم، من زیادی هستم، من لایق این جمع نیستم، دیگران لایق من نیستند و ....

شاید اگر ما انسان ها این من را نداشتیم، غصه ای هم نداشتیم که من در جایی باشد یا نباشد.
بارها از خودم پرسیده ام که منشا این من کجاست؟
اما من هنوز جوابی برای من نیافته ام.

B.Russell
24-04-2014, 11:19
بـرتراند راسل فیلسوف و جامعه شناس بریتانیایی چه متعمقانه گفت :

( گـــاو هم کـه بـاشی ، در صــورتـی کـه در موقعیت مناسب قـــرار بگیری ، کسانی هستند کـه تو را بپرستند)


این موقعیت مناسبی که در اینجا راسل بهش اشاره کرده، از نظر من خیلی پیچیده است !!

و این سئوال اساسی که امروز با اون به شدت درگیرم :

چرا اساسا ما باید یک گاو رو در موقعیت مناسبی قرار بدیم که دیگه نتونیم اون رو از اون موقعیت مناسب پایین بکشیم؟

چه چیزی در یک گاو بیشتر از همه مارو جذب خودش میکنه؟اینکه درجه نفهمیش از ما بیشتره؟ یا اونیکه ما میخواهیم رو به ما میده؟ (شیر و گوشت و...)؟

یا شاید هم وقتی با یک اوجی از نفهمی برخورد کنیم، دچار شکست فهمی شده و شیفته گاو میشویم !!!

B.Russell
16-05-2014, 11:31
گی دو موپاسان، نویسنده فرانسوی:

(انسان از حشرات هم کوچکتر است ، چون آنها برای کشتن ما فقط نیش می زنند ، ولی ما برای کشتن آنها تمام وجودشان را له و نابود می سازیم!!)





ما سوسکا و پشه ها و مگس هارو میکشیم
زرت و زرت، فرت و فرت، مثل آب خوردن !!

و فکر نمی کنیم بچه های اونا هم چشم انتظارشون هستن
و شاید اون بدبختا هم دوست داشته باشن از کهولت سن بمیرن، مثل ما.



و تا اخرین لحظه امیدوار باشن که همه چیز درست میشه بالاخره.
و راحت میشن از این رنج کوفتی برای بقا در زندگی !!

B.Russell
28-05-2014, 00:42
یاد صادق هدایت به خیر:


(داشتم از درد به خودم می پیچیدم.
همسایه ها گفتند: چقدر قشنگ قر می دهی !!
و من سالهاست، رقاص پر درد خیابان هایم ...)





بارها و بارها به خود گفته ام که قضاوت دیگران در مورد پندارت، گفتارت و کردارت تو را از هدفی که داری باز ندارد.

اما کو گوش شنوا؟!!

جایی میرسد که دیگر خسته میشوی از اینهمه تلاش دیگران برای تفسیرت !!

این کره خاکیه آدمیان جایی هست که حتی خدایش هم نتوانست بدون تفسیر منظورش را بفهماند !!!

B.Russell
29-05-2014, 23:42
فکر کنم اولین بار که یکی رو دوست داشتم، تو مهد کودک بود وقتی 4 سالم بود، یک دختر کوچولوی مو طلایی با چشم های آبی، هیچ وقت نفهمیدم چی شد !!!

دوست داشتن بعدی دوران ابتدایی بود، خانم نقاشیمون واقعا جذاب بود، اونم هیچ وقت نفهمیدم چی شد !!!

انگار تنها عشق های گمشده زندگی من همین دوتا بودن تو اوج کودکی !!!
چون هیچ وقت نفهمیدم چی شد.

و حالا به این حقیقت رسیده ام که :

عشق گمشده ات دقیقا آنست که هیچ وقت نفهمی چی شد !!!!!!

B.Russell
04-06-2014, 21:45
عباس معروفی هم گویا زخم خورده این روزگار بوده:

( آن که رفتنی است به هيچ قيمتی نمی ماند، نمی توانی به چهارميخش بکشی، بگذار برود !

اصرار نکن، پيش از آن که غرورت را به باد بدهی از فکرت بيرونش بينداز و تا حد کافری انکارش کن.

حتی اگر خدا باشد)



انسان وقتی خام است و جوان، این تصور را دارد که باید همه را به خود جذب کند، حتی کسانی که با آنها اشتراکات بسیار کمی دارد، دست و پا زدن برای محبوبیت آفتی عجیب در نوجوانی و جوانی ماست.

هی اصرار میکنی که من آنی نیستم که فکر کردی، قضاوت کردی، اما آنها میروند چون آنها پخته ترند و میدانند هنر رفتن را.

و یا نه، آنها برایت ارزشی قائل نیستند، چون چیزی ارزشمند از تو در چشمشان نیامده، چرا برایت بمانند؟

هنر رفتن را هم خودمان بیاموزیم و هم به این هنر دیگران احترام بگذاریم در گالری هنری که بر سر در آن نوشته:

نمایشگاه توانایی های رفتن و اصرار نکردن.

B.Russell
13-06-2014, 15:35
به ما خورانده اند که غربی ها فکر سوء استفاده از زنان هستند و این باورهای کهن خاورمیانه ای است که ارزش واقعی زن را به او بخشیده !!

کل تاریخ کهن آنها یک طرف، این حرف مارک تواین یک طرف:


(زن از این متأثر نمی شود که به او توجه کنید، بلکه تأثر او از این است که به او توجه کنید و بعد از او دور شوید)

در جامعه امروزی ما، زنان بسیار تحت فشارند، هم از سوی مکتبی ناب با روحی خشن که البته ردایی پر از زر ورق بر تن او میکنند، هم از سوی مردان !!!

زنانی که برای رسیدن به حداقل های خواسته هایشان کارهایی میکنند به نام آزادی یواشکی زنان، اما مردانی هم پیدا میشوند که جنبش مشابهی راه میندازند با نام آزادی یواشکی مردان برای تمسخر و متلک پرانی !!!!!!!!!

بازی کردن با احساسات و جسم زنان در جامعه ما دیگر از حد نرمالش گذشته، اکثر ما مردان هیچ وقت نتوانستیم به چشم یک انسان مستقل به زنان نگاه کنیم، هیج وقت.

اما همیشه خوب بلد بودیم برایشان شعار دهیم یا متلک بیندازیم یا در ذهنمان ....

B.Russell
17-07-2014, 23:49
ژان پل سارتر چرا این حس را داشت:

( وقتی که تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم، پیدایش که کردیم دنبال عیب هایش می گردیم.

و وقتی که از دستش دادیم، در تنهایی دنبال خاطراتش خواهیم گشت)


هرچی خواستم این جمله رو تفسیر کنم نشد، به نظرم زیادی عُریان هست.

تنها میتوانم بگویم :

تنهایی عجیب ترین نخواستنی زندگیست که گاهی بسیار خواستنی میشود !!!

B.Russell
09-08-2014, 00:27
ژان ژاک روسو جان کلام را درباره مرض خود آزاری انسان گفت :

(انسان آزاد آفریده شده است، اما همواره در زنجیری است که خود بافته است)





قوانین تحمیل شده به ما چه از سوی خودمان چه از سوی جامعه، اکثرا باعث میشه چیزی رو که دوست نداریم انجام بدیم.

و تاسف بار تر اینکه، برای این غل و زنجیرها همواره سعی در توجیه کردن خودمون داریم.

این غل و زنجیر کلید داره، اما همیشه تاکید میکنیم لذت بردن از زنجیر چیزی هست که شاید ما از آن بیخبریم، پس هی برای لذت بردن به خود میپیچیم و میپیچیم.

فقط میتونم بگم ای کاش :

ما انسان ها، خودمون به خودمون اعتماد داشتیم و باور میکردیم میشود بدون زنجیر هم آدم بود.

B.Russell
26-09-2014, 00:09
ایلهان برک، شاعر و مترجم ترک وقتی خسته است، حرف دل ما را میزند:

( بعضی روزها انسان فقط خسته است.

نه تنهاست، نه غمگین و نه عاشق، فقط خسته است ...)


خستگی گاهی به آدم امان نمیدهد که به هیچ چیزی جز همان خستگی فکر کند.

در واقعیت انسان هایی می بینم که سرهاشان پایین و با خستگی راه میروند و در فضای مجازی هم کاربرانی خسته و چراغ خاموش که از خیلی چیزا خسته شده اند، اما همچنان با چراغی خاموش و خسته قدم میزنند !!

آدمای اطرافم آنقدر خسته اند و به آن خستگی خو گرفته اند، که دیگر جرات این را ندارم به آنها بگویم خسته نباشید !!

تلخ است عادت کردن به سکوت و از کنار خسته ها بی تفاوت گذشتن ...

B.Russell
21-11-2014, 00:31
وقتی بچه ایم، هر کاری یا هر بازی رو که میخواهیم شروع کنیم به همون اولش نگاه میکنیم.
کاری نداریم چی پیش میاد فقط میگیم اولش رو عشقه و این عشق پیوسته بی انتها، همینطور ادامه داره.
یک توپ پلاستیکی میندازی تو کوچه و اینقدر دنبالش میدوی تا از خستگی جان به در بری.

اما هرچی بزرگ و بزرگ تر میشیم، هر کاری رو که میخواهیم شروع کنیم به تهش نگاه میکنیم.

و پرسیدن این سئوالِ عشق کُش:

تهش چی میشه؟

این کار رو بخوام شروع کنم، تهش به نفعم میشه؟
با این فرد بخوام آشنایی رو شروع کنم تهش ممکنه رابطه مون جدی بشه و گیر بیوفتم؟
و...... تکلیف تهش چی میشه؟

هر باوری زمینی و فرا زمینی که دارین، یک بار از خودتون بپرسین، تهِ تهِ تهِ تهش چی میشه؟
یهو دیدین زندگی یک استوانه تو خالی هست که نه سر داشت و نه ته !!

B.Russell
17-12-2014, 13:08
امروز کلامی دیدم از شادروان نصرت رحمانی و باز هم تلنگری دیگر:

( ای دوست این روز ها با هر که دوست می شوم احساس می کنم آنقدر دوست بوده ایم که دیگر وقت خیانت است! )
.
.
.
.

پدیده شایعی شده است مچاله شدن اعتمادها و بعد از آن ترسو شدن ما !!
و اینکه هر لحظه منتظر باشی این خوشی پایدار به ناپایداری برسد.

شاید اگر به مرحله ای برسیم که خیانت برای ما تا این حد سهمگین نباشد، اینقدر از آن نترسیم.


باید بپذیریم که ما در این زندگی واقعا هیچ چیزی برای از دست دادن نداریم، هیچ چیزی ...

B.Russell
28-02-2015, 19:03
اول که باهاش آشنا میشی، خیلی برات جذابه.
به مرور تلاش میکنی از این جذابیت بیشترین حظ رو ببری.

اما در راه لذت بردن از جذابیت، کم کم بهش حساس میشی.
حساس که شدی نسبت به نقاط منفیش وسواس پیدا میکنی و با کوچکترین بهانه ها کلافه میشی.

تا به خودت میای میبینی وابسته شدی و از این وابستگی هم داری لذت میبری و هم زجر میکشی.
چون حس میکنی هنوز جا برای آرمانی بودن وجود داره و تو دنبال آرمانی ترین حالت ممکنه میگردی !!

واقعا ما چقدر آرمانی هستیم که اینقدر به دنبال انسانی آرمانی میگردیم؟


(93/12/09)

B.Russell
07-04-2015, 23:47
طرف ترم اول دوره کارشناسیش بود اومده بود دانشگاه و کلی ذوق و شوق داشت.
اما ترم بالایی ها بهش میخندیدن و میگفتن این ترم اولی هارو از روز اول اومده دانشگاه سر کلاس.
مامانم اینا و هر هر هر بهش خندیدن.
طرف دلش شکست.

طرف روز اول کارش بود و کلی ذوق و شوق داشت.
اما کارمندهای با سابقه تر بهش میخندیدن و میگفتن این علاف رو باش، ما که اینهمه سال کار کردیم شدیم هیچ پخی نشدیم.
بازم هر هر هر بهش خندیدن.
طرف دلش شکست.

طرف عاشق شد و خواست تشکیل زندگی بده.
یهو کلی آدم متاهل بهش خندیدن که خر نشیا، مگه کم داری، ما مثل سگ پشیمونیم.
بازم هر هر هر بهش خندیدن.
طرف دلش شکست.

و حالا اون طرف پس از تجربه همه اینا، سعی میکنه دل نوباوه های دیگه رو بشکنه و هر هر هر بهشون بخنده.

و این سیکل بسته دلخوشیه جلو بودن ما در زمان از دیگران، همچنان ادامه دارد....
.
.
.

القصه، منم 1000 تایی شدم تو پی سی ورلد، اونم تقریبا پس از یکسال فعالیت.
این لحظه برام جالب بود و گفتم بذار ثبتش کنم شاید روزی با نگاه کردن بهش دلم خجسته شد.
البته واسه کسایی که مدت هاست این عددهارو رد کردن، من در نقش همون طرف میشم و دیگران جلوتر از زمان میگن چه دل خجسته ای.



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


(94/01/19)

B.Russell
09-04-2015, 20:00
احتمال خیلی زیاد این جمله رو شنیدید:

اعتماد مثل یک کاغذ نازک و صافه، که اگر مُچاله بشه هرچقدر هم تلاش کنی صافش کنی مثل روز اولش نمیشه.
.
.
.
خیلی فکر کردم تو آخرین نوشته ام در پی سی ورلد و در تاپیک خودم چی بگم.
و به این نتیجه رسیدم که آخرین تلنگر رو درباره اعتماد و اونم خیلی مختصر بزنم.

اگر اعتماد کسی از شما به هر دلیلی سلب شد یا کدر شد و اون فرد هیچ علاقه ای برای رفع این سلب اعتماد از خودش نشون نداد:

هرگز تلاش نکنید خودتون رو اثبات کنید، که با هر قدم برای اثبات خود برداشتن، به سمت خُرد کردن شخصیت خودتان پیش میروید.

بهترین راه حل در فضاهایی که دیگر هیچ حس اعتمادی در آن فضا نیست، رها کردن آن فضاست.
رها کنید و بگویید تمام.

تمام شد ....

(94/01/20)

Ahmad
12-04-2015, 22:24
دوستان تاپیک، تاپیک اختصاصی کاربره

پست‌های پایانی پاک شده و تاپیک هم قفل میشه تا زمان احتمالی بازگشت خود B.Russell و با درخواست خودشون تاپیک دوباره باز می‌شه.