PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : » دست نوشته های یک بنده خدا ...



mahpesar
13-02-2014, 15:17
شیطان در کنجی خزیده بود - گفت:

تمامی بالهایت راشکسته ام

اما هنوز زنده ای؟

گفتم من از آب حیات خورده ام

گفت : بیخیال شو - این حرفا الکی ست

گفتم : در انتظار صبح امید ایستاده ام

آنگاه که ققنوس پر زند - خواهی دید

که هزاران فرشته در کنارم اند

بعد از آن دیگر خزید و رفت

mahpesar
15-02-2014, 22:52
در آن هنگام که باران ببارد من در کنارت هستم

تا میهمانی هزاران رویای واقعی را جشن بگیریم

و در آن هنگام که هزاران پروانه در گلزار ما پر زنند

دستانت را رها نخواهم کرد تا ابد

mahpesar
15-02-2014, 23:12
تقدیر

از تدبیر ماست

تدبیر را

اندیشه نیست

آنگاه که

دین

آئین ماست

امشب

هنوزم

تیره نیست

mahpesar
17-02-2014, 08:29
اسرار دلتنگی را فاش نکن

خرفهای در گوشی را کوتاه کن

در جاپی که که گوشی نیست

بگذار لحظه ها آرام بگذرند

بگذار همه چیز بگذرد

شاید فرصتی دیگر بیابی

شاید گوشی بیاید و بماند

تا آن موقع حرفهایت را نگه دار

با کتابها سخن بگو

آنها بهتر می دانند

وقتی کتابی را ورق میزنی

جای خالی ذهنت هم پر می شود

آنها همیشه جوابی دارند

حتی با کتاب می توانی

راهی پیداکنی رو به آسمان

اگر تمام آنها را هم ورق زدی

دوباره از نو بخوان

شاید جوابهای تازه ای بیابی

و در آخر

کاغذ پاره ها را کنار بگذار

دوستان تازه بجو

کتاب های تازه تر

بعد از آن

شاید گوشی هم پیدا شد

برای اسرار دلتنگی ات

mahpesar
22-02-2014, 22:50
امروز آروم آروم محو شدم

توی دستای خدا

دم غروب بود دیدم که دیگه رفتم

این همه تفاوت از کجا شروع شد؟ نمیدونم

این همه بالا و پایین رفتن ها

و آخرش یک تابلوی ایست

فقط هیف شد آخر خط خودم نیستم

مهمونی تعالی روحم رو جشن بگیرم

نمی دونم این فرد جدید کیه

فقط میدونم من دیگه نیستم

خدایا فقط ، تو هستی و بس

همین برام کافیه

mahpesar
23-02-2014, 21:25
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



مثل غنچه ای در سبزه زار در انتظار اولین صبح بهارم

تا آروم آروم با نورافشانی خورشید روییده بشم

دلتنگم برای گرمای بهار

mahpesar
24-02-2014, 16:21
نجواهای این روزهای من
از جنس بلور است
از جنس دلتنگی
به موسیقی که گوش میدهم
در لحظه فرو می روم
در لحظه ناب سکوت
در این روزها
کارم جز دلتنگی نیست
گاهی دلم می سوزد
برای بینوایانی در دور دست
با موسیقی خود را به خواب میزنم
تا ناله برادر و خواهر های کوچکم را نشنوم
همانان که شیاطین خانه هایشان را به آتش کشیدند
همانان که ستاره های شوم تاریکی
به دور خانه ی شان حلقه زده
اما امید دارم روزی رها خواهند شد ، از بند اهریمن
تا آن روز با موسیقی روز را شب می کنم
تا شاید روزی از میان ابرهای تیره
خورشید طلوع کند

mahpesar
24-02-2014, 22:47
امروز به همه خندیدم
به خودم
به کوه
به باران
به دریا
به باد
سر آخر
مثل برگی رها بودم
رها شده در باد
که مرا به هر سو تکانی میداد
وقتی که عطر گل های یاس در هوا پیچید
غرق در یاس بودم
یک دسته شکوفه ی تازه
به دورم تاب میخورد در باد
و دستانم رو به آسمان باز
و من هنوز
بودم در خواب

mahpesar
27-02-2014, 17:14
همه راه هایم به سوی تو بود

همه کار هایم برای رضای تو بود

همه گفته هایم به اندیشه تو بود

همه ی سالهایم برای تو بود

جای خالی یارانم دستان تو بود

همه ی یادگارانم

همه رازدارانم،

نور روشنی بخش چشمانم

همه تو بودی و بس

شفادهنده درد های بی درمانم

بخشاینده گناهانم

فقط و فقط تو هستی و بس

mahpesar
02-03-2014, 03:28
این قطعه رو تقدیم می کنم به روح والای شهدا از صدر اسلام تاکنون
نام شعر "شهید رفت "
شهید رفت
تا من بمانم
تو بمانی
ما بمانیم
تا هیچکس
تنها نماند
تا کسی
لگد نکند
گل شقایق را
شاید زیر آن
قطره ای خون
ریخته باشد
لاله هم
از خون او
روئیده باشد
در چشمهای
مادرش هم خون
جای گریه باشد
شاید کودکی هم
در آن نزدیکی
بی پدر
خوابیده باشد
آسمان هم
در وقت غروب
رنگ خون
گرفته باشد
دست آخر هم
سر در تابوت
به منزل
باز گشته باشد

mahpesar
10-03-2014, 19:31
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


وقتی آروم خندیدی

تازه گریه هام شروع شد

وقتی چشماتو دیدم

تیری از دلم عبور شد

آخرش گفتی برو

همه چیز یه آرزو شد

وقتی گفتی نمیای

باغ غصه هام خزون شد

عطر انگشتای تو

هنوزم مونده رو شونم

اما دنیای من ،کوچیک

مثل یک زندونه میدونم



(محمد. م .ت)

mahpesar
16-03-2014, 04:19
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



خودمانیم ;

این روزها کلاغ ها هم کمتر در آسمان غارغار می کنند.

این روزها در آسمان ابری نیست ;

یکدست و خاکستری

فقط چند کلبه ی متروک باقی مانده و بس

و تنها علفزاری خشکیده

این روزها فقط باید سر را پایین انداخت و از کنار پرچین ها رد شد.

این روزها باید از تپه ای بالا رفت

و به نظاره نشست

که چطور خورشید غروب می کند.


(محمد. م .ت)

mahpesar
18-03-2014, 12:57
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


بهار ; فصل انتظار . فصلی که همه ی سال انتظارش رو می کشی
اما تا بیای بخودت بجنبی تموم شده رفته .
انگار همین دیروز بود که بچگی هام رو در بهار جشن میگرفتم
هنوز صدای وز وز زنبورای جوراب شب عید توی گوشمه
هنوز خنده های مادرم یادمه که نزدیک بهار که میشد با یک سبد گلهای یاس
که بچه های روستا براش چیده بودند به خونه برمیگشت
و همه دنیا برام پر از عطر گل یاس میشد
نیت کردم دوباره امسال برم به دیدن بهار
دوباره میخوام باهاش آشتی کنم
صاف میرم در خونش و زنگ در رو میزنم و میگم :

بهار :بله فرمائید؟
من : منم بهار خانوم مهمون نمیخوای؟
بهار : چی شد امسال دوباره یادی از ما کردی؟
من:جریانش مفصل...آخه با پاییز بهم زدم
بهار:خوش اومدی ، فکر نمیکردم به این زودی ها از خونه ی پاییز دل بکنی
من: لطفا دوباره من رو ننها نذارید
بهار: وا من که تنهات نذاشتم ...در خونه ی من به روی همه بازه
من: آخه من بین راه خونه ی شما گم شده بودم
بهار: آدرسم رو از هر کی مبپرسیدی بهت میگفتن
.اما نمی دونم چرا این روزا همه خونه ی پاییز یا زمستون مهمون شدن

بعد با خونسردی از پله ها بالا میرم
یک گوشه ی ایوان میشینم و یک استکان چای تازه دم برای خودم می ریزم
اره امسال مهمونه خونه ی بهارم .

mahpesar
27-03-2014, 00:22
امروز مینا رو دیدم ، تو یک مهمونی باهاش آشنا شدم
همه مشغول مهمونی بودن و احوال پرسی شبهای عید
کنارم نشسته بود .......بهش آجیل تعارف کردم خندید و کمی برداشت
دریک لحظه یه رابطه چشمی بینمون برقرار شد.توی دلم گفتم چه مهربون
شروع کرد به خندیدن ،حالا نمیدونم چطور نگاهم رو خوند
یک مدت گذشت ، دوباره بهش آجیل تعارف کردم
انگار راه دیگه برای ارتباط به ذهنم نمی رسید ...کمی جلو اومد
دستم رو رد نکرد و با خوشحالی کمی برداشت
پدرم گفت دیگه وقت رفتنه .......مینا همینطور ذل زده بود به من
دستم رو جلو بردم تا....... بعدگفتم خداحافظ عزیزم
وقتی رفتم به سمت در ، صدای خندش بلند و بلند تر می شد
انگار داشت جیغ می کشید فقط کافیه جای خالی ها
رو با "توی قفس "پر کنم تا بفهمم احساسش در اون لحظه چی بود.