PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : داستان تكه اي گمشده



a.f.h
22-01-2014, 22:08
(دوستان اين داستان براي مسابقه نيست)

نجار ها نجاري ميكردند كفاش ها كفاشي ميكردند عكاس ها عكاسي ميكردند.اما من چي؟!چكار ميكردم برنامم اين بود كه شبا تا دير وقت فقط به ايندم فكر كنم صبح كه ميشد ميرفتم بيرون دنبال كار ميگشتم اما در بحبوحه ي اين زندگي غرق شده بودم.ديگر خود را باخته بودم ديگر اميدي نداشتم به اين زندگي نكبت بار.واقعا چرا كساني بايد در اين روزگار مرفح باشند و به اعتلاي ديگران توجهي نميكنند؟
مشقت و سختي بر من چيره شده بود.ديگر ابا و امتناعي از زندگي نداشتم.از كساني كه حتي اوردن اسمشان ازرده خاطرم ميكند استدعاي عاجزانه ميكردم،كه اي كـــــــاش نميكردم!
وقتي هيبت و شكوه اين دنيا را ميديدم و در مقابل پوچي و پستي خود را ميديدم اشكهايم در امتداد چشم هايم يخ ميزد.
از غليان دروني خود به جوشش ميامدم اما ان لحظه كه چشمانم در چشمانش افتاد جذابيت و گيرايي ان مرا به سوي خودش كشيد.جوري واثق شده بودم كه مدح و ذم در نظرم قليل مي امد.
ديگر كم كم داشتم از اين بحبوحه ي زندگي در مي امدم خودم را پيدا كرده بودم انگار كه دنيا روي خودش را به من نشان داده بود،فرياد از اون حساي بــــــد فرياد پاييزي باغ فرياد از اون روز و شبا شـــــب شغال روز كلاغ.
سر صبح و از خواب تازه تو پا يمشي ولي من هنوز بيدارم تو باعث بانيشي،تو چشام زل بزن بيا ببين بغضو تا حالا اينجوري ديده بودي تو من تخـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــسو.
از چي بگم برات انتظار داري چه چيزي از جيب من در اد به جز كاغذ سفيد پاره خوب اره رفيق حرف توشه ولي با خودكار سفيد از چيــــــــــــــــــ بگم .
برام هيـــــــــــــــــــــــ ــــــــــچ حسي شبيه تو نيــــــــــــــــــــــس ت تو پايان هر جستجوي مني

اي ايران اي مرز پر گهر اي خاكت سر چشمه ي هنر دور از تو انديشه ي بدا پاينده ماني جاودان ايـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ دشمنم تو سنگ خاري من اهنم دين دين دي دين دين دين دي دين دي دي دي دي دي دي دي دي دي دي دي دي دي دي دي دي دي دي دي ديـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ ديد ديديد دي ديد دي

:n28::n28::n28:

((ثوابت باشد اي داراي خرمن/اگر رحمي كني بر خوشه چيني))

به اميد پيرفت داستان نويسي در ايران

( با تشكر داستان نويس معاصر ADMIN)