فرهنگ دانشجو
14-12-2013, 17:32
آن روز کولیان چوب حراج زده بودند
بر واژگان مانده در بساط خویش .
شاید نگاه عتیقه شناس یک مشتری ،
لختی از آن واژگان غبار گرفته را به خود خرد.
پیری به یک طرف بنهاده چند کتاب
"دیوان عشق"،"نامهء خرد"، و "وداع بااسلحه".
آن سو ترک یکی خطاط چیره دست ،
بر ابر و باد، با خط شکسته ،
حرف" امید" را به تکرار می نوشت.
نقاش ژنده پوش ،با رنگ شاد شاد،
بر صفحه ای سپید" لبخند " می کشید.
عطر فروشی به گوشه ای،
بر روی هر عابری که از آن سوی می گذشت، عطر "محبت وصفا" می فشاند.
اما به گوشهء خلوت و دنج دیگری جوانکی ،
دور از نگاه هر پلیس ،
در گوش تک عابران کوی شهر،
آهسته می سرود:"آزادگی ،آزادگی، آزادی، رها شدن، رها شدن ، رهایی... ".
آن روز کولیان چوب حراج زده بودند،
برواژگان مانده در بساط خویش...
(فرهنگ):n16:
بر واژگان مانده در بساط خویش .
شاید نگاه عتیقه شناس یک مشتری ،
لختی از آن واژگان غبار گرفته را به خود خرد.
پیری به یک طرف بنهاده چند کتاب
"دیوان عشق"،"نامهء خرد"، و "وداع بااسلحه".
آن سو ترک یکی خطاط چیره دست ،
بر ابر و باد، با خط شکسته ،
حرف" امید" را به تکرار می نوشت.
نقاش ژنده پوش ،با رنگ شاد شاد،
بر صفحه ای سپید" لبخند " می کشید.
عطر فروشی به گوشه ای،
بر روی هر عابری که از آن سوی می گذشت، عطر "محبت وصفا" می فشاند.
اما به گوشهء خلوت و دنج دیگری جوانکی ،
دور از نگاه هر پلیس ،
در گوش تک عابران کوی شهر،
آهسته می سرود:"آزادگی ،آزادگی، آزادی، رها شدن، رها شدن ، رهایی... ".
آن روز کولیان چوب حراج زده بودند،
برواژگان مانده در بساط خویش...
(فرهنگ):n16: