PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : خط خطی...



فرهنگ دانشجو
14-12-2013, 17:32
آن روز کولیان چوب حراج زده بودند
بر واژگان مانده در بساط خویش .
شاید نگاه عتیقه شناس یک مشتری ،
لختی از آن واژگان غبار گرفته را به خود خرد.
پیری به یک طرف بنهاده چند کتاب
"دیوان عشق"،"نامهء خرد"، و "وداع بااسلحه".
آن سو ترک یکی خطاط چیره دست ،
بر ابر و باد، با خط شکسته ،
حرف" امید" را به تکرار می نوشت.
نقاش ژنده پوش ،با رنگ شاد شاد،
بر صفحه ای سپید" لبخند " می کشید.
عطر فروشی به گوشه ای،
بر روی هر عابری که از آن سوی می گذشت، عطر "محبت وصفا" می فشاند.
اما به گوشهء خلوت و دنج دیگری جوانکی ،
دور از نگاه هر پلیس ،
در گوش تک عابران کوی شهر،
آهسته می سرود:"آزادگی ،آزادگی، آزادی، رها شدن، رها شدن ، رهایی... ".
آن روز کولیان چوب حراج زده بودند،
برواژگان مانده در بساط خویش...
(فرهنگ):n16:

Atghia
14-12-2013, 17:35
سلام دوست گرامی
با عرض خوش امد خدمت شما
ایا این نوشته متعلق به خودتون هست؟

فرهنگ دانشجو
14-12-2013, 17:49
درود بر شما.
با سپاس از توجه شما.(آره)

vahidhgh
14-12-2013, 21:51
سلام دوست من
و عرض خوش آمد گویی بهتون
شعرتون عالی بود و منتظر کارهای بعدی شما هستیم
بدرود

فرهنگ دانشجو
16-12-2013, 09:21
درودبر شما
سپاس از لطف و توجه شما.
حقیقت اینه که من خودمو در این وادی حتی تازه کار هم نمی دونم.به همین دلیل جرات نکردم به مطلبم عنوان شعر بدم.با این همه از توجه شما سپاسگزارم.:n16: