sara_girl
05-12-2013, 22:08
با صداي آلارم گوشيم از خواب بيدار شدم و با چشماني نيمه باز گوشيمو برداشتم، 6تا ميس كال و 3تا اس ام اس، بدون اينكه ببينم گوشيمو پرت كردم روي مبل
راحتي كنار تختم، كليپسمو برداشتم و همه ي موهامو بالاي سرم جمع كردم ، دست و صورتمو شستم و به سمت آشپزخونه رفتم.....قهوه رو روي گاز گذاشتم
تا آماده بشه به سمت تلفن رفتم، 5تا پيغام ، دكمه ي پيغام گيرو زدم و دوباره رفتم سمت آشپزخونه، نسيم جون سلام خونه نيستي خانومي؟ اگه وقت كردي
يه سر به مزون بزن ، چندتا مدل و ژورنال جديد آورديم...خانم راد، بهرامي هستم ، براي ماشينتون يه مشتري خيلي خوب پيدا كردم اگه هنوز نظرتون عوض
نشده....دكمه ي پيغامگيرو زدم و همه ي پيغام هارو ديليت كردم....ي ليوان قهوه ريختم و چندتا بيسكوئيت از كابينت برداشتم و به سمت سالن رفتم....قهوه و
بيسكوئيتو روي ميز گذاشتم و لپ تابمو روشن كردم....كمي از قهوه خوردم و ايميل هامو چك كردم....واااي بالاخره اين اقامت لعنتي جور شد.....لپ تاب روي
مبل رها كردم و به سمت گوشيم رفتم...سريع شماره ي پري رو گرفتم...بعد از 6تا بوق با صدايي خواب آلود جواب داد:
بله؟ -هنوز خوابي خره؟ با صدايي كه انگار از ته چاه داشت حرف ميزد گفت: ديشب مهموني خيلي طولاني شد،حالا چيه ؟ چيكار داري؟...-ديوونه اقامتم جور
شد.....پري كه انگار آب يخ ريخته باشن روش جيغ كوتاهي كشيد و با صدايي بلند گفت: جدي ميگي؟..-آره...- وااااي خوشبحات رواني...-به سامان واسه بليط
بگم كه رزرو كنه؟....پري گفت: آره حتما بهش بزنگ...- باشه كاري نداري؟....-گودباي پارتيتو كي ميگيري؟ -نميدونم توي اين هفته شايد....-باشه باي باي...-باي.
گوشيمو قطع كردم و به سمت آينه رفتم...خوشحالي رو از توي برق چشمام ميتونستم ببينم....آرايش غليظي كردم و يه شال روي موهاي بلوندم انداختم و از
خونه رفتم بيرون.....توي ماشينم مهتاب زنگ زد..صداي ضبط كم كردم و گفتم: سلام مهي جون....مهتاب مثل هميشه آروم و با متانت گفت: سلام عزيزم خوبي؟
گفتم : از اين بهتر نميشه، مهتاب اقامتم جور شد ...مهتاب جدي گفت: يعني ميخواي واسه هميشه بري؟ از سوالش خندم گرفت.. با غيظ گفتم: وا معلومه
ديگه...مهتاب لحظه اي سكوت كرد و بعد آروم پرسيد: پس پرهام چي ميشه؟ ...از سوالش يكه خوردم ولي آروم گفتم: اگه خواست ميتونه واسه اقامتش اقدام
كنه و بياد اونجا....مهتاب گفت: فقط همين؟ حوصله ي سوال و جوابهاي مهتابو نداشتم و گفتم: اينجا پليس من بعدا بهت زنگ ميزنم و گوشيو قطع كردم...صداي
ضبط و زياد كردم و بلند گفتم: آره فقط همين و خنده اي مستانه سر دادم....
به سامان سفارش بليط و كردم و اونم گفت كه خيالت راحت باشه برات اوكيش ميكنم....مهموني رو هم به پري سپردم و پري هم ترتيب همه ي كارهاش رو
داد...
واااااي پام شكست از بس رقصيدم...اين جمله ي پري بود كه روي مبل ولو شده بود و داشت كفشهاي پاشنه 20سانتيشو درمياورد، منم كه خيلي خسته بودم
روي اون يكي راحتي دراز كشيدم و گفتم: ماشينو امروز فروختم و پولشو تبديل به دلار كردم....پري چشماشو بسته بود و داشت به حرفهاي من گوش
ميداد...چند روز پيش با مهتاب حرف زدم گفت ميخواي بدون پرهام بري؟ منم گفتم آره...پري سريع چشماشو باز كرد و گفت: اصلا چرا به مهتاب گفتي؟...نگفتي
يهو بره به پرهام بگه؟ گفتم: نه بابا يه جوري بهش گفتم كه فكر كرد پرهام از جريان اقامتم خبر داره...پري با صداي بلند خنديد و گفت: ايول.....
چمدونم رو به زور از پله ها پايين آوردم و بلند گفتم: پري به آژانس زنگ زدي؟ پري گفت آره بيا، خيلي سريع نگاهي به خونه انداختم و سوار ماشين شدم ....به
فرودگاه رسيديم....هنوز 4 ساعت ديگه وقت داشتيم، به پري گفتم بيا بريم كافي شاپ فرودگاه يه چيزي بخوريم ، پري قبول كرد و رفتيم ...2تا قهوه سفارش
داديم و داشتيم حرف ميزديم و ميخنديديم ، پري گفت:پرهام سراغتو گرفت چي بگم؟ گفتم: بگو مرده...يه قبر هم الكي نشونش بده ....جفتمون زديم زير خنده
..از شدت خنده اشك از چشمامون سرازير شده بود كه يهو ديدم پري ساكت شد، دستمو محكم گرفت و گفت: اونجارو...سريع به عقب نگاه كردم و پرهام و ديدم
كه داشت به طرفمون ميومد...خودمو جمع و جور كردم ...وقتي رسيد به ما به پري گفت: بلند شو برو ميخوام با نسيم تنها حرف بزنم ..پري كه جا خورده بود
سريع بلند شد و رفت...پرهام نشست ...چند دقيقه اي چشماشو به قهوه دوخت...گفتم:من ميخواستم....پرهام سرشو بلند كرد و گفت: هيسسس تو به اندازه
ي كافي حرف زدي ...حالا ساكت شو و فقط گوش كن.....از قاطعيتي كه اولين بار توي صداش بود لبهام قفل شد و ساكت شدم...پرهام توي چشمام نگاه كرد و
شروع كرد به حرف زدن:
راحتي كنار تختم، كليپسمو برداشتم و همه ي موهامو بالاي سرم جمع كردم ، دست و صورتمو شستم و به سمت آشپزخونه رفتم.....قهوه رو روي گاز گذاشتم
تا آماده بشه به سمت تلفن رفتم، 5تا پيغام ، دكمه ي پيغام گيرو زدم و دوباره رفتم سمت آشپزخونه، نسيم جون سلام خونه نيستي خانومي؟ اگه وقت كردي
يه سر به مزون بزن ، چندتا مدل و ژورنال جديد آورديم...خانم راد، بهرامي هستم ، براي ماشينتون يه مشتري خيلي خوب پيدا كردم اگه هنوز نظرتون عوض
نشده....دكمه ي پيغامگيرو زدم و همه ي پيغام هارو ديليت كردم....ي ليوان قهوه ريختم و چندتا بيسكوئيت از كابينت برداشتم و به سمت سالن رفتم....قهوه و
بيسكوئيتو روي ميز گذاشتم و لپ تابمو روشن كردم....كمي از قهوه خوردم و ايميل هامو چك كردم....واااي بالاخره اين اقامت لعنتي جور شد.....لپ تاب روي
مبل رها كردم و به سمت گوشيم رفتم...سريع شماره ي پري رو گرفتم...بعد از 6تا بوق با صدايي خواب آلود جواب داد:
بله؟ -هنوز خوابي خره؟ با صدايي كه انگار از ته چاه داشت حرف ميزد گفت: ديشب مهموني خيلي طولاني شد،حالا چيه ؟ چيكار داري؟...-ديوونه اقامتم جور
شد.....پري كه انگار آب يخ ريخته باشن روش جيغ كوتاهي كشيد و با صدايي بلند گفت: جدي ميگي؟..-آره...- وااااي خوشبحات رواني...-به سامان واسه بليط
بگم كه رزرو كنه؟....پري گفت: آره حتما بهش بزنگ...- باشه كاري نداري؟....-گودباي پارتيتو كي ميگيري؟ -نميدونم توي اين هفته شايد....-باشه باي باي...-باي.
گوشيمو قطع كردم و به سمت آينه رفتم...خوشحالي رو از توي برق چشمام ميتونستم ببينم....آرايش غليظي كردم و يه شال روي موهاي بلوندم انداختم و از
خونه رفتم بيرون.....توي ماشينم مهتاب زنگ زد..صداي ضبط كم كردم و گفتم: سلام مهي جون....مهتاب مثل هميشه آروم و با متانت گفت: سلام عزيزم خوبي؟
گفتم : از اين بهتر نميشه، مهتاب اقامتم جور شد ...مهتاب جدي گفت: يعني ميخواي واسه هميشه بري؟ از سوالش خندم گرفت.. با غيظ گفتم: وا معلومه
ديگه...مهتاب لحظه اي سكوت كرد و بعد آروم پرسيد: پس پرهام چي ميشه؟ ...از سوالش يكه خوردم ولي آروم گفتم: اگه خواست ميتونه واسه اقامتش اقدام
كنه و بياد اونجا....مهتاب گفت: فقط همين؟ حوصله ي سوال و جوابهاي مهتابو نداشتم و گفتم: اينجا پليس من بعدا بهت زنگ ميزنم و گوشيو قطع كردم...صداي
ضبط و زياد كردم و بلند گفتم: آره فقط همين و خنده اي مستانه سر دادم....
به سامان سفارش بليط و كردم و اونم گفت كه خيالت راحت باشه برات اوكيش ميكنم....مهموني رو هم به پري سپردم و پري هم ترتيب همه ي كارهاش رو
داد...
واااااي پام شكست از بس رقصيدم...اين جمله ي پري بود كه روي مبل ولو شده بود و داشت كفشهاي پاشنه 20سانتيشو درمياورد، منم كه خيلي خسته بودم
روي اون يكي راحتي دراز كشيدم و گفتم: ماشينو امروز فروختم و پولشو تبديل به دلار كردم....پري چشماشو بسته بود و داشت به حرفهاي من گوش
ميداد...چند روز پيش با مهتاب حرف زدم گفت ميخواي بدون پرهام بري؟ منم گفتم آره...پري سريع چشماشو باز كرد و گفت: اصلا چرا به مهتاب گفتي؟...نگفتي
يهو بره به پرهام بگه؟ گفتم: نه بابا يه جوري بهش گفتم كه فكر كرد پرهام از جريان اقامتم خبر داره...پري با صداي بلند خنديد و گفت: ايول.....
چمدونم رو به زور از پله ها پايين آوردم و بلند گفتم: پري به آژانس زنگ زدي؟ پري گفت آره بيا، خيلي سريع نگاهي به خونه انداختم و سوار ماشين شدم ....به
فرودگاه رسيديم....هنوز 4 ساعت ديگه وقت داشتيم، به پري گفتم بيا بريم كافي شاپ فرودگاه يه چيزي بخوريم ، پري قبول كرد و رفتيم ...2تا قهوه سفارش
داديم و داشتيم حرف ميزديم و ميخنديديم ، پري گفت:پرهام سراغتو گرفت چي بگم؟ گفتم: بگو مرده...يه قبر هم الكي نشونش بده ....جفتمون زديم زير خنده
..از شدت خنده اشك از چشمامون سرازير شده بود كه يهو ديدم پري ساكت شد، دستمو محكم گرفت و گفت: اونجارو...سريع به عقب نگاه كردم و پرهام و ديدم
كه داشت به طرفمون ميومد...خودمو جمع و جور كردم ...وقتي رسيد به ما به پري گفت: بلند شو برو ميخوام با نسيم تنها حرف بزنم ..پري كه جا خورده بود
سريع بلند شد و رفت...پرهام نشست ...چند دقيقه اي چشماشو به قهوه دوخت...گفتم:من ميخواستم....پرهام سرشو بلند كرد و گفت: هيسسس تو به اندازه
ي كافي حرف زدي ...حالا ساكت شو و فقط گوش كن.....از قاطعيتي كه اولين بار توي صداش بود لبهام قفل شد و ساكت شدم...پرهام توي چشمام نگاه كرد و
شروع كرد به حرف زدن: