PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : _-_- فیلم نامه سایه مرگ _-_-



vahidhgh
01-12-2013, 03:38
سلام به همه دوستان
فیلم نامه من بالاخره تموم شد و هر زمانی وقت کنم واستون آپ میکنم
تاکید میکنم این نوشته خام هست و هنوز ادیت نشده و ممکنه ایرادی داشته باشه که ممنون میشوم یادآوری کنید





به نام خدا
سینمایی 90 دقیقه ای


سایه مرگ













نویسنده : وحید قربانی

vahidhgh
01-12-2013, 03:39
داخلی - منزل مهشید و پدرش - روز
پدر مهشید روی مبلی که در پذیرایی قرار دارد نشسته است و با خیال راحت در حال خواندن روزنامه می باشد و زیر لب خبرهایش هم با صدای آروم مرور می کند
پدر مهشید ( دستگیری باند توزیع مواد مخدر در جنوب کشور ، کلاه برداری که از طریق ازدواج سیصد میلیون تومان پول به سرقت برد ، .... قاتل سریالی که در جراید کشور به سایه معروف شده پس از ارتکاب به چهار قتل هنوز هم متواری هست و پلیس به دنبال سر نخهای جدیدی از وی می باشد )
صدای مهشید از درون اتاقش تمرکز پدر را بر هم میزند
مهشید ( پدر .... این گوشی من رو ندیدی ؟ )
پدر روزنامه را می بندد و میز جلوی خودش را نگاهی می کند و دوباره روزنامه را باز می کند و به خواندن آن ادامه می دهد
پدر مهشید ( نیم ساعت پیش با کی داشتی حرف می زدی ؟ )
صدای مهشید از توی اتاق می آید
مهشید ( با رامین )
پدر زیر لب با قیافه ای در هم جوری که فقط خودش بشنود می گوید
پدر مهشید ( اه بازم این پسره ....)
و دوباره صدایش را بالا می برد تا به گوش مهشید برسد
پدر مهشید ( بعد از تموم شدن مکالمه چی کار کردی گوشی رو ؟ )
مهشید ( شارژ گوشیم تموم شد زدمش به پریز.....آهان پیداش کردم بابا مرسی )
مهشید از اتاقش بیرون می آید و در حالی که لباس بیرون به تن دارد جلوی آیینه پذیرایی که رو به روی پدرش هست لباسش را مرتب می کند و به پدرش می گوید
مهشید ( بابا رامین زنگ زد )
پدر از بالای عینکی که زده نگاهی به مهشید می اندازد و با قیافه ای حق به جانب میگوید

vahidhgh
02-12-2013, 03:00
پدر مهشید ( این رو که گفتی )
مهشید با شنیدن این جمله نگاهی به پدر می اندازد و آهی می کشد و سپس با گامهایی سریع به سمتش می آید و رو به روی پدر روی مبل می نشیند
مهشید ( بابا خوب چرا از رامین خوشت نمیاد ؟ به خدا پسر خوبیه )
پدر در حالی که خودش را با خواندن روزنامه سرگرم می کند می گوید
پدر مهشید ( منم نگفتم پسر بدیه ، فقط یه حسی نسبت بهش دارم ، مثل ....مثل خوردن )
پدر حرفش را با گذاشتن یک قند در دهانش و خوردن چایی قطع می کند
پدر مهشید ( مثل خوردن یک چایی بدون قند )
مهشید کمی تامل می کند و زیر لب میگوید
مهشید ( هوووم ... زیاد هم بد نیست ، یه جورایی قابل تحمله )
پدر مهشید نگاهی با خشم به مهشید می اندازد و روزنامه را با عصبانیت می بندد و عینکش را از صورتش بر می دارد و با روزنامه روی میز می اندازد
پدر مهشید ( ببین مهشید من سالهای سال با دزد و قاچاقچی و جانی و آدمکش سر و کله زدم و اندازه موهای سرت با آدمهای جور واجور برخورد داشتم ، از دو کیلومتری میتونم تشخیص بدم یارو چی کارست ، پس وقتی بهت میگم از این پسره خوشم نمیاد ، یعنی خوشم نمیاد ، هیچ دلیل منطقی هم واست ندارم که ارائه بدم و راضی بشی )
پدر دوباره روزنامه را باز می کند و شروع می کند به خواندن آن و مهشید هم زیر لب میگوید
مهشید ( ممنون پدر سالهایی که من به دست نوازشت احتیاج داشتم و تو دستت با دستبند به دست متهم بوده رو داری دوباره یادآوری میکنی )
بعد رو به پدر میگوید
مهشید ( بابا من انقدر تو را باور دارم که وقتی میگویی بارون من خیس می شوم ولی بابا میدونم به خاطر آشنایی قبلی که با پدر رامین داشتی ازش خوشت نمیاد ، به خدا بابای من این دلیل نمیشه ، اگه تو خدای نکرده مرد بدی بودی دلیل نمیشد منم مثل تو باشم یا برعکس پس خواهش میکنم بدون شناخت قبلی از رامین و خونه وادش باهاش برخورد کن )

vahidhgh
05-12-2013, 02:54
پدر مهشید ( تو گر میدانستی که چه دردی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن دگر امروز نمی پرسیدی که تو ای پدر چرا تنهایی ، از گرگ گرگ زاده میشه و از انسان انسان ، من نمیتونم گذشته رو هضم کنم و از یاد ببرم دختر )
مهشید از سر جایش بلند میشود و گوشی موبایلش را توی کیفش میگذارد و دربش را محکم می بندد
مهشید ( بابا به هر حال من دارم میرم گالری ، امروز اولین روز بازگشایی هستش و رامین گفته حتما باید اونجا باشم ، اگه دیر کردم نگران نشو )
پدر مهشید با بی میلی به مهشید جواب میدهد
پدر مهشید ( باشه ، مواظب خودت باش )
داخلی – گالری نقاشی - روز
رامین در گوشه ای از گالری در کنار تابلویی ایستاده و برای چند نفری که در کنارش ایستاده اند مشغول توضیح دادن جزییات آن می باشد که ناگهان چشمش از دور به مهشید می خورد که از درب گالری وارد میشود ، رامین از کسانی که در حال توضیح دادن تابلو برایشان بود عذرخواهی میکند و به سمت مهشید می آید
رامین ( به به سلام خانوم بازرس )
مهشید ( سلام رامین ، متلک ننداز و خودت رو هم واسم لوس نکن ، خیلی دیر کردم آره ؟ )
رامین ( نه این دفعه از طبق معمول یه کم کمتر بوده )
رامین نگاهی دقیق تر به مهشید می اندازد
رامین ( چیه مهشید ؟ سرحال نیستی ، چیزی شده ؟ )
مهشید ( نه فقط یه خورده با بابام بحثم شد )
رامین ( بازم من ؟ )
مهشید ( آره دیگه از صفحه حوادث روزنامه هم واسه بابام مهمتر شدی )
رامین پوسخندی میزند و با مسخره گی میگوید

vahidhgh
14-12-2013, 02:30
رامین ( اوه پس خیلی مهم شدم ، میگم میخوای کنار بکشم یه داماد بی تاریخچه گیر بابات بیاد ؟ لااقل تو دیگه اذیت نمیشی )
مهشید ( حرف مفت نزن رامین ، خودم به قدر کافی اعصابم خورد هست تو دیگه نمک رو این زخمهای من نپاش )
رامین ( چشم قربان ....... اه مهشید اخمهات رو باز کن دیگه ، من دوست ندارم اینجوری و انقدر توهم ببینمت )
مهشید ( به خدا دست خودم نیست رامین ، حرفهای بابام به کنار این پرونده ای که بهم سپردن و هی داره قطور تر میشه هم بدجوری کلافم کرده )
گوشی مهشید زنگ می خورد
مهشید ( سلام جناب سرهنگ ....یکی دیگه ؟ ....چشم آقای لطفی الان خودم رو می رسونم )
مهشید با قیافه ای ملتمسانه به رامین میگوید
مهشید ( رامین من واقعا متاسفم باید برم ...)
رامین ( وای دوباره نه .... مهشید خواهش میکنم بذار برای بعد ... هنوز ده دقیقه نمیشه که بعد از کلی پیغام پسغام اومدی پیش من )
مهشید ( به خدا نمیشه رامین ، همین الان سرهنگ لطفی بود تماس گرفت ، گویا یه جسد دیگه پیدا شده و من باید اونجا باشم ، قول میدم بازم بیام ولی الان بدجوری گرفتارم و باید برم )
رامین ( باشه مهشید ولی امروز رو یادت بمونه )
مهشید در حال رفتن به رامین می گوید
مهشید ( جبران میکنم رامین )
خارجی – خانه متروکه - شب
هوا حسابی تاریک است و نور رقصان ماشین پلیس بر روی خانه های خرابه و متروکه منعکس می شود باد سردی می وزد که بخار دهان خودش را نمایان می کند ، مهشید در جلوی نوارهای زرد رنگ پلیس که دور تا دور خانه کشیده شده تا از ورود افراد متفرقه جلوگیری کند ماشینش را پارک می کند و نگاهی به سر تا پای ساختمان خرابه و

vahidhgh
26-12-2013, 20:51
متروک می اندازد و لبه های پالتویش را بهم نزدیک می کند و نفسی بلند می کشد و به سمت درب خانه قدم بر می دارد و به سربازی که دم درب ساختمان ایستاده است کارتش را نشان می دهد و ازش می پرسد
مهشید ( سلام ، خسته نباشین ، سرهنگ لطفی کجاست ؟ )
سرباز ( سلام ، ممنون ، سرهنگ لطفی طبقه بالاست ، با خانوم دکتر سمیعی مشغول تحقیق روی مقتول هستند )
داخلی – خانه متروکه - شب
مهشید وارد خانه می شود و در طبقه بالا دم درب ورودی طبقه سرهنگ را می بیند که در حال خارج شدن از اتاق می باشد
مهشید ( سلام جناب سرهنگ ، بازم یکی دیگه ؟ )
سرهنگ لطفی ( سلام بازرس ، متاسفانه آره ، این یکی هم مثل قبلی هاست و از شواهد و قراین شک نمیشه برد که بازم کار سایه بوده ، دکتر سمیعی درحال معاینه جسد هستش ، جزئیات بیشتر رو از اون بپرس ، به ستوان هدایتی هم زنگ زدم تو راهه ..... در ضمن بازرسیت از صحنه جرم که تموم شد بیا اداره گزارش کارت رو بده )
مهشید ( حتما سرهنگ )
سرهنگ لطفی از درب خارج می شود و مهشید وارد صحنه جرم می شود ، اتاق نیمه تاریک هست و تنها نور اتاق از چند سه پایه گذاشته شده مخصوص صحنه جرم دور تا دور اتاق می باشد ، در گوشه حمام در درون یک وان خالی از آب جسد دختری را می بیند که در آن نشانده شده و صورتش مثل سرخ پوستان نقاشی شده و خنجری گلویش را شکافته است و بالای سر جسد خانوم دکتر سمیعی را می بیند که مشغول معاینه جسد می باشد
مهشید ( سلام خانوم دکتر )
دکتر سمیعی ( سلام بازرس )
مهشید ( چی دستگیرتون شده تا اینجا ؟ )
دکترسمیعی از بالای سر جسد بلند می شود و دستکشهای معاینه اش را همراه با ماسکش از دست و صورتش در می آورد

vahidhgh
05-01-2014, 02:55
دکترسمیعی ( از نتیجه معاینه ام تا اینجا میتونم بگم که قتل بین ساعات سه و چهار نیمه شبه دیشب بوده ، مقتول با وارد شدن خنجری به گلویش بدون اینکه دردی متحمل بشه در جا فوت کرده )
مهشید ( مقتول هیچ دفاعی نکرده ؟ )
دکترسمیعی ( نه هیچ علایمی از دفاع کردن و زد و خورد به چشم نمیخوره ، زیر ناخنها و رد خونی که به جا مونده و همین طور انگشت نگاری که انجام شده هم چیز زیادی بهمون نداده ، یعنی چیزی در اصل به جز این جسد واسه تحقیق در اینجا وجود نداره که بخواهیم ازش سرنخی برداریم )
مهشید ( درست مثل قتلهای قبلی انگار سقف آسمون سوراخ شده و یکی این جسد رو گذاشته اینجا و این صحنه رو چیده و رفته )
دکتر سمیعی ( بازرس بذار در یه جمله بهت بگم که قاتل زنجیری یه روانیه حرفه ایه که سوژه هایش دخترهای جوانی هستن که چشم بسته بهش اعتماد کامل دارن )
مهشید ( از خود مقتول چی دستگیرتون شد ؟ )
دکتر سمیعی ( سنش بین هجده تا بیست سالشه و زیاد درد نکشیده ، دختر خیابونی هم نبوده چون ظاهری به مراتب سنگین تر از یک دختر خیابونی دارد ، آلت قتاله احتمالا همین خنجری هست که در دستان مقتول هست باید باشه ، برای تحقیقات بیشتر جسد را باید انتقال بدهیم کالبد شکافی تا اطلاعات دقیق تری بهت بدم بازرس )
مهشید ( پس قاتل باید اول با خنجر گلوی قربانی را پاره کرده باشه و سپس همون خنجر را در دستان قربانی گذاشته و دستانش را روی سینه اش جمع کرده باشه )
دکتر سمیعی ( از شواهد که این طور بر داشت می شود )
مهشید ( اگه کار شما تموم شده من شروع کنم ؟ )
دکتر سمیعی ( آره من کارم تموم شده )
دکتر سمیعی وسایلش را جمع می کند و از صجنه جرم خارج می شود ؛ مهشید به مقتول زل می زند و سپس دوربینش را از کیفش در میاورد و چند تا عکس از زوایای مختلف از جسد و جای جای اتاق میگیرد و وقتی به دم درب اتاق می آید با ستوان هدایتی رو به رو می شود

vahidhgh
08-01-2014, 00:58
ستوان هدایتی ( سلام بازرس ، ببخشید دیر کردم بدجوری ترافیک بود و مجبور شدم آژیر روشن تا اینجا بیام ، سرهنگ تماس گرفت بهم گفت انگار سایه یکی دیگه رو هم به قتل رسونده )
مهشید ( سلام ستوان ، خوبه این ترافیک تهران هست که بهانه ای باشه واسه دیر رسیدن ، آره این یکی خیلی فجیح تر از قبلیهاست )
مهشید مشغول برداشتن اثر انگشت از چهارچوب درب میشود و ستوان هدایتی به صحنه جرم می رود و وقتی بر می گردد به حالت تهوع مبتلا شده ، مهشید وقتی حال و وضع ستوان را می بیند می گوید
مهشید ( ستوان عادت میکنی ، فقط خدا کنه تا ارتکاب به قتل بعدی سایه رو بگیریمش وگرنه شما رو از دست میدیم ..... ستوان اینجا بمونید تا جسد رو به پزشکی قانونی انتقال بدهند )
ستوان هدایتی در حالی که یک دستش را به چهارچوب درب زده و به آن تکیه داده و دست دیگرش روی شکمش هست با تکان دادن سرش شنیدن حرف مهشید را تصدیق می کند
داخلی - اداره - شب
همه جای اداره مستخدمین و کارگرهای خدماتی اداره در حال تمیز کردن و تزیین اداره برای شب عید هستند
مهشید از زیر نردبانی که در راهرو گذاشته شده رد می شود و به انتهای راهرو می رود و درب اتاق سرهنگ لطفی را می زند
داخلی – اداره اتاق سرهنگ لطفی - شب
مهشید ( سلام جناب سرهنگ )
سرهنگ لطفی ( سلام بازرس ، لطفا بشینید )
مهشید روی یکی از صندلی های نزدیک میز سرهنگ می نشیند
سرهنگ لطفی ( از صحنه جرم چه برداشتی داشتین ؟ )
مهشید ( قربان این نفر پنجم هست که کشته میشه ، تفاوت این قتل با قتلهای قبلی اینه که قربانی به طرز وحشتناک تری به قتل رسیده و این نشون میده قاتل یا همون کسی که به

vahidhgh
19-01-2014, 04:53
سایه معروف شده قصی القلب تر از قبل شده ، در واقع قربانی های قبلی همه یا به صورت خفگی به قتل رسیده بودند یا ضرب و شتم ولی این یکی توسط یک خنجر که مستقیم در گردنش فرو شده به قتل رسیده ، و یه مورد جالب دیگه اینکه سایه طبق قتلهای قبلی علاقه اش در چیدن صحنه جرم را حفظ کرده ، خیلی عجیبه قربان ، مثل یک میز شام یا یک صفحه شطرنج همه چیز رو سر جای خودش قرار میده ، قربانی رو جوری در صحنه قرار میده که انگار مادری برای بچه اش جشن تولد گرفته و گویا دلش می خواد فضا رو طوری عوض کنه که کسی به آنها صحنه قتل نگه ، قربان فعلا همین قدر اطلاعات داریم و تا گزارش پزشکی قانونی باید صبر کنیم تا نکات جدیدتری به دستمون برسه )
سرهنگ لطفی ( گزارشتون رو مکتوب کنید و فردا بیارین بازرس )
مهشید ( چشم قربان )
داخلی – خانه مهشید و پدرش - شب
مهشید به خانه می آید و وقتی میرسد خانه که پدر پشت میز آشپزخانه در حال شام خوردن است ، مهشید به او سلام میکند و از خستگی روی صندلی آشپزخانه می افتد ، پدر با بی اعتنایی نگاهی بهش می اندازد
مهشید ( سلام بابا )
پدر مهشید ( علیک سلام ، گفتی دیر میای ولی نگفتی دیگه انقدر دیر ، لابد خیلی با این پسره خوش میگذره که دیگه هوس خونه اومدن نمی کنی ؟ )
مهشید ( اگه دوست داری این رو بشنوی ، آره خیلی ، تو رو خدا دوباره شروع نکن ، بابا تا الان اداره بودم ، سایه یک نفر دیگه هم به قتل رسوند ، ..... اگه ممکنه یه بشقاب هم برای من بکش بابا ، از صبح هیچی نخوردم )
پدر مهشید ( پس سر صحنه قتل بودی ؟ )
مهشید ( بله قربان ، رامین بیچاره رو فقط ده دقیقه دیدم )
پدر مشغول ریختن شام برای مهشید می شود و مهشید از کیفش پرونده سایه را درمیاورد و روی میز آشپزخانه می گذارد ، پدر با کنایه می گوید
پدر مهشید ( بیچاره من که تا الان منتظر بودم شام با هم بخوریم )

vahidhgh
23-01-2014, 23:03
ممنون از همه دوستان
و امیدوارم همیشه موفق باشین
برای همیشه دارم از سایت میرم ( اختلاف نظر با مدیران )
لطفا تاپیک بسته شود