PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : محمود درویش



Ahmad
17-05-2009, 15:42
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

محمود درویش شاعر و نویسنده‌ی فلسطینی،
بیش از سی دفتر شعر منتشر کرد و شعرهای او که بیشتر به مساله فلسطین مربوط می‌شد در بین خوانندگان عرب و غیر عرب شهرت و محبوبیت داشت.

محمود درویش در 13 مارس 1941 در روستای البروه در شرق شهر عکا در فلسطین به دنیا آمد.
وی سال‌های زیادی از عمرش را در قاهره، بیروت، تونس و پاریس به تبعید گذراند.
و در اوت 2008 در پی عمل جراحی قلب در تگزاس آمریکا در گذشت.


آثار:

گنجشگ‌های بی بال (1960)
برگ‌های زیتون (1964)
عاشقی از فلسطین (1966)
گنجشکها در الجلیل می‌میرند (1969)
چرا اسب را تنها گذاشتم (1999)
از آنچه که کرده‌ای پوزش مخواه (2003)


منبع: ویکی‌پدیا

Ahmad
20-05-2009, 09:57
☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید

farryad
08-06-2009, 14:06
اي كاش سنگ بودم»
--------------------------

بر هيچ چيز دل نميسوزانم
زيرا كه نه ديروزم سپري ميشود
و نه فردايي در كار است
امروز نيز تكاني به خود نميدهد
نه گامي به پيش،
نه گامي به پس
اي كاش سنگ بودم - ميگويم - اي كاش
سنگي تا آب مرا جلا دهد
سبز شوم،
زرد شوم،
مرا روي تاقچهاي بگذارند
همچون تنديسي ...
يا طرحي از يك تنديس
يا ماده اي خام براي برآمدنِ بايسته ها
از بي هودگي نابايسته ها
اي كاش سنگ بودم
تا بر همه چيز دل بسوزانم!

محمود درویش

farryad
01-07-2009, 17:05
به استعاره ميگويم:
پيروز شدم
به استعاره ميگويم:
شكست خوردم
و راهي دراز خود را در برابرم ميگستراند
و من، خود را
در آن چه از بلوطها بر جاي مانده، ميگسترانم
دو دانه زيتون
از سه بُعد مرا در مييابند
و دو پرنده
مرا از زمين بر ميگيرند
به آن سو كه تهي است
از هر بلندي و پستي
تا نگويم:
پيروز شدم
تا نگويم:
شرط را باختم.


محمود درویش

farryad
03-07-2009, 19:31
اگر به من گفته شود: بعد از ظهر، همين جا خواهي مرد،
بگو در اين زمانِ باقيمانده چه خواهي كرد؟
" به ساعتم نگاهي ميكنم/
ليواني آبميوه ميخورم،
به سيبي گاز ميزنم،
و در مورچه اي كه روزي خود را يافته است، تأمل ميكنم
بعد به ساعتم نگاه ميكنم/
هنوز آن قدر زمان مانده است تا ريشم را بتراشم
صورتم را در آب فرو ميبرم/ فكري به ذهنم ميرسد:
"بايد براي نوشتن ،خود را بيارايم/
بگذار آن لباسِ آبي را بپوشم"/
تا ظهر در دفتر كارم مينشينم
اثر رنگ را در واژه گانم نميبينم
سفيدي، سفيدي، سفيدي
آخرين غذايم را آماده ميكنم
بعد چُرتكي ميزنم در فاصله ميانِ دو رؤيا/
ولي صداي خرناس هام مرا بيدار ميكند...
باز به ساعتم مينگرم
هنوز آنقدر زمان مانده، تا چيزي بخوانم/
فصلي از دانته، پاره اي از يك چكامه
و مينگرم كه چگونه زندگي ام ميرود
براي ديگران.
و نميپرسم چه كسي خلاءهايش را پُر خواهد كرد
- بدين سان
- آري بدين سان
- و بعد؟
- موهايم را شانه ميكنم، و چكامه را...
همين چكامه را، در سطلِ زباله مياندازم
نوترين پيراهنِ ايتالياييام را ميپوشم
و خود را در حاشيهاي از كمانچه هاي اسپانيائي تشييع ميكنم
و ميروم به سوي گورستان!


محمود درویش

mahsa1469
14-07-2009, 13:40
به قاتلی دیگر
اگر جنین را سی روز مهلت داده بودی،
احتمال‌های دیگری بود:
شاید اشغال به پایان می‌رسید
و آن شیرخواره زمان محاصره را به یاد نمی‌آورد،
آن‌گاه چون كودكی سالم بزرگ می‌شد و به جوانی می‌رسید
و با یكی از دخترانت در یك كلاس،
درس تاریخ باستان آسیا را می‌خواند
شاید هم به تور عشق یكدیگر می‌افتادند،
شاید صاحب دختری می‌شدند [كه یهودی زاده می‌شد]،
پس ببین چه كرده‌ای؟
حالا دخترت بیوه شده
و نوه‌ات یتیم
ببین بر سر خانواده در به درت چه آورده‌ای
و چگونه با یك تیر، سه كبوتر زده‌ای.
محمود درویش

mahsa1469
14-07-2009, 13:41
در محاصره
اگر باران نیستی، محبوب من!
درخت باش،
سرشار از باروری.... درخت باش!
و اگر درخت نیستی، محبوب من!
سنگ باش،
سرشار از رطوبت.... سنگ باش!
و اگر سنگ نیستی، محبوب من!
ماه باش،
در رؤیای عروست.... ماه باش!
محمود درویش

mahsa1469
14-07-2009, 13:42
صلح آه دو عاشق است كه تن می‌شویند
با نور ماه
صلح پوزش طرف نیرومند است از آن‌كه
ضعیف‌تر است در سلاح و نیرومندتر است در افق.
صلح اعتراف آشكار به حقیقت است:
با خیل كشتگان چه كردید؟
شاعر در شعرهای دیگر، از دوستی می‌گوید و عشق:
«یا او، یا من!»
جنگ چنین می‌شود آغاز.
اما با دیداری نامنتظر، به سر می‌رسد:
«من و او!»
و نیز از قدرت و معجزه عشق می‌گوید:
بیست سطر درباره عشق سرودم
و به خیالم رسید كه این دیوار محاصره
بیست متر عقب نشسته است
محمود درویش

mahsa1469
14-07-2009, 13:43
شاعری اكنون سرودی می‌نویسد
به جای من
بر روی بیدبن دوردست باد
پس چرا گل سرخ در دیوار
برگ‌هایی تازه بر تن می‌كند؟
پسری اكنون كبوتری به پرواز درآورد
به جای ما
سوی بالا، سوی سقف ابر
پس چرا این برف را جنگل
گرد لبخند چون اشك می‌ریزد؟
پرنده‌ای اكنون نامه‌ای با خود می‌برد
به جای ما
به آبی سرزمین غزال
پس چرا صیاد به صحنه پای می‌نهد
تا تیرهای خود را پرتاب كند؟
مردی اكنون ماه را می‌شوید
به جای ما
و بر بلور رود راه می‌رود
پس چرا رنگ بر زمین می‌افتد
و چرا ما چون درختان برهنه تن می‌شویم؟
عاشقی اكنون به سان سیل معشوق را با خود می‌برد
به جای من
سوی گل چشمه‌های پرژرفا
پس چرا سرو در اینجا ایستاده است
و دربانی باغ می‌كند؟
شهسواری اكنون اسب خود را نگه می‌دارد
به جای من
و در سایه سندیان می‌آساید
پس چرا مردگان به سوی ما
از دیواری و گنجه‌ای بیرون می‌شوند؟
محمود درویش

Ahmad
28-08-2013, 00:05
غریبه‌ها

زل می‌زند به آسمان و
ستاره‌ای را می‌بیند
که زل زده است به او

زل می‌زند به بیابان و
گوری را می‌بیند
که زل زده است به او

زل می‌زند به زنی و
آزارش می‌دهد زن
حیرت می‌کند از دیدنِ زن
امّا زل نمی‌زند این زن


زل می‌زند به آینه این مرد
مرد غریبه‌ای را می‌بیند
یکی شبیه خودش
که زل زده است به او


محمود درویش
ترجمه‌ی محسن آزرم

بانو . ./
09-06-2014, 23:44
.


من آن عاشق بد شانس

نه می توانم بسمت تو بروم
و نه می توانم به خودم برگردم

پس از تو
دلم بر من طغیان کرده است



.