PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : فـــردا



Йeda
29-01-2013, 17:21
گفتی ز دل برونش کنم
گفتم برو برون از دلم
چشم ازدل تمنای یارمی کند
با چه دلی جوابش کن
اشک هایم رابه آسمان سپرده ام
تاکه شایدآسمان صدایش کند
کاش باشی تو در زیرباران
تا ببینی فریاد دلم را..

Йeda
30-01-2013, 20:50
فردا..
درسکوت بی انتهای شب
گلهادرانتظار فردایی دیگرند...
انتظارچه دشواراست...
همانندماهیانی که طعمه ی مرگ می شوند و
درکام اقیانوس سردوآرام می افتند..
هیچ کس به فکرپرواز در اوج نیست...
همه درکلبه ی خیال خودمحصورند...
اماگل شبنم درتنهایی به حال خود می گریست..
وچه زیباست این همه انتظار برای نور وروشنایی فردا...
آنگاه که در صبحدم پرندگان آواز زندگی می خوانند
کجاست آن جغدشب که در انتظار،تا صبح هوهو میکند ؟
انگار هیچگاه طبیعت مرابه حال خود نگذاشته بود...
انگار هیچگاه این ظلمت را تجربه نکرده بودم...
کسی به در نمی زندو هیچ سکوتی سکوت شب رانمی شکند...
وهیچ نوری تاریکی را...
چگونه در این تاریکی به خانه ام برگردم؟
خانه ی من کجاست؟
در بیشه ای که پریانی درچشمه اش شنا می کنند و
خورشیدش هیچگاه غروب نمی کند و
ستارگانش هیچگاه کلید خاموشی ندارندو
تاریکی اش جلوه ی وجودمن است...

qoqnoos
30-01-2013, 22:52
سلام ندا خانم - خیلی زیبا بود و با احساس .

Йeda
30-01-2013, 23:11
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


ای آغاز ترنم شبانه ی من!
در آن دم که سکوتت را شکستم نبودی!
در آن آغاز بی پایان نبودی!
تو را چگونه صدا زنم تا بگویی بهارت خواهم شد؟
چه کنم تا بازگردی تا سپیده ی صبح تا غروب بی انتهای طبیعت دوستم بداری؟
چه زنم سازی و آهنگی ؟ چه نوازم چنگی ؟
چه بسازم تاری تا تو را آن گونه که می خواهم بخواند؟
خواستم بگویم چگونه ؟؟
چگونه صبحی خواهد بود ، آن بهاری که تو تا خزانش با من بودی ولی
آواز باران بر روی شیشه را نمی فهمیدی ؟
و چه روزی بود آن آفتابی که طلوعی نداشت و تو در غروب آن روز نبودی ...
خواستم بخوانم تا ببینی که چه آسمانی داشتم در آن روزهای بهاری
که از غم دوریت باران سوخته بر سر ما می ریخت...
سبز بود آن سرو جوان در آن روز هایی که تو بودی در کنارش...
ولی افسوس که با رفتنت به پناهگاه کلاغهای سیاهی تبدیل گشته
که حتی خبری از بازگشت تو برای من نمی آورند...
آنان خانه ی ما را به زیر گلوله های سنگ می گیرند ...
آن شبها که به آسمان نگاه می کردم ،
آن قدر غمگین بود که به خاطر رفتنت سیاه به تن کرده بود و
حتی چشمک نگین های لباسش را از ما دریغ می کرد ...
آخر چگونه به این سرزمین بازگردم ؟
به این جنگلی که بی تو عریان است !
به این دریایی که بی تو خالیست...و
به این بهاری که بی تو خزان است...
اما نخواهم گریست برای رفتنت ،که بودنت را
در چشمان سرد ماهیانی که در شبهای یخ زده
در حوض شنا می کنند حس می کنم...
آری! باز خواهی گشت فردا!

Йeda
31-01-2013, 00:00
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سردی چشمان تو بر دلم لرزه انداخت
که نکند داستان عشق ما عادت شده

Йeda
31-01-2013, 01:29
خورشید طلوع کرد..

بهاران شکوفه داد...

و..

جویباران لبریز از ابر بهاری شدند..

اما..

هنوز آسمان دلم خونبار است...

GOLDFINCH
31-01-2013, 01:32
فردا..
درسکوت بی انتهای شب
گلهادرانتظار فردایی دیگرند...
انتظارچه دشواراست...
همانندماهیانی که طعمه ی مرگ می شوند و
درکام اقیانوس سردوآرام می افتند..
هیچ کس به فکرپرواز در اوج نیست...
همه درکلبه ی خیال خودمحصورند...
اماگل شبنم درتنهایی به حال خود می گریست..
وچه زیباست این همه انتظار برای نور وروشنایی فردا...
آنگاه که در صبحدم پرندگان آواز زندگی می خوانند
کجاست آن جغدشب که در انتظار،تا صبح هوهو میکند ؟
انگار هیچگاه طبیعت مرابه حال خود نگذاشته بود...
انگار هیچگاه این ظلمت را تجربه نکرده بودم...
کسی به در نمی زندو هیچ سکوتی سکوت شب رانمی شکند...
وهیچ نوری تاریکی را...
چگونه در این تاریکی به خانه ام برگردم؟
خانه ی من کجاست؟
در بیشه ای که پریانی درچشمه اش شنا می کنند و
خورشیدش هیچگاه غروب نمی کند و
ستارگانش هیچگاه کلید خاموشی ندارندو
تاریکی اش جلوه ی وجودمن است...اگه به ثبت نرسونده بودی می گفتم شعراتو بردار.:n11:

Йeda
31-01-2013, 17:08
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

دریا آرام است...

مراقب باش تو را در آرامش خود غرق نکند..

چون..

این تویی که باید طوفان بر پا کنی..

Йeda
31-01-2013, 17:33
خدایااااااااااااااااااا

یا مرا از اینجا ببر

یا که از دنیا ببر

آنقدر دووورم کن از این سرزمین

از این دیار

که دگر هیچ کسی

یادی از ما نکند

که مرا در کلبه تنهایی خود

پیدا نکند

مرا از این غم دنیااااا

خلاصم کن

:n28:مرا از دنیا ببر .....:n28:

Йeda
31-01-2013, 18:45
سپیده دم

در آن سکوت که می گرفت

سپیده ، دم

در آن بهار آرزو که می سپرد

مرا به یاد خاطرات مرده ام...

در آن طلوع زندگی که هیچوقت

گذر نمی کند به جان خسته ام

در این سرای آشنایی دلم

سپیده ، جان می دهد

شب سیاهی دلم

دوباره از سرم شکاف می خورد

دوباره من

دوباره غم

دوباره نم نم تو
و

دوباره

اشک و
آه و :n14:
غم

من و شب و سیاهی اش

چراغ مرده دلش

سپیده دم، دمی بگیر

ز جان من دوباره نور تازه ای بگیر...

Йeda
02-02-2013, 20:20
کاش میشد

راز مبهم چشمان تو را می فهمیدم

چشمان توکاش لب به سخن می گشود

و ..

هر چه را که من می خوانم

از آنسوی نگاهت



دیوانه وار...فریاد می کشید





تا که باور کنم آنچه را

که باید...

بخوان ، نام مرا

تا که از لرزش صدای تو

این دل به لرزه افتد...

تا که شاید همه

این شک و گمان ها

روزی..

به پایان رسد...

آری بازخواهی گشت فردا...

Йeda
03-02-2013, 19:30
بستنی به طعم مرگ


ذره ذره وجودم را ...

برای شادی لحظات تو آب کردم

شوق تماشای

دریایی شدن را از من نگیر... . :n28:

Йeda
03-02-2013, 23:40
حس از دست دادن تو

دردی بود که تموم استخوان هام

رو در هم شکست ...

Йeda
04-02-2013, 00:00
هر شب خواب تو رو می بینم

چه حالی داری

که حتی تو خوابم دست از سرم بر نمی داری:23:

Йeda
04-02-2013, 20:11
- تنم از چوب هایی که از اعتماد دیگران خورده ام کبود شده:n24:
- پس دلم را ندیده ای که چگونه به آتش کشیده اند :sq_7:

Йeda
04-02-2013, 20:18
..............

اگر روزی رسید که دیگر من نبودم

اگر روزی رسید که مرده بودم

از تو خواهش می کنم

بر سر قبرم نیا

بگذار آسوده بخوابم
یک دم....

Йeda
04-02-2013, 20:22
دیشب بر دیدگانم خواب نیامد/

دیگر بر صبر من تاب نیامد

خسته ام از این همه انتظار/

پس چرا امروز هم مهدی نیامد



الهم عجل لولیک الفرج

Йeda
04-02-2013, 20:27
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آنقدر دلسرد بودی

که بر بام خانه دلت آدم برفی ساختم

در دلت چراغی ساختم تا که دلگرم شوی

حیف از دل آدم برفی... .

Йeda
04-02-2013, 20:31
اگر گفتی این چیست؟ ر ر ر

دیدی حتی تو هم دیگر ستاره ( سه تا ره) را نمیشناسی

وای به حال نسل آینده...

Йeda
04-02-2013, 20:35
پدر بزرگم میگفت:

هر کسی تو آسمون یه ستاره داره .

سرم را بالا گرفتم تا ستاره ام را پیدا کنم

ولی دریغ از یک ستاره...

گفتم:

پدربزرگ ستاره ها مردند!

گفت:

نه این دل آدم ها هستند که مردند... .

Йeda
04-02-2013, 20:52
...بیا

ببین چه زود فردا هم رسید

...بیا

من که همه عمر میگفتم

آری، باز خواهی گشت، فردا

بیا...

دیدی فردا شد و تو نیامدی

میترسم از روزی که تو بیایی و

من نباشم..

Йeda
05-02-2013, 01:19
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آدما وقتی عاشق میشن همه چیزشونو از دست میدن...

انگار خدا میگه:

1.عشق
یا
2.زندگی

خدایا !

نه عشق
نه زندگی

...من تو رو میخوام
.
.
...حالا هم خدارو دارم
هم عشقو
هم زندگیو :n06:

Йeda
05-02-2013, 11:54
....دبیر مدرسه مون همیشه میگفت:

- بچه ها! نقش اول زندگی هر کسی رو خودش بازی میکنه!

- ولی نقش اول زندگی من تو بودی..

..حالا دیگه میخوام خودم بازی کنم..

آخه میگن نقشای اول دستمزد زیادی میگیرن..

آره راست میگن..

چون تو زندگیمو ازم گرفتی..

aliaghil
05-02-2013, 23:27
سلام
تمامشو خوندم، بسیار عالی بازم ادامه بدید
با آرزوی موفقیت روزافزون برای شما دوست گرامی

Sent from my GT-I9300 using Tapatalk 2

Йeda
06-02-2013, 13:25
نگاهم را نثار زمین میکنم
تا ببینی این تلالؤ عاشقانه را که از چشمانم سرازیر شده ... :sq_9:

Йeda
06-02-2013, 14:13
...دلم دلتنگ دیدارت

نگام بدرقه ی راهت

بیا نا مهربون امروز



چشام بی تو نمیباره...

Йeda
06-02-2013, 14:24
نادیا گمگشته ام ، دل بر گرفت

دلبرم، دل از برم در بر گرفت

آسمان در قلب من باران بگیر

کین دلم ، عاشقی از سرگرفت

Йeda
06-02-2013, 15:10
باز، با بال خود پرکشیدم

درآسمانم جز ابر بارانی ندیدم

ناگهان رعد وبرق زد...

آسمان روشن شد و برق زد

ناگه سیلی دم گرفت

اشک او ماتم گرفت

تار شد آسمان ...

هوا پر شد ز بوی باران

ناگه ندایی رسید

صدای جبرییل رسید:


ای ابر اشک نریز، نبار

ای رعد صدا نکن نذار

مگر این زمین را نمی بین؟

آنها که در لاک خود خفته اند ،

آنها که به سقف آسمان تکیه بسته اند،

بیرحم خیس کردی خانه ی آنهارا ،

تن و بدن و جامه ی آنها را...

ببین که سقف ندارد خانه ی آنها

هیچ وصل ندارد جامه ی پاره ی آنها،

ای آفتاب گرم کن آسمان را

بزم به پا کن ، باف تابان زمین آنهارا

بگذار گرم شود خانه هاشان

پس از زمستانی پر از سوز جامه هاشان ،

دمی بگذار آب شود قندیل یخ زده ی دلها شان،

خورشید بازم بدم ،بدم

تا عمر کوتاه داری بدم

نگذار تا که یخ بردارد

این زمین پاک تنها را...

Йeda
06-02-2013, 15:15
ای نادی گمگشته ام ،بازا به این خانه بیا

از میکده تا در برم جانانه و شیدا بیا

Йeda
07-02-2013, 15:40
ترانـــه


برگ سفید دفترم /

پُره ازین درد و دِلا

خدایا یه نفس بده/

که من بشم ز غم رها

خدای من ، تو میدونی/

تو این دلم چی میگذره

تو میخونی حرف منو/

از این بلای زمونه

آی زمــونه ! آی زمــونه !/

مرا به دور از زمونه

رها کنم ازین قفس/

که دیگه کارم تمومه!

تموم شِکوه هام شده/

بیا ! بیا ! بیا ! بیا !

دیگه میخوام نیای، نیا!/

برو تُو ای ابر سیاه!

برو کنار ازین دیار/

برو دیگه سایه نکن!

بذار بتابه نور اون /

خورشیدی که بالا سره



بذار بیاد نور امید/



دلم رو پُر کُنه ازش

خالی شم از هرچی، تُوِه/

جداشم ، مــن، ازین قفـس.......

Йeda
07-02-2013, 23:41
...شاید لحظه های خوب از دست بِرن..
ولی..
هیچ وقت از خاطر نمیرن..

Йeda
07-02-2013, 23:51
...تو مثله ســـــایه میمونی
همیشه با منـی
ولی مــــــن...
هر چی دنبالت میکنم
دستم بهت نــــمیرسه...

Йeda
08-02-2013, 00:48
...دلـــــم مثل اقیــــــانوسه و
ما هیــــــــــاش مثل آرزوهـــــامن...
برای رسیــــــدن به تـــــــــــو
مــــجبور شــ دم ،
خـــــــــیلی ازیــــن
ماهــــــــیا رو طُعمــه کنـــــــم...

Йeda
08-02-2013, 00:56
حیـــــف از اون همـــــ ه خاطــــراتی
که تــــو ساحل دلـــــم گذاشــــتی!
چـــون بعـــد هـــــر موجـــــــی
کــــــــمرنگــتر میشـــــــن....

Йeda
08-02-2013, 01:03
پــــای هـــر اثــری ...
یـــــ ه امضـــا از ســــازنده می بینی!
امــــــــا...
خـــــــدا آنقدر سخـــــاوتمنده..
کــــه....
اثـــــــر انگشــــــت خــــودمـونو
پـــاش گذاشــــــته...!

Йeda
08-02-2013, 15:35
خدایا! فاصله کم نیست
همه درده، تو این ســــینه

مرا دادم برس یک دَمـــ
که جا ماندم در این خــــونه

خرابم من ،بساز از نو
دلم غمگـــــین و دلتنـــــــگه

فرازم بَر،ازین احساس
رهایم کُن ،ازین خـــــــونه

aliaghil
08-02-2013, 17:22
ندا خانم نوشته هات فوق العاده س،:» من که لذت می برم وقتی می خونمشون، بعضیاش حرفاییه که تو دل خودمه

Йeda
09-02-2013, 22:26
بغضم را در گلویــــــــــــــــم میفشـــــــــــــــارم

تا که اشــکهــــــــــ ایم ، مرا رُسوا نسازنـــــد...

Йeda
09-02-2013, 22:51
در باغ آرزوهایم ...
همه شکوفه هایـــــــــش بِرنگ تو بود..
هوایـــــش گرمای وجــــــودت...
آسمانش دریایی از آرامــــــــــش،
کلبه ای داشت پر از صفایِ دَرونـــــــــ ،
و چشمه ای زلال ، از احســــاس...
با رفتنت ...
باغ آرزوهایــــــــم آتــش گرفت...

Йeda
09-02-2013, 23:53
... در دلم فانوسی روشن کردی
ولی..
روزی که قلـــــــــــبم شکست..
جانـم آتشــــــــ گرفت..

Йeda
10-02-2013, 22:13
آنقــدر نگاهـت عمیـــــــــق بود
که درونش غــــــــرق شدم.............
صدایـــــت میکنم!
بیا
..ناجی من باشــــــــــــ....

Йeda
12-02-2013, 14:40
نه..
سردی نگاهــــــــت از زمســــتان نبود...
گرمایِ دِلَتــــــــــــــ بود که نگاهــــت را از من گرفت...
به کِه دلگرم شـــــدی آخر؟...

Йeda
12-02-2013, 14:44
.....سالهاست که رفته ایــــــــــــــ
ولی
صدای پرتلاطمــــــت هر روز در گوش من می پیچد...
که مرا می خوانی!
بازمیگـــــــــردم...
ولی هیـــــچ جز ســــکوت نمیابمـــــــ...

Йeda
12-02-2013, 15:59
دستم بگیر تا بایستم


نگاهم کن ببینم در درونت چیست؟
ببینم این دل من، عاشقِ کیست؟

ببینم که دلِ من عاشق تَره یا تو؟
چشــــم های من، تَــره،یا چشم های تو ؟

صدایم کن که می خوانم صدایت را
لرزش گریه های هر شـــبت را

قلم در دست و عقلم مست و دل در جان
بگو حرفی بزن ، فریاد کن از جان

بگو ببار و باران بگیرد ابر
بگو هر چه مانده در دلت مرد!

باز ابر دوباره دم گرفت
اشک های دلم دوباره ماتم گرفت

هزاران بار بروی زمین افتاده ام
باز گیردست تا ...نیافتاده ام

aliaghil
13-02-2013, 10:15
دستم بگیر تا بایستم


نگاهم کن ببینم در درونت چیست؟
ببینم این دل من، عاشقِ کیست؟

ببینم که دلِ من عاشق تَره یا تو؟
چشــــم های من، تَــره،یا چشم های تو ؟

صدایم کن که می خوانم صدایت را
لرزش گریه های هر شـــبت را

قلم در دست و عقلم مست و دل در جان
بگو حرفی بزن ، فریاد کن از جان

بگو ببار و باران بگیرد ابر
بگو هر چه مانده در دلت مرد!

باز ابر دوباره دم گرفت
اشک های دلم دوباره ماتم گرفت

هزاران بار بروی زمین افتاده ام
باز گیردست تا ...نیافتاده ام


سلام
خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم واقعا زیبا بود، من شبیه همین شعر رو به صورت متن به کسی گفتم که دوستش دارم. البته متن من بیشتر شبیه قسمتای آخر شعرتون بود.


Sent from my GT-I9300 using Tapatalk 2

Йeda
14-02-2013, 14:54
تو مثل ماه میمونیــــــــــــــــ
نورت چشمـــــــــ آدمو کور میکنـــــه...
پس اگه ازت روی برگردوندم
ازم دلخور نشـــــــــو

Йeda
15-02-2013, 18:34
ILOVE YOU


در آسمان کوچک قلبم شکفتی
ای زیبای غریبانه در کهکشان بی کسی
دوستت دارم ... تا ابد..
تا زمانی که عاشقی در سایه غروب می نشیند..
اشکی بر گونه ای می چکد
..دستی بر شانه ای می لرزد..
ابری می گرید..،
کوهی بر جای استوار است..
تا زمانی که ستاره ای در آسمان داری..
قلبی در سینه داری و ..آهی.. و
بغضی که می شکند و
در دل خاک چشمه می سازد..
تا زمانی که نسیمی در لا به لای درخت آواز زندگی می خواند..
تا زمانی که صدای موج دریا را در دلت احساس می کنی..
عطر بهار و نم نم باران در غروب بی انتهای آسمان..
تا زمانی که خورشید شکافی در ابر پیدا کرده و
با انوار طلایی اش گونه ام را سرخ می کند..
تا زمانی که آن رهنمای عشق را می پرستم ،
ندایی می شنوم ، بوی خوشش را حس می کنم..
او را باور دارم..
با تمام وجودم ... تو را..
دوست دارم

Йeda
17-02-2013, 19:38
میدانم اگر رهایـــــــت کنم
دیگر به من نمی نگری..
حتی نفــــــــس برای کـــــــــشیدن نخواهـــــــی داشت
و حتـــــــــی جانی برای بازگشت...
پس چرا نمانم وقتی هنوز..
چشــــــمانت از آنِ من است...

Йeda
18-02-2013, 13:27
اینها همه واژه اند که تــو را میخـــوانند
و اشــــــــک را ، بر چشمان تو اجبار می کنند..
بگذار لـــــــب بگشایم ...
تا آســــــــمان هم به حالم گـــــــــــــریه کند...

Йeda
20-02-2013, 11:34
قایـــــــم باشک


دوباره چَشــــــــم گذاشته ام
گفتی صبـر کن فقط تا 100
من شمــــــــردم تا .........بی نهایت
آمــــــــــــــدم..
ولی ..نبــــــــودی
پُشتــــــِ کی پنهان شدی آخر ....:n22:

Йeda
20-02-2013, 15:37
همیشه گفتم: تـُـــــــــــو
از روزی می ترسم
که این "تــــو" بشه "او"
و دیگه تو از آنِ من نباشی...

Йeda
20-02-2013, 15:45
هــــــــــــــــر روز من مینویسم
با تو ، از تو...
کمی هم تو بخوان مرا..
...
بِشــــــــــکَن...
این سکوتِ سردِ تکراری رو...

Йeda
21-02-2013, 23:45
سلامـــــــــ
من یک طــــــرح جدید ( طـرح تلگـــــــرافی )
درست کردم
خواستمــ یک تایپیک بســــازم
که با این طرح شعر بنویسد
یا به یک فرد...تلگراف بزنیـــــــــد(خیالی)
ولی اگر دوست دارید میتونید توی تایپیکهای
خودتون هم از این طرح استــــــفاده کنید.. .
خلاصــــه من برای نمونه یه شعر با این طرح میذارم
ولی بیشتر مضمون تلگرافی داره اگه بپسندید
یعنی از این طرح خوشتون اومده... . :n16:
.................................................. ..

Йeda
21-02-2013, 23:48
طــــــــــرح تلگرافـــــــــــــــــــ ــی :

_من
_ تـــــ نـــــــ هـــ ا
_خـــورشیـــــــــ د
_ سوزانـــــــــــ
_ انــــــــوار
_ طلـــــــایی
_ منــــــــــ
_ تــــــ نــــــ هــــ ا
_ یکــــــــــ
_ عاشـــــ ق
_ خورشیــــــــ د
_ تـــــ نــــــ هـــــ ا
_ یکـــــــــــــ
_ معشوقــــــــــ
_ آتشـــــــــــ
زد به جانمــــــــــ
_ منـــــــــ
_ تنهـــــــــــ ا
_ دیگــــــــر
نیســـــــــتم
_ منـــــــــــ ،
_خورشــــــــــید ،
_باهمـــــــ ،
_عاشقـــــــــ
_ باهمــــــــ ،
_سوزانـــــ ،
_ باهمـــــ ،
_ طلایـــــــــــی ... .:n12:

aliaghil
23-02-2013, 11:50
سلامـــــــــ
من یک طــــــرح جدید ( طـرح تلگـــــــرافی )
درست کردم
خواستمــ یک تایپیک بســــازم
که با این طرح شعر بنویسد
یا به یک فرد...تلگراف بزنیـــــــــد(خیالی)
ولی اگر دوست دارید میتونید توی تایپیکهای
خودتون هم از این طرح استــــــفاده کنید.. .
خلاصــــه من برای نمونه یه شعر با این طرح میذارم
ولی بیشتر مضمون تلگرافی داره اگه بپسندید
یعنی از این طرح خوشتون اومده... . :n16:
.................................................. ..

به هر ترتیبی که بود اومدم، کج دار و مریض
طرح جالبیه،:n16: سعی می کنم بنویسم، ولی فکر کنم تو تاپیک خودم چون که نمیزارن تو تاپیک دیگه ایی بنویسیم

Йeda
24-02-2013, 23:00
Tell 2
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

- من
- تو
- دوباره
- این بار
- آخرین باره
- دلت رو
به
- دلِ من
- بسپار تو..
- دوباره..

بگـــــــــو به بغــــــــــضِ چشمات
که دوباره بباره
چـون که
چشـــــــــام ، به بغــــــــــضِ،
چشـــــــــات عادتـــــــــ نــــــــداره ...

Йeda
27-02-2013, 22:14
کاشـــــــ میشد گاهـ گاهـــــــی از دلــــــــم گذر کنــــــــــی
بیایـــــــــی و اینجـــــــا حال و هوایــــــــــی عوض کنـــــــــی

رها کنـــــــــــی هــمه خاطــــــرات مـــــرده را و
سریــــــــ به دلم زنی و از این دیــــــــــــــار سفر کنـــــی

این پلک دل که ســــــــــراســـــــر می پــــرد زجا
هوایــــــــ ماندن تــــــو را کرده نه مهـــمانـــــی

Йeda
27-02-2013, 23:10
باز هم امــــــــــروز آمد و تو نـــــــــــیامدی
باز هم این بغـــــــض شکست و تو نــیامدی

باز این دل پـــــر از خـــــــون شــــــــد و
تو نــــــیـامدی و نــیامدی و نـــــیــامدیـــ

ای دوستــــــــ چند روز بیاید و برود تا که تو
بیایی و بمانـــــــــی ، باز هم نـــیامدیـــــــــ

چند بار پلک دلم پرید امشب
دلم خوش بود که تو مهمان دلم شدی

ولی باز فردا شـــــــــــد و چه زود
دوباره من بودم و تو نیامدیــــــــ...

Йeda
28-02-2013, 23:27
باز هم آسمان روشن شد و
شب به فرجامش رسید..
باز هم این بغـــــــــضِ دلــــــــــــــــــ ،
در سایه های تیره ی شب ،
چشمه ای از اشک را بر گونه ام لبریــــــــز کرد...
باز امشب را سحر کردم ولی..
این نفس هم ؛
نفـــــــسِ آخــــــر نـــــــــــشد..
باز این روزنه ی نورِ امـــــــــید...
امیدِ مرگ را از منـــــــــــــ گرفت
این دلم غمـــــــ را به صبح تقدیـــــــــــم کرد...
باز امشب هم سحر شد
کاش این شب، شــبِ آخـــــــــــــــــر باشد...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

Йeda
05-03-2013, 16:48
صبح یه روز آفتابـی چشمامو که باز کردم روبروم بودی

-گفتم: سـلامـ

- گفتی: ـــــــ

- گفتم: قلبـــــــم رو بروت بسته بودم، از کجا اومدی؟

- گفتی: از دیوار دلت پریدم

- گفتم: خوش اومدی..

- گفتی: نیومدم به مهمونـــی

- گفتم: تا کــی میمونی؟

- گفتی: تا دنیا دنیاس

- گفتم: دنیا کمه

- گفتی: تا خورشید تو آسمونه

گفـــــــــتی و رفتی ...

از اون روز تا الان هر روز آســـــــــمون دلم بارونیه و

دیگـــــــــــه خبری از خورشید نیســــــــــت ...

( مهمون نا خوانده بودیـــــــــــ چه بی اجازه اومدی و بی صدا رفتــــــــی)

بتـــــــــــــــاب خورشید من که بی تو یــــخ زده امـــــ...

Йeda
09-03-2013, 00:26
امروز جات کنار آدم برفی خیلی خالی بود

اون روزا تو آدم برفی می ساختیو من تو رو نگاه می کردم

امروز من آدم برفی می ساختم و جای خالی قدم های تو رو نگاه می کردم

آدم برفیم آب شد و جای قدمهام پاکـــــــــ شد ...

ولی هنوز در انتظار برگشتن تو ام...

آری باز خواهی گشـــت ،
شاید همیــــــنـ فـــــردا... .

ولــــی کاش کمی زودتر بیــــــایـــی...

Йeda
09-03-2013, 22:04
پروازتـــــــــ به سلامتـــــــــ ،ای آسمانیــــــــــ


رفتــــــــی
ولی اینـــــــ بار ...
نه از یاد،
از دنیا...
روحتــــــ جدا شد ز تنــــ
تنت جدا شد ز منــــ
پاکـــــ شدی و
پاک کردی جای خالی دلم را ..
رفتی همان جایی که لایقش بودی
پرواز بود آرزویت
نه آغوشِ من
همه دردِ من نبودن تو بود و
دردِ تو بودنت..
پـــــــس ...
خوش به حالت
ای
یاد واره ی خاطراتم
تو به آرزویت رسیدی
و
مرگ بر روح تو بوسه زد
پاک شدی ...
پاکــــــــــــــــ
هر از گاهی به یادم باش
چشمانم که بسته است و
در خوابـــــــــم...
سری به روح آواره ام بزنــــــ
تو زمینی نبودی که
بر روی زمین بمانی
برگشتت به خانه ابدی مبارکــــــــــ
تا که آرامـــــــــ گیرد روحتــــــــ

Йeda
16-03-2013, 23:00
سال نو که می شود

تنگ ها پر ز ماهی می شوند..

دل هادر امید سالِ نو،

پر ز شادی می شوند..

سالِ نو که می شود ،تمام بچه ها،

در خیابان های شهــــر

در پی کیف و کفشِ تازه انــــد..

مادرم...

هر کجای خانه را،

رفت و روب و شست و شو می کند..

سالِ نو که می شود امسال کاش

این دلِ من هم دوباره نو شود..

هر غم و هر غصه ای هم که هستــــ

با تمامِ گرد ها بیرون شود

سالِ نو و ماه نو و روز نو

من دوباره بار دیگر زنده ام

این دلم این بار نو شد یا که سال؟

کاش میشــــــــد خانه ی دل آباد کرد...

Йeda
25-03-2013, 22:30
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]





افکارم بی اجازه هـــــــر لحظــه تو را می خوانــــد...

مرا به جاده ای می کشاند..

در بالایِ جاده ، آبادی ست..

که مردمانِ آنــــ به آســــــمان پر کشیده اند...

جاده، راهی ست ؛ به سویِ فــــــــــــردا...

در بالایِ آبادیـــــــــ ،

نردبانی پیداســــــــت ..

که می برد مرا به اوج ،به آسمان...

راه طولانی ست...

پاهایم خستـــــــه اند...

کوله بارمـــــــ سنگیـــــــــن است از خاطـــراتـــِ تو..

چهـــــــــــار دیواریِ دلم از آنِ توســـت و همه اختیارش با تـــــوســـــت...

و ســـرشار است از حسِ رسیــــــــــــدن...

این راهـ ، رفتنی ســــت...

تنهــــــــــا ، دو بال می خواهم ...

که مرا به اوج برساند و به نردبان...

حال که در نزدِ تو امــــ ،

بال و پـــر ، می گشــــایم؛ تا کــــــه وجودمـــــــ را از تو لبریز کنم...

ای رنـــگـــــــــــین کمانــــِ آسمـــانمـــ...

منتظرم بمان که ، من آمــــــــــاده ی پریدنمـــــ...

Йeda
31-03-2013, 13:50
دورِ زندگـــی ام خط کشیــــــده بودمــ

فکـــــر می کــــردم که دیــــگه به آخــــــرِ خط رسیدمــــ.

ولی زندگـــــی همچنــــان ادامـــه داره...

حتــــی حالا ؛ که تبـــدیل شــــدم به نقطـــه چیـــن...

نقطـــه چین هایی که آخرِ هر خط میذارم...

این نقطـــه چین ها :

حـــرف هایی اند که نمی شه زد

اسمـــ هایی اند که نمی شه برد.

روزهایی اند که هیـــــــچوقت از یاد نمی رند..

می تونند حتـــی یه نگـــــاه باشن که تو رو به عمــــق می برند...

و یا...

آدمـــ هایی هســـــتند که هیچــــوقت نباید دوستشون داشتـــــــ....

من ، دیگه الـــ ان ، خودم یه نقطـــه چینم.

..یعنـــی ،جــــزوِ همـــون حـــرف هایی که نمی شه زد ...

حرفــــ هایی که همیـــــــشه تو دلِ آدمـــــ می مونند و

باهامون دفــــــن می شـــن...

زیــــــــرِ یک خربار خاکــــــــ...

باز ، دهانــــم را می بنــــــدد؛

این سه تا نقطــــهـ چیـــــن ...

Йeda
31-03-2013, 14:54
در بن بســــتِ خاطـــراتم بال می گشـــایم

تا که تازه شــــود جانـــــــــم

از یکــــ جـــرعــه ، فـــــــــراموشـــــی

Йeda
01-04-2013, 18:21
بیا که در این خانه هوایی نمانده است/
در این قفس توان پریدن نمانده است

در این هــوای پر دود و خاکســـتر/
دیگر مجال تنفس نمانده است

بر بامِ خانه ام کـــــــبوتری پریــــد/
دیگر به پای آن ،بنــدی نمانده است

پایِ من در بنـــد و دلم در قفـــــس/
بالم شکسته و دیگر ،پَـــری نمانده است

بیا و بال و پَـــــــــرم باش به این امّیــــد/
که دیگــر هیچ کرکسی در آسمان نمانده است

Йeda
03-04-2013, 19:12
آنـــقدر آهنگِ زیستـــن نواختـــی

که تمام زندگـــی را از بـــَر شــدم

روز ها از پـــسِ شب ،فرا می رسند.

حتــی شکوفه ی بهـــار نیز از زمان در امان نخواهد بود

آری ، بهـــار نیز به پایان خواهـــد رسید

Йeda
03-04-2013, 19:13
همیشه در پِیِ حصاری به دُورِ خودتــــــ باش

تا که رها شــــوی از بــــــــند

کــه برای پروانـــــــــه شــدن هم

پیله ای باید تنیـــد

Йeda
07-04-2013, 21:16
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

از گــــریه ی مـــن، خنده مَکـــن دوستـــــ که
ای وایــــــــــ
آن روز که بــــــر گونه ی من اشـــک ببارد

این دل که مُدام از پَسِ آن ،آهـ برآمـــد ،
ای وااایــــ
از آن رووووز، که ازآن اشـــــــک ببارد

به یادِ اون آهنگِ یگانه:
نخند به حالِ من که حالم گـــریه دارهـ
چرا گریم نمی تونه رو تو تاثیر بذاره
آره بخند، بخند، که حالم خنده دارهـ...
.................................................

Йeda
11-04-2013, 14:48
انگـــــــار در پُشــــــت نقابــــــی اسیر شده امـــــ.

چشـــــمانم تنهـــــــ ـا گویای حقیــــقت اند...

در دلم جز شــور جوانی هیچ نیست..

همه سیاه بازی های کاغذ و قلم است،

که تو را فریــــــــــب می دهد.

این دل پر اســـــت از شـــــوق پریدن..

در حیاط خانه ، باز

خیــس خاطـــــرات می شوم امـ ـا

کاش بســـپارم به باران این بار،

همه فعلِ ماضیِ دل را از بابـــــــِ وجود پاکـــــــــــ کند ..

در زیرِآبــــــــــیِ آســـمان، چتــــر نـــــمی گشایم...

بلکه با آغوش باز به استقبال باران می روم...

کاش نقاب ها از چهــــــره کنار روند...

که حتی خود را در آیینه نمـــی شناســــم..

ایـــــ آبــــــــیِ زلالِ آسمـــــــــان!

شیشـــــــــه ی قلبـــــــــم را بخار گرفته استـــــــــــ..

با انگشتانِ خیــــــــسِ شبــنم ،بر بلورِ قلبـــــــــم ، دستی بکـــــــــش...

Йeda
12-04-2013, 21:52
یک لحظه از حس تو بیرون نمیروم
یک بار هم از تصورم بیرون نمی شود

هر لحظه از سرم فکر تو رد می شود
این ردها از سرم بیرون نمی شود

هر بار و هر ثانیه در فکرم تویی
بیرون نمی رود آخر، بیرون نمی شود

در درون من مدام جنگ عقل و دل است
چرا این خاطرات از ذهنم بیرون نمی شود

از هر کجای زندگی ام که بگویم تویی
از صفحه صفحه ی روزگار بیرون نمی شود

چشمانم را که می بندم تویی
این رویِ تو از سرم بیرون نمی شود

کاش از ابتدا بدنیا نمی آمدم
که این افکار از سرم بیرون نمی شود

پاک شدم و پاک کردم صفحه را ز تو
ولی این یاد ها از سرم بیرون نمی شود

Йeda
13-04-2013, 16:37
من آزاد و رها

بر تپه های دشتـــــــ که قدم بر می دارم

حسی مرا تعقیــــــب می کند

پرندگان در هـــوا می چرخند

صـــــدای مرغ ماهی خوار می آید

در بالای تپه می دوم

اوج می گیــــــــرم

می پرم

فریاد می زنم

می خندم

من در این نقطه ی نورانی دشت

دستانِ نوازشگرِ این یکتا را

می ســــــــــتایم

می بارد باران

قطراتِ پُر آب، لمسِ دستانِ تو را می خواهند

خوش به حالِ گلِ شبنم که در آن تاریکی

نور چشمانِ تو را می بیند

سایه ها در طمعِ نقطه ی نــــور......

نغمه های باد،تو را می خوانند

آفتاب ،ســـرِ سجاده ی صبح ،

بر تن پاکـــــــِ زمین

نور افشانی کــــــرد

آسمــــــان بر گوشِ زمین نجوا کــرد

ابــــــر را بغض گرفت

رعد زد بر تن خاکــــــــ

اشکـــــ بر چشمانش

حلقه زد

باد گرفت

قطره ها، بر تن معشوقِ سما،

بوسه زدند....

کوچه ها تَنــــــــگ ولی پر ز خدا

بوی خاک از پس این پنجره ها می آیند

آسمان که باران می گیرد مرا بغض میگیرد

پنجره بر لبِ دیوارِ سما باز شده

چشم در چشـــــــــمِ خدا

دل در یادِ خدا

غنچه ها می شکفند

چشمه ها جوشان اند

من

سما..

آینه ها

همه در حالِ ثــــــــــنا...

Йeda
13-04-2013, 21:22
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

ای فاطــــــــمه جان، نـــورِ ولایتـــــ
جانــــِ همــــــه و جهـــان فدایتـــــ

ایــــ برگــــــِ گل و شکــــــوفه ی یاســ
عشقــــِ تو همه امـــیدِ دلهاستـــــ

ایـــ بویِ بهشتـــــ از تـــو فریاد
از پاکــــــــیِ تو فلق فرومانــد

ای نورِ زمیـــن و آســـمانها
تابیـــــده چراغِ نورِ دلــــها

از مُهــــرِ نماز خواندنِ تـــو
نورِ همه آسِمـــــــــان،پیداستـــ ـــ

از هســــــــتیِ تو ،جهــــان را مستـــــ
زیباییِ تو دهان فـــرو بستــــ

در قبــــــر،شبی که آرمیدمــــــ
آن شبــ که زِ آسمان بُریــدمــــ

تــو،ایـــ همه آفتابــــِ تابانــــ
بر سیاهـــیِ شبمـــ بِتابانـــ.....

Йeda
25-04-2013, 19:01
ساعتِ روی دیوار خوابــــــــ مانده استـــ

انگار دارش زده اند

دیگر عقربه ی زمان بدنبال سرنوشتــــ نمی دود

شب که اشک مرا دید چشم فرو بستــــ و دیگر بیدار نشد

من هم خسته ام

از هر روزه تنفــــــــسِ بیهوده

از لبخنــــــد دروغی

از این نقابـــــــ بر چهــــــره ام

از بیــــداری شبانه

از رویاهای حقیقت نیافته هیچ

از آییــــــــنه

از زیستن

از مرگـــــــــــــِ هر روزه ام

از گلایه

خسته ام

از فریاااااااااااد....

چشمانم دیگر نای باریــــــــدن ندارند

از من خـــــسته اند که بر گریــــــــه اجبارشـــــان می کنم هر روز

آنقدر خسته ام که گمانم تمام عمـــــــــــر باید بخوابم

ساعتـــــــــ نیز دیگر باز مانده است

انگار وقتش رسیده

گوش کنــــ : صدایمــ می زنند

دیگــــر بس استــــــــ

در اینــــ شبـــِ سرد و مه آلود

رخت بر میبندم
کفش به پا می کنم

رد می شومــــ از این روزهایـــــِ یخ زدهـ

سردیـــــــــِ روزگار در وجودمـ رخــــــنه کردهـ

دیگــــر نایـــــ نوشتــــن ندارمـــ

چشم از تو فرو می بندمـــــ

و با دو بال خویش به سویتــــ پر می گشایم

پرواز می کنمــــــــ

و

تا همیشـــــه

خدا........ نگهــــــدار

Йeda
29-04-2013, 22:12
ساعتم رو کوکـــ کرده امــ
ساکمـــ بسته استـــ
گوش هامو تیز کردمـــ
پرده ها کنار استـــ
پلکـــ نمیزنمـــ..
ایـــ اشکـــ های مزاحمـــ
کنار برویــــد
شایـــد همیـــن امروز برگردد...
برگشتـــی از اون سفر دووووووور

ولی منـــ .. هنوز در صفحه صفحه ی خاطراتـــ سیر می کنم..
برگشتـــی ولی نه برای ماندن
آمدی که برویــ برای همیشـــــه...

Йeda
03-05-2013, 01:22
هیچ در دستـــ ندارم

جهان خود به دور خدایشـــ در گردش
و من در توانم نیستـــ

در رفتن هیچ راه جز بازگشت نیست
و در این مسیر جز بن بستــی بی برگشتـــ
و در اندوه ،هیچ راه جز اشکــ

خدایا
هیچ ندارم جز این بغض
و هیچ در دستــ جز قلم

و خدایی که هیچ نتواند
در قیاسش کمر راست کند

خدایا من همه شبـــ می بارم و
می بالم به خود
که خدایی چون تو دارم

اشکــ هایم را بر سقفــ آسمان پرواز ده
تا که این زیبایــِ با احساسِ زمین
به داشتن همین یکــ نفس شبنمــِ شبهای سکوتـــ
بر خود ببالد

Йeda
04-05-2013, 18:57
یادشـــــ بخیر


معلمم
بر همین وقت قسم
که تو در باور من جای گرفتی همه عمر
من به یک عمر نتوانم که به زحمت هایت
بجز اندک مقدار تلاشی سر درس
جبران وجود تو کنم
همه روز و همه سال تو گرامی باشد



روزتـــــــ مبارکـــــ

Йeda
05-05-2013, 10:54
روزی هم نوبتــ من خواهـــد شد
روز رفتـــن
دلم از رفتـــن آن سایه ی سرد
به تلاطم افتـــــاد
روزی هم شاید
از آنِ رفتن من باشـــد
رفتن از این دنیایـــِ بی احساس
رفتن اما بدونِ حتی یکــ آه
کوله بارم را سالهاستـــ بستم
کفش ها،یاد و خاطـــرها
همگی منتظرنـــد
من هم خواهم رفتــ
فردا نه
شاید اندکـــی نزدیکـــتر
شاید لحظه ی رفتـــن من
همین امــــروز باشـــد
کاش روزی حتی رهگذری
یادی از تلخ ترین
خنده و حتی غم من
در لحظه ی بودن های من باشـــد ... .
نکند بودن من در اعماق زمان حس نشود
شاید آمدنم پر غم بود ولی
رفتنم از هر لحظه کندن جان استـــ انگار
می روم از خاموشی و تنهایی دنیا رو به اوجـــــ.
............................

Йeda
07-05-2013, 18:17
خدایا پاک کن

این نام عشق را

که به سیاهی کشیده اند پاکــــــــی اش را

پاکـــــ کن که در وجود این نابوده نام های عشـــــــق

هیچ از عشق ندارد مفهـــــوم .


همه این نام های سیاهـ ،

خیانت اند در پسِ پرده ای پاک به نام... عشــــــق ...

این ها همه تهمت اند بر نام عشــــــــــق .


خدایا

این بندگانتــــــــــ ،این یگانه ی پاکِ بی آلایش را

چه به راحتی به لجن کشیده اند...


خدایا! پاکــــــــ کن این نام مقدس را

ز سیاهی ها...


عاشقـــــــــ؟؟؟؟

تو عشق ، نه دانــــــی چیستـــــــــ

هنوز الفبای محبتــــــ نمی دانــــــی!

از عشـــــــــق سخن می گویی؟؟؟؟


نه ،تو تعبیری از هوس بازی های یکــــــــــ

دلِ بیمار را به عشــــــــــــق نسبتــــــــــ می دهی!!!!!!!!


نه !خدایا

این زمینیان عشق نمی فهمــند

عشق در تار و پود چادر نماز مادر ،

در دستــــــــانِ کودکـــــــــی یتیمـــــــ،با چشمانی معصـــــــوم..

در لحظه لحظه ی نیایش های شبانه

در یکـــــــــ نگاهـ،

در عطرِ هــــــــر روز بیداری

در قطره قطره ی باراااااااااانــــــــ

در بوی نمناکــــــــِ خاکـــــــــ

در لبخنـــــــــدِ امّیـــــــــد وار مادربزرگـــِ پیر

در دستانــــــِ پینه بسته ی پــــــــدر

در منـــــــــ

در تـــــــو،

تنها تویـــــــی که برایم از هر نسیمِ نوازشگـــــــری دوستــــــ داشتنی تریــــــــــــــ.........؛ خلاصه شدهـ،

تـــــــــویی معنایـــــــــ این عبارتـــــــــ ناشناختـــــــه ی جهانــــــــــ.........

Йeda
09-05-2013, 20:07
خدایا مرا ببخش
گاهی به خاطر خودخواهی .......
مجبور میشم دلی رو بشکنم....

خدایا مرا ببخش
گاهی به خاطر دل خودم
پا رو دل بقیه بذارم....

خدایا مرا ببخش
که نمی تونم دلیل رفتم رو
بگم و دلیل موندنم رو نمی فهمم

خدایا مرا ببخش
من که می بخشم تو هم ببخش....

Йeda
11-05-2013, 15:04
در صخره های سرد و سخت و ساکتـــِ این سرنوشتـــِ بی گذشتم،
با خاطراتـــِ تلخ و شیرینتـــ گذشتم


من زخم ها خوردم،جدایی ها کشیدم من ،ولی این بار
تویی ،شورم،امیـــدِ بودنم ،گرمی و نورِ هستی ام این بار


نخوابیدم چه شب هایی که بیداری کشیدم من
چه صورت هایی از نور وجود تو کشیدم من


صبوری کردمو دستم گرفتی تو
صدایت کردم و دادم شنیدی تو


به فریادم برس ای همدمِ شبــ های خاموشی
به پاهای تو افتادم تو ای تنها خدای هستی و تنها چراغ روشن شبــ های خاموشی


تمام سرنوشتــِ من به دستـــِ توستـــ
همه آسایشِ گیتی به دستـــِ توستــــ


خدایا در همین انگشت شمارِ زندگــــی
درین چندین صبوحِ بی غروبِ زندگــــی


تو از تلخی و بی رنگی و از پروازهای بی صعودِ این دنیای بی سامان نگـــــــو
تو از شادی ، تو از گرما، تو از گلچین ترین غوغای نا پیدای این عالم نگــــــــو


من از تو ،ای تو که بی تا و یکتایی در این عالم
به تنهایی تویی آن معشوق که می خواهم در این عالم


مرا لایق بدان از این که می خواهـــــــم
بدان من از تو این را ، خالصانه می خواهــــــــم

Йeda
13-05-2013, 20:06
چقدر بدون تو به من سخت می گذرد/
تمام ثانیه ها انگار نمی گذرد

تمام لحظه که بی تو میگذرد/
انگار که در خلا و انگار نمی گذرد

صدای ساعت روی دیوار نمی آید/
انگار ثانیه ها برای آن هم نمی گذرد

ما که در همان ثانیه که رفتی مانده ایم/
چرا که این زندگی از ما نمی گذرد؟

عبور می کنم تنها از تمام ثانیه ها/
نگاه نمی کنم به ساعتی که نمی گذرد

همه از ما می گذرند و ما نمی گذریم/
که بر دل می ماند این یاد ها و نمی گذرد

صدای پای و تو و کلام تو بر جان/
همین سکوت تو هم از دلم نمی گذرد

با این که دیگر تویی در کار نیست/
ولی نبودنت یک آن، هم از سرم نمی گذرد

با تو ام و با بودنت هستم/
با اینکه مسیرت دیگر از دلم نمی گذرد

Йeda
18-05-2013, 19:24
منم اون ســــرو صنـــوبر که بهم دل بســــته بودی/
تو بدون که این دلت رو به کدوم دل، بستـــه بودی

بوم دل نقاشیِ تو پُـــــره از رنگـــــ های پر رنگــــ/
رو بومتـــ جایی نمونده واسه من ،حتی یه بیرنگ

قلمت به انتخابت هر کجای زندگی هستـــــ/
از دلت ازین هیاهوی دلم که با خبر هستـــــ

شاید اندازه ی یک بوم ســـــفید تو زندگیتــم/
شاید اصلا تو ســـــیاهی،من چراغ زندگیتـــم

ولی تو نور نمی خوای ،تو همش دنبال رنگــی/
من سفیدم،تو بومت ولی تو تلخ و دو رنگـــــی

توی بوم زندگیم فقط یه رنگ داره صـــفم/
همه ی رنگای دنیا یه جورن توی صــــفم

تنها رنگی که برام از همه پر رنــــــــگ تره/
تنها نوری که واسم از همه پر رنــــــگ تره

تو یی تو ،بودی و هستی ای خدای آســـــمون/
سردی من ،گرمی تو ،رو زمین و آســــــــمون

Йeda
31-05-2013, 23:10
تو که دم از مردانگی می زنی
این آغوش سستت ،مردانگی ست؟

تو که با هر که عشق بازی می کنی
بگو این صفاتت مردانگی ست؟

بگو ای نابرده از صفاتِ مرد هیچ
بگو این شهوتت مردانگی ست ؟

صدایت می کنم ای مرد جهان
بیا این جا سخن، مردانگی ست

در این وادی همه حرف و سخن
در اینجا پر ز ادعای مردانگی ست

بیا ای رادمردِ شب های تار
در این خانه پر از مردانگی ست

چه خوب شد که من آمـــــوختم
همین چشمِ ترم، مردانگی ست

همین یک مردِ خونین دست بود
همین چنگالِ پستت، مردانگی ست؟

نه انگار ،کهکشانم پر شده
تمامِ دل، ضمیـــرِ مردانگی ست

تو ای پست از صفت، عاری شده
بگو این چشمِ بد، مردانگی ست؟

صدایت می زنم پاسخ بده
بگو این جا،هوس، مردانگی ست؟

خدایا!داد،فریاد،ای هوااااار
بیا این جا،صدا ،مردانگی ست

صدایم پر شده از حجمِ خون
بیا این حنجره ، مردانگی ست

اَلو!ای کهکشان،فریاد زن
که این زنـــــجیرِ دل،مردانگی ست

به دستانِ چو مردت خیره شو!
ببین این حاکی از مردانگی ست؟

نه!چـــرا! شاید میانِ گرگ ها
هنوزم بویی از مردانگی ست

بیاموز ای جوانِ خرده پا
بدان این یک دم از مردانگی ست

شب و روزم پر است از مردِ بد
مثالی از پـــــــدر، مردانگی ست

Йeda
02-06-2013, 11:24
دیـــگر از عشـــق نخواهـــــم گفتـــ/
دیـــگر از تو ، نخواهــــم نوشتـــ

***
دیـــگر از دل ، سخـــن بر لبم/
دیـــگر از مهر ،نخواهـــم نوشتـــ

***
سپــــردم به اللهِ ایـــن آســـمان/
تـــــو و از درونم نخواهـــم نوشتـــ

***
همیـــن یکــــ نفس که با یادتــــ گذشتـــ/
همیـــن چند خطـــ هم نخواهـــم نوشتـــ

***
نه ! در ذاتِـــ من پســـتیِ تو نبـــــود/
ازیــن خونِ دل ها نخـــواهــــم نوشتـــ

***
به لبـــ های من خنده ای نقـــش بستـــ/
ازیـــن حال بد، هیــــچ ، نخواهـــم نوشتـــ

Йeda
08-06-2013, 23:23
سپــــــرده ام به آســـِمان ،بارانِ چشمــــــانِ مرا پرپر کنــــد
سپـــــرده ام به روزگــــــــارِ بی وفـــــا ،در انتـــــــقامِ اشکــــِ من ،
ز دوریتـــــــ ،ازیــــن تــــــرانه های دل ،گـــــــذر کـــــــند
سپــــرده ام به دل تـــــــو را ،نمی شـــــوی جـــــدا ،چــــــرا؟
که هر چـه رنــــــج می کشـــم ،ز بـــــودن تـــــــو استــــــ و مــا

گوش کن ،هـی فلانـــــی ،برای تو می نویســــــم

Йeda
11-06-2013, 18:58
در درونم جامانده ام

بیـــرون که آمدم.... با دنیــایی روبرو شدم

دنیایـــی که چشمانــم برویــش بســـته بود .

آدم هایی که در تنفــسم شریک بودند و

گام هایم هر لحــظه مرا از آنها دور می کرد

دل هایی که در عمقشــان خانه داشتم و

لبـــ هایی که در ذکر هر روزشان جای .

و نگاهی منتظر و تبسمی حقیقی ..،

فقط برای شادی من .

وااای که داشتـــــن تو ،

چه دنیایی را از من گرفتـــــــه بود .

( بی مخاطب )

Йeda
12-06-2013, 09:50
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


باز باران باترانه

می خورد بر قلـــــب شاعر

می زند بر جانــــــم آتش

می رود بر دل نــــــشانه

یـــــــادم آرد روز باران

می خروشــــید از ته جان

با دو چشــــــــم اشک بارم

با نگاه بی مثـــــالم

با دو دستــــِ خیـــس باران

با غـــــــباری مانده در جان

با تــــــو و یک چــــــتر کوچک

آمــــدم من زیر باران

من به ابــــر این بیابان

من به چشـــــمان بهاران

آسمـــانی خیــــــس باران

می زنم لبخـــــــندی از تو

از تو و از بــــــوی باران

جنس شــــیشه ،مثل گلبـــرگ بهاران

حال افســـــــوس این بهــــــارم

پر کشـــــــیده سـوی باران

کاش می شســــــت قلب مارا

کاش می بـــــرد یاد او را

چـــــشم ها را شـــــست باران

یادها را برد از جـــــان

من..دوبــــــاره.. زیــــــر باران

باز مانـــــــــدم

باز بـــــاران... باز بــــاران..

Йeda
16-06-2013, 19:20
خوشحالم


صدای شادی و فریاد مردم مرا شاد می کند

مردمی که هر کدام را می پرسیدم دردی در دل داشتند

مردمی رنجور و زخم خورده

لبخند و هلهله ی شادی مرا به شور می آورد

مرا ،آری

من که با لبخند خیالی عجین شده ام

این بار این لبخند حقیقی ست

نه نقابی در کار است

و نه ترسی از کذب شادی

این لبخند ادامه خواهد داشت

هنگامی که کودکی به انتظار آبنباتی در گوشه ی خیابان سکه می شمارد

و دست خواهش به سمت مردم فقیر از مهر شهر دراز می کند

هنگامی که پسر بچه ای با چشمانی مملو از شیطنت کودکی

مملو از شـــور و مملو از خواهش روبروی درب مدرسه ای مملو از هیاهوی کودکی

در سطلی پر از زباله در پی وعده ای غذای سالم می گردد...

و هنگامی که مادر غمگینی طفل سه ساله را در آغوش سرد خیابان نم زده می فشارد تا که

مهربانی سکه ای از لبخندی کوته به سمتش پرتاب کند

در شهـــری که مردمش بدنبال بیابانی خالی از جمعیت برای فریاد ند

و در کشوری با مردمانی پر از رنج و خواهش اما غیور و مملو از رنگ خونین انتقام

در کنار همین کودک افسرده ی شهر و در گوشه ای از این سپید سرزمین پر ز صلح ،

لبخنـــدی از رضایت می زنم و بزرگ مرد پیروز میدان را به ابر های اعتماد شهر ،در دشتی

سوار بر باران ،به سمت شکوهی از ایمان و امـــید می فرستم... .

Йeda
18-06-2013, 19:18
دیدنتـــــ ...

داد بر تنــــم واجبــ کرد... .

مرگ هـــــماره با من عجیــــن شد...

هنـــگامی که با صــدای سکوت هم خانه بــــودم ،

ســـرد اما آتشـــــین شـــد دلم...،

ســـرد از تو و آتشین از احســــاس... .

احســـاسی سپـــــید از تبســــم ؛

و چون ذغالــــی از آنِ آتشـــی روشـــن..

ثانــــیه ها در بر بادی می پیچنــــد

بر ســـرم شـــکاف می زننــد

دســـــتانم را کــــرخ و

قلبــــم را میــــان این آتــــش خود ســــاخته می ســـــوزانند

نفس میان خاکستـــــــرِ دل بازمانده ؛

جهان بر دل سنگیــــنی می کنــــد ... .

وای از فراموشــــی .... .

خــــدایا لا اقـــــل تو مـــرا از خود جـــدا مکــــن ... .

که تــــــو مرا بـــــس .

Йeda
20-06-2013, 11:54
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


می روم از این دیار

به وادی دور

جایی

بدور از شهر

دور از آبادی

از هیاهو

بدور از حیات و

از تفکـــر

دیاری از جنس شــــــقایق

همجنس قاصدک

از جنس بهــــــــار

سرزمینی پر ز نـــــــــور

خالی از وجـــــود

دیاری بر بالای وهم ،ســـــــوار

بر دیوار باران ،پـــر

بر سر سکوتِ اشک ، لرزان

بر شانه های استوارم ،تکـــــیه زده

و سرزمینی بر بال خیال ها ، ســــــوار

و پیاده از حقیقت

جایی از کشتی امواج ،دووووور

و پشت سکانِ لبخــــــــند

و بدور از نقـــاب و

در حجم سبـــز خاطــــــره .

همانند پروانه ای پر کشیده از پیــــله ای تنــــگ .

با دو بالی از فرشته و

با دلی خالی از رنج و دلتنگی

به سمت جایی پر از عشـــــق ِ ناب ِ آفرینــــــــش... .

Йeda
22-06-2013, 19:03
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


چشمــانم می سوزد از اشک

می بارد از غــم ...

از دردی کوچــک اما عمـیق ...

و در این سیاهچـاله ی فرسوده ی دل ،

تبل می زند ...

در سرم وهـم ،سـروری می کند ...

در خلاءِ آسمـان ،پر از تنفسـم و

در این گرانشِ سنگیـنِ زمین ،به بی وزنی رسیده است احسـاسم ؛

و دل ،در آتشین قفس خود آب می شود ...

قلبـم آکنـده از نـ گـ فـ تـه ها...

از فکـرهای توخالی...

چشمـانم از بند بادبادکـی آویزان ؛

به دستـانِ تو خیره شده...

تا اوجِ آسمـان خراشِ فهمِ تو ،

دل از من جدا نکـردی ...

دلم لرزید و مرد طوفانی آمـد ...

آسمـان دست دراز کرد و مرا از دستانت جدا کرد ...

و تو...

در نگاه به آسمان ،در وهـمِ پرواز بادبادک ،غـــــرق شدی...

و من اینک ،آزاد از دستانی تب دار و

نگاهی سست از پرواز ،

بر فراز شاخه ها ایستاده ام...

با دلی کاغذی و

پیمانی استوار بر دوش بادها ...

Йeda
24-06-2013, 11:36
گذشــــتم و پر شـــدم ز دیروز /
شکستــــ این بغض دیریــــنه ام امروز

**
سپیــــده زد ز افـــق ،ماه دوباره شد /
مهــــدیِ زمان متولـــــد شد امروز






شـــــــاید این جمعه بیاید...
شـــــــاید این جمعه بیاید...
شـــــــاید این جمعه بیاید...
شــــــــــاید...

Йeda
26-06-2013, 22:51
پر می شود دلم از شعرِ وجودت ، گاهی
خالــــی از حسِ حضورت ، گاهی

**
می رسد فرصتـــــــــِ پروازِ دلم
پرگشوده دلم از شورِ رسیدن ، گاهی

**
قلب از این همه دلتنگیِ من خسته ولی
می نشیند سر کوچه رو به کویت ، گاهی

**
سرد و رنجور و دمی با تب و تاب است انگار
می تپد در دلِ من شمــــع وجودم گاهی

**
شعله ور ،خانه بدوش و خالی از رنگِ حیات
سر به غم می نهد این دل ،خالی از دم ،گاهی

**
سفره ی خاطره ها باز شده تا سرِ شهر
می کند یادی دلم ،از تب سرخم ،گاهی

**
می روی از سر دیوارِ بلندِ احساس
لا اقل یاد بکـــن از دلِ ما هم ،گاهی

Йeda
27-06-2013, 21:07
دفترم پر از گلایه

پر از هیـــچ

پر از وهــم

سایه ها در تاریکی

بر سرم هجــوم می آوررند

سیاه ترینشان از آنِ توست

دیوار ها تا لب جان بالا آمده اند

امواج همــوار ولی پر از ابهام

من گیــج از خاطرات

در ساحل بی آبی قدم می گذارم

پاهایم سست

قدم بر دوش نسیمی محکم

و با دستانی از جنسِ خنکای صبح

به سمتِ تلاطم دریا در حرکتـــم

Йeda
27-06-2013, 22:06
ساحل ،در آرامــش ،در تفــکر ،

در وهـــم ،در سخــنی از موج

از رویایی بی سرانجــام...می گویــد

جزر از پسِ مد فرود می آید

و من در حلال امــواج ، کمین کرده ام

خنکای ساحل بر عمق نفس توان می زند و

مرغ ماهــی خوار پیامــی آشنــا به همراه دارد

سکــوتـی پر از هوا و بی تنفــس

در پسِ لحظه های تو خالی دلــم می نشیند

و با هر موجی دو چندان می شود...

می خواهم بمانم برای همیشـــه

در طبیعتــی معصوم و بی کینه

در این خیالِ دلنشین و بی منت

و بدور از وجود...

خداحافظ حقیقت بی جان

خداحافظ رویای دروغین

پیش به سوی خیال مبهمِ دریایـــــی

Йeda
05-07-2013, 13:11
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Йeda
06-07-2013, 10:35
در این دالان پر پیچ و خم با حسی مجازی و سرد...
در این دنیای حقیقی وارد شدم
بی اختیار
و به سمت مرگ قدم می گذارم...
نه عاشقانه نمی خوانم
از تو نمی گویم
کاش تو هزاران بار می رفتی...
تو با اختیار رفتی
و من بی اختیار به این زندگی اجباری می گریم
خدایا...
بگو در کجای این سرنوشت سهیمم؟
و این انگ بی اختیار زیستنم تا کجا با من است؟
تنفس ،راه ،اشک چشمانم ...حتی رفتنت
همه بی اجازه از من در این مسیر گام بر می دارند و
من کاش لا اقل در بازگشتت اختیار داشتم...
نه تنها به امید فردایی زنده ام
که بی اجازه و نا خواسته آفتابش بر زندگی ام بتابد...
سکوت شب امانم نمی دهد..
دوباره از چه بخوانم؟؟؟؟

Йeda
10-07-2013, 21:28
چیستـــ این دلِ تنــگِ تو چیست که با من است؟
این همه تصــویرِ تو چیست که تا ابد با من است؟

می کشــم من رخِ تــو در آب و ســراب
می شود در آیینه ی حال و این چه سرابیســت که با من است؟

هر شب که سر به بالین خاک می نهم ،می دهم قسم
به خدای بالا سرم ،که این چه کابوسیست که هر شب با من است

من سر به دیوار غم تکیه می دهم ،تو بر بهــارِ انتظار ،خنـــده می کنی
ما در سکوتــــ سرد ،جان داده ایم ،پس این ندای نابــــــــ ، چیستــــ که با من استــــ

در این سکوتــــِ بی شتاب و مرگــــِ وار ،حتی کبوتری به آشیان نمی پرد
من می پرم ز بوم ِ گنبدِ کبـــود ،پس این دو بالِ بی جان چیستــــ که با من استـــــ

من در غــروب و تو در شــوقِ هبــوط کردنی
من در فکر تو ام و این چه تصویریستــــ که با من است

چشــــمان سردِ تو از ابتـــدا ،تَــر نبـــود
نمیدانم این حس خیانت چیستـــ که با مـن است

در انتظار سکوتِ دیگری از جانب تو ام
پس این باران صدایت ،چیستــــ که با من است

تو هـــیچ بـــودی و من در پــیِ هیچ
پس این حس عاشقانه ،چیستــــ که با من است

من در رهِ این حسِ بـــی کران با تو ام ،تو در رهِ یک حــسِ عاشقانه می پــــری
من سر به سکوت بی انتها ی انتظار ،پس این نگاهِ غریبانه چیستــــ که با من است

دوباره منتظـــــــر و دوباره در عبـــــــــور
مانده ام که این روحِ دریده چیستــــ که با من استـــــ

تو رفتـــــه بودی از کهکـــــــشان معرفتــــــــــ
پس این مترسکــــِ بی دل چیستـــــ که با من استــــــ

Йeda
19-07-2013, 06:12
دلم باز فریاد می کشد
از من خواسته ای دارد
تنم به لرزه می افتد
خاطره ی خوشی از این
احساس تکراری ندارم
می خواهد برود
نه ... ازین وادی تصویر
از این دنیای بیداری
از این وهم ...
از سکوت...
از دیدن و هیچ نگفتن
از سکوت در برابر فریاد
از شعر هایم دربرابر احساس
می خواهم روزی
قلم از میان بر دارم
برای همیشه
از جای برخیزم
پا به میدان حقیقت بگذارم
لب بگشایم
و بگویم
هر چه را که تا کنون نگفته ام
دلم می خواهد بگویم
هر چه بادا باد
نه دل به جایی سپرده ام
و نه چشم در دست کسی
دوخته
تنها بنده ای از بین تمامی
انسان ها و
تنها چشمی در بین همه بیدارها
گاهی خواب باید بود
برای سکوت
ولی توجیهی نخواهم داشت
که چشمانم هماره بروی حقیقت باز بود و
سخن به میان نیاوردم
شاید ترسی مرا فرا گرفته
ترسی که با رفتنت بر دلم ماند
دیگر وقت فراموشیست
ای ناخدای کشتی
دست به سکان شو
که سوارم
بر فراز امواجی غریب
و بر ابر هایی مواج
به سمت سرزمینی از
جنس حقیقت
هم جنس فریاد
در مسیر خانه ی حق

Йeda
23-07-2013, 21:30
واژه های خنکِ صبح
گونه ام را نوازش می کنند

شعر از عمق تنفس بالا می آید
و روح از بَــرِ هر دم .

سایه ها راه می روند ..
دست در دستِ آفتاب

زاغــی سیاه
از بندی آویزان
به پنجـــره می نگرد

در بال هایش، آسمــان جاریست
برایش آســمان، رنگی دیگر دارد

شاید آبــیِ روشن

آسمــان برایش راهیست که می شود رفت
می توان طی کرد
راهیست که در آن جاریست
پرواز می توان کرد
شاید زاغــی، سیاه باشدولی دو بال داردآزاد است

دلم می خواهد، زاغــی باشم، با دوبالِ پرواز
سیاه-اما آزاد از تفکـــر
در انتظـــارِ طعمه ی گربه ی همسایه ...
ولی بال می شود زد .
دست شکارچیان، به من نخواهــد رسید
بال می زنم و دور خواهم شد وَ
به شهری کوچ خواهم کرد
سرزمینی، هم جنسِ قاصــدک
در مسیرِ باران
از فهمِ روحِ ستاره ها بالا
می پرم بر بامِ شهری روشــن

بدور از تاریکـیِ فهـم

می روم از درختِ احساس بالا
روحـی می یابم

مملــو از بغض، نشسته روی آخرین شاخه ی مـــرگ

می شوم نزدیک تر
رو به اوج
رو به نور
از فهــمِ آدمیان، پَـر
" روح " را می گیرم
که میانِ شاخه ی ذهنِ زمین گم شده است
چشمــانش می هراسد از عشق
می تراود از باد

می شوم با تنِ من، " روح " یکی

بال دیگر نمی خواهم
من در این لحظه به مانندِ دو بالم
که درین شهرِ پر احساس روانم
من در این شهر، بدنبال پَـر روشنی ام
در تنم، روح زند موج
کُـــنَد رقص

شوم از همه جا محض

روم تا شانه ی ماه، بالا
نشینم بر عرشِ خــــدا
چشمم به جمالش شده روشن
روحم در نزدِ ضمیرش شده پیـــــدا

من
شما
فاصله ها

همه در حال ثنا

Йeda
07-08-2013, 10:45
حقیقت تا گریـــبان جهان بالا آمده

ولی تو آنقدر در لباس روشـــنفکری فرو رفته ای

که چشـــمانت دیگر؛ جز تارو پود جهـــل، هیـــچ نمی بینند

Йeda
08-08-2013, 16:16
دوباره ماه نقره فام، بهانه جدایی از زمین گرفته است
دوباره زین شب ســیاه، فرشته ای به کهکشان پریده است
▪▪▪
دوباره دل، هوای ســفره ی سحر، هوای ربــــنا گرفته است
دوباره باز ســفره ای تکانده می شود، دلم غـبار این تکان گرفته است
▪▪▪
دلـم زلال ماه عشــق، ز ســر هوای روز عیــد، گرفتـــه است
سپیده زد، سحر دمید و دل تپید و باز، شبی سیاه، ماه عشق به بر گرفتهاست

Йeda
16-08-2013, 19:54
مرگـــ


از پشت خلــوت غروب

چشم به دیواری دوختـــه ام

سایه ها مرا می خوانند

اهالـــی شهـــر برای ثبت رویدادی اســـــــفناک در خاکستری مغز،

با هیاهویی غریب دور میدانی گرد آمده اند

صبح چشمانم با صدای سیاه کلاغـــی از شکاف پلک

به سقف آویزان شد و مردی با تبری بزرگ، مرگ را فریاد زد.

طنــابی محکــــــــم بر گردنی نحیف آویخته خواهـــد شد

و بر زندگی اش چنگ خواهــد زد

آری، دیدم زندگـــی ام را به داری آویختند و

مردی سیاه جامه ای خونین بر اندام بی جانش انداخت و

مردم، چون مهره هایی بدور از فهم و به وسعت علف،

دوباره با هیاهویی که نوید زندگــی می داد به لانه های کثیف خود باز گشتند.
و
من تنها ... به مرگـــِ خویش می خندم...

Йeda
24-08-2013, 20:44
روزهای خوبــ گذشتــ/
گاهی می اندیشم


"مــن" که هستم؟؟


همان بادبادکـــــِ کاغذیَــــم،
که در روزهای شیرین کودکی بر بامِ خانه ها، پرسه می زدم...


یا این "مـــن" ام
که در دالان تنگ و تاریکــــِ جوانی دست و پا می زنم...



با این همه هر که هستم فرقــی نمی کند

چون "تـــو" همیشه برای "مـــن" همان

"تـــو" یی که در ایستگاه اول دیدمـتـــ.. ./

sara_program
25-08-2013, 18:40
سلام عزیز دل

شعرات خیلی قشنگن. تا همینجاشو دیوان کن. جدی می گم. راستی سبکت سبک فروغه. فکر کنم شعرای فروغ را خیلی دوست داری. راستش من با شعرای فروغ یه حالی می شم. نمیدونم چطور توصیف کنم ولی حس میکنم حال و هوای اون لحظه ی فروغ به منم منتقل میشه. شعرای تو هم همینطوری بود. مخصوصا شعر فردا. شعر فردا را واقعا خودت گفتی؟ (راستشو بگو :1: :n02:)

Йeda
27-08-2013, 00:01
دوست داری بازی کنیم؟

با اینکه عهد بســتم دیگه بازی نکنم ولی باشه...

تو مهره ی سفید باش...

حالا اولین قدم رو تـو باید برداری
وگرنه بازی ادامه پیدا نمی کنه...

من
گذاشتم مثلِ یه وزیر نرم و آروم بهم نزدیک بشی
با اینکه می دونســـتم آخرش کارم تمومه

و بالاخره کیشـ دادی...

و من بی توجه به بازی تو فقط می خندم...
چون هیچوقت نفهمیــدی...من سالهاست ماتِ توام
پادشــاهِ منـ/

Йeda
01-09-2013, 22:00
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


ماه انگار همـــزاد چشـ ـمان توستــ


وقتی می خـندیـ بربام خانه ام پهلـــو می گیرد


چشمکـــ که میزنی ســتاره می گرید...


انگار وقتـــِ وداع ست


باید رفت
بر دامنِ خورشـــید چرخی زد


ولی مـــاهِ من، همیشـــه بیدار استـــ
...

Йeda
04-09-2013, 17:29
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

هر روز، هـ ـ ـزاران چشـ ـ ـم در جستجــوی من اند
انگار در پیِ من اند تا در انتهای پیاده رویی مرا به چنگ آورند
چشمانــی اند تاریکـــ ولی بیدار...چشمها بر هر قدم ظهــور میابند
بر قلبــم چنگ میزننــــد و یادی میشــوندخامـــــوش...خامــ وش بر قلبـ ـ ـم

دست از قدم بر نمی دارم میروم تا دم مرگـــ

چشم ها نمی ایستند قدم از بالای قدم...دست از برِ دست...جان از برِ جان
دمـ ـ ـآدم در پیِ من اند....تا لحظه ی
مرگـ ـ ـ...

Йeda
08-09-2013, 19:59
اینجا ایـــــران است...
صدای گرم دستانم...


صدای انگشتانـی کوچک روی پیانو
و صدای گرفته دختری که موسیقی می خواند


اینجا ایـــــران است...
قلب مـن
خانه ی اول
سمت راست
جاده ای راست می رود


گاهی دلم می گیرد
سمت راست قلبم به من می نگرد...
اشک می ریزد
حکایت می کند
از جدایی
از رها شدن
.....
در آن سمت قلبم
راهِ کجی بود
که دوستش داشتم
عاشق همان باریکه ی کج بودم
که چپ نام گرفت
نام آن را روی تو گذاشتم
دوستت دارم همچنان


ای تنها بیراهه قلبم به راه عشق


اینجا ایـــــران است
صدای ترانه ی من تو را می خواند...

Йeda
17-09-2013, 23:25
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



من دلقکــــِ شهــرِ بی ثباتیَــم
آدم نیـــَم، بی قیمتُ و مجانیـــَم

در دوره ی گرانیُ و بی پولی و سیلِ غـــم
مــن موجبِ خنده وُ بیمار و جانیـــَم

بی مزد، خنده بر لبَــت آورده ام، بدان!
من رنگـــ و بوی هر آنچـــه بخــواهیـــَم

آسان درین پیـــاده روی دُورِ شهــر
هر چا بخواهــی سوارِ سواریـــَم

من جنسِ اسباب بازیِ دستانِ تو
هم جنسِ دوره گردِ اطرافــ، فانیـــَم

من کیستــم که چنیـن بدگمانیــَم؟
بر سر درِ خیمــه شب بازیِ جوانیـــَم

من گرچه بی توام، شهــرم پُر از تو است
این "من" بدونِ تو در اوجِ آسمانیـــَم

شهریست شهــرِ از یاد رفته ها
من هیچــم و از جنسِ مای باقیـــَم

"من" سوخـتمُ و این "من" نیست دیگر "آن"
این "من" تمامش، حـــــرامِ جوانیـــَم






پ.ن: ضمیـر "من" یک ضمیر نمادین در توصیف بیهودگی و مردمی که براحتی بازیچه دنیا شدند....

Йeda
28-09-2013, 20:30
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


چقدر فاصــله ها زیادنــد
که من مجبــورم برای صــدا کردنــت شعــری به بلندای شاهــنامه بخوانم
دیگر بس استـــ به زبانی دیگر ســـخن گفتن
میخواهـــم آشــکارا بخوانم،
بی آنکه پشتـــِ هیچ زبانی و شعری پــنهان شوم...
میخواهــم بگویم پیدایتــ کردم...
در زیر بارانی ترین شبــ های پاییــزی می خــزیدی بروی گونه ام...
انــگار تــرانه مینواختی...
تو خود شـعری...دیگر برای خـواندنت شـعری نیــاز نیستـــ...

Йeda
03-10-2013, 12:21
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


قصــه ی ما به ســـر رســـید
از ســـر هم گذشتــــ
لطفـــ کن هر چـه زودتر پــایــان را بنویــــس
دارم تو قصــه غرق میشـــم

Йeda
06-10-2013, 21:44
نه !
هر چه
به جـلو قدم میگذارم،
یادِ فاصله ها بر ســرم آوار می شــوند
ای زمیـــن!!! بایستــــ!
کســی فردا از راه می رسـد
ای وای از نگفتـه ها!!
روزی داستانتــ را برای مردم
شهر مینویسم .. یادت هستـــ؟
زمانــی در نگاهتــــ جز من نمی یافتنـــد!
حال برای دیدنتـــ باید تقـویم دنیا را
بر هـم زنم هـــر بغــض را راهیستـــ تا باران شـــدن
اما گلـــویم در بن بـسـتی تاریکـــ مانــده استــــ...
چشـمانم امان نمیدهند دنیا دیگر از آنِ من نیستــــ
خوش به حالتـــــ مهتابـــــ! این ستاره هر شبــ از آنِ توستـــ!!
حیف که نیستی ببینی پرنده های شهــر،
برای دیدنت هر شب از قفس ها فرارینـــد...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Йeda
20-10-2013, 22:37
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



ساعــــت از بُـــعد زمــــان مـــی نـالــــد
...


و به این شاخه ی بیــــدار دلم می خندد


و بــه آبیِ بلنــــدِ دریــــــا
که چـــه بیــــدار شـــب و روز
به شـــنزار کنار، می خرامــد
و چـــه زیباســــــت
حس همان قطــره که در اوج
ســـر امواج ســــوار اســـت


و به تکــــرار قلم بر کاغذ


هـــــمه جا پُر دود اســـت
دیدگان شـــاهد دفترهایی
کـــــه نوشــــته نشـــــده
سوزانـــــدم ...





شــاهدِ ادم هایسـت
که چـــه بـــی عـقـل
به یــک کُفــر چــنان
می نازند که بـه یــک
عشــــــق ...


شاهد یک عمرِ تلف پیِ هیــچ
بـــه یــــک شـهــرِ پــــُر از دود
به یک شهر پُر از مردُمِ خاموش
که دریـــن عـــمر، فقــط حرف
فقــط رقـــص .. فقــط هیـــچ
همیـــــن...


شـــاهد حــس قلــم بر کاغــذ
که چه خـــوش می تـــازد...


ســاعتی خســته ازین فصــل
دریــــن یک شــــبِ بی تــــاب
دریـــن وهله ی بیــــمار
کـــه در دل زخمیستــــ


و اشـــکی که برین
گونــه مُـــدام است



نه به غـــم نیســـت
حزین نیســت ، دلم
دل شـــــادم


از همیـــن یک خبر از ساحلِ دور
از همین شادی تو
دل شادم


ســـاعتم می تـــازد
انگار کســی در ته دل جا مانده...

گوشه ی چشمی
آب نباتـــی، مـردی، زنی، بچه ای جا مانده...



همه بر گِـــــردِ زمان می گردند
و دریـــن وادیِ پــُر ســوز
به تو می اندیشم


که درین فصلِ دل انگیز
چه غمگیـنانه
به من می نگـــری


من هســـتم
در هــمیـــن لحـــظــه ی
نزدیک به تو ولی کــــآش
ساعـــتم برمی گـشــت
....


و یک روزی از آن
سال دل انگــــیز
به من برگـــــردد
کـــاش....

همــ ـیـ ـن....



»نـ.د.ا«

Йeda
31-10-2013, 20:59
....1.2.3.4.5.6.7.8.9.9.9.9...


وقتی بچه بودم فکر می کردم هیچ وقت این 9 به 10 نمی رسـه ...


فکر میکردم برای دو رقمی شدن حتما اتفاق عجیبــی میافته...


یـا هرچه بزرگتــر بشم باید خارق العاده تر باشم...


نمی دونستم برای فـــوت کردنِ شــمعِ هر سال آزمونِ ورودی نمی گیـــرند...

Йeda
08-11-2013, 12:58
در گردشِ ایام به ما گفتنـد:

"خواهـی نشـوی رسـوا همرنگِ جماعت، شـو"




صـــد رنـــگ زنم بر کفنـــم، دم مـزنم هرگز
همــــرنگ جمــاعــت نشوم هرگز

تــا مـــرگ نـیـــایــد نـــــــرود از دل
هــــمراه جمـــاعــت نشـــوم هرگز

بیــــرنگ شــوم، رنگ نخواهم شـــد
ایـــن دل به درک، پــوچ مشـــــو هرگز

بر بـــام کـســی پیــش نیــــــارم راه
از راه خــودم کـــج نـشـــــــوم هرگز

بیــراهه روم؟ راه من این است و مرا بس
از راه خِـــرد، بر رهِ دل، خــم نشوم، هرگز

یک عمر به تن رنگ جماعـت زده ام، لیک
این جامه پــر از رنگ طمع، زر نشود هرگز

آتش بگرفت این دل و آن جام سـبو رفت
از دل برود شاه، رُخــم، دل نـشود هرگز

یک عمــــر بدنبال کسی، کــــــور گذشتم
زین پس نشود در دلِ من هیچ کسی هرگز

نــــوری نه دریــن راه بیافــتاد نه ســــایه
با شعله ی دل، در رهِ این چاه مشــو هرگز

ایــن دل که مــرا ســود ندارد، گـُـذر ای عمـــر!
رسوای دو عالم، منم و رنگ جماعت نشوم هرگز

Йeda
15-11-2013, 11:20
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


مرگ ـم در راه است

آخر مادر می گوید مهمـان دارم

و می گوید نزدیک ترین دوستِ من است

نزدیک تر از مرگ به من کیست مگر مادر؟

چرا که هر شب درین کوچه ها با هم قدم می زنیم

او می ایستد و من از مردم اطراف می گویم و تا ساعتی با هم می خندیم

و شانه به شانه ی هم از عرض خیابان ها می گذریم

بی آنکه ترسی در من شکل گیرد

او مرا به دیار خود می برد

آنجا شکوفه ها زودتر خاکستر می شونـــد

روی هم رفته دنیایش زمستان زیبایی ست

در هر صورت من به کارِ خود ادامه می دهم

چه به موقع برسد چه با تاخیر

و احتمالا بگوید:

ببخشـــــید پشـــت ترافیک گیر کردم.

و بالاخــره روزی می رســد

که برایم زنگ نخواهــد زد

و درین کوچه های نم زده

که باران بر شیشه ها آهنگِ رفتن می زنند

و در چنـد قدمیِ من خواهد گفت:

بیا برویم، منم؛ مرگِ دلپــذیرِ تو

و من برای آن لحظه تمام عمـر

زیبا خواهـم زیست

بدور از مردمِ افسـرده ی شهر

در دنیایی که حتی

فکرش را هم نمی کنند

و برای من تاریک نخواهد بود

مطمئنم آغوشِ مرگ روشن ترین کوچه در این مسیر است رو به اوج.

Йeda
26-02-2014, 23:42
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]





اشعارم با تو به بلـــوغ می رســـد...!

قلم در اتاق نویسندگی، ماشین نویس و خود کارست.
و ذهن در آن چنگــــال های پس مانده از شام دیشب را می بلعد...!

خدا نکند که از سکتـــه های دم به دم مهتابی اتاق، ظهـــور کنی...!

ابتدا چشمانت و سپس صدایت!

پنجــره آغــوش گشوده، رو به خیابانی که سکوت را فریاد می کنــد...!


شهـــر، لباس کهنه ی کودکی به تن دارد،
که در شب های سردِ بی پدر، یتیمِ کوچه ها میشود...!

بی خانمانان، در پسِ آرواره های لخــتِ شهــر، با مرگ دست و پنجــه نرم می کننــد...!

آتش در پیت های گوشه گوشه ی پیادروی بی عابر، روزنامه می سوزاند و
زمستان در شب های بی کسی، قنــدیل میبندد...!

هوا ســــــرد و دل ها از آن سردتر، نفـــس های آخــر را تکرار می کننــد...!

اشعارم با تو به بلوغ می رســـــــــد...!

از پشت آن ابر بی بارش، در کوچه های بی پدر، ظهور کن...!

ظهـــور کن، شهــــر با تو به بهار میرســد...!

Йeda
16-03-2014, 20:18
در ادامه شعر حامد عزیز:


نوشته روی پرونده
تمام عمر در تبعید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



نوشــته روی پــــرونده تمــــــام عمـــــــر در تبــعیـد
شــدم تبعیــــــد چشـمانت، تمام عمـــر در تــردید

صدایت گم شده جانا، مثالش نیســت در گوشــم
تـو باید باز برگــردی، که پیشت می شــود خنـدید

در این دوری و بیگاری، درین ســرما و گرمایــــــش
کِشیدم نقش تو در ذهن، با دسـتم که می لرزید

قلــم شــکل لبـــــانت را، کِشـیده قــلبِ زیبــــایی
ولی چشـمان پاکـت را، ازیـــن بِیغـــوله نتوان دیـد

صــــدای زوزه ی گـرگــــان گرفته گوشِ ســـرمــا را
صـــــدایت میــزنم اینــــک بیا وُ زنده کــــــن امّـــید

بـــه یـادت مانده عهدم را که گفتی بازمیگــردی؟
بیــا برگـــرد و عهــــدت را دوبـــاره بازکــن تمـــدید

تمــــــام بنـــــد دوری را ز قفــــل آســمان وا کـــن
بیــا پــــــــرواز کن با مــن، رهایم کن ازین تبعیـــد

Йeda
04-04-2014, 22:30
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

ســــاکـــن دریــای آبــی نیستــــم
سرنشـین و کنج کشتـــی نیستــم
لنـــج تنهایـی کنـــار ســاحل اسـت
هیچــم و بــی "ناخدایی" نیستـــم

موج طوفــان خــم به زیر مــوج نـــــو
موجیـَـم من، یــارِ خاکــی نیستــــم
سوت کشتی بان، صـــدای گیــرودار
وقت حمــلــه روی کشتی نیستــــم

چشم ها در چشم ها هی میدونـد
من درین امــواج و ماهـی نیـستـــم
سُر نخور در قلـب مغـلــوب جهــــان
فکــر کـــن تنهــــا تویـــیُ نیسـتــــم

شعر من در عمق چشمان تـواست
چشــم آبـی! من خیالی نیستــم
سالها چشمم به شکل ابرهاســت
هـــی ببـارد، "آفتـابـــی" نیستـــم

چتر خواهم شد برایت، گـــوش کــن!
حیــف حتــی بـادبـــان ـی نیستـــــم
می روم از موجِ چشـمــانـت به رود
قطره ای ام، سوی خشکی نیستــم

....................***..................

آب خـواهـــی خــورد از_ایـن رودهـــا
حیــف در آن رودِ نیـلـی، نیــستـــم
سالهـــا پلکِ پر آبــت بستــــه بــــود
پلکِ شب وا کن، "ندا" یت نیستــــم






پ.ن: شعر بی مخاطب/ مصرع آخر اشاره به انکار
داره که حتی می زنه و قافـــیه رو هم میشکنــه!

Йeda
30-04-2014, 12:14
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


دل در کویـــر لحظـــہ هـــایـــم آب شد
وقتے پـــدر فریــــاد زد، او خــــواب شد

روزے کـہ جاטּ داد و نفـس تسلیم کرد
او مُــــرد و تیــــرے در هــوا پـرتاب شد

پلـــکِ دلِ حوا تکـــاטּ خــورد و چکیــــد
خونے از آטּ اشــکِ دلِ مـهتـــاب شــد

خـــاکِ جهــاטּ لــرزیــد و ابــرے از غبـار
بر آسمـــانِ پیکــــــرش بے تـــاب شــد

بر اســـتــخواטּ دسـتِ او بنــــدے نمــاند
صد تکـہ شد جانش، تنش سرداب شـد

آטּ ســو، کویــــر خاکےِ دل چشمــہ زد
چشـــمِ زمیـטּ از پیکــرش پــر آب شــد

خـــونے جهیـــد و رود را پـــــر آب کــرد
یـــادِ عروجـــش بر تـہِ دل قــــاب شــد

او جاטּ سـپرد و مادرش خوטּ گریـہ کرد
رفت و ضمیرش چوטּ شهیداטּ ناب شد

...ندا...

#neda ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

Йeda
22-05-2014, 23:27
ڪشـــتے شعرҐ بـہ گــل نشســتـہ

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




بنگــر ڪـہ چـــہ امـــواج لطیفــے כارכ
כر چشـــم تَـرَش طبـــعِ ظریفے כارכ
כریــا شـכـہ تا ωـروכـہ ے مـלּ باشـכ
هــر چنــכ ڪـہ ابــــیات פֿـفیفـے כارכ





[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



از بس ڪـہ בرون چشم تو آب شـבҐ
از بس ڪـہ בر آن ωـاحلِ جذاب شـבҐ
رویاے בرون مـــوجِ تـــو مـــن را ڪُشت
בریــــا شـבҐ و בرون تو خواب شـבҐ





#neda ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

Йeda
23-02-2015, 23:45
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]





صبح است و درد هم، تصویرِ مرگ هـم
میزد به گـــونه ام، بــــاران، تگرگ هـم

یک مــــوجِ سربزیر، قلـــبِ عـروسـکی
مـــاه ـی درون آب، تصـــــویر کوچـکی

یک آینـــه در آب، یک خـــواب ترسـناک
یک انتقـــامِ سخت، شلـــیکِ خوفـناک

بیرون از آینــــه، مـن در تــــو منعکــس
چشمی برنگِ سُرب، مویی شبیهِ مس

گیتــار و دستِ تو، موهات و رقصِ باد
اشــکی شبیهِ موج، جیغی شبیهِ داد

بـــارانِ تُنـــد و رعد، دستِ مـــن و تفنگ
کشتی شکسته شد، دریا وُ تخته سنگ

افتـــــاده ناخـــدا، از خــــوابِ من درآب
پیـــــدا نمیشود، با نــــــــورِ مــاهتــــاب

فریــــــــادِ بیشمار، کـــــو ناخــدای من؟
یک لحظه چنــگ زد، دستی به پای من

آســـوده روی آب، آرامُ زیـــرِ نــــور
انگــــــــــار مُرده بود، در سالـــهای دوور

گیتـــار و دستِ تو، موهـاتُ و رقصِ باد
یک تخته چــوب و آب، تابوت و غرقِ یاد

آه از درونِ دل، جیـــغ و هـــوار و زار
اشک و تفنگ و دست، شلیکِ مرگبار

صبح است و درد هم، تصویرِ مرگ هم
میزد به گونه ام، بـــــاران، تگرگ هــم


نـــــــــدا



#neda ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])