PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : دست نوشته های essi4300



essi4300
09-10-2011, 22:19
بچه بودیم مهمونی که میرفتیم،موز همیشه در راس هرم میوه ها چشم اندازی میکرد.


دست هایم را روی هم میذاشتم و به موز خیره میشدم،که آیا میتوانم از این میوه بهشتی بخورم.


اما همه بهم چپ چپ نگاه میکردند که به این میوه بهشتی نزدیک نشو،اگر خواستیم خودمان پوست میکنیم و یک قاچش را بهت میدهیم.....


امروز فهمیدم آن موز با ارزش دیروز من چنان ارزان شده که یک چیزی در حد خیار است !!!!!!!!!


گذشت زمان ارزش ها را بی ارزش و بی ارزشی ها را خیلی راحت ارزش میکند.

امیدوارم وسط این هیاهو غرق نشویم.

essi4300
13-10-2011, 11:28
تازه امروز فهمیدم چرا من اینقدر در بچگی به لی لی علاقه داشتم .....

جدول لی لی به شکل آدمک بر روی زمین،همان حقیقت زندگی همه ماست.

یک آغازی از شماره یک و پایانی عجیب.

البته به جای طناب دارش ممکن است گوری عمیق باشد.

برای عکس زیر هم دیدم در جایی نوشته اند، زیر 18 سال که باشی حق رای نداری، اما حق مرگ داری.



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

essi4300
19-10-2011, 18:21
برای زدن حرف دل هم باید قانون گذاشت.........

بیچاره این دل تنها،که وقتی دردش درد دیگران میشود و از بدبختی های دیگران میگوید،بایکوت میشود !!!

دل هم دل های قدیم، بهتر است حرف های دلم برای خودم بماند که گوش هایی لایق برای شنیدن نمیبینم.

essi4300
22-10-2011, 01:15
شخصیت پینوکیو دقیقا بر اساس زندگی همه ماست.

تکه چوبی که بود و نبودش مهم نیست،نجاری از سر شیطنت یا شاید عشق با این چوب ور میرود و از آن عروسکی میسازد.

عروسک بی آنکه خودش بخواهد حیات میابد و چیزی که برایش مهم میشود،آدم شدن است یعنی همان کمال و سعادت !!!

مدتی با روباهان مکار و فرشتگان مهربان است و گاهی در دریا میرود و گاهی هم خر میشود....

به نظرم زندگی من خیلی شبیه زندگی پینوکیو شده و از بدو تولد تا امروز،هر بخشی از زندگیم شبیه یکی از داستان های پینوکیو است.
.
.
.
.
مخصوصا این روزها یاد آن قسمتی میوفتم که پینوکیو در جمع خران رفت و کم کم خر شد....

من هم در این جامعه دارم با مردم همرنگ میشوم،هرچه زور میزنم توانایی شنا بر خلاف این جریان را ندارم.

essi4300
16-05-2012, 09:54
پول آب را باید بدهیم، پول برق جدا !!!!

و دیگر هیچ ............

ای کاش کل دغدغه های زندگی همین بود.

اما در برابر همه چیز مدام باید بگم :

و دیگر هیچ ............

essi4300
17-05-2012, 17:09
بعضی وقت ها چه قدر حرف های صادق هدایت به حالم میخورد :


داشتم از درد به خود می پیچیدم....

همسایه ها گفتند: چقدر قشنگ قر می دهی !!

و سالهاست .......رقاص پردرد خیابانهایم !

essi4300
18-05-2012, 18:46
واقعی بودیم، باورمان نکردند

مجازی شدیم، فیلترمان کردند

و چه دنیایی ساخته‌اند

برای ما نسل سوخته . . .!!

essi4300
22-05-2012, 22:29
چشمهایم برای تو
گفته بودم که فقط همین ها را دارم
مال تو بردار!

آسمان گونه هایش گل انداخت
و همه سکوت کردند
مترسک چشمهايش را به کلاغ بخشید!!

essi4300
26-05-2012, 16:29
ما سوسکا رو میکشیم
زرت و زرت

و فکر نمی کنیم
شاید اون بدبختا هم
دوست داشته باشن
از کهولت سن بمیرن
مث ما

و تا اخرین لحظه امیدوار باشن که
همه چیز درست میشه بلاخره ...