مشاهده نسخه کامل
: دست نوشته های m_kh111
دستم را گرفتی
و من پیدا شدم
در این گوشه دلدادگی
دستم رها نکن
ترسم از گم شدن نیست
تو همرنگ شده ای..
وقتی تو هم فریاد را فراموش کرده ای
انتظار بیهوده ایست
روییدن لاله سرخ از این خاک
بگذار فقط..
شقایق داغدار بروید..
زخم هاي باغ
در پاييز
بسان قلب من
بعد رفتنت ..
چگونه است که اين قند
در آب حل مي شود
ولي من
در تو نه
تو آنقدر کوچک و کمي
يا من خيلي بزرگ شده ام
که قوانين
اجرا نمي شوند
دنياي من
شايد..
کسي نيست
که مارا به هم بزند..
راه گريزي نيست
نقشش بر ديواره ذهنم
حکاکي شده
نقشهاي عتيقه
موزه اي ساخته
با بازديدکننده هر روزه..!
تو، خودت نبودي
ولي با بودنت
من، خودم بودم
اکنون که رفته اي؛
من و تو
دوباره..
تهي از بودنيم..
کجاست اينجا...؟!
سوزِ زمستانش
کم مي آورد
در برابر
سرديِ قلب مردمانش..
حتي کمي فکر کردن به تو
گناه بزرگيست
و اينک
در اين روزهايِ سرد زمستان
فاصله سرد غربت
فاصله سرد زيستن در ابهام
بر فراز تپه اي سراسر خاکستري
گناه کارترين انسان ايستاده است..
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.