PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : دست نوشته های maralz



maralz
10-10-2009, 23:55
مرسی از تاپیک محشرتون
دنبال همچین جایی بودم.....

مرگ وبودن رابه تحليلي بكش
تحت هرظرفيت ودرك وشعور
مرگ وتفسيرنبودن ازبرم
شوق ماندن راپراندم ازسرم
پس بياتحليل ماندن كن بگو
من چه راعلت كنم باماندنم؟
....

maralz
10-10-2009, 23:57
شوم راكد چو يك مرداب
كه ازساكن بدن خسته است
وليكن عشق
پايش راچنان بستست
كه از رفتن گريزان و
زماندن
خسته تر هردم....

maralz
10-10-2009, 23:59
دلم راشكستي
سزايت به دوران
غرورم گسستي
گناهت دوچندان
به باران نشاندي دوچشم ترم را
من ويادتو...
ياد باران
توتنهاترم كردي ورفته اي
من و روزهاي پريشان
من و حسرت و...
يادخوبان

maralz
11-10-2009, 11:04
هنوز منتظرم
کنار پلکان غريبي
درون خاکدان خاطره ها
گل افسوس مي کارم
نشسته ام کنار پنجرهاي
که رو به افق هاي دور ميخندد
و شعر ميگويم و شاد ميمانم
و اين منم که به تنهايي خود ميبالم
لحظه ها را ميميرم
بدون تو
بدون حس داشتنت
ميبيني....؟
هنوز منتظرم

maralz
12-10-2009, 17:19
قاصدک رقص کنان نزد من آي
دست در حلقه گيسوي صبا
نرم در خاطر باد
خوابيده در آغوش نسيم
قاصدک باز بيا
تو بيا ، تنها تو بيا
تو بيا تا دل من قصه آغاز کند
تو بيا تا لب من بشکند مهر سکوت
قاصدک آمدنت دير شد ست
تو کجايي آخر؟؟؟
نکند حامل پيغام دگر دور شوي
قاصد جوي شوي
ياد ياران دگر باز کني....
نکند گم بشوي!!!
خانه ما دور است....
قاصدک درد مرا ميکشدم، زود بيا
هيچ کس محرم اسرار نشد، زود بيا
تو بيا ، تنها تو بيا...

maralz
14-10-2009, 12:57
امروز باران بارید
پلکهایم تر شدند و چکه کردند.
امروز پائیزی بودم و تنها
سردم بود
غروب را ندیدم
هوا ابری بود ندیدمش،
ابر و دیار غریب
با یک آسمان بغض
پرنده ها پرواز نکردند
بالهایم بسته ،
قفسم تنگ تر شده بود.
باران و پائیز
و یک حس غریب و نازنین
و یک عمر پر از روزهای بیکسی
غروب را ندیدم
اما شب شده بود.
کاش میتوانستم رنگین کمان را ببینم...
پس هنوز ابری ام
هنوز بارانی ام
هنوز پائیزی ام.

maralz
14-10-2009, 15:54
سايه روبرويم نشسته است،امروز با هم قرار قهوه داريم. هر هفته با هم از اين قرارها ميگذاريم پشت يک ميز دو نفره مينشينيم و حرف ميزنيم.....از دردهايمان ، از داشته هايمان ، از دلخوري هايمان ، از آرزوهاي محالمان،عشقمان،علاقه مان،پائيز،شقايق ....قلم....از تو صحبت مي کنيم....هر دو قهوه را تلخ دوست داريم.
قاب متحرک اتاقم باز است...مي خواستيم کمي هوا هم با قهوه بخوريم.پرده ها عارفانه مي چرخند،مي رقصند.نسيم پائيز است که نوازش مي کند حرير تنهايي شان را....از آنها مي گذرد بوسه اش را بر صورتم حس ميکنم...خنک ميشوم،موهاي مرا هم به رقص درآورده ...رها مي شوم در خيالات خاکستريم...
ميبينمت آنجا نشسته اي...درست پشت سر سايه....درست روبروي من .....روي آن مبل سياه کنار ميز قاب عکس هايم...به سايه نشانت ميدهم،نميبيندت.ميخندد و فنجانش را سر ميکشد.
سردم ميشود... محو تماشاي توام که با صداي به هم خوردن پنجره به خود مي آيم...سايه نيست...رفته....هرچه ميگردم پيدايش نميکنم...بلند ميشوم ،پنجره را ميبندم...غروب شده است
تو رفته اي ...سالهاست که رفته اي....سايه هم رفته است...تنهايم،تنها.

maralz
15-10-2009, 14:03
باز شب است و من و خيال تو
باز هم هواي دلم ابريست
هواي تو را دارد
تشنه ام
تشنه ي ديدار چهره زيبايت
و يا حتي صداي ساده پاکت
و يا حتي صداي خنده ات
و يا پيامي،نامه اي،شايد
تشنه ام
و اين تشنگي تا ابد بايد بماند با من
يادت آتشم ميزند
هر روز،هر لحظه،هر جايي که باشم
ذره ذره ميسوزم
کاش شعله اي مهيب داشت
تا به يکباره نابودم ميکرد
افسوس اما شعله ات خاکستريست
آهسته آهسته خاکسترم ميکند
يادت از يادم نميرود
کاش راهي براي رهايي از اين حصار برايم باز بود
ميرفتم از زندانت
آزاد ميشدم از بند دوست داشتن
هنوز هم با تمام نامهرباني هايت،بي انصافي هايت
.
.
هنوز هم دوستت دارم.
گفته بودم
که هميشه دوستت ميدارم
نگفته بودم....؟

maralz
17-10-2009, 23:15
خسته ام
از هر روز گلایه و گریه
خسته ام
از هر روز بودن و مردن
خسته ام
از هر روز شکستن و بستن
خسته ام
می فهمی؟
از اینکه می خواهم و نیست
از اینکه هست و نمی خواهم
می داند میمیرم
میدانم مرده است!
خسته ام...
می خوابم

maralz
17-10-2009, 23:16
می سوخت سیمرغ
در آتشی از هیزم نفرت
چشمان ماتش جز سیاهی،دود
چیزی نمی دیدند.....

maralz
11-11-2009, 14:37
وقتی که نیستی
انگار ثانیه ها مات مانده اند
در بهت بیکسی
پای میکشند....لنگ لنگان
در گذرگاه رفتن رفتن و ماندن.....

وقتی که نیستی
ماه خودش را نشانم نمیدهد
گوشه ای پنهان، تنهایی ام را آه میکشد
ساکت و سرد و سنگین
برایم گریه میکند
و در آسمان بی کسی
خواب مانده اند تک تک ستاره ها
وقتی که نیستی
جاده ها همه بی مقصدند
راهها همه بی عبور ، بی نشانه
و د آن ایستگاه متروک عشق
قطار جدایی
دوست داشتن را
سوت میکشد.....
وقتی که نیستی
پائیز از راه میرسد
زیباتر از همیشه...پر از صلابت ، پر از غرور
و برگهای طلایی اش را
به قدم های خسته ام تقدیم میکند
تنها اوست که نوازشش را دریغم نکرده است

maralz
23-12-2009, 16:16
دلم برای نوشتن تنگ شده............
کسی نیست که دستانم را به نوشتن مجبور کند؟؟؟؟؟؟
دلم برای با تو بودن تنگ شده..........
یاریم کن.

maralz
06-01-2010, 11:19
کاش می آمدی و میدیدی
قفسی را که تو از نفرت و عشق
هدیه داده ای به من
تنگ شدست

که گل حسرت تو در گلدان
در اتاقی که به تنهایی من خو کردست
منتظر مرگ نشسته
و کمی زرد شدست

maralz
06-01-2010, 11:27
دیگر دوستت نخواهم داشت،هرگز...
از امروز که تمام ترس هایم را به حقیقت تبدیل کردی
از امروز که دلت از من و دلتنگیم برید
از امروز که نگاهم میکردی و چشمانت مال من نبود....کنارم بودی و از من دور بودی....
بودی و بودنت را دریغم کردی
وتنها پاسخ تو به التماس چشمانم لبخندی تلخ بود
میخندیدی...به پیروزیت...به حماقتم...به شکستنم
از امروز که تنها حرف بین ما پرسیدن علت ناراحتیم بود
میدانستی و میپرسیدی
میپرسیدی و میخندیدی
و من.....سکوت کردم تا بیش از این نبازم
دیگر دوستت نخواهم داشت....هرگز.

کاش میشد اینها فقط نوشته های خط خطی ام نبودند
کاش میشد فریادشان میزدم تا همه بشنوند که دیگر....
کاش میدیدی....میخواندی....

maralz
05-02-2010, 22:55
رفتنم اشتباه نبود...نه تو مقصر بودی ...نه من.
آشنایی ما قراری بود که سرنوشت برایمان مقدر کرده بود.
و جدایی مان تقدیری که بد نوشته شده بود.
هر چند همان داستان قدیمی عادت آزارمان میداد...اما
حالا هر دو آزاد و تنهائیم
تنها و آرام
ای کاش بهای آزادیمان اینقدر گران نبود...
تو برای آن آبرویت را حراج کردی.....و گران ترین قیمت را پرداختی
و من اعتمادم را به حراج گذاشتم
تو احترامت را باختی و دوست داشتنت را مزحکه کردی
و من احساسم را باختم ....نه به تو....به زندگی
کاش اینقدر گران نبود!!!