PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : دست نوشته های aram joon



aram joon
29-11-2010, 15:21
اینجا هوا خوب است میگویند زمستان است اما من که نمیبینم
آسمان نه هوس باران دارد و نه برف
فقط درختان دارند به خواب میروند
نمیدانم امروز چه روزی ست
مدت هاست که شمار روز ها از دستم در رفته است
دلم برای یک باران حسابی تنگ شده بروم زیر باران با آن هم صدا شوم تا سبک بشوم
وای که چقدر دلم پرواز میخواهد
دلم برای تو که نه برای خودم تنگ شده
میخواهم آینه را
اری آینه را به من بدهید مدت هاست که خودم را ندیدم
اگر شما مرا دیدید
بگویید بیایم
که گویی گم شده ام
این روزها دلم تنگ است ....

aram joon
29-11-2010, 16:31
من این روزها مدام خودم را خط میزنم
بین ماندن و رفتن مرددم
نه تاب ماندن دارم نه توان رفتن
نمیدانم چه میخواهم لبخندی مصنوعی بر لب دارم
تا نگاهم که میکنی بگویی شاد است
دیگر خودم برایم مهم نیست
مداد را بر میدارم بر روی صورتم لبخندی میکشم هر چه باشد از این همه اخم که بهتر است
درست مثل رویه های کودکی
که مدادم را بر میداشتم و خط خطی میکردم
گذشت ان روزگارانم
این روزها عجیب دلتنگم ...

aram joon
29-11-2010, 20:24
چقدر خوب میشد یه قلم تو دستم میگرفتم...
هرچه که دوست داشتم میشکیدم
تو ا میکشیدم ...
و هر چه را که دوست داشتم خط خطی میکردم
آن وقت نمیدانم خودم را میکشیدم یا خط میزدم ....
اما فکر کنم خط میزدم ..
راستی تو اگر قلمی داشتی چه میکردی
میدانم در رویاهایت جایی ندارم
میدانم که قطعا مرا نمیکشی ...
با این که من انقدر به تو اندیشیده ام که خودم را دارم از یاد میبرم
عیب ندارد
من عادت دارم
قلمم کو
میخواهم رویاهایم را بکشم ...

aram joon
30-11-2010, 18:57
چقدر تنهایم
تنهایی به گمانم از تو تنهاترم
دارم از یاد میبرم روزها را
شب ها
تو را
خودم را
فراموشی هم دارد یارم میشود
دارم از تنهایی درمیایم
فراموشی با من یار بود اما نمیدانم چرا غریبگی میکرد
دیگر نای نوشتن هم ندارم
این قلم هم دیگر در دستانم آرام نمیگیرد
من خسته ام
به اندازه ی تمام دنیا....

aram joon
01-12-2010, 20:53
میروم ...هم چنان میروم
نمیدام پایان کجاست ؟؟؟؟؟
اصلا پایانی هست برای این آغاز من ....
یادت با من است هر لحظه
اما ...اما ...خودت نه
دستانم یخ زده...
.. اینجا سرد است
بی تو همه جا سرد است ..
کاش که پیدات کنم ...
آن وقت فقط تماشایت میکنم ..
گرمی نگاهت مرا بس است ...

aram joon
01-12-2010, 21:43
تازگی ها احساس غریبی میکنم
خودت را که پنهان میکنی
من که به از دور دیدنت هم راضی بودم دیگر چرا پنهان میشوی
بدان مرا خواهی کشت
چشمانم فقط تو را میبیند
و هیچ چیز سخت تر از این نیست که چشمان تو فقط مرا نمی بیند
تو نه صدایم را میشنوی نه نگاهم را میبینی
خسته شدم
دیگر صدایم را هم نخواهی شنید
دیگر از من جز سکوت چیزی نمیشنوی
تو فریادهایم را نمیشنوی
چگونه انتظار دارم سکوتم را بشنوی ...
من همچنان به دنبالت خواهم آمد
بیهوده پنهان نشو...

aram joon
02-12-2010, 09:10
تمام دیشب را بیدار بودم
چمانم را میبستم اما تو در جلوی چشمانم بودی
خواب را از من میدزدیدی
سکوت میکردم دلم نمیامد بگویم برو ....
نگاهت میکردم
همین که میخواستم این سکوت را بشکنم میرفتی
دوباره که خیالت میرفت
چشمانم را میببستم و دوباره تو بودی
بغضی که در گلویم بود را شکستم ...
دیگر خواب از چشمانم رفته بود ..
در پشت پنجره به نظاره نشستم ...
آری ...هنوز هم کار من انتظار پشت پنجره است ...

aram joon
02-12-2010, 12:49
دارم میروم ...
برای که تو فرقی نمیکند ...
اما گفتم که گفته باشم .،
من که بی وفا نیستم ،
دیگر مرا نمیبینی ،
می خواهم از این دیار بروم..
که دیگر در این دیار چیزی ندارم ..
دیاری نمانده برایم که دیارم توئی..
میروم از این جا به جای دیگر ،
این تن خسته را میکشم از این جا به جای دیگر ...
پاهایم دیگر مرا یاری نمیکند ....
من سرا پا تو شدم ...
چه کردی با من ....

aram joon
02-12-2010, 20:29
امروز هم گذشت مثل دیروز مثل فردا که میگذرد .....
احساس میکنم که این روزها جز دلتنگی ،
احساس دیگری در من موج میزند ،
نمیدانم چیست ..
اما آشناست..
پنجره را باز میکنم..
سردی هوا بر تمام وجودم مینشیند ...
اما خبری از باران نیست ،
نه خبری از تو هم نیست ...
نمیدانم تا کی اما من به انتظار خوهم نشست
با این که عقلم میگوید که دیگر نمی...
نه نمیگزارم که به زبانم بیاید ،
دلم ساده ی من میگوید میایی..
خودت گفتی که زود میایی
هرچند الان مدت هاست که رفتی ونیامدی...
دارم پیر میشوم ...
پس کی میایی....

aram joon
04-12-2010, 00:06
برگرد ...
من جا مانده ام در گذشته ...
درست در همان نقطه ای که آغاز شدم ...
مرا بی پایان رها کردی ...
حالا که دیگر پاهایم مرا یاری نمیکنند ...
در این غربت رهایم میکنی ..
حالا که با همه غریبه شدم ...
و فقط تو را میشناسم ...
همانند کودکی گم شده میمانم
اینجا غریبم ..
برگرد ..

aram joon
05-12-2010, 09:52
دلم برای خودم تنگ شده ..
برای این دل بهانه گیر تنگ شده ...
برای منی که کسی دلتنگم نیست تنگ شده ...
برای دل تنگی هایم ...
خسته شدم از این همه تنهایی...
چقدر تکرار است این زندگی ...
فقط من ...فقط من ...باید دلتنگت باشم ...
احساس فقط برای من است ...
اما تو حتی نگاهت هم به من هدیه نمیدهی ...
سخت است تمام مدت به یادت بودن ...
اما ، حتی لحظه ای از مقابل چشمانت رد نشدن ...
تو ولی یک لحظه هم از جلوی چشمانم کنار نرفتی ...
خوش باش ...
من عادت دارم ...
من با این دل سنگی هایت بزرگ شده ام ...

aram joon
05-12-2010, 10:05
همیشه باید اغازی باشد ؟؟!!!
نه...
وقی قرار نیست پایانی باشد ...
آغاز نمیخواهم ...
من مدت هاست که میان آغاز و پایان گیر افتاده ام ....
تو را دیدن آغاز من است ...
کاش بودی می دیدی ،
که چشمانم تو را میخواهد ...
کاش میدانستی که نبودت پایان من است ....

aram joon
06-12-2010, 01:09
دل گریه میخواهد ...
نه از دوری تو ... نه از نداشتن تو ....
نه از تنهایی ...
که دلم برای خودم تنگ است ...
برای این غرور از دست رفته ام ...
کاش میتوانستم خط بزنم ..
هر آنچه را که تا به امروز بوده ...
این همه بی وفایی...
این همه دل تنگی ...
خسته شدم ...

aram joon
06-12-2010, 01:15
سوت میکنم ...باز هم سکوت ..
فریادم که خاموش بود ...
امید دارم که سکوتم سرشار از فریاد باشد ...
چشمانم را میبندم ، این همه نگاه ...
فقط چشمانم را کم سو کرده ...
صدایی نمی آید ...
که من جز صدای فریاد های خاموشم چیزی را نمیشنوم ....
خودم را به دست باد میسپارم...
اما دریغ ....
چرا باد نمی وزد ...

aram joon
06-12-2010, 01:28
درآینه به دنبال خودم میگردم ...
این کیست ....
چقدر غریبه شدم با خودم ...
این روزها با سایه ام آشناترم تا با خودم ...
تصویرم را در آینه میبینم ...
تیک تاک......تیک تاک...
خیره شدم در خودم .....
زمان میگذرد ...
تصویرم را میبینم ..
اما من به دنبال خودم میگردم ...

aram joon
06-12-2010, 22:05
چشمانم را میبندم ...
رویم را برمیگردانم ....
نمی خواهم اشکم را ببینی ..
این روز ها آنقدر دل تنگم که این اشک رهایم نمیکند ..
باران که نمی بارد ..
آسمان با من قهر است ..
من می بارم ...
اسمانم دلم تنگ است ..
نگاهم کن ..
باران میخواهم ...

aram joon
07-12-2010, 17:49
من که از زندگی چیزی نفهمیدم
فقط به دنبالت گشتم هر جا...
...
اما.....تو را نیافتم...
تو نخواستی تو را پیدا کنم ..
و من همیشه به دنبال تو ..
....
کاش که نمی دانستی ... و تمام زندگی مرا با خودمی بردی...
اما تو که میدانستی تمام زندگی منی ...
چرا زندگی را از من گرفتی...

aram joon
07-12-2010, 20:12
به خودم که نگاه میکنم تو را می بیبنم ...
به هر طرف که نگاه میکنم ... تو را می بینم ...
اما تو نیستی...
چه بازی عجیبی میکند این روزگار ....
من به دنبال چه میگردم ..

aram joon
07-12-2010, 21:26
به خاطر تو از خورشید روی برگرداندم ...
روشنایی ام تو شدی ...
تو را که دیدم ماه را به خاطره هایم سپردم ....
مهتابم تو شدی ...
تو را که دیدم از خودم دور شدم ...
دیگر من نبودم تو شدم ...
حالا با رفتنت چه کنم
بدون خورشید ، ماه ، خودم
اگه دلت خواست خورشیدم شو...
اگه دلت خواست مهتابم شو ....

aram joon
08-12-2010, 21:36
دلم گرفته از این همه غریبی ...
دل آشنا میخواهد ...
حالا که دنیا رو رها کردی ....
خدا به همرات ...
این دنیا ارزش موندن نداشت ...
نه نداشت ...
هوا سرد است...
همه جا سرد شده ...
خورشید دیگر فقط چشمانم را میزند...
گرمایش را حس نمیکنم ....

aram joon
09-12-2010, 12:36
دام به تو فکر میکنم به خودم
که همه چیز با تو ست ...
هیچ چیز با من...
که چه ساده من باور میکنم ...
حرفهایت را ...
حرف هایی را که خودت هم باور نداری ...
به کجا دارم میروم ..
نمیدانم...
دنیا با من بازی میکند ...
من این بازی را دوست ندارم ..
بارها گفته ام ...
صبر کن من نمیخواهم ..
اما همچنان میرود و من درگیر این بازی شده ام ...
خواسته یا ناخواسته ....

aram joon
09-12-2010, 13:58
دلم میخواهد مثل کودکیمان برف که میبارد..
سرشار ازذوق به کوچه برویم ..
زیر همان درخت بید ، برف ها را از آسمان بگیریم ...
یادت هست بر که بر سر درخت مینشست ، چه زیبا میشد
دلم درخت بید کوچه مان را میخواهد ..
وقتی باد موهایش را جابه جا میکرد ...
چرا ؟چرا باید بید من را از بین میبردند...
حالا هر لحظه که به آن تنه ی خشک شده نگاه میکنم
دلم میگیرد ...
برای خاطراتمان ...برایی لحظه های با هم بودنمان
آخر از وقتی رفتی ...
این بید برایم شده بود تکرار همه ی خاطرات ..
اما ...حالا این را هم از من گرفتند ...
دیدن این تنه ی خشکیده عذابم میدهد ...

aram joon
11-12-2010, 14:06
میدانی چیست ؟
اصلا نخواستم ...
بگذار و برو ... من به این تنهایی عادت دارم ...
میدانم که هیچ وقت دلتنگم نبودی ...
پس برو ...
مثل همیشه ...بدون کلامی ...
بدون خداحافظی ...
این چنین من به امید دیدارت چشمانم را باز میکنم ...
هر صبح ...
در این روزهای سرد پاییزی ...

aram joon
11-12-2010, 14:15
1، 2، 3.....
هنوز دارم میشمارم ...
بیایم ...
صدایی نمیشونم ....
دوباره تا ده میشمارم ...
آخر از بچگی تا کنون در حال شمارشم ...
ده تای بچگی ...
دلم شور میزند ...
نکند گم شدی ... من چشم میگذارم ...
هر لحظه به امید پیدا کردنت ...
بیا و پیدا شو ...
من دلتنگت شدم ...
1 ، 2، 3....

aram joon
11-12-2010, 17:37
دلم تنگ است ...
نگاه آسمان میکنم ....آری او هم دلتنگ است ...
من منتظرم ...
منتظر باران ...ببیار آسمان ...تا تهی شوی ...
ببار تا هم صدا شوم با تو باران ...
دلم باران میخواهد ...
چگونه این همه مدت بدون باران تاب آوردم ..
من دارم کویر میشوم ..
چشمانم به انتظارت دیگر به آسمان دوخته شده ....
بیش از این چشم به راهم مگذار...

aram joon
12-12-2010, 11:24
امروز ...روز دیگریست ...
زمان میگذرد ...
اما هوا هوای دیگریست ...
امروز نزدیک است با من ...
به آسمان نگاه کن ....میدانی چه میگویم ...
فقط منتظرم بیایی ...
سراسیمه به استقبالت خواهم آمد ...
میدانم که بیشتر از این چشم به راهم نمیگذاری ....
من منتظرم ...

aram joon
15-12-2010, 10:31
زندگي چه منطق بي منطقيه....


آخر انگشتان مرا به این حساب ها چه ؟
این دل من که حساب کتاب نمیفهمد ...
نمیدانم با این منطق چه میخواهی ازمن ...
هر وقت حسابت تمام شد یا لابه لای این منطق هایت ...
به دلم نگاه کن ...
:11:

aram joon
20-12-2010, 20:29
پرواز میخواهم ...
بادبادکم را بدهید ...میخواهم دل بکنم از این زمین ...
و وابستگی هایم ...
اما نخ خیالم به تو گره خورده ،
تو بگو ، چگونه پرواز کنم ...

aram joon
24-12-2010, 21:11
تا که خیالت به سرم میزند ....قلمم هوایی می شود ...صدایم سرشار از سکوت می شود ...حرف هایم ناگفته می ماند ...خاموش می شوم ...به خیالت بگو تنهایم بگذارد ...نمی خواهم با تو باشم ...نمی خواهم با تو باشم ...

aram joon
27-12-2010, 21:54
بازی کن ...
عیب ندارد نازنینم ، تو هم با من بازی کن ...
من به بازیچه بودن عادت کردم ...

aram joon
14-01-2011, 17:28
دارم غرق ميشوم ...در اين همه دلتنگي ...
ثانيه ها هم با بي رحمي تمام ، هجوم مي آورند بر من ...
يك لحظه فرصت ...يك لحظه ...
صدايم را نمي شنوند ....
آخر اين راه كجاست ..
پيدا ميشوم ؟يا نه ؟
فقط ميدانم ....
كه هم اكنون دارم در لا به لاي واژه ها دنبال خودم ميگردم ...
نمي دانم در پس كدامين كلام پنهان شده ام ..
كه اين چنين ناپيدا شدم ...

aram joon
14-01-2011, 17:46
چشمانم خيره شده به اين سفيدي ...
مي خواهم بنويسم ...اما ...
نه نميشود لحظه هايم را كه گرفتي ..
حالا ديگر حرف هايم را هم از من گرفتي ...
ديگر دستانم فقط تو را مي نويسند......
تو
تو
تو

aram joon
04-06-2011, 13:07
گاهي مي رسد ، كه چيزي نمي ماند از تو ،
جز يك دنيا دلتنگي ..
جز يك دنيا حرف ناگفته ،
سكوت ، سكوت ، سكوت ..
و تو باز تمام ، حرف هايت را در خود خفه مي كني ،
به احترام ، همين دلتنگي ها ...

aram joon
05-06-2011, 22:16
حالا مدت هاست كه رفته اي ،
من مانده ام و تنهايي ...
من ماندم ، هجوم اين ديوارها ،
تو كه گفته بودي رفتن نمي داني ، ؟؟!
چه شد كه رفتي ؟؟
من هنوز هم مانده ام ،
بلكه بيايي ، ..