PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : دست نوشته های narmine



narmine
10-10-2010, 17:56
من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را برای تو می‌نویسم:


در عصرهای انتظار،به حوالی بی كسی قدم بگذار! خیابان غربت



را پیدا كن،وارد كوچه پس كوچه‌های تنهایی شو! كلبه‌ی غریبی‌ام را



پیدا كن، كنار بید مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام، در كلبه



را باز كن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش ‌را كنار بزن! مرا خواهی دید



با بغضی کویری که غرق انتظار است ؛ پشت دیوار دردهایم نشسته ام .....

narmine
12-10-2010, 21:45
گاهی در سکوت به زایش یک ترانه
از ذهن یک شاعر فکر می کنم
همانند یک مادر
به تولدی رنج آور
اما رخوتناک
از خود میپرسم :
" آیا شاعر ها ترانه های خود را بغل می گیرند پس از تولد ؟ "


"نرمین "
پاییز 86

narmine
14-10-2010, 00:18
از دلتنگی هایت برای من سهمی قائل نمی شوی ،
سکوت می کنی اما من می فهمم
عزیز دلم !
دل ِ نو که تنگ می شود
بعض هزاران ابر پر باران در دلم جوانه می زند
.
.
این روزها میگذرد
ما هم دوباره عاشق می شویم !
و من
که بی سرزمین تز از بادم اکنون
امپراتوری چشمانت را تسخیر می کنم.
.
.

narmine
14-10-2010, 20:37
.
..
...
تا به حال خط هایی را که بر دیوار دلت کشیده ای ؛شمارش کرده ای ؟!
چند خط ؟ چند روز ؟ چند وقت است که اسیری ؟
هی ... یار ، یار ...
گاهی یادمان میرود اسیریم ؛ گاهی حتی فکر رهایی هم آزاردهنده می شود !
اصلا رهایی کدام است ؟
عاذتمان شده اسیری ؛ عادتمان داده اند!
دلم تسکین می خواهد ؛ تسکین ِ همدلی ...
دست هایت را وقتی سردی دستم را حس می کند
و نگاه معصوم ات را وقتی شگفت زده می پرسی :
سردت است ؟
.
..
هی یار ... یار ...
دلت تسکین می خواهد ، تسکین ِ همدردی ...
می دانم و دست هایم را بر پیشانی ات ...
.
..
هی یار ... یار ....
تنها تسکین ما این است
که
خدا هست هنوز..

narmine
18-10-2010, 19:19
اینجا که می آیم انگار انگشتانم ، " تو " می شود ،
راهی پیدا می کند از ذهنم به تو
مثل همه راه هایی که برای رسیدن ِ به خدا هست
برای فکر کردن ِ به تو ، دلایل زیادی زنده می شوند
و هاله ای از حضورت برابرم مکرر می شود
ناگزیر می شوم و تسلیم
در مقابلش
می گذارم انگشتانم ( که روزگاری تو گرمابخشش بودی ) از تو بنویسند
می دانی ...
باید یاد بگیرم که

" برای فراموش کردن هم "

ناگهان چه زود دیر می شود ...

narmine
19-10-2010, 00:59
...آن خطاط،
سه گونه خط نوشتي:
- يكي او خواندي، لاغير!
- يكي را، هم او خواندي، هم غير!
- يكي، نه او خواندي، نه غير او!
آن {خط سوم} منم! …


(شمس تبریزی)



- نگاه میکنم میان خطوط ِ زندگی
خط ...
خط...
خط ِ سوم
نه نیستم ..
میان خطوط هم نیستم
شاید او هم فراموش کرده است مرا
شاید
مثل ِ تو از یاد برده است مرا ...


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
21-10-2010, 19:10
سیاه می شود ...
سفید می شود !
روزگارمان را می گویم
ما هم دم به دم رنگ به رنگ می شویم !
برای بزرگ های حقیر ، خم و راست می شویم
طبع های بزرگ را نادیده می گیریم .
شلوغ می کنیم و اسم مان بر سر زبان ها می افتد
اما داغ درد و دل کردن با همدلی ... بر دلمان می ماند
روزگار غریبیست نازنین ...
سیاه می شود ...
سفید می شود!
ما هم همین طور مدام رنگ به رنگ می شویم!

.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
22-10-2010, 00:17
دیر آمدم ، درست ...
زود رفتم ، درست ...
اما
گریه نکن لطفا
راهمان دور و دلمان همین جاست

دوباره اردی بهشت به دیدنت خواهم آمد ...

خدا را چه دیده ای ؟!


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
24-10-2010, 20:33
دقت کرده ای دنیا رسم عجیبی دارد ؟
برایت گفته ام یا نه ؟! یادم نیست ! یادم نیست چه گفته ام و چه نگفته ام . تنها به یاد دارم که دوست داشتی بشنوی ام ...

به هر حال دنیا رسم عجیبی دارد ؛ ناز و نیاز ِ عشق انگار هیچ گاه تمامی ندارد ؛ " چو یار ناز نماید ، شما نیاز کنید " ....
ناز می شوم و نیازی نیست !
نیاز می شوم و نازی هست !

می فهمی ام ؟

narmine
24-10-2010, 21:29
گفتی : دیر آمدی تمام شده ام دیگر ... بس كه بلعیده ام اندوه نبودت را... هنوز اما همانند حاتم ، هستم ... ..می بخشمت با آنكه هزار شب بی خوابی ...طلب دارم از تو...


گفتم : من آمدم ؛ تو نبودی ! یادت نیست ؟!
چشمانت گفتند رفته ای باغ دیگری را آب میدهی !

مهربانی هایم ... مهرافروز شد ، بخشیدمت به باغ ِ قاصدک هایت .
اما دست هایم سرد ماند...

ما چه می دانستیم ، باد می آید و رویاهایت را با خود می برد !

ری را همیشه دیر می آید ...
حال چه رویاهای تو را باد ببرد
چه رویاهای مرا ...

با سپاس از سمیرا

narmine
26-10-2010, 21:51
نشسته ای و نگاه می کنی و خط می کشی ...
مثل معلمی که دیکته تصحیح می کند ، تو هم هی خط میزنی
خسته نشدی از بس مرا از دریچه چشمانت خط زدی ؟!
قسم به پروردگار
کافیست یکبار پلک بزنی ، همه خط ها پاک می شوند...
پس لطفا پلک بزن

**

راستی دوستان ، به احترام اولین پست این تایپیک فقط نوشته های خودمون رو ارسال کنیم .
سپاس:11:

narmine
29-10-2010, 22:59
امروز خط خطی تر از آنم که نگاه کردن به تصویر ِ معصومانه ات صبوری ام دهد !
اصلا امروز نمی خواهم کسی دلداری ام دهد ، دلم می خواهد همین طور هوای حوصله ام ابری که سهل است ، طوفانی باشد !
ای ساده ! ای صبور !
من تا کی باید آینه ی بی صبوری ِ هوای تو باشم ؟
گاهی انگار قوه ی ادراکم را از دست می دهم . باید به من حق بدهی که " خیانت " برایم قابل درک نباشد .
ساده هستم یا نیستم ؟! نه نیستم اما خودم را به سادگی می زنم ، به اینکه حتی استشمام هوای مسموم ِ خیانت حالم را بد نمی کند ؛ اما در تنهایی خودم عق می زنم حتی یاداوری اش را!

* فکر می کند من نفهمیده ام که اعتماد مرا برباد داده است اما اگر اینجا بال پروانه از وزش باد بلرزد ، آنجا او را طوفان خواهد برد ! هرچند که کوتاه فکرتر از این است که معنی ِ سخنان ِ مرا درک کند !

*' حرف که نه ، نوشته را که می خوانم به عمق حرف هایت پی میبرم ! به وقاحت بعضی ایمان می آورم ، به اینکه یک انسان تا چه حدّ می تواند بدبخت و پست باشد! حالا می فهمم ...

*" دور بایست ! نزدیک نیا ، نزدیک که می شوی تمام اطرافم پر می شود از ... !
نزدیک که می شوی ملک مرا تنها می گذارد ، انگار خدا شرط کرده یا تو ، یا ملک ! شعر یادم می رود ، کلمه یادم می رود ، عشق یادم می رود ، نه یادم نمی رود اما هوای اطرافم چنان مسموم می شود که نفس ات را کم می آورم برای کشیدن !
همین دلتنگی را بیشتر دوست دارم تا نفس تنگی !

خسته نشدم ؛ نمی شوم ، دنیا پر از آرزوهای کوچک و بزرگی است که هنوز از دل من عبور نکرده اند ، دل ِ من هم ، یه روزی ، یه جایی درگیر ِ آرزوی برباد نرفته ای خواهد شد !
اما هیچ وقت تا به این پایه خط خطی نبوده ام !

narmine
30-10-2010, 16:42
هر چقدر سعی می کنم به ادرست پست کنم نمی شود! نمی دانم چرا ...؟
انگار به همین نشانی ها عادت کرده ام ، به همین نزدیک ِ دور بودن .
عزیز دلکم می گذرد اما خوش نه !
بی دستهای تو ، تن تب کرده از غمم گرم نمی شود !
دلم برایت تنگ که اندازه چشم های مورچه می شود !:43:
بخند ...

narmine
01-11-2010, 21:48
کم کم
انگار کم می شود
حروف ِ روزگارم...

پیش ترها از نامم " نرم " بودم

این روزها انگار " مین " شده ام
پا که بر حوصله ام بگذارند
منفجر می شوم !

نرمین
آبان 89

narmine
06-11-2010, 18:38
.
انیس می آید ، مدتهاست ندیدمش ... برای گلایه ی سیاه چشم های مرطوب توست یا برای یاداوری روزهای گذشته ؟!
همه را به محکمه کشاند ...

- ای ساده ها ! کی یاد میگیرید سادگی نکنید ؟! آدمی که در فرهنگ لغاتش خیانت ، دروغ ، ریا و حتی در خط خطی هایش بدوبیراه ندارد را چه به حضور ؟! خواب برای شما بهتر از بیداریست
- ای .... !!!! شما چطور می توانید اینهمه ....! .... ! .... ! ؟

دیگر انیس حرف نزد، خودش هم جزو گروه سادگان روزگار بود ! نتوانست حرفی بزند ؛ که مبادا ترک بردارد دلی یا آزرده شود همدلی ...

سکوت کرد و سکوتش گویاتر شد از هر کلمه ای ... قطره ای سرازیر شد از گوشه چشمان ِ غمگینش :
ای ساده ها ! یادتان باشد در دستانتان فنجانی است که از آن ِ دیگریست؛ مباد روزی که فنجان دیگران در دست شما بشکند که روزگار فنجانی از آن ِ شما را خواهد شکست و دلتان زخمه خواهد شد! و سادگان را چه به حضور؟!


محو شد انیس ، براستی سادگان را چه به بودن ؟!

narmine
28-11-2010, 19:35
دیر ...
خیلی دیر ..
دیگر خیلی دیر شده است ...
زمان تو را از من ربود یا شاید من پیر شده ام!
باد می آید ...
باد ... آمد و با خود برد ، رویاهایم را که خیلی وقت است برده ...
حالا خودم را می برد ...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
29-11-2010, 19:38
دل ...
... دل .. دل ..
...
از بس مرا گوشه ی دل دلت نشاندی
که
ندیدی اشکی که از گوشه ی چشمت سُر خورد
و
ذره هایش بر خاک پخش شد
من بودم ...

نگاه کن مرا
بر زمین گِل شدم !


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
03-12-2010, 22:47
- گسسته باد تسبیحی که در تسلسل ِ " آمدن ، نیامدن " ؛ حکم به نیامدنت دهد -

تلنگر میزند به احساسم بعضی حرفها ... انگار کسی از درون ِ من سخن می گوید .
می آیم کنار پنجره ، دیوارها بلند شده اند ، حتی از پنجره های خانه پدری هم جایی را نمی شود دید ! جز سوز ِ سردی که از شکاف ها به درون رسوخ می کند . سرما به دست هایم ، پاهایم ... هجوم می برد ، بدم می آید از سرما ...
همه چیز مثل زندگی ام شده ، مثل نگاهم ... دیوارها بلند شده اند؛ دنیا پشت چشمان ِ من متوقف شده ، آخرین تصویر ِ نگاهم ... " تو " شده ! با همان دلگرمی های همیشگی ... فقط نمی دانم این سرما از کجا به درونم هجوم میبرد ...؟!
حبس شده پشت ِ همین دیوارها ، هنوز به تیک تاک ِ ساعت دل سپرده ام ...
چمدان ِ سفرم را تازگی ها باز کردم ، دلم پوسید از بس پشت در گذاشتی مرا ، دیدم نمی شود من ....
حالا درها را باز گذاشته ام ، چشم انتظار که شاید ...
تا کی از در آیی به آشیانه ی من ؟

narmine
06-12-2010, 21:07
عاقبت شورش کردم ،
سکوت را شکستم و فریاد شدم
اگر معجزه آینه گیرا باشد ، فریاد می شوی تو هم
به زودی

به خانه سر میزنم ، ماهی ها یادت رفته ...
پنج ماهی ِ کوچک چشم به راهند و من هم ..
اما
تو یادت رفته ...
خیلی چیزها ، خیلی حرفها
خط خطی شان کردی خاطراتم را
مدادی نیست انگار
که با هیچ پاک کنی پاک نمی شود
انگار
روی اسمم مرکب ریخته ای
دوات ...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
06-12-2010, 22:17
هیچ زمانی تا این حد تنها نبوده ام
از کنار دیوار هم که میگذرم
حتی سایه هم ندارم!

پاییز ِ دلگیریست
باران نمی بارد
تو نیستی
و
من غمگین زیر برگریزانِ خزان

ایستاده مُردم
از تو مُردم
از نبودنت ...

گفتند : کم آورده ای !
فریاد شدم : آری ... کم ... آوردم ؛ اما ... او را ....

بخند ... لطفا بخند
وقتی تو نباشی ، بگذار دنیا هم نباشد
تمام پرده ها را کشیده ام ، کلون تمام درها را انداختم
تمام شد
خانه نشین کردم خودم را
بی تو ... تمام ِ دنیا ، تمام !

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
07-12-2010, 14:51
من تا ابد سردرگم میمانم
از این روابط عجیب انسانی
تا هستی ، نه خودت را می بینند و نه حرفت را می شنوند
تا هستی ، خودت را که هیچ ، فریاد که می کشی در کمال خونسردی و در مقابل دیدگان ِ منتظرت ، پنبه ای در گوششان فرو می کنند...
تا جنازه می شوی ، جناره ات را که بر میداری ببری جایی به خاک بسپاری ، چنان شیون و فغانی براه می اندازند و مرثیه ها می خوانند و تقدیرها و تشکرها از خدمات انجام داده و نداده ات به عمل می آید که بیا و ببین ...
خود جنازه ( که من باشم ) هم باور نمی کند !حالا مانده ام که همچنان بمیرم یا زنده شوم ؟!!!

خودمانیم آدمی موجود عجیبی ست !

narmine
07-12-2010, 20:02
از نبودنت کوتاه می آیم عاقبت
سید گفت :
" کمی برو بمیر !"

<می روم کمی بمیرم ! کلمات را رها می کنم به راه خود!
اسامی آدمها به چه کارم می آید ؟
بس است هرچه شنیدم
بس است هرچه کشیدم
بس است هر چه ....>*

وقتی به خانه سر نمیزنی ، چه فرق می کند کجا بمیرم دیگر!؟
من که سایه نشین همان تکلم عاشقانه ام بس بود !
خودت رهایم کردی که بمیرم!
شب شد و سایه تکلم عشق زیر چادر سیاه پنهان شد
آفتاب ِ روزگار ِ من هم که سر طلوع کردن ندارد
مانده ام در تاریکی
همان جا که به اطمینان دست هایت آمدم و رهایم کردی
گم شده ام
در همان جا میان ِ تاریکی !
من از تاریکی و تنهایی هراس دارم!

narmine
07-12-2010, 23:02
کلامی مانده در دلم
اشک می شود ؛ از گوشه چشمانم سُر می خورد
با انگشتهای همیشه سرد
برمیدارمش
همان کلام مانده بر دلم را می بوسم
شیرین است اشکم به جای شور
مثل خودت
که با همه تلخیت باز شیرینی !

narmine
08-12-2010, 23:23
<شمع مراد من نشدی یک شبی تمام
ماه تمام درشب تار که بوده ای ؟>

آن روزها عاشق تر بودی
سایه ات نزدیک تر بود
این شب ها
بی سایه ام که هیچ ؛
تیر می اندازی در تاریکی
به هوای سیبی که فریبت داد...
اما انگار از میان پیشانی ِ من
خون جاری می شود !

narmine
10-12-2010, 12:45
این روزها ...
دلتنگتر از هر پاییزی می گذرد
....
...
..
.
دیوارم کوتاه شده
دست همه به دیوارم می رسد
دستم کوتاه شده
به نوشتن هم نمی رسد

narmine
11-12-2010, 21:48
نمی دانم اگر این روزها شاملوی عزیز زنده بود
چه شعری می سرود
این روزها روزگار
روز به روز غریب تر می شود
معانی ، اسامی ... الفاظ و قوافی
وارونه شده اند
شک و یقین...
عشق و نفرت ...
رنگ ها و گل ها ...

تردید می کنیم در دوست داشتن
یقین می کنیم در نفرت ...
آنکه دوستمان دارد
پرهیز می کند از 11 شماره ساده ... 0 ؛ 9 ؛ 1 ، .....
آنکه دوستمان ندارد
دریغ نمی کند هیچ آزاری را !

سکوت می کنم و به نظاره می نشینم راه را ..
چشم براه
اگر مسافری در راه باشد

اگر نیایی گیسوانم در سپیدی چشمانم
سپید می شود

این روزها جدا که انسان بودن و انسان ماندن سخت دشوار است

narmine
12-12-2010, 18:39
- هوای بودنت ؟!
- پر ...

- باران نگاهت ؟!
- پر ...

- نوازش کلامت ؟!
- پر ...

- کبوترم پر ... ؟ !
بارش اولین باران ِ پاییزی ؛ پاییز ، باران ، یلدا ... یلدا ، یلدا !
باز هم خیس شدن ؛ تنهایی !

narmine
17-12-2010, 22:50
دانه دانه ...
رد می کنم
هنوز هم یکی کم است !
تسبیحم را می گویم ...

راستی سفر به خیر
مسافر ِ نیامده
این روزها خیلی چشم به راه بودم

می خواهم بروم دنبال ِ آن یک دانه تسبیحم بگردم
انگار این تسبیح ِ یکی کم
در تسلسل ِ " آمدن - نیامدنت "
هی اشتباه می کند !

narmine
20-12-2010, 23:27
... می خواهم بنویسم
اما دستم به نوشتن نمی رود
انگشتانم یاری ام نمی دهند
می روم کنار بلور ِ ماهی هایم
می دانم دیگر نمی بینیشان
تنگشان را از لب پنجره کنار کشیدم
بی حواس بودی
می ترسیدم حواست نباشد
پنجره را باز بگذاری
باد بیاید
یا گربه سفیدم
بیاید و تنگ را بشکند
ماهی ها که مثل ِ من نیستند که بی هوای بودنت زنده مانده ام
بدانند حواست نیست و در هوای تو نیستند
میمیرند ماهی های کوچکمان !
یلدا یت مبارک ...

narmine
09-01-2011, 01:00
برف بارید ، باران بارید ... انگار هوا پاک شده ، من هم حال ِ بهتری دارم
دارم نفس می کشم ، زندگی می کنم ... گاه گاهی هم " آه " کمانه ای می کشد اما سبک ...
پنجره ها را باز کرده ام ... عطر ِ تو است که فضای خانه را پر می کند و من سرشار می شوم از عشق ...
تا یادم نرفته بگویمت ... ماهی هایم در هوای نبودنت دق کردند ، تنها یکی تنها مانده درون تنگی تنگ !
من مدام سر میزنم اما انگار او هم هوای مردن به سر دارد ... دلم می سوزد برای ماهی های کوچک ِ برباد رفته مان!
دفتر کاهی ام را آورده ام ، می دانی کدام را می گویم که ؟ !
هنوز بوی عطر دستهای تو را می دهد وقتی می گشایمش ...
هنوز حس لمس دستهای تو را با خود دارد ...
شروع می کنم نوشتنش را ، به هر چه که ختم !
می خواهم زندگی کنم .. نفس می کشم عمیق .. پر از شور می شوم از لحظه هایی که در حریم !
بماند ...
که هنوز همانم .... به همان شیدایی ...
گاه گاهی اعتراف هم چیز خوبیست !
سبک می شود آدم !
شبت به خیر .

narmine
09-07-2011, 12:05
وقتی که آزادی و رها از هر قید و بندی
دنیا رو از یه دریچه ی دیگه ای نگاه می کنی ... می فهمی یه رنگ دیگه اس گاهی تیره و گاهی روشن
همه چیز بستگی داره به خودت !
...
من که به دنیا نگاه می کنم
از هر دریچه و از هر زاویه ای
می فهمم که دنیا
برای بودن هم
تو رو کم داره ...