دست نوشته های nil2008 [آرشيو] - P30World Forums - انجمن های تخصصی پی سی ورلد

nil2008

10-04-2011, 06:45

چرا هميشه من مقصرم؟
در گمشدن دسته كليد خانه...
در جا ماندن از اتوبوسي كه حتي يك لحظه هم در ايستگاه توقفي نداشت....
در سكندري خوردن از پله هاي براق وتازه باران خورده...
درشكستن آينه بغل ماشيني كه پارك شده بود...
در سروقت نرسيدن به يك قرار مهم...
در گل ندادن درخت اقاقياي باغچه...
در مرگ ماهي قرمز تنگ...
در باز نشدن درپوش فلزي شيشه ي آبليمو،حتي...
بايد بيشتر فكر كنم...
.
.
.
شايد ،واقعا" من مقصرم؟؟؟

nil2008

11-04-2011, 10:08

دلم ريش ريش و زخميست،پس...
نمك نگاهت را به آن نيفزاي...

nil2008

11-04-2011, 11:21

چقدر طول كشيد...
نزديك به يك عمر...
كه بفهمم...
من،خودم نيستم...
خدايا، كمكم كن ...
مي خواهم خودم باشم...

nil2008

11-04-2011, 22:30

عجيب است...
تمام دنياي من تويي...
و عجيب تر اينكه...
تمام دنياي تو...
غرورت...

nil2008

11-04-2011, 22:44

عادت كرده اي ...
به محبت بيدريغ من...
عادت كرده ام...
به بي اعتنايي تو ...
و چه داد و ستد ظالمانه ايست...
كاش ميشد براي يكبار هم كه شده ،عادتهايمان را جابجا كنيم...

nil2008

12-04-2011, 11:35

كلاف سردر گم قلبم را به دست تو ميسپارم...
ولي، خواهشا" اين بار...
گره كوري رويش ننشان...

nil2008

13-04-2011, 09:11

كاسه سرم هنوز داغ است ...
و پر از واژه هاي تكراري...
قاشقي مي خواهم...
ميترسم آشم باز ته بگيرد...

nil2008

13-04-2011, 09:25

شناگر ماهري بود...
اين را همه ميدانستند...
افسوس...
كسي يادش نداده بود كه دريا بي انتهاست...

nil2008

14-04-2011, 22:55

بنويس...
فقط بنويس و ...
خط خطي كن...
اينجا كسي از تو ايراد نميگيرد...
///
ميگفت:
تو را به اندازه ي مو هاي سرم دوست دارم...
و زودتر از آنچه فكر ميكردم،همه ي موهايش ريخت...

nil2008

14-04-2011, 23:02

من و سايه هرروز باهم مسابقه ميداديم ...
هميشه برنده ،سايه بود...
ولي امروز نرسيده به خط پايان...
آسمان ، ابري شد...

nil2008

15-04-2011, 11:59

نوبتي هم كه باشد...
ديگر نوبت من است...
اما ، من از حقم ميگذرم...
بگذار هميشه اين تو باشي كه مرا ميشكني...

nil2008

15-04-2011, 17:34

از اولش هم بچگي نكردم...
همه اين را ميگويند...
ايكاش ،همه ميدانستند چقدر دلم براي شيطنت هاي نكرده كودكي ام تنگ شده است...
براي بادبادك بازي بر روي پشت بام خانه...
براي بالا رفتن از تير چراغ برق...
براي تير و كماني كه شيشه پنجره همسايه را هميشه هدف بگيرم...
براي دعوا بر سر توپ سه پوسته در انتهاي كوچه...
چقدر زود ،بي آنكه ذره اي بچگي كنم ،بزرگ شدم...
چقدر حيف ،بي آنكه بدانم و بخواهم كودك درونم را كشتم ...
آري ،من قاتلم!!!

nil2008

15-04-2011, 18:17

دل باراني ام را يكسر به شيشه ي پنجره ي اتاقت ميكوبم...
تا مگر اين بار در رابرويش باز كني...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

nil2008

17-04-2011, 21:46

آه من ،جگرم را مي سوزاند...
عجيب است...
نگاه تو...
همه ي تنم را...

nil2008

18-04-2011, 12:01

حالا كه مادر شده بود،راز خوشمزگي دستپخت هاي مادرش را فهميد...
مادر ، هر روز ، كمي چاشني عشق به غذا يش اضافه ميكرد...

nil2008

18-04-2011, 12:01

سخنور قابلي بود ...همه جا ،براي همه سخن ميگفت...
كلماتش را در كيفش به همراه ميبرد...
اما،در خانه ي خودش...
هميشه در - كيف ، قفل بود...

nil2008

18-04-2011, 13:08

تابي بلند مي خواهم...
با آن به اوج آسمان بروم...
و يك دل سير خوشبختي ، نفس بكشم...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

nil2008

19-04-2011, 12:46

نميدانم چرا هر وقت مي بينمت،دست و پايم را گم ميكنم...
بي زحمت اگر جايي ديديشان...
بگو كه سخت بدنبالشان هستم...

nil2008

20-04-2011, 19:36

حتما" يادم باشد...
دفعه ي بعد...
وقت قبلي بگيرم...
تا تو در - قلبت را برويم باز كني...

nil2008

21-04-2011, 10:32

آدم مقصر بود يا حوا؟؟؟
كسي درست نميداند...
گرچه ،فرقي هم نميكند...
زمين ما ، ديگر ، بهشت نيست...

nil2008

23-04-2011, 22:16

محض رضاي خدا...
دلم را آرامتر ،با خود ، به اينطرف و آنطرف ببر...
آخر اين دل هنوز آب بندي نشده است...

nil2008

24-04-2011, 19:43

بلاخره به آرزويش رسيده بود...
سفرش به دور دنيا ،به پايان رسيد،ولي...
آنوقت بود كه فهميد...
"دنيا چقدر كوچك است"

nil2008

30-04-2011, 18:16

ستاره...
كاش ميشد سياه چاله اي شوم...
آنوقت ...
ممكن بود به هم برسيم ...

nil2008

03-05-2011, 10:26

از همان لحظه اي كه دلم را به زنجير كشيدي...
فهميدم...
اين ديوانه ي زنجيري...
محال است بي تو جايي برود...

nil2008

07-05-2011, 16:50

كارهايش همه دلي بود...
به همين خاطر...
هيچكس،تا وقتي كه زنده بود...
نفهميد كه چه دل بزرگي دارد...

nil2008

09-05-2011, 18:10

امروز بازهم هوا ابريست...
خداكند باران ببارد...
ميدانم ،قدم زدن زير باران را دوست داري...
آنقدر پشت پنجره منتظرت ميمانم تا قدمهايت ،تو را به مهماني نگاهم بياورد...

nil2008

11-05-2011, 11:17

آنقدر حرف نگفته در دلم تلنبار كرده ام...
كه ديگر جايي ندارد...
بايد از همين حالا...
خانه تكاني اش را شروع كنم...

nil2008

13-05-2011, 11:23

اگر هم نباشي،خيالت با من است...
آنقدر به خيالت خو كرده ام...
كه وقتي با خودت روبرو ميشوم ...
ديگر نميدانم خود- تويي يا خيالت...

nil2008

15-05-2011, 23:13

خبر كوتاه بود ولي تلخي اش را هنوز زير زبانم مزمزه ميكنم...
روز شنبه قصاص دانشجوي پسري كه به همكلاسي اش اسيد پاشيده بود در بيمارستان...
ونميدانم بيشتر دلم براي كدامشان ميسوزد؟؟؟
بيگناهي دختر ؟؟؟يا عشق بيرحمي كه صاحبش را هم سر انجام كور كرد؟؟؟

nil2008

18-05-2011, 11:17

شب ...
چقدر ترسناك شده...
تمام روز نگران آمدنش هستم...
شب...
تنهايي و ترس ...
بي خوابي وكابوس شبانه كه تمامي ندارد...
شب...
تكرار سياهي و سكوت و افكار پريشان و هزار سوال بي جواب...
.
.
.
كاش "روز روشن " تركم ميكردي...

nil2008

23-05-2011, 22:03

نگاه گرمت را...
دستان پر مهرت را...
قلب بزرگت را...
به خدا مي سپارم...
جاودان بماني ...
اي، مادر...

nil2008

25-05-2011, 22:03

صدا در صدا گم شده...
چنارهاي بلند روبروي پنجره ، باز ،هنگام طلوع و غروب ميزبان گنجشكان كوچكند...
و شنيدني ترين سمفوني جهان را روزي دوبار ،به رايگان ،به گوشهاي خسته از غوغاي زندگي ماشيني ما تقديم مي كنند ...
بايد چشمهايم را بست و فقط گوش سپرد... حالا ،فقط تو را در كنارم كم دارم...

nil2008

31-05-2011, 09:25

دلم تنگ شده براي صداي خنده هايت...
دلم تنگ شده براي نگاه مهربانت...
دلم تنگ شده براي بودن با تو...
دنياي بي وفايي است ...من با اينهمه دلتنگي ،و تو...
چه دل بزرگي داري هنوز...

nil2008

01-06-2011, 14:06

چه دوران خوشي بود بچگيهايمان...
با يك آبنبات چوبي،دردمان را از ياد ميبرديم...
هرچه بود راست بود،هنوز دروغ بلد نبوديم...
و دوستي هايمان،پاك بود و از ته قلب...
يادش به خير...چه زود گذشت...
حالا ديگر...
بزرگ شده ايم...
دوران سختي است،بزرگسالي...
يك آبنبات چوبي ،فقط قندخونمان را بالاتر ميبرد ...
هرچه مي بينيم دروغ است ،مگر خلافش ثابت شود...
ودوستان ِ صميمي،خنجر به دست ايستاده اند ...
دنيا ،همان دنياست...
آدمها چقدر عوض شده اند...
.
.
.
خدا به پيري ِمان رحم كند

nil2008

02-06-2011, 23:32

آنقدر حق مردم برگردنش سنگيني كرد كه عاقبت ...
روزي ...
گردنش شكست...

nil2008

05-06-2011, 18:34

ديگر ...
نامم را از ياد برده ام...
تو ...
مرا هرچه ميخواهي صدا بزن...
جوابت با من...

nil2008

06-06-2011, 15:37

من امروز ...
در سكوت چشمانت...
چيزهايي شنيدم كه تا كنون...
از هيچ زباني ،نشنيده بودم...
باز هم برايم بگو...

nil2008

07-06-2011, 23:29

آمدي آرام و بيصدا ...
سبكبال ،از اوج آسمان ...
به سر انگشت ِمن ...
منتظرت بودم...
فرصت كوتاه است...
پيغامت رابده و برو...
قاصدك خوش خبر ِ من...

nil2008

11-06-2011, 23:16

آنقدر دلم را گاه وبيگاه سوزاندي ...
كه ديگر...
بي_دل شده ام...

nil2008

14-06-2011, 14:08

يادتان باشد...
با چشمان باز،مرا به گور بسپاريد...
ميخواهم همه بدانند ...
تا آخرين لحظه ي زندگي ام منتظر ديدنت بودم...

nil2008

15-06-2011, 06:23

به دلت چوب ِ حراج ميزني...
همه ي دارايي ام را پيشنهاد دادم...
وتوگفتي كه...
در اين آشفته بازار ،عشق،به پشيزي هم نميارزد...

nil2008

17-06-2011, 14:38

حسودي ام ميشو به تو و بند ِ چرمي ِ ساعتت ...
چرا كه هردويتان...
دست در دست ِ هم...
از صبح تا آخر شب ،هر روز ...
باهميد...

nil2008

19-06-2011, 17:07

ولی دوستان به نظرم اسم تاپیک خیلی هم بهش می یاد
ولی خب اگه مثلا بود
دل نوشت های خط خطی اعضا
هم خوب بود
بنظر مياد دل نوشته هاي خط خطي اعضا اسم با مسما و زيبايي است...منم موافقم ...:10:

nil2008

20-06-2011, 06:18

گاه و بيگاه...
با زبان ِ آتشينت ،جگرم را سخت ميسوزاني...
وبعد...
بي تفاوت از كنارم ميگذري...
بي انصاف، لا اقل جرعه اي آب ،از آبي ِ چشمانت تعارف كن...

nil2008

20-06-2011, 20:54

تو باز هم برنده شدي...
ومن بازهم دلم را به تو باختم...
وه كه چه باخت ِ شيريني است...

nil2008

22-06-2011, 16:58

نااميد نمي شوم ...
اين بار ...
معجوني از عشق ساخته ام ...
با تر كيبي جديد...
كه دل سنگت را آب كند...
بگذار اين يكي را هم امتحان كنم..

nil2008

28-06-2011, 06:23

هفته هاي من ...
همه دو روزه است...
شنبه ... و جمعه...
باقي ...
تكرار ِ بي وقفه ي اعداد...
از يك تا پنج است...
همين...

nil2008

04-07-2011, 09:32

عشقت را...
قطره قطره به قلبم ميريزي...
خبر نداري كه ...
خيلي وقت است ،دلم ، دريايي شده است...

nil2008

11-07-2011, 11:21

روياي من ...
به هرچه مي پرستي ...
قسمت مي دهم ...
هرگز ...
بيدارم مكن...

nil2008

27-07-2011, 16:11

بخشيدمت ...
تو را و
تمام بي مهري هايت را...
هميشه گفته اند...
بخشش از بزرگان است ...

nil2008

03-08-2011, 14:25

از اول نميدونستم ...
باورش خيلي سخته...
فكر مي كردم همه مثل خودَ مَن
ساده ...روراست...بي شيله پيله ...
دست دوستي كه به كسي بدن هيچوقت نارو بهش نميزنن...
سرشون بره ...قولشون نميره ...
اما... كم كم باورم شد...
كه هيچكس، خودش نيست...
زندگي مثل يه بالماسكه ي بزرگه...
هر كسي چند صباحي با نقابي برچهره ، توش شركت ميكنه ...
بعضي ها ، حتي ،چند تا نقاب ِ زاپاس دارن...
جورواجور،رنگ به رنگ ...
توخيابون ،يه نقاب ...
سر ِ كار ،يه نقاب ِ ديگه ...
تو مهموني ،مخصوصا" اگه خيلي رسمي باشه ...
مثلا" خواستگاري...
اون نقابي كه از همه باكلاس تره و رنگين تر...
دور هم با رفقا و دوستان ...
نقاب ِ ساده تر...
فقط واي به وقت تنهايي كه نقابو برميدارن...
اونوقته كه فقط خدا ميدونه زير اون همه نقاب ...
واقعا" خود ِ خودتي...
و تو كي هستي!!!

nil2008

04-08-2011, 13:30

تو كه رياضي خوندي...
حساب و كتابت درسته...
ولي من ...
از اولشم حد ِ دوست داشتن ِ تو رو درست محاسبه نكردم...

nil2008

10-08-2011, 10:08

از وقتي كه يادش مي آمد...
بچه ي حرف گوش كني بود ...
پدر و مادرش و همه ي فاميل ،حسابي ازش راضي بودن...
كم كم كه بزرگتر شد ...
توي مدرسه ...
همكلاسي ها ،همه دوستش داشتن ...
هميشه شاگرد اول بود...
و معلما ،ازش راضي بودن...
وقتي ازدواج كرد ...
همسر خوبي بود ...
همسرش ازش راضي بود...
بعد هم كه مادر شد...
مادر ِ خيلي خوبي بود...
بچه هاش ازش راضي بودن ...
خلاصه همه ازش راضي بودن...
...
فقط يكنفر ،هميشه از دستش ناراضي بود...
...
و او نفهميد كه ...
خودش ...مهمترين شخص زندگيشه...

nil2008

11-08-2011, 17:42

خوب كه فكر كردم ...
ديدم عجب خداي خوبي داريم...
كه همه ي دعا هامونو فوري مستجاب نميكنه ...
وگرنه ،الآن روي زمين به اين بزرگي ...
يه دونه آدم ِ زنده هم نبود ...

nil2008

17-08-2011, 06:04

حواسم را پرت ميكني ...
به جايي ...
آنقدر دور..
كه هرچه ميروم ...
به آن نمي رسم...

nil2008

25-08-2011, 16:07

خستگيهايم را ...
با لبخند ِ زيباي تو ...
از ياد ، مي برم ...
افسوس ...ديريست ...
لبخند زدن را ...
تو از ياد ، برده اي...

nil2008

01-10-2011, 22:24

دردش زياد بود ،دارو مي خورد كه دردشو فراموش كنه ...
نميدونست به جاي فراموش كردن درداش، داره كم كم خودشو فراموش مي كنه ...

nil2008

29-10-2011, 21:20

آنقدر براي رسيدن به تو...
بي محابا از خودم گذشتم...
كه ديگر شكسته شده ام...
بايد پلي ديگر ساخت...

nil2008

05-09-2014, 19:50

بدون تو حتى ....
درخت كنار باغچه هم ميداند...
بايد خشكيد...

nil2008

06-09-2014, 09:34

آى آدمها...
معجزه مى خواهيد؟؟؟
من مرگ مغزى نشده بودم...
اما...
ديريست...
دلم را ...
به او بخشيده ام...

nil2008

06-09-2014, 22:20

بيشتر از هميشه ...
دلتنگم ...
دلتنگ حوض كوچك خانه ى قديميمان...
دلتنگ بوى گلدان محبوبه ى شب كه هوش ازسرمان ميبرد...
وستاره ها كه ديدنشان شبها لالايي بيصدايي بود براى خواب رفتن ما درحياط...
وخنكاى دلچسب صبح زود ...
كه با گرماى پتو،معجونى ميشد براى بيشتر مست كردن ما از خواب...
وآرزوى هميشگي و اغلب دست نيافتني ما:كاش امروز مدرسه تعطيل باشد...
ودرآخر...
من ميمانم واى كاش ها...
ميترسم تاچشم برهم زدنى ،فردا بيايد...
ومن اينبار دلتنگ حال امروزم باشم ...

nil2008

09-09-2014, 07:31

سرخوشم از اينهمه شادي...
امروز ، شايد آغازى باشد برسوزاندن غمها...
امروز براى من ، همان روز ديگرست...
متشكرم كه به من لبخندى بى منت بخشىدى...

nil2008

09-09-2014, 07:38

آى آدمها...
بياييد، ارزان ميفروشد ...
به يك لبخند ميدهد...
يك فال گردو را...
همه اش را با دُم شكسته است...

nil2008

11-09-2014, 16:50

سفيد را دوست دارم...
بخاطر دانه دانه هايى كه لابلاى موهايت، با دست زمان نشسته...
سرخ را ، نيز...
بخاطرگونه هايت ، وقتى سرخوشى...
وسبز را...
كه تداعى چشمانِ مهربان توست...
كمى صبركن...
حالا مى فهمم چرا پرچمِ كشورم را دوست دارم...

nil2008

14-09-2014, 18:57

چرخ گردون...
عجب اسم بامسمايى...
هرچه ميدوى...
بازهم به سرجاى اولت برميگردى...

nil2008

18-09-2014, 06:23

آى روزگارِگرگ صفت...
نوبتى هم باشد...
اين بار ...
من بايد چشم بگذارم...
يادت نيست؟؟؟
بارِقبل...
درميان هياهوى روزمرگيها...
هرچه گشتى...
پيدايم نكردى...

nil2008

22-09-2014, 13:41

دلم ميخواهد، براى يكبار هم كه شده...
كاسه ى سرم رابشويم...
ازخاطرات كهنه وكپك زده...
وآبى بچرخانم...
دلواپسيهاى تَهش را...
وبعد شسته رُفته وتميز...
برش گردانم سرجاى اولش...
ميشود آيا؟؟؟

nil2008

26-09-2014, 09:03

دلم، به يادت ، سخت ، گيرميكند...
گاهى، يادتو، دلم را مى سوزاند...
دل داغ شده ام ،از دستت ليز ميخورد...
مى افتد...
قل ميخورد...
مى شكند...
چاره اى نيست...
دل بندم...
اين بار...
اگرميتوانى...
دلم رابند بزن...

nil2008

04-10-2014, 22:16

عيد است ...
عيدقربان...
وبراى من...
يك روزنيست...
سالهاست...
كه قربانِ توشده ام...

nil2008

09-10-2014, 09:58

چه بيخيال...
رفتى ...
ونديدى...
آنچه زير پايت ميگذارى وميروى...
دلِ شكسته ى من است...

nil2008

18-11-2014, 16:01

اگر به جاى اينهمه انتظار...
برايت نقاشى كشيده بودم...
كمال الملكى ميشدم براى خودم...

nil2008

08-08-2019, 22:22

اين روزها٠٠٠
چه تلخ ميگذرد٠٠٠
مثل شكلات تلخ نود و شش درصدي كه، گوشه دهانت ، جاخوش كرده٠٠٠
و تو ، نميداني چطور تلخى اش را قورت دهى٠٠٠
هرچند فنجان چايى داغ ، با حبه اى قند، همراهش كنى٠٠٠
تلخى اش تمام تنت را ميلرزاند٠٠٠
علاجش فقط و فقط بيرون انداختنش است٠٠٠
تلخى را بايد تف كرد٠٠٠