PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : دست نوشته های rosenegarin13



rosenegarin13
14-12-2009, 18:33
هرچه شعر عاشقانه هست را می خوانم
هرچه می خوانم بیشتر به عظمت عشقم
نسبت به تو
پی میبرم
چرا که عاشقانه ترین شعرها
در بیان احساسم
نسبت به تو
حرف کم می آورند
هرچه واژه دارم را
از پس ذهنم روی کاغذ می آورم
می خواهم عاشقانه ترین ها را
بسرایم
برای تو...

rosenegarin13
15-12-2009, 11:02
ستاره شبم تویی
نغمه ی هر شبم تویی
دلیل اشک بی صدام
دلیل عشق من تویی


:40:

rosenegarin13
15-12-2009, 21:22
چندوقتی است که من سرگردان
پی آرام دلم، عشق دلم ،روز وشب،میگردم
چند وقتی است دلم زخم شده
پی مرهم بهر این کاری زخم، روز وشب،میگردم

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rosenegarin13
17-12-2009, 00:22
معشوقم چشمانی سیاه دارد..به رنگ شب...
هیچگاه به من نگفت عاشقم است..به من گفت دوستم دارد و نمیداند چقدر...
معشوقم موهایش هم به رنگ شب است..سیاه سیاه..با دو تا سفید..
او چندین و چند بار از من دلگیر شد ولی هیچ به من نگفت..
معشوقم دلی به روشنی آسمان دارد...دلی به سفیدی برف..به زلالی چشمه...
او دلم را چندین و چند بار شکست ولی...چسب نیز همراهش بود...
معشوق من دوست داشتنی ترینم است...معشوق من معشوقم است...

rosenegarin13
17-12-2009, 18:20
تو آمدی...چه دیر...
دلم شکست...چه زود...
تو رفتی..چه زود...
دلم مُرد..چه دیر...

rosenegarin13
17-12-2009, 18:36
گاهی وقتها احساس میکنم دارم از درون خرد میشم.گاهی وقتها دوست دارم فریاد بزنم ولی نمیدونم چی رو باید فریاد بزنم...تو دنیایی که همه کر شدن برای شنیدن حرفهام، حرف زدن بی معناست...فریاد زدن هم همینطور...
گاهی وقتها دوست دارم وقتی می خوابم دیگه بیدار نشم...گاهی وقتها قبل از خواب وصیت نامه م رو به روز میکنم....
گاهی وقتها خدا رو حس میکنم..حس میکنم زیر نگاهشم..یه نگاه پر از حرف..پر از حرفایی که همیشه خواستم نشنوم....
گاهی وقتها از خودم می پرسم: که چی؟ این همه تلاش می کنی که چی بشه؟ و این همه تنبلی میکنی که چی بشه؟
اصلاً زندگی می کنی که چی بشه؟..و مثل همیشه خودم رو بی جواب میگذارم...تا یه روز جوابش پیدا بشه.
گاهی وقتها احساس میکنم، فقط همین..هیچ حسی که بتونم بیانش کنم و یا اسمی روش بگذارم نیست..گاهی وقتها فقط احساس میکنم....
گاهی وقتها....

rosenegarin13
18-12-2009, 20:40
بیا که دیگر زندگی بی تو ندارد معنا
بیا که دیگر مردم از این انتظار بی پهنا
بیا مرا ببر، بیا مرا ببر تا عمق رویا

rosenegarin13
22-12-2009, 13:41
عاشقان را دست در دست میبینم
فارغ ز همه دنیا و آدمها
عشق بازی می کنند
از خودم می پرسم:
آنها چه تعبیری ز خوشبختی کنند؟
از خودم می پرسم:
این دو عشق و عاشقی را
تا کجا معنا کنند؟
تا مرگ؟
تا پس از مرگ؟
من چرا عشق را
با مرگ عاشق نابتر میدانم؟
من چرا اینگونه ام؟
من چرا عشق دل خود را
از همه پاک تر میدانم؟
من چرا بین عشق و هوس
یک دیوار بلند ساخته ام؟
من چرا از خودم میپرسم این ها را؟
آری...
سوالهای کودکانه دلم را
پشت گورستان ذهنم
روی قبلیها
خوب دفن میکنم
تا کسی پیدا شود
روز رستاخیز ذهنم را
روی تقویم دلم
خط بزند....

rosenegarin13
07-01-2010, 20:37
رو به روی آینه ایستاده ام...
هنوز جوانم...
صدایی از درونم می شنوم:
کور خوانده ای؛
تو،
داری از درون...
پیر می شوی...

rosenegarin13
15-02-2010, 20:57
دخترک راضی بود...
راضی به تقدیری که برایش رقم خورده بود...
در تاریکی...روزها را شب می کرد...
و شب ها را...روز
- تقدیر را تو رقم می زنی...خودِ خودِ تو...
دخترک، تردید کرد...
آیا می شد؟ آیا می شد دیگر اینگونه نباشد؟
دیگر خودش هم از این سکوت و تاریکی به جان آمده بود...
دیگر خودش هم...خود دخترک هم ناراضی شده بود...
پنجره را گشود...
آرام آرام به نسیم اجازه وزیدن داد...
نور دخترک را در بر گرفت...و او آرام زمزمه کرد:
سلام زندگی...
لغزش اشک را بر گونه هایش حس کرد...اشک های که اشک بی کسی نبودند..اشک غم نبودند...
اشک هایی که وجود سرد دخترک را گرم کرد...
این...از هر رویایی؛ رویایی تر بود...
- تولدت مبارک...



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rosenegarin13
03-03-2010, 18:56
نا کوک

نازنین...
سازم را کوک کرده ام ولی...
"خودم" کوک نیستم...
تا برای چشمانت بنوازم...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rosenegarin13
04-03-2010, 22:48
به یاد دوستی عاشق:


و همین تنهایی ست...
که رنجم میدهد...
همین تنهایی؛ که روزی عاشقش بودم...
عذابم میدهد...
سفید بوده ام ولی
افسوس...
سیاهم می کند...

/

سکوت کن...سکوت کن...
تو صدایت گرمِ گرم...
ولی افسوس که حرفت سرد است...
آبم میکند...

/

ببین مرا...ببین مرا...
که غرق عشقم و تو را...
فقط تو را می بینم...
ببین مرا...بفهم احساسم را...

/

rosenegarin13
06-03-2010, 20:31
در سکوت سرد او
عاشقی زمزمه کرد:
غم تو بی معناست...
مطمئن باش هم اکنون میشود
از عشق به یک غنچه سرخ،
پشت دیوار محبت جا شد...
میتوان از ترنم وَ عروج گل ها
زیر باران، تا ته عشق دوید...
از نگاهی سرد و کهنه
خوشه گرم محبت را چید...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rosenegarin13
11-04-2010, 18:28
چقدر حرف برای شنیدن
و چقدر برای گفتن
گاهی زبانم بند می آید
از گفتنی هایی که نگفتنشان بهتر است
گاهی گوشم کر می شود
از شنیدنی هایی که نشنیدنشان بهتر است
راستی که سکوت شنیدنی ترین شنیدنی ست
سکوتی که به صد گفتنی می ارزد
سکوتی که به صد کتاب
به صد ترانه
می ارزد.

rosenegarin13
29-04-2010, 12:18
باز باران...
باز با تمام ابرهای آسمان هم نوا می شوم...
باز اشک..
باز دستمال..
باز...
خسته ام از هر چه "باز"...

rosenegarin13
01-05-2010, 12:37
وه! چه حسی دارم!
حس یک قمری عاشق
حس یک کنج سکوت
حس یک کودکِ بی حوصله ی دل مُرده
روی قالی حیاط
حس یک نگاه وامانده به راه
حس یک ترنّم بی پایان
حس موجی تنها
روی دریایی پُرِ تردید و سکوت

rosenegarin13
10-05-2010, 18:56
عاشق شدم منو

از سنگ شد دلت

این ساده عشق من

این ساده مشکلت

گفتی که می روی

بی من، رهاتری

دیدی اسیر من؟

زود تنگ شد دلت...

rosenegarin13
16-05-2010, 09:33
گاهی دلم تنگ میشود...برای کسانی که زمانی بودند و دیگر نیستند...یعنی...برای خودشان که نه...برای حسی دلم تنگ شده که از کنارشان بودن حس میکردمش...
گاهی دلم تنگ میشود...برای لحظاتی که میدانم دیگر تکرار نمی شوند...و اگر هم بشوند...که بعید میدانم...باز لذت بار اول را نخواهند داشت...
گاهی دلم تنگ میشود...برای خودم...برای خودم که زمانی "من" نبودم...زمانی که که آنچه میخواستم بودم...و بعید میدانم که این هم بشود...

rosenegarin13
17-05-2010, 22:14
و من...
تمام این شب های سرد و نمناک را با صبوری سپری می کنم...در انتظار صبحی که طلوعش تو باشی...

rosenegarin13
11-06-2010, 15:34
از شوق تو شب خواب به چشمم نمی آید
غیر از تو به این کلبه محزون دل ما
کس با دف و سنتور و نی و می نمی آید

rosenegarin13
21-06-2010, 23:23
می خواستم بگذرم
دیدم نمی شود
دیدم نمی شود حرف این دل شکسته را
پیشت نیاورم
به خودت قسم میخواستم بگذرم
بگذرم از بندگانت که لایق عشق که هیچ...
لایق دوستی هم نیستند
دیدم نمی شود
دیدم نمی شود حالا که بدی هایشان برایم کوه شده
بگذرم از خوبی هایم که برایشان کاه شده
می خواستم بگذرم از بی وفایی هایشان
دیدم نمی شود از وفاداریم بگذرم...
می خواستم...به خودت می خواستم...دیدم نمی شود...
من که کوچکم...من که خواستم و نشد که بگذرم...
تو بگذر از تمامشان که تمام دلم را شکستند...
تو بگذر...میدانم که میشود...

rosenegarin13
07-07-2010, 17:12
کاش مرا مي ديد...
اگر مي ديد که وضعم اين نبود!
اگر او مرا مي ديد...

اگر لحظه اي
فقط لحظه اي خيره به چشمانم،
خيره به قلبم مي ماند

من ديگر "من" نبودم!
من مي شدم ديدني ترين "من" دنيا
کاش مرا مي ديد...

rosenegarin13
07-07-2010, 18:42
این سکوت توست که مرا دیوانه می کند
این "سکوت"مرا دیوانه می کند
این "تو"مرا دیوانه می کند
ولی اگر همین "سکوت" را از "تو" بگیرند دیگر تو "تو" نیستی
  می شوی "من" که با حرف های بی سر و تهم 
سرت را درد آورده ام...

rosenegarin13
11-07-2010, 11:36
مرا می ترسانی؟

من که از هر چه ترسناک نیست هم می ترسم...
من که هر چه میشود باخت را باخته ام...
مرا از چه می ترسانی؟
از خودم؟
از خودت؟
از خدا؟
می ترسم...
من از باختن می ترسم
و این ترس مدام تکرار می شود...

rosenegarin13
22-09-2010, 11:06
یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد: کهنه قالی می خرم، دست دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم،گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست، عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست،
بوی نان تازه هوشش برده بود، اتفاقاً مادرم هم روزه بود
خواهرم بیرون دوید و گفت: آقا سفره خالی می خری؟


عاشقان را دست در دست میبینم
فارغ ز همه دنیا و آدمها
عشق بازی می کنند
از خودم می پرسم:
آنها چه تعبیری ز خوشبختی کنند؟
از خودم می پرسم:
این دو عشق و عاشقی را
تا کجا معنا کنند؟
تا مرگ؟
تا پس از مرگ؟
من چرا عشق را
با مرگ عاشق نابتر میدانم؟
من چرا اینگونه ام؟
من چرا عشق دل خود را
از همه پاک تر میدانم؟
من چرا بین عشق و هوس
یک دیوار بلند ساخته ام؟
من چرا از خودم میپرسم این ها را؟
آری...
سوالهای کودکانه دلم را
پشت گورستان ذهنم
روی قبلیها
خوب دفن میکنم
تا کسی پیدا شود
روز رستاخیز ذهنم را
روی تقویم دلم
خط بزند....



نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس‏ / دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس

گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم / گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى / گفتم: چگونه ‏اى؟ گفت: در بند بى‏خیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى / گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟ / گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز / گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده / گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟ / گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ / گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش‏
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏ / گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل / گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها / گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى / گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى

گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى / گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره / گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد / گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى / گفتا که: ادکلن شد در شیشه ‏هاى رنگى‏
گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى / گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى


لطفاً به قوانین تاپیک در پست اول احترام بذارید و تنها نوشته های خودتون رو بذارید:


تذکر: در این تاپیک، تنها نوشته های خود را بگذارید!

rosenegarin13
13-10-2010, 00:23
بی چتر...
زیر باران که میرفتی...
چه زیبا...
چه زیبا صورتت خیس میشد...
اما من ...
چتر هم داشتم و
صورتم خیس میشد...

rosenegarin13
20-10-2010, 14:53
تو فقط بیا...
بیا و در را هم پشت سرت ببند...
امید هم پشت در اگر ماند، بماند...
تو که باشی؛ امید از پنجره می آید...
تو فقط بیا..

rosenegarin13
04-11-2010, 01:01
دلم گرفت از این همه نبودنت ...
راستی وقتی می خندیدی چه شکلی میشدی که آن همه دوست می داشتمت؟
می ترسم...از خودم...از تو...
که مبادا از یاد برده باشمت...


پ.ن. چرت بود می دونم...

rosenegarin13
05-11-2010, 10:15
بس است دیگر...
دیگر تمام شد آن ضجه های طولانی لحظه های بی تو...
حالا جای دلتنگی برای تو...
تنهایی ام را می ریسم و قلب شکسته ام را بند می زنم...

rosenegarin13
24-11-2010, 00:54
آن همه خاطراه هامان که فراموش شدند
حالا...
من ماندم و یک حس چرند
که نه خشم است
نه غم...
و نه خوشحالم من...
حسم از غربت گنجشکک بی بال و پر همسایه...
حسم از غربت یک بوته گل سرخ بین یک مشت علف هرز ...
غریبانه تر است...
تو برو تا فردا...
تو برو تا شادی...
تا بوسه...
تا سرانگشت خدا اوج بگیر...
من و حسم، تنها
میرویم...
تا عمق حقارت
ته اشک...
میرویم تا ته تاریکی...
تا هجوم غصه...
تا ته کفر...
تو برو ...
ما به جهنم...
به درک...

rosenegarin13
28-12-2010, 23:20
من به تنهایی خود خو کردم
ته تنهایی من
سر ِ انگشت خدا را بوسید
من به این تنهایی
به سرانگشت خدا
من به خود
من به خدا خو کردم...

rosenegarin13
08-01-2011, 19:23
دیروز دلم ...
غمی اندازه ی چشمانت داشت ..
و به دنبال دلیلش میگشت ...
دل من می ترسید ..
مبادا تو دلیلش باشی ...
امروز دلم غمگین نیست ..
و به اندازه پرواز قناری، سرخوش...
و به دنبال تو می گردد ..
تا دلیلش باشی ...

rosenegarin13
23-03-2011, 15:15
کاش خواب زن چپ نباشد و تو برگردی ..
آخر تو نمی دانی ...
که سال همــــه تحویل شد ... جز من ...
که من تمام سال را خواب بوده ام ..
اگر امسال نشود و نیایی ..
یک ســـال دیگر باید صبر کنم ...
تا بشود و بیایی و سال مرا تحویل کنی ...

rosenegarin13
26-03-2011, 11:57
کاش میشد منی که عاشق توست را از "ما" جدا کرد ...
تا ...
دیگر این دل برایت تنگ نشود ...
تا اگر سال به سال هم سراغش را نگرفتی ...
انگار به انگارش نباشد ...

rosenegarin13
01-04-2011, 00:32
"از دل برود -هرآن- که از دیده رود"
من از آن لحظه ی نو ..
تا همین کنج چروک ..
چیزهایی دیده ام ..
آدمانی دیده ام ...
جز خود تو ..
آری، بی آنکه ببینمت، دلم را بردی ..
از دل نرود -همان- که از دل نرود ..

rosenegarin13
08-04-2011, 15:10
تمام پنجره ها را می بندم ...
چشمانم را با دستانم می پوشانم ...
تو هم کفش هایت را بگذار و برو ...
دیگر دستی نمانده برایم ...
که گوش هایم را بگیرد ...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rosenegarin13
09-04-2011, 23:06
دیگر "خور" نمی شود ...
دیگر "تنگ" نمی شود ..
دیگر ..
ببینم، دلم را چه کار کرده ای که دیگر "نمی شود"؟

rosenegarin13
10-04-2011, 21:28
به تو که فکر می کنم ... میشوم بی فکرترین آدم دنیـــا ...!

rosenegarin13
14-04-2011, 13:37
خواب تو را هم دیدم ...
دیگر مطمئن شدم،
به هم نمی رسیــــم ..
مثل تمام چیزهایی که ..
فقط در خواب دیده ام ...

rosenegarin13
15-04-2011, 10:49
کاش میشد تو رو بافت ..
تا روزایی که نیستیُ بهارم زمستون میشه ..
شال گردنم بشی ..

rosenegarin13
17-04-2011, 22:56
مـــرور می کنــــم تو را
تــو را که در خیــــال من
مدام میــــشوی، مـدام

طـلوع می کنــم تــــو را
تــــو را که بر مرز افــــق
غروب میــــشوی، مدام

صعـــود می کنم تــــو را
تــــو را کـه در اوج هــــوا
سقـــوط میشوی، مدام

...

rosenegarin13
18-04-2011, 16:25
نخواستــم در مــــتـــن روزهایت باشـــم ..
مـن به حاشـــیـــه بــــودن عــــادت دارم ..
ضمیـــمه ام کن، اگر این هم نمی شود ..

rosenegarin13
20-04-2011, 23:04
مرا ببر به عمق شب ..
به خلوتت...به خلوتم ..
مرا ببر به روی آب،
به آن خمار لحظه لحظه های ناب ..
ببر مرا به گوشه های دنج خواب ..
مرا ببر به کنج قاب ..
به تب ..
به تاب ..
به یک سوال بی جواب ..

rosenegarin13
24-04-2011, 18:35
دیگــــر فال نمی گیرم،
به نیّت "ما".
فال ما دیگر "آمدن" ندارد،
این همه گرفتیم و خوب آمد،
حافظ، نمی شود یک بار فالمان "بشود"؟

rosenegarin13
29-04-2011, 19:35
ما که به هم نمی رسیم ...
به خاطر من هم که شده،
بیا موازی باشیم ...

rosenegarin13
03-05-2011, 17:55
فاصله ها را به من بسپار ..
راه را که نه،
ولی،
میانـــبــُـرها را مثل کفِ دستم می شناسم ..

rosenegarin13
06-05-2011, 18:19
اشک هایـــم ...
بی توُ دستمال نگاهت ...
تبخیر می شوند ...

پ.ن. دوست داشتم ادامه داشته باشه ولی حســم از بین رفت ..

rosenegarin13
11-05-2011, 21:52
تمام روزهایم را هورت کشیده ای..
آن وقت ..
یک جرعه از لحظه هایت را هم،
از من دریغ می کنی ..

rosenegarin13
12-05-2011, 16:37
دلش را داد دستمُ گفت:
یـــادم تو را فرامـــوش ...

rosenegarin13
13-05-2011, 19:58
از دلم تا دل تو فاصله ای نیست، چه خوب ..
دل من؛
دست خـــُدایم ..
دل تو؛
دست خـــُدایت ..
مهر ما؛
تا بی نهایت ..

rosenegarin13
14-05-2011, 19:56
دلمـــان با هم جفـــت
سنگُ گنجشکم مفت

نتــرس!

خود باران غم دلهامان شست
و خودش بود که گفت؛
آسمان جای منُ توست

نتــرس!

rosenegarin13
17-05-2011, 21:48
آســـمـــان را رنگ چشـــمان تـــو آبـــی میکنم
می نشینم لب حوض، با خیالت آب بازی میکنم
حوض من خالیست از ماهی و آب، آسمانم تیره تر از پلک خواب
با خــیالت، با دلــم، روزهــا را آفتـــابـــی میکنم

rosenegarin13
19-05-2011, 21:56
چقدر شبیه هم هستیم من و تو ...
هر چه می گویی باید یک "هم" بگذارم آخر "خودم" ...

rosenegarin13
26-05-2011, 19:38
آسمان محو تماشای تو زیباست هنوز
دل تو تمام سهم من از اینجاست هنوز
من ِ گمراه، توی ِ همراه، راه ما راه
آسمان دل ما آخر دنیاست هنوز

...

rosenegarin13
03-06-2011, 14:03
ناب ناب ِ لحظه ها را،
می نگارم ..
روی قالی حیاط،

نقش قالی میشود؛
نقش آواز قناری،
در باغ ..

میشود ..
لذت نوشیدن چای،
با تو و یک حبه قند،
داغ ِ داغ ..

میشود ..
سایه ی یک نازنین،
روی ایوان اتـــاق ..

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rosenegarin13
04-06-2011, 23:21
کیک خوشبختی

تمام لحظه هایت را ..
الک می کنم ...
تمام غم هایش برای من ...
تو با شادی هایش ..
خوشبختی بپز ..

rosenegarin13
07-06-2011, 09:53
میشود روشنی باغچه را
روی این کاغذ کاهی آورد

میشود نت نت ِ آواز قناری ها را
روی این سکوت محزون آورد

میشود حال و هوای دل آرام مرا
روی آهنگ نفس های مُدامت آورد


پ.ن. میتونست خیلی بلندتر بشه ..

rosenegarin13
08-06-2011, 18:23
شوق رویای تو دیدن؛
پلک سنگین می شود!

در بحر نگاه تو نگارین رفتن؛
گونه رنگین می شود!

خم به ابروهات دیدن؛
دل چه غمگین می شود!

پ.ن. !

rosenegarin13
10-06-2011, 14:52
این دو تا خط خطی اند ..

:

خوشبختی خواستــن مدام چیزیـــست که داشــتنش آرزوســـت ...
/
دوست دارم حداقل مثل این کارتون های بچگیَت باشم .. سال ها بعد از این، اگر یادم افتادی .. نوستالژیک بشویُ نیشت تا بناگوش باز شود ..

rosenegarin13
16-06-2011, 12:07
روی یک تکه یخ ..
رویایـم را نوشته بودم ...
آب میشود ..
اشک میشوم ...

rosenegarin13
16-06-2011, 21:46
اينجا تاپيك اشعار گمنامه يعني هر شاعري كه شهرتي نداشته باشه خيلي وقتا بدون ذكر نام شاعر نوشته ميشه ( كه البته بهتره نوشته بشه) ولي چك بكني كار روتينيه توي اين تاپيك. شعر خودشون باشه معمولا زيرش مينويسن از خودم!
آقاي مدير!
عذر میخوام، این تاپیک، تاپیک نوشته های خط خطی هست اگه اشتباه نکنم. و تو پست اول هم ذکر شده که نوشته های خط خطی خودشون رو قرار بدن اینجا کاربرا.
تاپیک های زیادی هست برای کپی پیست کردن شعر دیگران. بعضاً دوستان تازه وارد توجه نکردن به پست اول تاپیک و شعرا و نوشته هایی قرار دادن که از خودشون نبوده. چندین بار هم تذکر داده شده، ولی رعایت نمیشه. خود من قبلاً تو "شعر گمنام" شعرام رو قرار میدادم و آخرش میگفتم از خودم! و این تاپیک رو که دیدم، با توجه به پست اول کسایی که سر میزنن به تاپیک توقع دارن با یه شعر تازه، یه حرف تازه رو به رو بشن که حرف دل یکی از کاربراست ولی تازگی ها کم پیش میاد این قضیه.این اعتماد به کاربری که شعر میذاره هست به صورت پیش فرض .. ما هیچکدوم همه ی شعرا رو نخوندیم و نمیتونیم هر شعر و نوشته ای که اینجا گذاشته میشه رو بگوگلیم که ببینیم مال کسی بوده یا نه ..
به شخصه حس بدی بهم دست میده شعری رو میخونم اینجا که قبلاً خوندم ..
+
پستم بیشتر جنبه درد و دل داشت بعد از مدت ها که چیزی نگفتم به اینگونه کم توجهی ها.

rosenegarin13
16-06-2011, 23:10
آن روز مثل تمام روزها بود ..
تو خودت بودی، مثل همیشه ...
من تو بودم، مثل گاهی اوقات ...

قبل از آن روز، به تو که فکر می کردم به این می رسیدم:

«زندگی تکرار مدام خواستن یک خواستنی ست و نرسیدن به آن و راضی شدن به واقعیتی تلخ .»

آن روز مثل تمام روزها بود ..
تو مثل تمام روزهایت بودی ..
من مثل گاهی اوقات هایم ..

باور یک رویا که هر روز از عمرت سبک و سنگینش کرده ای .. یک عمر خواسته ای و پس زده ای و پیش کشیده ای آن خواستنی را ..سخت است .. سخت بود و من رنج کشیدم تا باورت کنم .. تا حجم حضورت را پررنگ کنم در خاطرم .. تا به خودم بقبولانم که تو همان رویایی هستی که وجب به وجبش را ساخته ام و خواسته ام ..

باورت کردم، تمامت را .. و حالا حضورت سایه بانی شده بر روح آفتاب سوخته ام ..

آن روز مثل هیچ روزی نبود ..
آن روز من، من نبودم ..
آن روز تو، تو نبودی ..
آن روز هر چه بود، ما بود ..

همه جا پر شده بود از ... لذت ما شدن پی در پی ..

rosenegarin13
18-06-2011, 09:06
هیچ قطعه زمینی به کار من نمی آید،
من از خدا فقط؛
یک تکه آسمان می خواهم ..
همانی که هر شب؛
چشم هایت را به ماهش می دوزی ..

پ.ن. وقتی اینُ گفتم، یاد یه شعر قدیمیم افتادم .. "این بار که آمدی، چشمانم را به خودت بدوز، دیگر طاقت دوری ات در من نیست! "

rosenegarin13
19-06-2011, 12:56
وقتــی تمــام رویــاهایم در چشمان تو خلاصه می شود ..خـــواب چرا؟! ...

rosenegarin13
20-06-2011, 17:42
من یک کند ذهن تمام عیارم ... تولدهایتان را یادم می رود ... سالگردهای ازدواجتان را ... روزهای مردتان را ... روزهای دختر و زنتان را ...
من یک کند ذهن تمام عیارم ... عینکم را به اشتباه در کیف پولم می گذارم ... روبه روی پله برقی می ایستمُ به تک تک پله ها خیره می شومُ قدم از قدم بر نمیدارم ...
من یک کند ذهن تمام عیارم ... ساعتم را در مترو به بغل دستیَم که از من دستمال می خواهد نشان میدهم و به هوش خودم میبالم که توانسته ام لب خوانی کنم ...
من یک کند ذهن تمام عیارم ... همه ی حرف ها را زود باور می کنمُ یک درصد هم احتمال نمی دهم که طرفم دروغ بگویدُ با صداقتم به همه نشان می دهم که بر خلاف شما که زیرکیدُ زرنگ، من یک کند ذهن تمام عیارم ...
من یک کند ذهن تمام عیارم ... دلم برای هر کسی که فکرش را بکنید تنگ می شود، از شلنگ حیاط بگیرید تا مادرم ...

من یک کند ذهن تمام عیارم که با تمام کند ذهنی هایش احساس خوشبختی می کند ...

rosenegarin13
22-06-2011, 16:39
تو مرا معذور دار*

معذور دار مرا ...
می ترسم با یاد تو قلم به دست بگیرم ...
تو از واژه ها فراتری ...
تویی که به واژه واژه ام عمق می دهی ...
تو فقط یک نام نیستی ...
نام تو را که می برم، هزار هزار خاطره رنگی خلوتم را پر می کند ...
تو یک مفهومی ...
تصویر، صدا، نـــور ...
اگر از تو بنویسم ...
می ترسم حقُ نا حق شود ...
معذور دار مرا ...

*دیوان شمس ... خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار / خوی من کی خوش شود بی‌ روی خوبت ای نگار ...

rosenegarin13
23-06-2011, 11:16
گاهی رویایت آنقدر واضح می شود که تا عمقش پیداست ... تا ته ِ ته ِ تهش ... گاهی چند قطره اشک کافیست که تمامش محو شود ... ندیدنش ... محو دیدنش بر باد می دهدت ... من ... به اندازه یک عمر رویا پردازی به غلط کردن افتاده ام!

rosenegarin13
23-06-2011, 15:17
من دختـــرم ...
ولی، نه از آن عشوه هایی که دل هر مردی را ببرد بلدم، نه از آن نگاه های خمار ... نه بلدم صدایم را نازک کنم که طرف چشمانش را بر لبانم زوم کند تا بفهمد چه می گویم ...
من دختـــرم ...
ولی، هیچ وقت خود را با "عزیزم" و " قربونت برم" و "فدات شم" و " دلم برات تنگ شد" های الکی شیرین نکرده ام ... من آنقدر تلخ به نظر می آیم که استادم روزی به من گفت: «کمی خودت را برای پسرها شیرین کن که به خانه نمانی ...»
من دختـــرم ...
ولی، آنقدر حرف نمی زنم که باقی دخترها می زنند .. مکالمه های تلفنی ام به 5 دقیقه هم نمی رسد ... مگر آنکه طرفم از آن دخترها که شبیه من نیستند، باشدُ سرم درد بگیرد از این همه کلام که در 3 جمله می توانست خلاصه شود ...
من دختـــرم ...
ولی، تا به حال ناخن های بلند به دو دستم ندیده ام، از لاک های رنگارنگ خوشم نمی آید، فرق مانیکورُ فرنچ را نمی دانم ... فقط اسمشان را از خواهرم شنیده ام ...
من دختـــرم ...
ولی، تا به حال کفش پاشنه بلند نپوشیده ام ... دستانم، گردنم، انگشتانم، تا به حال به خود زینت های خوش آبُ رنگ ندیده اند ... جواهری از من آویزان نیست که زیباترم کند ...
من دختــرم ...
پدرم که از سر کار می آمد را در آغوش می گرفتمُ برایش شربت می آوردم و او به من یک 50 تومانی می دادُ مرا دختر گلش خطاب می کرد ...
من دختــرم ...
موهای مادرم -که از خستگی و عرق به پیشانیَش تکیه داده -را کنار می زنمُ با هم آشپزی می کنیم، شیرینی نگاهش را چاشنی شیرینی هایم می کنمُ او مرا مونسش خطاب می کند ...
من دختـــرم ...
ولی شبیه هیچکدامشان نیستم ...
و این تفاوت، هم درد دارد و هم شیرین است ...